عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٢٨
منم ابن یمین که مرکب نطق
چون بقصد کسی برانگیزم
بزبان چو آب و آتش خویش
آتش از آب کوثر انگیزم
داورانرا برآورم بر داو
وز سر داو داور انگیزم
چون زند موج بحر طبعم ازو
بصدف در و گوهر انگیزم
وز برای غذای طوطی جان
از نی خامه شکر انگیزم
گربدی بینم از کس ار نیکی
زودش از طبع کیفر انگیزم
وز پی شهسوار هر صیتی
مرکب از باد صرصر انگیزم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣٠
من نیم چون مرد سالوس و فریب
پرده ناموس خود خود میدرم
قلب خود را سکه رندی زده
پیش صرافان عالم میبرم
گر ز دخت رز بریدم زهد نیست
مصلحت را راه او می نسپرم
بوی خون آید ز وصل دخت رز
تا بمانم سوی او می ننگرم
لیک هر وقت از زمرد گون کنب
کوری افعی غم را میخورم
تا بر اینقانونم ای ابن یمین
کس نبینی ز اهل معنی منکرم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣١
هر بلائی که میشود واقع
درمیان خلایق عالم
چون نکو بنگری طمع باشد
منشأ آن بلا ز بیش و زکم
گر نبودی طمع نیفتادی
از بهشت برین برون آدم
هر که نقش طمع ز لوح ضمیر
بسترد وارهد ز محنت و غم
از طمع دور باش ابن یمین
گر دلی بایدت خوش و خرم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣٢
هر که بر حضرت دادار توکل دارد
مخلصی زود پدید آیدش از قید هموم
وانکه با طاعت و پرهیز رود بر در او
شافعش بود و بود گر چه جهولست و ظلوم
مکن اندیشه بیهوده ز نیک و بد کار
که بد و نیک جهان هست یکایک محتوم
طالع ار سعد و گر نحس بفرمان ویست
نبرد ره بقضا معتقد رمل و نجوم
بودنی عاقبت الامر بباشد لیکن
هر یکی را اجلی باشد و وقتی معلوم
هر کسی را ز پی کار دگر ساخته اند
دست داود کند آهن و پولاد چو موم
راه تسلیم و رضا گیر که نگشود کسی
گر چه کوشید بسی پرده سر مکتوم
سخن ابن یمین گوش تو گر بنیوشد
شود آکنده صدف وار بدر منظوم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣٣
هر دشمنی که با همه کس در ره افتدم
او را برای صاحب خود دوستی کنم
جز دشمنی مردم حاسد که دفع آن
ممکن نباشد ار چه که صد دوستی کنم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣٩
ایدل ار ننگ داری از نقصان
جز سلوک ره کمال مکن
هر چه عقلت بدان دهد دستور
جز بدان کار اشتغال مکن
شرف نفس اگر همی خواهی
با فرومایه قیل و قال مکن
بامیدی که شم خیر بود
از در راحت ارتحال مکن
غم که فردا رسد مخور امروز
ترک شادی بنقد حال مکن
عرض نفس نفیس را هرگز
در پی مال پایمال مکن
منت از دوست بهر دنیائی
ور بود حاتم احتمال مکن
عجز و بیچارگی بهیچ سبیل
دشمن ار هست پور زال مکن
بشنو این پندها ز ابن یمین
ور مفید است از آن ملال مکن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴٣
از کریمان خواه حاجت ز آنکه نبود هیچ عیب
ز ابر باران در ز دریا و زر از کان خواستن
وز لئیمان دم مزن زیرا که بیمعنی بود
استخوان از سگ ز گربه نان که از خر خواستن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵٢
ای عزیز ار نصیحتی کنمت
در بدو نیک آن تفکر کن
گر پسند آیدت ز من بشنو
ور نه نشنوده اش تصور کن
اولا صدر شو باستحقاق
پس بمجلس درون تصدر کن
ردف را از ردیف بازشناس
بعد از آن دعوی تشعر کن
