عبارات مورد جستجو در ۲۰۷۳ گوهر پیدا شد:
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
دل درد تو جای جان در آغوش گرفت
جان زهر تو خوشگوار چون نوش گرفت
نظاره تو جزیه ام از دیده ستد
اندیشه تو خراجم از هوش گرفت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
دل در برم آن نگار سرکش بگداخت
جان در تن من چون می بیغش بگداخت
این خون جگر نیست مگر از تف دل
در بوته دیده من آتش بگداخت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
صد شکر که کوچه عدم جای من است
بازار فنا گرم ز سودای من است
از سینه چو فکر یار بیرون نرود
گوئی که درون سینه دنیای من است
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
عشق تو که از آتش غیرت افروخت
هر مایه که داشتم به جز یاد تو سوخت
آسوده روم به گور و خسبم کاین دل
از هر غم تو هزار شادی افروخت
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
آوای تو بر دل حزین ما را راح
لعل لبت ای ماه جبین ما را راح
راه من و دل بجز ره عشق تو نیست
ای ماه رخ تو نازنین ما را راح
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۹۳
این دیده به مسمار بلا دوخته باد
وین سینه همیشه شعله افروخته باد
دل ز آتش غم خانه جان پاک بسوخت
کز برق بلا خرمن دل سوخته باد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
از هر بن موی بی تو پیکان روید
خاشاک غمم بجای مژگان روید
گوئی که پی گیاه هستی من است
هر صاعقه کز زمین هجران روید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۴
از دوری خدمتت که جان افزاید
سهل است اگر دلم ز غم فرساید
لیکن ز قدمهای خیالت خجلم
کز روی کرم اینهمه ره می آید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
بی تو همه عیش ها و بالم باشد
با تو همه دردها زلالم باشد
یک پرتو خورشید جمالت خواهم
تا زینت خانه خیالم باشد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
بر چرخ ز آه من سها می سوزد
بر لب ز تف دلم دعا می سوزد
در سینه چو جان گرفتم از ساده دلی
برقی که به اندیشه گیا می سوزد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۸
جان در غمت از جهان جدائی دارد
سر در رهت آرزوی پائی دارد
دل وصل تو میخواست قضا گفت آری
این جغد کنون سر همائی دارد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۹
چشمم همه بی تو موج خوناب زند
بختم همه بی تو نقش بر آب زند
باز آی که خون مرده اندر رگ دل
در بزم تو خنده بر می ناب زند
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۴
دی بی تو به چشمم مژه پیکانی کرد
بر تن همه موی من مغیلانی کرد
حال شب من مپرس کز هجر رخت
بر مور دلم بلا سلیمانی کرد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۹
دی چرخ که از بقا مبادش امید
تا بر دل من زخم زند تیغ کشید
در دست تو بود دل بدان واسطه شد
کاول اثر زخم به دست تو رسید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۰
در غیر دلم غم تو مأوا نکند
در خانه دل بجز تو کس جا نکند
خواهم بتو مشغول چنان این دل را
کز عشق تو باد تو نیز پروا نکند
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۱
در خنده چو بر لعل تو شکر چسبد
این جان چو مگس به دیده تر چسبد
از ترس من این دو پلک بر هم نزنم
کز شهد مبادا به هم اندر چسبد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۴
در باغ ز عشق تو چمن می سوزد
هجر تو روانم به بدن می سوزد
یاد تو چو باده ای که دیرینه بود
مغز خرد اندر سر من می سوزد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۷
گفتی که فلان ز هجر ما چون باشد
وان خسته ناتوان که محزون باشد
ای جان جهان فدایت این پرسش چیست
خاشاک در آتش افکنی چون باشد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
گفتم که چو بخت هجر در خواب شود
خون جگرم مگر می ناب شود
زلف شب من به صبح گردن ننهد
خورشید ز نور اگر رسن تاب شود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۰
گفتی شب هجرت از چه تب می زاید
آخر شب غم روز طرب می زاید
آبستن روز است شب اما شب من
هرصبح بجای روز شب می زاید