عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۷
ای که رای روشنت آیینه گیتی نماست
هیچ سری نیست کز رای تو باشد در حجاب
در نقاب عنبرین هر دم عروس خامه ات
شاهد صد راز را از چهره می گیرد نقاب
ملک دانش راست از طرز مثالت انتظام
گنج معنی راست از مفتاح کلکت فتح باب
سرورا عمریست در تن جان بر لب آمده
می کند در آرزوی پای بوست اضطراب
آرزوی دولت پابوس خدام درت
می رباید روز و شب از دل قرار از دیده خواب
در بلای دوریت معذورم از ضعف بدن
چون کنم ناچار می باید کشیدن این عذاب
گر چه دورم غافل از عرض نیازی نیستم
شد نیاز من بدرگاه تو بیرون از حساب
می نویسم حال دل اما نمی بخشد اثر
می فرستم شرح غم اما نمی آید جواب
چند از خاک درت بوی رعایت نشنوم
پیش تو تا کی دعای من نباشد مستجاب
وه چه باشد گر کند نام مرا کلکت رقم
وه چه باشد گر کنی در ذکر من کسب ثواب
هست دریا را چنان عادت که از نزدیک و دور
می کند ارباب حاجت را بفیضی کامیاب
هر که نزدیک است او را می دهد در از صدف
بهر دوران نیز آبی می فرستد پا سحاب
چشمه خورشید هم در طبع دارد حالتی
می دهد هم دور و هم نزدیک خود را آب و تاب
نی همین در آسمان مه می ستاند نور از او
در زمین هم می برد از آتش او لعل آب
ای که هم از آفتاب افزون هم از دریا بهی
باش در احسان به از دریا فزون از آفتاب
به ز نزدیکان خود بر من که دورم رحم کن
بر گناه دوریم منگر مکن بر من عتاب
گر چه دورم از تو دارم بیش تر چشم کرم
مه ز مهر از دور بهتر می کند نور اکتساب
از تو بر من گر رسد توقیع لطفی دور نیست
بر زمین از آسمان رسم است تنزیل کتاب
تا زمین را در جبلت هست امکان ثواب
تا فلک را هست عادت در طبیعت انقلاب
روی دولت را ز درگاهت نباشد انحراف
رای رفعت را ز فرمانت نباشد اجتناب
جز دعایت نیست اوراد فضولی روز و شب
کار او اینست و بس والله اعلم باالصواب
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۸
ای دل ملال گوشه عزلت هزار بار
بهتر ز همنشینی هر یار و آشناست
هر یار و آشنا که شود همدم کسی
یا از جماعت فقرا یا ز اغنیاست
گر منعم است و صاحب نعمت هر آینه
دایم ز ملک و مال و تجمل سخن سراست
در مبتلای فاقه و فقراست پیش تو
کارش همه شکایت دنیای بی وفاست
اوقات ضایع است درین هر دو ماجرا
کو همدمی که خالی ازین هر دو ماجراست
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۹
ای غره بر لطافت حسن و جمال خود
آیا چرا جنون تو بر عقل غالب است
شان تو مستعد کمالات معنوی
ذات تو مستحق علو مراتب است
در قید حسن صورت فانی چه فایده
کسب کمال کن که ترا آن مناسب است
گیرم که صبح روز جوانیست حسن تو
نور بقا مجوی ز صبحی که کاذب است
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۱۱
بر امید راحت دنیا مکش بسیار رنج
زانکه این مقصد برون از کارگاه خلقت است
بر نبی شد عرض هر معنی که صورت بسته
معنی راحت همانا معنی بی صورت است
این مقرر شد که هرگز نیست راحت در جهان
راحتی گر هست در ترک امید راحت است
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۱۴
ای که داری خرد بدان که ترا
با دو کس اختلاط دشوارست
اول آن کس که نیست طالب تو
از تو و دیدن تو بیزارست
دوم آن کس که دیدن او نیست
دل پسند تو لیک ناچارست
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۱۵
اگر بمن نبود پادشاه را لطفی
نمی کنم گله کان هم نشان شفقت اوست
ز ضعف قالب من واقع است می داند
که بار فاقه سبک تر ز بار منت اوست
