عبارات مورد جستجو در ۱۶ گوهر پیدا شد:
نظامی گنجوی : خردنامه
بخش ۴۰ - رسیدن نامه اسکندر به مادرش
مغنی یک امشب برآواز چنگ
خلاصم ده از رنج این راه تنگ
مگر چون شود راه بر من فراخ
برم رخت بیرون ازین سنگلاخ
زمستان چو پیدا کند دستبرد
فرو بارد از ابر باران خرد
گلو درد آفاق را از غبار
لعابی زجاجی دهد روزگار
در و دشت را شبنم چرخ کوز
کند ایمن از تف و تاب تموز
به تشنه گیاهی جلاب گیر
یخ خرد کرده دهد ز مهریر
جوان‌مردی باغ پیرایه سنج
شود مفلس از کیمیاهای گنج
دهند آب ریحان فروشان دی
سفالینه خم را ز ریحان می
خم خان دهقان چو آید به جوش
قصب بفکند پیر پشمینه پوش
غزالان که در نافه مشک آورند
کباب‌تر و نقل خشک آورند
نشینند شاهان به رامشگری
خورند آب حیوان اسکندری
چه گفتم دگر ره چه زاد از سخن
چه بازی بر آراست چرخ کهن
چو زاسکندر آمد به روم آگهی
که عالم شد ازشاه عالم تهی
ملوک طوایف بهر کشوری
نشستند و گیتی ندارد سری
بزرگان اگر دست‌بوس آورند
به درگاه اسکندروس آورند
همه زیور روم شد زاغ رنگ
به روم اندر آمد شبیخون زنگ
همان نامه شه که بنوشت پیش
به مادر سپردند بر مهر خویش
چو مادر فرو خواند غم نامه را
سیه کرد هم جام و هم جامه را
ز طومار آن نامهٔ دل شکن
چو طومار پیچید بر خویشتن
ولی گر چه شد روز بر وی سیاه
سر خود نپیچید از اندرز شاه
به امید خوشنودی جان او
نگهداشت سوگند و پیمان او
پس شاه نیز او فراوان نزیست
همه ساله خون خورد و خون می‌گریست
چو شد کار او نیز هم ساخته
ازو نیز شد کار پرداخته
سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۰۸
زهی پیمان شکن دلبر نکوپیمان به سر بردی
مرا بستی و رخت دل سوی یار دگر بردی
کشیدی در میان کار خلقی را به طراری
پس آنگه از میان خود را به چالاکی بدر بردی
دلی کز من به صد جان و به صد دستان نبردندی
به چشم مست عالمسوز حیلت گر بدر بردی
همین بد با سنایی عهد و پیمان تو ای دلبر
نکو بگذاشتی الحق نکو پیمان به سر بردی
انوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۴
آخر به مراد دل رسیدیم
خود را و ترا به هم بدیدیم
از زلف تو تابها گشادیم
وز لعل تو شربها چشیدیم
بی‌آنکه فراق هم‌نفس بود
با تو نفسی بیارمیدیم
بر دست تو توبها شکستیم
بر تن ز تو جامها دریدیم
ناز تو به طبع دل ببردیم
راز تو به گوش جان شنیدیم
با ما به زبان رسم و عادت
زرقی که فروختی خریدیم
سر بر خط عهد تو نهادیم
خط گرد زمانه درکشیدیم
اوحدی مراغه‌ای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۵۸
بسیار بد کردی ولی نیکو سرانجامت کنم
گر زین شراب صرف من یک جرعه در جامت کنم
شب‌خیز کردی نام خود، تا صبح سازی شام خود
هر شام سازم صبح تو، تا دردی آشامت کنم
در خلوت ار رایی زنی، تا پای برجایی زنی
هم من ز نزدیکان تو جاسوس بر بامت کنم
در آب من چون شیر شو، تا آتشت کمتر شود
در قوس من چون تیر شو، تا تیر و بهرامت کنم
با آنکه کردم یاوری، کردی فراوان داوری
هر کرده را عذر آوری، اعزاز و اکرامت کنم
گر در خور سازم شوی پنهان بسازم کار تو
ور لایق رازم شوی پوشیده پیغامت کنم
گفتم: چه باشد رای تو؟ گفتی: سر و سودای تو
سودا بسی پختی ولی با پختها خامت کنم
بار امانت می‌کشی وز بار آن ایمن وشی
ترسم که نتوانی ادا روزی که الزامت کنم
برخویش بندی نام من، گردی به گرد دام من
تا خلق گوید: خاص شد، من شهرهٔ عامت کنم
روزی که گویی: از خطر، کلی رهایی یافتم
من زان رهایی یافتن چون مرغ در دامت کنم
از خویشتن بار دگر باید به زاییدن ترا
چون زاده باشی عشق خود چون شیر در کامت کنم
در راحت تن دیده‌ای اقبال و بخت خود، ولی
روزی شوی مقبل که من بی‌خواب و آرامت کنم
چون داغ من بر رخ زدی زین پس یقین می‌دان که من
کندی کنی چوبت زنم، تندی کنی رامت کنم
تا کی در آب و گل شوی؟ وقتست اگر مقبل شوی
تا چون تو یکتا دل شوی، من اوحدی نامت کنم
سلمان ساوجی : ترکیبات
شمارهٔ ۴ - تعزیت خور
دوستان روز وداع است فغان در گیرید
دل به یکبارگی از جان و جهان برگیرید
شمع خورشید به آه سحری بنشانید
وز تف سوز جگر بار دگر درگیرید
نیست جز چرخ بدین راهبر اختر بد
ز آه دل راه بدین چرخ بد اختر گیرید
اختران را تتق اطلس کحلی بدرید
خانه‌هاشان به پلاس سیه اندر گیرید