با بزرگان ره تواضع گیر
با فرو مایگان تکبر کن
وسط کارها نگه میدار
نه زبونی و نه تهور کن
نی چو طاوس خود نما میباش
نه بویران وطن چو کنگر کن
یا نه با نیک و بد بساز و برو
شبه را هم طویله در کن
با مسیحا بمصلحت خر را
در طویله کش و هم آخور کن
دمبدم روزگار میگذرد
تو تماشای این تغیر کن
چون تباشیر صبحدم بدمد
عزم تبسی و میل و متقر کن
همچو ابن یمین بساقی گوی
دور بگذشت ساغری پر کن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵۶
بنزد زبده ایام قدوه الحکما
سر افاضل عالم غیاث ملت و دین
محیط مرکز علم و سپهر اختر حلم
جهان لطف و کرم پیشوای اهل یقین
که باشد آنکه پس از عرض صد هزار اخلاص
بگوید این دو سه حرف از زبان ابن یمین
که از مجالس قرب تو گه گهم دوری
بجز وساوس شیطان نکرد کس تلقین
کنون کز آینه خاطرم صفای دلت
زدود زنگ توهم بصیقل تمکین
به پیشوائی شوق و برهنمائی عقل
شدم بدولت فرخنده باز با تو قرین
چو دیدمت همه آزادگی چو سرو سهی
بشکر جمله زبانم چو سوسن سیمین
چو گویم از قدم و از وفا و از کرمت
که اینصفات ترا هست و صد هزار چنین
صفای آینه رأی تو کند پیدا
سرایری که در استار غیب هست دفین
هنر پناه کریما توئی که چون تو دگر
نداد دور زمان و ندید چشم زمین
چو شاه رقعه دانش توئی نکو دانی
که در روش که بود چون رخ و که چون فرزین
اگر چه معتقد و مخلصت زیند بسی
ولی نساخت کس از خار و خس گل و نسرین
بقول حاسد و صاحب غرض دریغ بود
گرم ز دست دهی بی تفحص وتبیین
امید واثق و ظن صادقست زین سپسم
چو پیش خاطر تو هست سر غیب مبین
که کارگر نشود بی بیان سعایت خصم
علی الخصوص که لطفت بدین شدست ضمین
سعادت ابدی باد قسم ایامت
همیشه تا متعاقب بود شهور و سنین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵٩
بر تو پاشم ز بحر دانش خویش
سخنی همچو لؤلؤ و مرجان
بخت اگر یار و عقل رهبر تست
بنگاریش چون الف در جان
دشمنت را بهیچ رو منمای
گر چه او دوست کام گردد از آن
تشنه میباش از خضر میپذیر
منت آب چشمه حیوان
هر چه در آشکار باید خواست
عذر بر کردنش مکن پنهان
ور نیاید پسندت این گفتار
بر تو کس را نمیرسد تاوان
گر بدی از تو آید ار نیکی
نزد ابن یمین بود یکسان
زآنکه او را بهیچ کس طمعی
نیست الا برحمت یزدان
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶٣
پریشان باد هر کو خاطری را
ز فعل خویشتن دارد پریشان
اگر بازی ز صیدی برکند پر
پدید آرد قضا در هر پریش آن
گروهی را که ایذا گشت عادت
هزاران لعنت ایزد بر ایشان
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶۴
پیش اهل کمال نقصانست
شاد و غمگین ز بیش و کم بودن
وز پی حاصل امور جهان
روز و شب در غم و الم بودن
نزد دانا جمیع ملک جهان
می نیرزد دمی بغم بودن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶۶
تریاق و ارقمست مرا بر سر زبان
این قسم دشمنان بود آن حظ دوستان
کمتر ز نحل می نتوان بود کان ضعیف
هم نوش را محل شد و هم نیش را مکان
بحریست خاطرم که چو برخاست موج او
گاهی نهنگ و گه صدف افکند بر کران
طبع من ار نه ابر بهارست پس چرا
کردند با هم آتش و آب اندرو قران
ابرست در حقیقت ازان رو که ابر وار
هم در فشانش بینم و هم صاعقه جهان
در باغ عمر خویش کسی کو بنام من
