عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۴۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۴۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۵۵
دی یکی گفت کابن یمین
با کناری شد از میان گروه
گفتمش بنده را دلی باشد
بس لجوج و ملول و بس نستوه
صحبت خلق بی نفاقی نیست
دل نستوهم از نفاق ستوه
جنس من چون نیند تنها ام
در میان جماعت انبوه
گاه با آهوانم اندر دشت
گه قرین پلنگم اندر کوه
ور نداری مصدق این دعوی
خود ببین وز خلق باز پژوه
چون ندارم طمع بر دو قبول
خواه ما راستای و خواه نکوه
با کناری شد از میان گروه
گفتمش بنده را دلی باشد
بس لجوج و ملول و بس نستوه
صحبت خلق بی نفاقی نیست
دل نستوهم از نفاق ستوه
جنس من چون نیند تنها ام
در میان جماعت انبوه
گاه با آهوانم اندر دشت
گه قرین پلنگم اندر کوه
ور نداری مصدق این دعوی
خود ببین وز خلق باز پژوه
چون ندارم طمع بر دو قبول
خواه ما راستای و خواه نکوه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۵٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۶٨
گفتم دلا توئیکه همه عمر بوده ئی
بر مطلب و مقاصد خود کامران شده
رای تو در تفحص اسرار کاینات
بگذشته از مکان زبر لامکان شده
هنگام نظم گوهر شهوار خاطرت
چون ابر نوبهار جواهر فشان شده
گردون پیر بر تو اگر جست برتری
غالب بر او بقوت بخت جوان شده
هر گه که رای انور تو گشته آشکار
خورشید همچو ذره بسایه نهان شده
اکنون بگوی کز چه سبب در میان خلق
مردی بسان لطف و کرم بر کران شده
عقل از زبان دل نفسی زد براستی
سرمایه حیات چو آب روان شده
گفت آنهمه فضایل و آداب و علم و حلم
کم نیست بلکه بیشترک هم ازان شده
لیکن چه سود مایه من نیست جز هنر
وان نیز نفص اکثر اهل زمان شده
دارم مفرحی که ز ترکیب گوهرش
زو دل گرفته قوت و او قوت جان شده
ابن یمین بساغر تضمین چشاندت
کان حسب حال اوست بگیتی عیان شده
بازار فضل کاسد و سرمایه در تلف
نرخ متاع فاتر و سودش زیان شده
ما را هنر متاع و خریدار عیبجوی
ز آنست نام ما بجهان بی نشان شده
بر مطلب و مقاصد خود کامران شده
رای تو در تفحص اسرار کاینات
بگذشته از مکان زبر لامکان شده
هنگام نظم گوهر شهوار خاطرت
چون ابر نوبهار جواهر فشان شده
گردون پیر بر تو اگر جست برتری
غالب بر او بقوت بخت جوان شده
هر گه که رای انور تو گشته آشکار
خورشید همچو ذره بسایه نهان شده
اکنون بگوی کز چه سبب در میان خلق
مردی بسان لطف و کرم بر کران شده
عقل از زبان دل نفسی زد براستی
سرمایه حیات چو آب روان شده
گفت آنهمه فضایل و آداب و علم و حلم
کم نیست بلکه بیشترک هم ازان شده
لیکن چه سود مایه من نیست جز هنر
وان نیز نفص اکثر اهل زمان شده
دارم مفرحی که ز ترکیب گوهرش
زو دل گرفته قوت و او قوت جان شده
ابن یمین بساغر تضمین چشاندت
کان حسب حال اوست بگیتی عیان شده
بازار فضل کاسد و سرمایه در تلف
نرخ متاع فاتر و سودش زیان شده
ما را هنر متاع و خریدار عیبجوی
ز آنست نام ما بجهان بی نشان شده
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٧٠
منت خدایرا که مرا داد خاطری
بر اختراع بکر معانی گماشته
اینهم ز لطف اوست که دارم طبیعتی
رایات علم را بفلک بر فراشته
زین پیش بوده اند فراوان سخنوران
یکسر گذشته اند و سخنها گذاشته
کو اینزمان کسیکه کند شعرشان قیاس
با آنچه کلک ابن یمینش نگاشته
وانگه بدانش از ره انصاف بنگرد
تا کیست آنکه او خبر از شعر داشته
با اینهمه بدانه رزقم چو بنگری
بینی هنوز برزگر آنرا نکاشته
بر اختراع بکر معانی گماشته
اینهم ز لطف اوست که دارم طبیعتی
رایات علم را بفلک بر فراشته
زین پیش بوده اند فراوان سخنوران
یکسر گذشته اند و سخنها گذاشته
کو اینزمان کسیکه کند شعرشان قیاس
با آنچه کلک ابن یمینش نگاشته
وانگه بدانش از ره انصاف بنگرد
تا کیست آنکه او خبر از شعر داشته
با اینهمه بدانه رزقم چو بنگری
بینی هنوز برزگر آنرا نکاشته
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٧٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٧۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٨١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٨٩
ایدل ار داری هوای سروری پاشنده باش
بر جهان ابراز چه سرور باشد از پاشندگی
بر زبر دستان چو خوشه سرکشیت ار آرزوست
پیشه کن با زیردستان دانه وار افکندگی
گر ز سوز تشنگی جانت بلب خواهد رسید
از خضر مپذیر منت بهر آب زندگی
