عبارات مورد جستجو در ۸۷۵۷ گوهر پیدا شد:
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۶
من که خاقانیم نموداری
مختصر دیده‌ام ز طالع خویش
گرچه هر کوکب سعادت بخش
برگذر دیده‌ام ز طالع خویش
بیت اولاد و بیت اخوان را
بسته در دیده‌ام ز طالع خویش
لیکن از هشتم و ششم خود را
کم ضرر دیده‌ام ز طالع خویش
بس که بیت الحیات را ز نخست
شیر نر دیده‌ام ز طالع خویش
باز وقت ظفر به بیت‌المال
سگ‌تر دیده‌ام ز طالع خویش
سر خر کو به خواب در بخت است
دورتر دیده‌ام ز طالع خویش
پس به بیداری آزمایش را
دم خر دیده‌ام ز طالع خویش
هست صد عیب طالعم را لیک
یک هنر دیده‌ام ز طالع خویش
که نماند دراز دشمن من
من اثر دیده‌ام ز طالع خویش
بر کس آزار من مبارک نیست
اینقدر دیده‌ام ز طالع خویش
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۲۳
باز به میدان ما فوج بلا بسته صف
پای فلک در میان رسم امان بر طرف
خرقه شکافان ذوق بی‌دف و نی در سماع
جبه فشانان شید تابع قانون دف
جان قدیم اشتها مانده همان ناشتا
وین تن حادث غذا معدن آب و علف
چیدم و دیدم تمام آبی و تابی نداشت
میوهٔ این چار باغ گوهر این نه صدف
گفتیم ای خود فروش خود چه متاعی بگو
گر بخری شب چراغ گر بفروشی خزف
بشنو و بوکن اگر گوشی و مغزیت هست
زمزمهٔ لو کشف لخلخهٔ من عرف
رهرو خاقانیا دوری منزل مبین
رو که مدد می‌کند همت شاه نجف
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۳۹
هر خشک و تر که داشتم از غم بسوختم
هر بال و پر که داشتم از دم بسوختم
از ناله هفت خیمهٔ گردون شکافتم
وز آه چار گوشهٔ عالم بسوختم
چندین هزار نافهٔ مشک امید را
بر مجمر نیاز به یک‌دم بسوختم
بنگاه صبر و خرمن دل را به جملگی
کردم به جهد با هم و در هم بسوختم
هر جوهری که بود بر این سقف لاجورد
از شعله‌های آه دمادم بسوختم
گر چتر روز سوختم از دم عجب مدار
منجوق صبح و پرچم شب هم بسوختم
از تف دل شرار به صحرا چنان زدم
کز دود مهره در سر ارقم بسوختم
نیمی بسوختم دل خاقانی از عنا
نیمی دگر که ماند به ماتم بسوختم
دوش از بخار سینه بخوری بساختم
بر خاک فیلسوف معظم بسوختم
هر ساعت این خروش برآید مرا ز دل
کای عم بسوختم ز غم ای عم بسوختم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۶۰
من که خاقانیم به هیچ بدی
بد نخواهم که اوست یزدانم
پس به نیکان کجا بد اندیشم
سر ز سنت چگونه گردانم
گر ضمیرم به هیچ کافر بد
بد سگالید نامسلمانم
عادت این داشتم به طفلی باز
که به‌رنجم ولی نرنجانم
خود برنجم گرم برنجانند
که ز رنج افریده شد جانم
کوه را کاصل او هم از سنگ است
بشکند زخم سنگ، من آنم
همه رنج من از وجود من است
لاجرم زین وجود نالانم
من هم از باد سر به درد سرم
ابرم، از باد باشد افغانم
همچو خاکم سزد که خوار کنند
آن عزیزان که خاک ایشانم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۶۴
به خدائی که در خدائی او
هیچ‌گونه ریا نمی‌بینم
که مرا بی‌لقای مجلس تو
زندگانی روا نمی‌بینم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۶۶ - در شکر انعام رئیس شمس الدین
دی فرد و خفته بخت سوی ارمن آمدم
امروز جفت نعمت بسیار می‌روم
دیدم دو بحر، بحر ایادی و بحر آب
من زین دو بحر شاکر آثار می‌روم
لب تشنه آمدم به لب بحر شور لیک
سیراب بحر عذب صدف‌دار می‌روم
گر خشک‌سال بخل جهان را گرفت، من
غرق سحاب جود گهر بار می‌روم
یعنی ز صبح صادق انعام شمس دین
از شرم سرخ روی و شفق‌وار می‌روم
در گوش گاو خفته‌ام از امن کز عطاش
با گنج گاو و دولت بیدار می‌روم
کاس کرم دهد به من و من ز خرمی
سرمست کاس از دل هشیار می‌روم
کس مرغ را که داشت به پروار ندهد آب
من مرغ‌وار ز آب به پروار می‌روم
نزد رئس چون الف کوفی آمدم
چون دال سرفکنده خجل سار می‌روم
بر عین غین گشته ز خجلت ز عین مال
چون حرف غین بین که گران‌بار می‌روم
از پیش این رئیس نکوکار پاک زاد
افکنده سر، چو خائن بدکار می‌روم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۰۵ - خاقانی برای دوستی اسب و این شعر را فرستاد
زهی عقد فرهنگیان را میانه
میان پیشت اصحاب فرهنگ بسته
علی رغم خورشید دست ضمیرت
حلی بر جبین شباهنگ بسته
چنان جادوی بخل را بسته جودت
که جادو زبان را به نیرنگ بسته
کفت عیسی‌آسا به اعجاز همت
تب آز را پیش از آهنگ بسته
دلت گوهر راز حق راست حقه
درون بس فراخ و سرش تنگ بسته
سراید نوای مدیح تو زهره
ببین گیسوی زلف در چنگ بسته
