عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٩٣
جمعی که در تصور اوهام نامدی
پروین صفت بریدن پیوندشان ز هم
دیدم بچشم خویش که دستان روزگار
همچون بنات نعش پراکندشان ز هم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٩۴
جهان بگشتم و آفاق سر بسر دیدم
نه مردمم اگر از مردمی اثر دیدم
برین صحیفه مینا بخامه خورشید
نگاشته سخنی خوش بآب زر دیدم
که ای بدولت ده روزه گشته مستظهر
مباش غره که از تو بزرگتر دیدم
کسیکه تاج بسر داشت بامداد پگاه
نماز شام ورا خشت زیر سر دیدم
ز روزگار و جهانم همین پسند آمد
که زشت و خوب و بد و نیک بر گذر دیدم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٩۵
چو در دنیا نخواهد ماند چیزی
ز بد کردار و نیکوکار جز نام
بکسب نیکنامی کوش و نیکی
که نیکو را نکو باشد سرانجام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٩۶
چون سرانجام زینخرابه رباط
رخت بربست بایدت ناکام
پس همان به بود که واو وداع
متصل باشدت بسین سلام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠۵
روزگاریست که بر خاطر ارباب هنر
از جفای فلک سفله ستم میبینم
و آنکسانرا که بمقدار جوی نیست هنر
بیشتر با زر و با سیم و درم میبینم
عاقلانی که شکافند بتاریکی موی
از پی توشه یکروزه دژم میبینم
اقتضای فلک سفله چنین است ولیک
هم ز نا یافتن اهل کرم میبینم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١٧
صاحبا گر چنین همی شاید
که بهر یک مهت سلام کنیم
ما چه حاضر چه غائب از در تو
هم برین قصه را تمام کنیم
کز تو پرسیم و تو جواب دهی
که ازین هر دوان کدام کنیم
در سفر آریم عمر بسر
یا به بنگاه خود مقام کنیم
چند ازین دیگ آرزو پختن
تا کی این آرزوی خام کنیم
پس همان به که نفس سرکش را
گوشمالی دهیم و رام کنیم
گوشه عزلت و قناعت را
بارگاه امیر نام کنیم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١٨
ظفر نیافت خردمند در جهان روزی
بهیچ فائده دیگر از حضور کرام
زمانه هیچ تعدی نکرد با خاصان
بتر ز صحبت مشتی عوام کالانعام
عهد کردم که بعد ازین همه عمر
غصه روز و رنج شب نکشم
نفس خود را ادب کنم بهنر
رنج و الام بی ادب نکشم
قصه خود بنزد کس نبرم
منت هیچ زن جلب نکشم
لقمه و گوشه ئی کفاف منست
گوشه ئی گیرم و تعب نکشم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١٩
فیلسوفی که من در اسرارش
ببد و نیک بود می محرم
گفت پندی سه چار فرمودست
شاه کسری سر ملوک عجم
اولین پند آنکه مالش نیست
هیچ کامی نیابد از عالم
دومین پند آنکه جفتش نیست
نیستش دل بهیچ رو خرم
سومین آنکه نیست فرزندش
نیست تا هست پشت او محکم
چارمین آنکه هر که این هر سه
نیستش نیستش بگیتی غم
گر تو خواهی که خوش گذاری عمر
آنچه یابی بده ز بیش و ز کم
پند چارم گزین که آخر حرفیست
کاندرو هست بیغمی مدغم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٢٣
گاه آن باشد که باشم پای بر جا همچو قطب
آسمان آخر چو خود سرگشته تا کی داردم
گر چه گردون اینزمان یکسر سخن با من گذاشت
زان چه حاصل چون زمانی بیسخن نگذاردم
در کفم روزی نبیند کس وجوه یک شبه
با همه گو هر که ابر دیدگان میباردم
نه چرا از فقر نالم چون خرد فلاح وار
تخم صبر اندر زمین پاک دل میکاردم
تلخ تخمی کشت و دادم آب شور از دیده اش
لیک میدانم که شیرین میوه ئی بار آردم
بس که گردونرا خوش آمد شربت گفتار من
در گلاب دیده هر دم چون شکر آغا ردم
دائم از روباه بازی خواب خرگوشم دهد
لیک در رخ شیروش در کین دل بگذاردم
هیچ دانی کز چه عیبم گشت گردون کینه ور
زانکه چون ابن یمین ز اهل هنر پنداردم
گر چه دارم نطق عیسی لیک بهر مصلحت
گشته ام راضی کزین کون خران انگاردم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٢۵
گر نگردد فلک بکام دلم
خلق را اضطراب ننمایم
زنک اندوه را بصیقل عقل
از دل آئینه وار بزدایم
همچو ابن یمین شوم قانع
خویشتن را صداع نفزایم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣۴
هر کرا با خویشتن حالی بود
کی شود خاطر ز تنهائی دژم
با خود اندر کنج عزلت سرخوشست