ای مه و مشتری و زهری و کیوان در خاک
بنشینید و به هم تعزیت خور گیرید
بلبلان بر سر این سرو سهی بنشینید
هر یکی ناله‌ای از پرده دیگر گیرید
مردم چشم جهان رفته به خواب است ز اشک
خوابگاهش همه در گوهر احمر گیرید
دیده و چهره بر آن تربت مشکین مالید
خاک شو نیز یه را در گوهر و زر گیرید
بعد ازین واقعه دلشاد نخواهد بودن
هیچ خاطر ز غم آزاد نخواهد بودن
روز عیدست سران تهنیت شاه کنید
همه بر عادت خود روی به درگاه کنید
خادمان شاه به خواب است شما برخیزید
زینت مجلس و آرایش خرگاه کنید
آن دو هفته مه ما را سر ماه است امروز
از سر مهر فغان بر سر این ماه کنید
شاه را عزم حجازست و ره رفتن نیست
مطرب و مویه گر آهنگ بدان راه کنید
قبله مردمی و کعبه حاجات نماند
حاجیان را به حریم حرم آگاه کنید
حاجیان بر صف کعبه سیه در پوشید
تا قیامت همه فریاد علی الله کنید
ای بنات فلکی بر سر نعشش تا حشر
می‌کند موی‌گری زهره شما آه کنید
عمر کوتاه و درازی امیدش دیدید
بعد از او دست امید از همه کوتاه کنید
دوش در خواب مرا حضرت بلقیس جهان
گفت کز من ببر این قصه به جمشید زمان
شهریاراطرف یار فراموش مکن
عهد یاران وفادار فراموش مکن
گرچه باری است و گران بر دلت از رفتن من
سخن رفته به یکبار فراموش مکن
عهد و زنهار بسی رفت میان من و تو
عهد من مشکن و زنهار فراموش مکن
حق بسیار مرا بر تو و بر دولت توست
حق من اندک و بسیار فراموش مکن
اثر رای جهانگیر مرا یادآور
سعی این دست گهربار فراموش مکن
چار طفلند گرامی‌تر ازین جان عزیز
آن عزیزان مرا خوار فراموش مکن
نوکران من و اتباع مرا بعد از من
خسته و زار و دل افکار فراموش مکن
چون در آن حضرت عالی شود این قصه تمام
روی در مجلسیان آر و بگو بعد سلام
امن و آسایش دوران مرا یاد آرید
زیب و آرایش ایوان مرا یاد آرید
بر شما باد که چون باغ بهار آراید
روی چون تازه گلستان مرا یاد آرید
بر شما باد که چون باد خزانی گذرد
بر چمن دست زرافشان مرا یاد آرید
در مناجات شب تیره چو شمع از سر سوز
رقت دیده گریان مرا یاد آرید
به سرشک گهری خاک مرا لعل کنید
به دعای سحری جان مرا یاد کنید
حالت توبه و تسبیح مرا یاد کنید
هوس کعبه حرمان مرا یاد آرید
شاه دلشاد نگویی که چه غم بود تو را
بجز از عمر گران مایه چه کم بود تو را
سر و بالای تو در خاک دریغ است دریغ
زیر خاک آن گوهر پاک دریغ است دریغ
دامن پیرهن عمر تو ای یوسف عهد
شد چون دامن گل چاک دریغ است دریغ
ماهرویی چو تو در خاک لحد است و هنوز
مه و خورشید بر افلاک، دریغ است دریغ
جای آن بود که جای تو بود در دیده
این زمان جای تو در خاک دریغ است دریغ
ای به خاک لحد و تخته تابوت اسیر
سرو آزاد تو حاشاک دریغ است دریغ
تا جهان بود چنین است و چنین خواهد بود
همه را عاقبت کار همین خواهد بود
حرم خاک تو غرق عرق غفران باد
خاک پای تو قرین بر گل و ریحان باد
جوهر ذات تو اندر صدف آدم بود
سرو بالای تو زیب چمن رضوان باد
متواتر قطرات مطر از رحمت فضل
بر سر روضه جنت صفت باران باد
در ترازوی عمل در هم احسان تو را
بر نقود حسنات دو جهان رجحان باد
آفتاب تو اگر گشت نهان از سر خلق
سایه سایه حق شیخ حسن نویان باد
وگر از باد فنا گشت سیه دوده شمع
آفتاب شرف از برج بقا تابان باد
غره صبح سعادت شه و شهزاده اویس
وارث مملکت سلطنت سلطان باد
چار نو باوه دولت که جهان هنرند
ذات تو حد جهان را چو چهار ارکان باد
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۰۹
لذت رند مست ما دانیم
عادی می پرست ما دانیم
دل به میخانه رفت خوش بنشست
نیک جائی نشست دانیم
نقد گنجینهٔ حدوث و قدم
در وجود آنچه هست ما دانیم
جام می را مدام می نوشیم
توبهٔ ما شکست ما دانیم
رند مستیم و دامن ساقی
خوش گرفته به دست ما دانیم
دل ما تا ابد به عهد خود است
از ازل عهد بست ما دانیم
تو چه دانی که ذوق سید چیست
ذوق این میر مست ما دانیم