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۱۶
ای که از جهل مقید شده بر صورت
این صفت در روش اهل خرد بی معنیست
هر که شد واله صورت بهوای دل خود
هیچ گه ملتفت معرفت معنی نیست
هست طفلی که بتعلیم معلم ز کتاب
خواند خط لیک ندانست که مضمونش چیست
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۲۱
بد من گفت بدی لیک نمی رنجم ازو
لله الحمد مرا خلق نکو می دانند
در حق من سخن او چه اثر خواهد داد
پیش قومی که مرا بهتر ازو می دانند
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۲۲
سخن من بسیست در عالم
جز بد او عدو نمی بیند
هر نکویی که هست در نظمم
دوست می بیند او نمی بیند
بی تکلف عدوی من کور است
دیده او نکو نمی بیند
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۲۳
نوجوانان را خدا در اول نشو و نما
چون ملک از هر خلل پاک و مطهر آفرید
شدت تکلیف و طاعت را از ایشان رفع کرد
بر دل احباب نقش طاعت ایشان کشید
بی تردد نعمت جنت بر ایشان وقف شد
بی تعب از خوان قسمت روزی ایشان رسید
تا بتدریج زمان و امتداد روزگار
عابدان متقی گردند و پیران و رشید
با زر و زور و حیل این فرقه معصوم را
هر که از عصمت بیندازد نخواهد خیر دید
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۲۵
بهر دفع دشمن و فتح بلاد و حفظ نفس
پادشه را منت خیل و حشم باید کشید
محرمان پادشه را از برای عز و جاه
رنج باید دید در خدمت الم باید کشید
منعمان ملک را از محرمان پادشه
متصل در کسب جمعیت ستم باید کشید
مفلسان کم قناعت را ز بهر لقمه
از سکان منعمان پیوسته غم باید کشید
گوشه گیران قناعت ورز را در کنج فقر
محنت ستر تن و قوت شکم باید کشید
هر کرا میل اقامت هست در دنیای دون
بر خط جمعیت خاطر قلم باید کشید
یا بباید ساخت با محنت بهر حالی که هست
یا ازین سر منزل محنت قدم باید کشید
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۲۸
آدمی را فضل صوری و کمال معنویست
نیست هر وقتی بهر حالی که باشد بی اثر
گاه عرض حسن صورت می کند بر اهل حال
می شود محبوب مه پیکر حبیب سیمبر
می دهد نظاره رفتار او آرام دل
می فزاید چهره زیبای او نور بصر
گر فقیه و عابد و شیخ و معلم می شود
می کند تعلیم علم و صنعت و فضل و هنر
می رساند فیض او دل را بسرحد کمال
می شود ارشاد او اهل طلب را راهبر
عقل حیران است در کیفیت اطوار او
هست گلزار طبیعت را نهال بارور
هم سرور دیده می یابند ازو هم کام دل
گه شکوفه می نماید گاه می بخشد ثمر
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۲۹
میانه سگ و گربه شبی نزاع افتاد
بگربه گفت سگ ای کاسه لیس لقمه شمار
تویی که نیست ترا بویی از طریق ادب
تویی که نیست ترا جز طریق دزدی کار
نمی شود که کسی لقمه برد بدهن
که از طمع نبری راحتش بناله زار
چراست این همه عزت ترا باین همه عیب
که می کشند ترا خلق متصل بکنار
شریک خوانی و هم خواب بستر و بالین
رفیق مجلس و مقبول هر پری رخسار
منم که فایده ها می رسد ز من شب و روز
حراست است مرا شب شعار و روز شکار
وفا شعار منست و ادب طریقه من
بر آستانه مرا منزلست لیل و نهار
وسیله چیست که تو داخلی و من خارج
تو گوشت می خوری و استخوان من افگار
گناه من چه شد و وز هنر چه هست ترا
که گفته اند ترا طاهر و مرا مردار
بمجلس علما تو انیس و من از دور
بمحفل فضلا تو عزیزی و من خوار
ز روی طعنه چنین گفت گربه خاموش
که ای درنده بی زینهار بد کردار