دانه را بگذار وا رستی ز دام چار تیر
آرزو میافکند آزاد را در بندگی
گر ز دیوان قضا مجری نباشد رزق تو
سعی بی حاصل بود از هر دری خواهندگی
آنچه داری چون ز خود و زدوستان داری دریغ
پس بگو تا چیست حاصل زینهمه دارندگی
بر سر گنجست پایت لیک چون اگه نئی
کرده ئی عادت ز لوم طبع خود جویندگی
خوش برآی ابن یمین چون هست گیتی بر گذر
هم بود روزی که آید نوبت فرخندگی
گر چه گردون خاتم دولت بدان کسی میدهد
کش بود همچون نگین یا ساد کی یا کند کی
بر جهان ابراز چه سرور باشد از پاشندگی
بر زبر دستان چو خوشه سرکشیت ار آرزوست
پیشه کن با زیردستان دانه وار افکندگی
گر ز سوز تشنگی جانت بلب خواهد رسید
از خضر مپذیر منت بهر آب زندگی
دانه را بگذار وا رستی ز دام چار تیر
آرزو میافکند آزاد را در بندگی
گر ز دیوان قضا مجری نباشد رزق تو
سعی بی حاصل بود از هر دری خواهندگی
آنچه داری چون ز خود و زدوستان داری دریغ
پس بگو تا چیست حاصل زینهمه دارندگی
بر سر گنجست پایت لیک چون اگه نئی
کرده ئی عادت ز لوم طبع خود جویندگی
خوش برآی ابن یمین چون هست گیتی بر گذر
هم بود روزی که آید نوبت فرخندگی
گر چه گردون خاتم دولت بدان کسی میدهد
کش بود همچون نگین یا ساد کی یا کند کی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٩٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٩۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٩٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠١
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠٧
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١١
با خرد همره و دو لب بادب باز مکن
هیچ کاری که از آن غیر تو یابد ضرری
زانکه نیک و بد ایام نماند هرگز
وز تو ماند ببدی در همه عالم اثری
بد اندک مشمر خوار که بسیار شود
هست سرمایه احراق جهانی شرری
درد سر کم ده و کم کش ز پی کار جهان
که نیرزد کلهی نزد خرد درد سری
از جهان قطع نظر کن برو ای ابن یمین
تا نباشد بجهان همچو تو صاحبنظری
هیچ کاری که از آن غیر تو یابد ضرری
زانکه نیک و بد ایام نماند هرگز
وز تو ماند ببدی در همه عالم اثری
بد اندک مشمر خوار که بسیار شود
هست سرمایه احراق جهانی شرری
درد سر کم ده و کم کش ز پی کار جهان
که نیرزد کلهی نزد خرد درد سری
از جهان قطع نظر کن برو ای ابن یمین
تا نباشد بجهان همچو تو صاحبنظری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨١۴
بر میوه های نوبر بستانسرای طبع
کردم بسان ماه بآئین صباغتی
دیوان من بخواه و بتدقیق در نگر
نا کرده هیچ زرگر ازینسان صیاغتی
اکنون گذشت انکه کسی گاه نظم و نثر
از من فصاحتی طلبد یا بلاغتی
صد شکر و صد سپاس کز اشغال روزگار
داد ایزدم فراغت و نیکو فراغتی
منبعد ننگرم بجهان و جهانیان
با این فراغت ار بودم هم رفاغتی
کردم بسان ماه بآئین صباغتی
دیوان من بخواه و بتدقیق در نگر
نا کرده هیچ زرگر ازینسان صیاغتی
اکنون گذشت انکه کسی گاه نظم و نثر
از من فصاحتی طلبد یا بلاغتی
صد شکر و صد سپاس کز اشغال روزگار
داد ایزدم فراغت و نیکو فراغتی
منبعد ننگرم بجهان و جهانیان
با این فراغت ار بودم هم رفاغتی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٢٢
جهد کردیم بسی تا دو سه روزی ز حیات
دم بر آریم بکام دل خود با یاری
عمر شد در سر این آرزو و دست نداد
آنکه آید بکفم تازه گل بی خاری
من تهیدستم و آزاده چو سرو از پی آن
ندهد سرو صفت شاخ امیدم باری
ای بسا یار که دارد ز پی کار جهان
هر که دارد خردی بنده ندارد باری
چون نصیحت گر من دید مه در رسته آن
من نه آنم که بدم گرم کنم بازاری
گفت ازین بهترک آخر غم کاری میخور
گفتم الحق چه توان گفت بگو غمخواری
ز آن شد آشفته چنین ابن یمین تا نبود
همچو اهل خردش بهر جهان تیماری
دم بر آریم بکام دل خود با یاری
عمر شد در سر این آرزو و دست نداد
آنکه آید بکفم تازه گل بی خاری
من تهیدستم و آزاده چو سرو از پی آن
ندهد سرو صفت شاخ امیدم باری
ای بسا یار که دارد ز پی کار جهان
هر که دارد خردی بنده ندارد باری
چون نصیحت گر من دید مه در رسته آن
من نه آنم که بدم گرم کنم بازاری
گفت ازین بهترک آخر غم کاری میخور
گفتم الحق چه توان گفت بگو غمخواری
ز آن شد آشفته چنین ابن یمین تا نبود
همچو اهل خردش بهر جهان تیماری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٢۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٢٨