عبارات مورد جستجو در ۲۱۳ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۵۴
ساقی گل بخت هر که پژمرده بود
با گرمی عیش و دل افسرده بود
چشمی که چو شمع زنده دور از رخ تست
چشمیست که زنده بر تن مرده بود
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۶۰
ساقی نظری که دردی از جام تو بس
ورمی نبود عارض گلفام تو بس
جان مست شود چو نام ساقی شنود
ایراحت جان مرا همی نام تو بس
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۷۹
ساقی نظری بمن کن از لطف عمیم
جان من از این امید و بیم است دو نیم
خواهم قدحی از لب لعلت بچشم
زان پیش که جان کنم بپایت تسلیم
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۸۱
ساقی قدحی که از غم دل پیرم
بی می چو چراغ صبحدم میمیرم
بازم بچراغ روغنی ریز ز می
تا بار دگر زندگی از سر میگیرم
غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۶
ای ترا و مرا درین نیرنگ
دهن و چشم و دست و دل همه تنگ
هم تو خود در کمین خویشتنی
ای به رخ ماه و ای به خوی پلنگ
هان مغنی که در هوای شراب
می سرایی غزل به ناله چنگ
زخمه می ریز هم بدین انداز
نغمه می سنج هم بدین آهنگ
فرصتت باد ساقی چالاک
ای به دفع غم ایزدی سرهنگ
شیشه بشکن قدح به خم درزن
تا نگنجد درین میانه درنگ
شود انبان ادیم کو آن فیض؟
گردد انده نشاط کو آن رنگ؟
پرتو خاص در نهاد سهیل
باده ناب در دیار فرنگ
شکوه و شکر هرزه و باطل
غالب و دوست آبگینه و سنگ
غالب دهلوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
عمریست که در خم خمارم ساقی
تاب تف تشنگی نیارم ساقی
بگشا سر مشک و در گلویم سر ده
سائل به کفم قدح ندارم ساقی
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
این مرتبهٔارب چه حد مشتاقی است
کامروز هم او حریف و هم او ساقی است
هان ای ساقی باده فرا افزون کن
کز هستی ما هنوز چیزی باقی است
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
ای پیر مغان می مغانی درده
و آن جام گران خسروانی درده
حیف است که باده و میش می خوانند
آن مایهٔ آب زندگانی درده.
نجم‌الدین رازی : سایر اشعار
شمارهٔ ۱۰
ساقی تو بیار باده ز آن پیش
کم دست اجل دهان بگیرد
زآن باده که از پیاله عکسش
حال گل ارغوان بگیرد
سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۱۱
تا شانه شد مشاطه گر آن زلف عنبربیز را
پامال شد مشک خطا در زیر پا شبدیز را
با زاهد بیمار دل برگوی ز افلاطون خم
صحت شود گر بشکند با جام می پرهیز را
گردون اگر بر هم خورد خورشید دیگرگون شود
مگذار تا پیچد به هم آن زلف پرانگیز را
در صحبت چون و چرا کم گوی سر عشق را
زینهار با خامان مده جام می لبریز را
شام سعیدا صبح شد از پرتو یک جام می
روزش نکو هرگز نشد آن زاهد شب خیز را
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۵
به رنگ باده صراحی طلسم هستی ماست
قدح مصاحب ایام تنگدستی ماست
همینقدر به سرکویش اعتبار بس است
که چرخ داغ ز بخت بلند و پستی ماست
ز جام باده شراب نظاره می نوشیم
خیال چشم تو سرمشق می پرستی ماست
به یاد نرگس ساقی کشیده ایم شراب
پیاله تشنه توفیق پیشدستی ماست
به کعبه تحفه برد سجده ای اسیر از دیر
دلیل راه طلب شوق بت پرستی ماست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹
صبح شد ساقی بده جام می دیرینه را
تا بر افروزیم از این آتش چراغ سینه را
فصل گل تا از لب ساغر نگیری کام دل
از میان هفته بیرون کن شب آدینه را
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۶۲
جام لاله پر می شد وقت باده نوشیهاست
می پرست را امروز باغ دلگشا صحراست
وقت می خوری دیدم گرمیی ز چشم او
رند لاابالی را یار گرمخون صهباست
حیدر شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳ - و له ایضا
من نکنم توبه ز معشوق و می
توبه ز معشوقه و می تا به کی؟
از رمضان گر بجهم روز عید
روزه ی سی روزه گشایم به می
هر که میسر شودش وصل یار
به که میسر شودش ملک کی
حیدر دل خسته بود بی نوا
در رمضان همچو دف و چنگ و نی
عید کند بلبل طبعش نوا
از هوس روی چو گلزار وی
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۵
گر طالع خفته را سحرخیز کنیم
از آب رزان آتش دل تیز کنیم
یک چله نشسته گوشه میکده ای
وز هر چه بغیر باده پرهیز کنیم
سحاب اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۸
شاها بقای عهد شباب از شراب خواه
بهر درنگ عمر ز ساقی شتاب خواه
خواهی اگر مفرح روح و غذای جان
از جام گوهرین می چون لعل ناب خواه
بزم تو چون سپهر و سپهریست باسکون
خورشید آن زساغر چون آفتاب خواه
این قصه را که باده کند طی حساب عقل
افسانه چون عقوبت روز حساب خواه
سرچشمه ی حیات بجز لعل یار نیست
بی منت سکندر را زین چشمه آب خواه
هر در که بست دست قضا بر جهانیان
مفتاح رمح تست از او فتح باب خواه
کان گر شد از نوال تو خالی ززر ناب
از جرم اختران فلک سیم ناب خواه
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۱۳
انجم فی ید الساقی أکاس
احسوا ما سمعتم ایها الناس
الا یا ساقی الخمر اسقنیها
قبل کانها بالعین و اکراس
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲۰
یا ملیح الکلام هات الجام
اسقنی قهوة کماء غمام
ای ز تو کار نیکویی به نظام
پخته کن کار ما به باده خام
و امزج الماء بالمدام کما
مزج الصبح نوره بظلام
باده در ده که عیش خواهد کرد
ارسلان شاه آفتاب انام
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۲۵
قم فاسقنی فی زمن المهر جان
واصرف بصر الخمر عن صرف الزمان
موسم گل رفت و درآمد خزان
باده گلرنگ در آرید هان
یا حبذا الراح و یا حبذا
حسن اوانیه بهذا الاوان
باده صافی خور و بگشای دل
چون کف شه زاده قزل ارسلان
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۹
ای جان بدسگالان جفت گداز کرده
وی طبع نیک خواهان انباز ناز کرده
شد روزه خجسته عید مبارک آمد
اندر گشاده یابی این در فراز کرده
درهای رنج بادا بر تو فراز دائم
درهای عیش بادت بیوسته باز کرده
از خلق بی نیازی هستی جهانیان را
از خواسته ببخشش دل بی نیاز کرده
چون می خوری امیرا باده طراز میخور
کر مشگ ناب کردی بر گل طراز کرده
گر شعر کوته آمد چون می خورم بشادی
شعر دراز خوانم فردا نماز کرده