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لا تُؤْمِنُوا استوار مگیرید إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ مگر هم‏دینان خویش را، قُلْ إِنَّ الْهُدى‏ هُدَى اللَّهِ گوى یا محمد (ص) که: دین دین خدایست، و راه نمونى راه نمونى وى، أَنْ یُؤْتى‏ أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ استوار مگیرید که هیچکس را آن دهند که شما را دادند أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ و استوار مگیرید که ایشان فردا بنزدیک خداوند شما حجّت آرند بر شما قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ گوى یا محمد (ص) که این افزونى و برترى خلق را بر یکدیگر بدست خداست، یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ میدهد او را که خود خواهد، وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (۷۳) و خداى فراخ‏دار، فراخ‏بخش، فراخ‏توان است، بسزایها دانا.
یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ میگزیند و شایسته میسازد او را که خود خواهد، وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (۷۴) و اللَّه با فضل بزرگوارست.
وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ و از اهل کتاب کسى است که اگر وى را استوار گیرى بقنطارى از مال، یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ با تو دهد آن را، وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ و ازیشان کس است که اگر او را استوار بگیرى بیکدینار، لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ با تو ندهد آن را، إِلَّا ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً مگر بپاى بر ایستادن بر وى، ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا آن بآنست که ایشان گفتند: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ در عرب و در کار عرب بر ما ملامت نیست و بزه و عتاب نیست، وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ و بر خداى مى‏دروغ گویند وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۷۵) و میدانند که دروغ میگویند.
بَلى‏ چنین است که من میگویم، و چنان است که مسلمانان میگویند، مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ هر که باز سپارد پیمان خود را و راست باز آید آن را، وَ اتَّقى‏ و بپرهیزد از کژى در آن و شکستن آن، فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (۷۶) خداى دوست دارد پرهیزگاران را.
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ ایشان که میخرند، بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ بفروختن پیمان خداى و سوگندان خویش، ثَمَناً قَلِیلًا بهاى اندک أُولئِکَ ایشانند، لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ که ایشان را هیچ بهره نیک نیست در آن جهان وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ و سخن نگوید خداى فردا با ایشان، وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ و با ایشان ننگرد روز رستاخیز. وَ لا یُزَکِّیهِمْ و ایشان را از یک گناه بى گناه نکند، وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۷۷) و ایشان راست عذابى دردنماى.
وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً و از ایشان گروهى‏اند یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ که زبان خویش مى‏برگردانند بسخن گفتن بزبان تورات، لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ تا شما پندارید که آن از تورات است که ایشان میگویند، وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ و آن نه از تورات است، بر زبان تورات دروغ میسازند. وَ یَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ و میگویند که: این از نزدیک خدا است، وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ و آن نه از نزدیک خداست، وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ و بر خداى مى‏دروغ گویند، وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۷۸) و میدانند که مى دروغ گویند.
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۹۵۹
چه می‌خواهی پیاپی عهد بستن
چو عادت کرده‌ای پیمان شکستن
به جان می‌بایدم پیوند با تو
گرم پیوندِ جان خواهی گسستن
اگر خواهی به حسرت سینه سفتن
ورم خواهی به کزلک دیده خستن
نه آن صیدم که با جانان بکوشم
توانم هرگز از قیدِ تو جستن
چه بوده‌ست اتّصال از بدوِ فطرت
به مرگ از دوستی نتوان برستن
مرا از زندگانی در جهان چیست
زمانی با دل‌آرامی نشستن