فلک چنگ پشت است و ساعات رگ‌ها
که رگ بیست‌وچار است بر چنگ بسته
فرستادمت اسب و دستار و جبه
ز مه طوق بر اسب شب‌رنگ بسته
سپید است دستار لیکن مذهب
سیاه است جبه ولی رنگ بسته
به دستار و جبه خجل سارم از تو
در عفو مگذار چون سنگ بسته
مسیح آیتی من سلیمانت کردم
که بادی فرستادمت تنگ بسته
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۱۲
پسر، خاندان را بود خانه‌دار
چو جان پدر شد به دیگر سرای
اگر شیر برجا نماند رواست
ولی عطسهٔ شیر ماند بجای
برون بیشه را شیر به میزبان
درون خانه را گربه به کدخدای
جهان را بنگزیرد از گربه لیک
گزیرد ز شیر نبرد آزمای
که در خانه آواز یک گربه به
که ده غرش شیر دندان نمای
که ده چار دیوار گردد خراب
ز دندان یک موش آفت فزای
نه پرویز پرداخت لنگر بری
چو از خشم بهرام بد کرد رای
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۲۰
گفتی که سپاس کس مبر بیش
کز دهر به بخت نیک زادی
آری منم از دعای پیران
خورده بر کشت‌زار شادی
باقی شدم از هدایت عم
کاموخت مرا ملک نهادی
عم کرد مرا دعا گه نزغ
گفت افضل شرق و غرب بادی
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۲۲
ابر دستا ز بحر جود مرا
عنبر در ثمن فرستادی
یمن و ترک هست شوم و به من
یمن فال یمن فرستادی
طغرلی و همای و بلبل را
زاغ طوطی سخن فرستادی
شاه شیران توئی که طرفه غزال
صید کردی به من فرستادی
گر فرستادیم غلام حبش
بس که ترک ختن فرستادی
خادم ساده دل منم که مرا
خادم ساده تن فرستادی
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۵۰
ز آب سخن بحر ارجیش را من
مدد می‌دهم تا تو تاثیر بینی
ازین بحر ماهی گرفتندی اکنون
چو من آمدستم صدف گیر بینی
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۵۵
مرفق دهم به حضرت صاحب قصیده‌ای
خوشتر ز اشک مریمی و باد عیسوی
از خلق جعفر دومش آفریده حق
چون زر جعفری همه موزون و معنوی
کز رشک سحرهاش ز حیرت رودبه عجز
رای مسیح چون خط ترسا ز کژ روی
گر شعر من به شاه رساند که دولتش
چون ماه عید قبلهٔ عالم شو از نوی
تیغش لباس معجز و ایمان برهنه تن
ای دهر بد کنی که بدان تیغ نگروی
نه چرخ هشت بیدق شطرنج ملک او
او شاه نصرت از ید بیضای موسوی
رخ دولت است و فرزین صدر است و شاه شاه
فیل و فرس نجوم و سپهر از تهی دوی
من بنده را که قائم شطرنج دانشم
بر نطع آفرین ز سر خاطر قوی
فرزین دل است و شه خرد و رخ ضمیر راست
بیدق رموز تازی و معنی پهلوی
چون اسب و فیل نیست دلم خون همی شود
از بهر اسب و فیل دلا خون همی شوی
کانعام شه که باج ستاند ز ترک و هند
بخشد هم اسب ترکی و هم فیل هندوی
شاها تو را چه فخر به بخشیدن اسب و فیل
خود هند و چین دهی به سالی که بشنوی
دولت ستانه بوس درست باد تا به کام
صد سال تخم عدل بکاری و بدروی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۶ - در ستایش
هر که در بند تو شد بستهٔ جاوید بماند
پای رفتن به حقیقت نبود بندی را
بندگان شکر خداوند بگویند ولیک
چه توان گفت کرمهای خداوندی را
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۸
گر اهل معرفتی هر چه بنگری خوبست
که هر چه دوست کند همچو دوست محبوبست
کدام برگ درختست اگر نظر داری
که سر صنع الهی برو نه مکتوبست
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۷۱
سخن گفته دگر باز نیاید به دهن
اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد
تا زمانی دگر اندیشه نباید کردن
که چرا گفتم و اندیشهٔ باطل باشد
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۳
دوش مرغی به صبح می‌نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح خوان و من خاموش
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۳
خداوندان نعمت را کرم هست
ولیکن صبر به بر بینوایی
اگر بیگانگان تشریف بخشند
هنوز از دوستان خوشتر گدایی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۴
حاجت خلق از در خدای برآید
مرد خدایی چکار بر در والی؟
راغب دنیا مشو که هیچ نیرزد
هر دو جهان پیش چشم همت عالی
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۸
ای طفل که دفع مگس از خود نتوانی
هر چند که بالغ شدی آخر تو آنی
شکرانهٔ زور آوری روز جوانی
آنست که قدر پدر پیر بدانی
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۴۲
هر که آمد بر خدای قبول
نکند هیچش از خدا مشغول
یونس اندر دهان ماهی شد
همچنان مونس الهی شد