بمیهمان و گدا متصل جدل داری
بهر غریب مدام از تو می رسد آزار
بخیر اهل سعادت تو می شوی مانع
بدین روش که تویی کام دل امید مدار
گمان مبر که بسر منزل مراد رسی
مکن خیال که کردی ز عمر برخوردار
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۳۴
مرده دیدم پریشان گشته اجزای تنش
کرده منزل استخوان کله اش از مار و مور
طبع را از فکر اوصاف غم افزایش ملال
دیده را از دیدن حال پریشانش نفور
گفتم ای دوران چرا این نطفه پاکیزه را
از سریر دولت آوردی بمحنت گاه گور
چیست جرم این که در عالم سزای خویش یافت
فطرت او را چه شد واقع که واقع شد فتور
گفت ای از حکمت احوال دوران بی خبر
غره بود این بی ادب اینست انجام غرور
قبل ازین خلقت وجودش را نبود این اعتبار
ره نمودم هستی او را بصحرای ظهور
من شدم مشاطه حسنش بزلف و خط و خال
من شدم استاد تعلیمش به ادراک و شعور
یافت چون تمکین استقلال قدر و منزلت
گشت چون سرمست جام عشرت عیش و سرور
دید خاک و انجم و افلاک را محکوم خود
کرد دعوای انانیت بتدریج و مرور
شد چنان سرمست کز مستی ندانست از کجاست
در طبیعت میل در دل معرفت در دیده نور
با وجود آن که می کردند دایم خدمتش
طعنه می زد بر مدار چرخ و دوران و دهور
در جمیع عمر خود هرگز ز من راضی نشد
گشت بر من نیز استرداد نعمتها ضرور
مستعار چند کز من داشت بگرفتم ازو
من ازو چیزی که از وی بود بگرفتم بزور
حال او اینست حالا تا چه بیند عاقبت
از جزای این عمل در موقف عرض امور
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۴۱
تعرضی بفلک دوش کردم و گفتم
که ای نیافته کس از تعرض تو امان
کدام شیوه گزینم چه کار گیرم پیش
که عاقبت نرسانی مرا زیانی ازان
فلک ز روی غضب تند گشت و داد جواب
که بی گناه تعرض بحال من مرسان
من آن نیم که ز من بی جهت کسی رنجد
تعرضی که مرا هست بی وسیله مدان
گر از میانه چو خط دایره کنار گرفت
که از کنار بنقطه کشیدمش بمیان
گر از تعرض بیداد من حذر داری
توکلی کن و بردار دل ز کار جهان
مشو مقید منصب مبین ملالت عزل
مخواه فایده در عمل مکش نقصان
ترا نظایر و اقران گروه پاکانند
نگاه دار حدود نظایر و اقران
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۴۲
فضیلت نسب و اصل خارج ذاتست
بفضل غیر خود ای سفله افتخار مکن
بانتساب سلاطین و خدمت امرا
که زایلست مزن تکیه اعتبار مکن
بصنعتی که درو هست شرط صحت دست
مشو مقید و خود را امیدوار مکن
بملک و مال که هستند زایل و ذاهب
اساس بنیه امید استوار مکن
اگر تراست هوای فضیلت باقی
بعلم کوش و ز تحصیل علم عار مکن
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۴۳
وقت سحر سوی چمن انداختم گذر
تا رفع گردد از گل و سبزه ملال من
چون پا بروی سبزه نهادم بطعنه گفت
کای بی خبر نه مگر آگه ز حال من
گر پایمال تو شده ام کم مبین مرا
بنگر که هست صد چو تویی پایمال من
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
آن راهنمای عجم و ترک و عرب
کز مشرب اوست دعوی هر مذهب
قدر همه را گر چه ادب نیست سبب
از رؤیت اوست رفعت قدر ادب
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
آیین وفا ز ماه رویان مطلب
آسودگی از عربده جویان مطلب
رسم بدی از بدان طمع دار ولی
آثار نکویی ز نکویان مطلب
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
سادات که نور دیده و تاج سرند
با فضل و نسب زبده نوع بشرند
باید که ز راه راست بیرون نروند
چون امت جد خویش را راهبرند