ز گل گر خنده می‌خواهی نزاری
چو ابرت بر سرش باید گرستن
قدم چون در نهادی در پی دل
ز نام و ننگ باید دست شستن
اگر چون سنگ تن در جور دادن
وگر با نازنینان در ببستن
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۰۳
ما نخل خرد از بن و پیوند شکستیم
آشوب جنون تند شد و بند شکستیم
کاری نشد از پیش بترک می و ساقی
پیمانه بیارید که سوگند شکستیم
رفتیم به دیوانگی عشق جوانان
هنگامه ی پیران خردمند شکستیم
چشم طمع از فایده ی خلق گرفتیم
در کنج ملامت دل خورسند شکستیم
تلخی نشنیدیم هم از ساقی مجلس
هر چند که پیشش شکر و قند شکستیم
در بندگی خواجه قدح نوش فغانی
کاین توبه بانعام خداوند شکستیم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
چون رای تو با رای مخالف شد راست
عهد بد و پیمان کژت عمرم کاست
روزی که دل از مهر تو مه بردارم
عذرم به هزار سال نتوانی خواست
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۵۴
وعده کردی که بگیری به نگاهی جان را
دل ما نیست، چرا می شکنی پیمان را؟
همه چون سرو ببالند بخود، گر شمرم
خاربست سرکوی تو،صفت خوبان را
چون سیه مار که در برج کبوتر باشد
داده سودای تو رم از سر ما، سامان را
شرح احوال، سراسر بتو زان ننویسم
کر کفم نامه ز شوق تو کشد دامان را
کند از سختی مرد است دم تیغ عدو
زرهی نیست به از جوهر خود مردان را
از غم عشق، همین فیض مرا بس واعظ
کز دل تنگ، برون کرد غم دوران را
نظام قاری : مخیّل‌نامه (در جنگ صوف و کمخا)
بخش ۱۹ - سوگند دادن صوف بسقرلاط و سنجاب
سقرلاط و سنجاب را خواندند
چو تسمه بر ایشان سخن راندند
که باید شما را کنون عهد کرد
از اندازه بیرون قسم نیز خورد
نه این رو بگرداند از هیچ رو
نه او هم دهد پشت از هیچ سو
لبانرا بدندان درهای گوی
گزیدند که بی روئی از ما مجوی
بتشریف منبر ببرد یمن
بآن خرقه کآمد بویس قرن
بخرگاه والا و فرهنگ بخت
زاسباب بروی زهرگونه رخت
بتعظیم خیمه که از احترام
عمودش بخدمت نموده قیام
بقدر سراپرده و کندلان
چه از شامیانه چه از سایبان
برخت مغرق خجل کرده ورد
زمهر و سپهرش زرو لاجورد
جواهر زهر نوع و زرینها
لآلی زهر جنس سیمینها
بزین مرصع که خورشید را
بودرشک بروی ززیب و بها
ببال پرو گوشهای صدف
برین مستمع گشته از هر طرف
ببستان سجاده پرنیاز
که مسواک دروی بود سروناز
که هرگز نگردیم از رای تو
نه پیچیم از حکم والای تو
بخود گر بگیریم ازین حرب تن
میان توی بادا بتنمان کفن
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۰
ماییم و دل شکسته از خود رسته
پیمان وفا به هر دو عالم بسته
در مصر وفای ما دو چیزست که نیست
پیمان شکسته و دل نشکسته
صفی علیشاه : غزلیات
شمارهٔ ۲۰
داشتم چشم بعهدی که کند یار بماند
قدر حسن خود و عشق من درویش بداند
گرچه خوبان به نمانند یکی بر سر پیمان
بودم امید که او عهد بآخر برساند
زانکه حسن و ادب و شاهی و درویشی و دانش
نگذارد که بافتاده کند هر چه تواند
غافل از آنکه جوانست و مرا این سر پیری
برسن بندد و هر سو پیِ بازی بدواند
لیک با این همه دانم که بجای من بی‌دل
دیگری را نگزیند که بپهلو بنشاند
زانکه داند چو صفی نیست یکی در همه عالم
که بود قابل مهرش خدائیش بخواند
بخدا خاک رهش را بدو گیتی نفروشم
کودکست آنکه دهد گوهر و جوزی بستاند
نه چون من یار پرستی که دهم دست بعهدش
نه چو او دوست نوازی که زبندم برهاند
کند ار دلبری از من بود از راه ارادت
ور نه گردش شود ار چرخ ز دامن بفشاند
غزلی دوش فرستاد وحیدالحق والدین
منش این نام نهادم که بتوحید بماند
بود این نیز جواب غزل حضرت عبدی
بخت با اوست مساعد که بیارش بکشاند
تو بهر پر که گشائی دم سیمرغ ببندی
شاهبازی و که شاهت ز پی صید پراند
هیچکس جان خود از تن نپراند پی‌صیدی
فلکش زهر اجل گر بپراند بچشاند
نفسی گر بخدا از بر من دور نشینی
غم هجرن تو این قالب خاکی بدراند
زرتشت : وندیدا
فرگرد چهارم
بخش یکم
کسی که از باز گرداندن سپرده ای به دارنده اش ، خود داری کند ، کردارش بدان ماند که آن سپرده را از آن دارنده اش دزدیده باشد . تا هنگامی که آن سپرده را در خانه ی خویش نگاه دارد ، هر روز و هر شب که بدان دست زند و آن را از آن خویش بشمارد ، بدان ماند که دیگر بار آن را دزدیده باشد .