تخمی فشاند ز آب سخن دادمش روان
گر تخم بد فشاند همه خار و خس درود
ور تخم نیک بود گلش رست و ضیمران
دارم زبان سنان وش و بر کس نمیزنم
خود را مزن گرت خردی هست بر سنان
من خود گرفتم ابن یمین گشت در ثبات
کوهی کش از مکان نبرد صدمت زمان
آخر نه هر ندا که بکهسار در دهی
آید بگوش تو هم از آنسان صدای آن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶٧
جهان نزد عاقل نیرزد بدان
که بارش نهی بر دل خویشتن
توانی اگر دور باشی از آن
که آسان کنی منزل خویشتن
بجز یکنفس حاصل عمر نیست
غنیمت شمر حاصل خویشتن
ز نا جنس اگر نیستی بر کران
بدست خودی قاتل خویشتن
توئی شهره شهر در زیرکی
اگر گشته ئی مقبل خویشتن
بهمت خلاص ار دهی روح را
ازین منزل نازل خویشتن
گرت آگهی هست ابن یمین
ز آب خود و از گل خویشتن
سفرهای علوی کنی آنچنانک
نهی بر فلک محمل خویشتن
هوا کن ازین خاکدان تا کنی
بر آب خضر منزل خویشتن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶٩
چهار چیز دهد آبروی مرد بباد
باختیار مباش ای پسر مباشر آن
یکی دروغ و دوم صحبت عوام الناس
سوم مزاح و چهارم شراب برادمان
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧٠
خرم آنکس که بقعه ئی دارد
و او نه مأمور و نه امیر کسان
کنج عزلت گرفته از عالم
گشته فارغ ز دار و گیر کسان
ز آتش آرزو نتافته دل
چون تنور از پی فطیر کسان
گشته راضی بحکم کن فیکون
رسته از زحمت و ز خیر کسان
داند آزاده ئی که یکچندی
بوده باشد بعنف اسیر کسان
که فراز کلوخپاره خویش
بهتر از مسند و سریر کسان
پشته خار خار پشتک را
نرمتر آید از حریر کسان
رو قناعت گزین که نتوان پخت
قرص امبد از خمیر کسان
پایمزد تو در زمانه بسست
آنکه او هست دستگیر کسان
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧٢
دلا در نیک و بد بی اختیاری
چنین آمد ز بدو فطرت آئین
بهر نیکی سزای آفرینی
بهنگام بدی در خورد نفرین
اگر خود فی المثل مقدار کاهیست
که بر احسان همی یابند تحسین
محاسب روز محشر چون کریمست
میندیش از حساب تیره چندین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧۶
زندگانی بکنج عافیتی
بیمشقت چو میتوان کردن
پس چرا بر و بحر پیمائی
ای سلیم از برای نان خوردن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧٧
سخن فرزند جان و بکر فکرست
بهر نا اهل و دون نتوانش دادن
چنین فرزند دشوارت دهد دست
بود عیبی ز دست آسانش دادن
سخن بکری بود پرورده فکر
که بر جان میتوان فرمانش دادن
چنین بکری ز عاقل نیست لایق
بدست این و دست آنش دادن
خصوصا آنکه چون کابینش خواهند
بود دشوار تر از جانش دادن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧٩
شبی بحجره خلوتسرای عقل گذشت
ملول گشته ز اغیار و یار ابن یمین
چو شد بحجره درون تازه تر ز بخت جوان
نشسته دید یکی پیر کار ابن یمین
چو یافت محرمش از پر دلی اساس نهاد
شکایتی دو سه از روزگار ابن یمین
سؤال کرد در اثنای آنکه چند بود
بسان سرو سهی بی یسار ابن یمین
جواب داد که آزادگان چنین باشند
تو در زمانه نظر برگمار ابن یمین
نگاه کن که ز ابنای دهر یک کس هست
که نیستش گله زو صد هزار ابن یمین
غم جهان چه خوری چون جهان نیرزد غم
دمی که هست بشادی گذار ابن یمین