گر بشادی میگذارد و ر بغم
همدمی کز وی برآساید دلی
گوئیا نامد بهستی از عدم
چون نیم در بنده جاه و منصبی
سهل باشد گر نباشم محتشم
در طلبکاری مالی هم نیم
خود کفافی میرسد از بیش و کم
کنده ئی باید چو سکه تا فلک
در کف او نرم گرداند درم
بر بد و نیک جهان ابن یمین
دل منه چون هست گردان دمبدم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣۶
یعلم الله که چون شباب گذشت
ذات خود را مسن نمیخواهم
عاقلان از من وز من گفتند
خویشتن را ز من نمیخواهم
بهوای لطیف خواهم رفت
کین هوای عفن نمیخواهم
میل استبرقست و اکسونم
این پلاس خشن نمیخواهم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣٩
ایدل ار ننگ داری از نقصان
جز سلوک ره کمال مکن
هر چه عقلت بدان دهد دستور
جز بدان کار اشتغال مکن
شرف نفس اگر همی خواهی
با فرومایه قیل و قال مکن
بامیدی که شم خیر بود
از در راحت ارتحال مکن
غم که فردا رسد مخور امروز
ترک شادی بنقد حال مکن
عرض نفس نفیس را هرگز
در پی مال پایمال مکن
منت از دوست بهر دنیائی
ور بود حاتم احتمال مکن
عجز و بیچارگی بهیچ سبیل
دشمن ار هست پور زال مکن
بشنو این پندها ز ابن یمین
ور مفید است از آن ملال مکن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴٢
ایکه حصن حصین همی سازی
پس بکیوانش میکشی ایوان
تا بدانی که چیست حاصل آن
آیت اینما تکونوا خوان
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴۴
آنچه ندیدست دو چشم زمان
و آنچ بنشیند دو گوش زمین
در گل ما آنک نبودست آن
خیز و بیا در گل ما این ببین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴٩
آنم که بندگی نکنم حرص و آزار
آزادگیست رسمم و این خود سزد ز من
حقا که بر سر افسر شاهی نبایدم
گر بیم آن بود که صداعی رسد ز من
شادی نمای هستم و از دولت زمان
غم نیز هم نمیخورم از محنت ز من
اکنون زمانه گر چه شمار-از کسی نیافت
کز جهل فرق می نکند کیل را ز من
غمگین مباش ابن یمین ز آنکه پیش ازین
جمعی گرفته اند بدل تیره را ز من
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶١
بچنگ شیر تن خویش را رها کردن
ز مار و افعی در بادیه عصا کردن
شراب ساختن از زهر قاتل و ز حمیم
ز تف تیره و آب سیه غذا کردن
بنوک هر مژه آتش کشیدن از دوزخ
میان خون دل خویشتن شنا کردن
کشیدن همه آسانترست بر عاقل
از آنکه خدمت بد اصل ناسزا کردن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶۴
پیش اهل کمال نقصانست
شاد و غمگین ز بیش و کم بودن
وز پی حاصل امور جهان
روز و شب در غم و الم بودن
نزد دانا جمیع ملک جهان
می نیرزد دمی بغم بودن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶۶
تریاق و ارقمست مرا بر سر زبان
این قسم دشمنان بود آن حظ دوستان
کمتر ز نحل می نتوان بود کان ضعیف
هم نوش را محل شد و هم نیش را مکان
بحریست خاطرم که چو برخاست موج او
گاهی نهنگ و گه صدف افکند بر کران
طبع من ار نه ابر بهارست پس چرا
کردند با هم آتش و آب اندرو قران
ابرست در حقیقت ازان رو که ابر وار
هم در فشانش بینم و هم صاعقه جهان
در باغ عمر خویش کسی کو بنام من
تخمی فشاند ز آب سخن دادمش روان
گر تخم بد فشاند همه خار و خس درود
ور تخم نیک بود گلش رست و ضیمران
دارم زبان سنان وش و بر کس نمیزنم
خود را مزن گرت خردی هست بر سنان
من خود گرفتم ابن یمین گشت در ثبات
کوهی کش از مکان نبرد صدمت زمان
آخر نه هر ندا که بکهسار در دهی
آید بگوش تو هم از آنسان صدای آن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶٧
جهان نزد عاقل نیرزد بدان
که بارش نهی بر دل خویشتن
توانی اگر دور باشی از آن
که آسان کنی منزل خویشتن
بجز یکنفس حاصل عمر نیست
غنیمت شمر حاصل خویشتن
ز نا جنس اگر نیستی بر کران
بدست خودی قاتل خویشتن
توئی شهره شهر در زیرکی
اگر گشته ئی مقبل خویشتن
بهمت خلاص ار دهی روح را
ازین منزل نازل خویشتن
گرت آگهی هست ابن یمین
ز آب خود و از گل خویشتن
سفرهای علوی کنی آنچنانک
نهی بر فلک محمل خویشتن
هوا کن ازین خاکدان تا کنی
بر آب خضر منزل خویشتن