بخش دوم
( الف)
2
ای دادار جهان استومند ! ای اهوره مزدا ! ای اشون !
شمار پیمانهای تو چند است ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
شمار پیمانهای من شش است :
نخست گفتار ـ پیمان
دوم دست ـ پیمان
سوم گوسفند ـ پیمان
چهارم گاو ـ پیمان
پنجم مردم ـ پیمان
ششم کشتزار ـ پیمان ؛ کشتزاری در زمینی خوب ، کشتزاری آباد و بار آور.

بخش دوم
(ب)
3
کسی که گفتار ـ پیمان را تنها گفتاری بینگارد ، باید آن را به دست ـ پیمان دگرگون کند و بهای دست ـ پیمان را بدهد .

4
دست ـ پیمان باید به گوسفند ـ پیمان دگرگون شود و بهای گوشفند ـ پیمان را به جای آن بدهد .
گوسفند ـ پیمان باید به گاو ـ پیمان دگرگون شود و بهای گاو ـ پیمان را به جای آن بدهد .
گاو ـ پیمان باید به مردم ـ پیمان تبدیل شود و بهای مردم ـ پیمان را به جای آن بدهد .
مردم ـ پیمان باید به کشتزار ـ پیمان دگرگون شود و بهای کشتزار ـ پیمان را به جای آن بدهد .

بخش دوم
( پ)
5
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گفتار ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکارتاوانی سیصد برابر بهای آن پیمان کند .

6
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دست ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی ششصد برابر بهای آن پیمان کند .

7
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گوسفند ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی هفتصد برابر بهای آن پیمان کند .

8
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گاو ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی هشتصد برابر بهای آن پیمان کند .

9
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که مردم ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی نهصد برابر بهای آن پیمان کند .

10
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که کشتزار ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی هزار برابر بهای آن پیمان کند

بخش دوم
( ت)
11
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گفتار ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
سیصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سیصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .

12
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دست ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
ششصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، ششصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .

13
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گوسفند ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هفصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .

14
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گاو ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هشتصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هشتصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .

15
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که مردم ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
نهصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نهصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .

16
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که کشتزار ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هزار تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هزار تازیانه با سرو شو ـ چرن .

بخش سوم
( الف)
17
کسی که به آهنگ زدن دیگری برخیزد ، گناهش آگرپت است .
کسی که بر سر دیگری فرود آید تا او را بزند ، گناهش او ایریشت است .
کسی که بد خواهانه آغاز به زدن دیگری کند ، گناهش اردوش است .
هر گاه پنج بار دیگر به این کار دست زند ، پشوتنو شود .

18
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به گاه اگرپت آلوده شود ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پنج تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنج تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار ده تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، ده تازیانه با سرو شو ـ چرن
سومین بار پانزده تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پانزده تازیانه با سرو شو ـ چرن .

19
چهارمین بار سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
پنجمین بار پنجاه نازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
ششمین با رشصت تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن .
هفتمین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .


20
کسی که هشتمین بار به گناه آگرپت آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پاد افره ی گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

21
کسی که به گناه آگرپت آلوده شود و از دادن تاوان آن سر باز زند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه یا اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

22
ای دادار جهان استومند! ای اشون !
کسی که به گناه او ایریشت آلوده شود ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد:
ده تازیانه با اسپهه اشترا ، ده ازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار پانزده تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پانزده تازیانه با سرو شو ـ چرن .

23
سومین بار سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
چهارمین بارپنجاه تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
پنجمین بار هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
ششمین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .

24
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که هفتمین بار به گناه (او اُیریشت )آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

25
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که هفتمین بار به گناه (او اُیریشت )آلوده شود و از دادن تاوان آن سر باز زند پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

26
ای دادار جهان استومند کسی که به گناه ( اردوش ) آلوده شود ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پانزده تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پانزده تازیانه با سرو شو ـ چرن .

27
دومین بار سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
سومین بارپنجاه تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
چهارمین بار هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
پنجمین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .

28
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که ششمین بار به گناه (اردوش )آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

29
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به گناه (اردوش )آلوده شود و از دادن تاوان آن سر باز زند پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

30
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را بزند و آسیب سختی بدو برساند ، پاد افره گناهش چیست ؟

31
اهوره مزدا پاسخ داد :
سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار پنجاه تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
سومین بار هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
چهارمین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .

32
کسی که پنجمین بار بدین گناه آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

33
کسی که بدین گناه آلوده شود و از دادن تاوان آن سر باز زند پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

34
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که خون وی را بریزد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
پنجاه تازیانه با اسپهه اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
سومین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .

35
کسی که چهارمین بار بدین گناه آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

36
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که خون وی روان شود ، و از دادن تاوان آن سرباز زند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

37
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که استخوان وی بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن

38
کسی که سومین بار بدین گناه آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

39
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که استخوانی از وی بشکند ، و از دادن تاوان آن سرباز زند پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

40
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که وی بیهوش شود ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن

41
کسی که دیگر بار بدین گناه آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

42
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که وی بیهوش شود و از دادن تاوان این گناه سر باز زند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .

43
. . . و اینان لز آن پس در زندگی شان اشون و پیرو منثره ی ور جاوند و دین اهورایی اند . ( یعنی این گناهکاران ، پس از آنکه تاوان گناه خویش را دادند و پاد افره ی آن را پذیرفتند ، مانند دیگر مزداپرستان می توانند در آیین های دینی شرکت کنند .)

بخش دوم
(ث)
44
هرگاه دوتن خواه همدین ، خواه برادر ، خواه دوست ـ با یکدیگر پیمانی بندند تا یکی کالایی ( پیمان برسر کالا) را از دیگری بگیرد یا زنی ( زن نیز مانند گله گاو یا کشتزار موضوع پیمان واقع می شود وپیمان درباره وی در شمار پنجمین گونه پیمانهاست و ارزش آن پیمان بیش از از پیمان برسر گله گاو و کمتر از پیمان برسر کشتزار است .) از خاندان او را به همسری برگزیند یا دانشی را از وی بیاموزد ( پیمان میان شاگرد و آموزگار نیز دز همان رده پنجم جای می گیرد ) آن کس که کالایی را خواستار است باید آن را بدو بدهد ؛ آن کس که زنی را به همسرس برزیده است باید همسرش را بدو بسپارند تا با او زناشویی کند و آن کس که خواستار دانش دینی است باید منثره ورجاوند را بدو بیاموزند . . .

45
. . . او باید بتواند در نخستین و واپسین بخش روز ، در نخستین و واپسین بخش شب ، آموزش یابد تا اندیشه اش سرشار از دانش شود و در اشونی به چنان پایگاهی برسد که بتواند در انجمنی بنشیند و سپاس و نیایش پیشکش ایزدان کند ، که بتواند دانش خویش را پیوسته بیفزاید .
. . . او باید در بخش میانی روز و بخش میانی شب بیاساید و از آن پس آموزش خویش را چندان پی گیرد که بتواند همه ی گفتارهای هیر بدان پیشین را بیاموزد و بر زبان راند .

بخش سوم
(ب)
46
ای سپیتمان زرتشت !
بشود که در برابر آب و آتش فروزان ( آب و آتش فروزان که در بربر آن ، آیین سوگند خوردن بر گزار شود ) کسی گستاخی نورزد و گرفتن ورزاو یا پوشاکی را که همسایه ای بدو سپرده است ، دروغ نخواند .

47
ای سپیتمان زرتشت !
مردی که همسری دارد ، برتر از کسی است که همسری ندارد و پسرانی پدید نمی آورد .
کسی که خانه ای دارد برتر از کسی است که خانه ای ندارد .
کسی که دارایی دارد ، بسی برتر از کسی است که هیچ ندارد .

48
. . . و از میان دو کس ، آن یک که خود را با گوشت سیر کند ، بیش از آن یک که چنین نکند ، از منش نیک سرشار شود .( کسانی هستند که روزی را با خوردن چیزی می گذرانند و از لی زدن به گوشت خودداری ی کنند ما نیز پرهیز می کنیم ؛ اما از هر گناهی در اندیشه و گفتار و کردار . دینهای دیگر مردمان از خوراک روزه می گیرند اما در دین ما از گناه (صد در، 83) .
گرسنه ، مرده ای بیش نیست . سیر به ارزش یک اسپرن ، به ارزش یک گوسفند ، به ارزش یک ورزاو ، به ارزش یک آدمی بر گرسنه برتری دارد .

49
( الف)
. . . سیر می تواند در برابر تاخت و تازهای « استو ویذتو » به ستیزه در ایستد . هموست که می تواند در برابر « ایشوش هواثخت » به ستیزه در ایستد . هموست که می تواند نازک ترین جامه در برابر دیو زمستان به ستیزه در ایستد . هموست که می تواند در برابرفرمانروای خود کامه و تبهکار به ستیزه در ایستد و او را به سر فرو کوبد . هموست که می تواند در برابر آشموغ ناپارسا که چیزی نمی خورد ، به ستیزه در ایستد . . . ( از بند 47 تا اینجا میان بندهای 46 و 49 و بند 49 در واقع دنباله بند 46 است )

49
( ب)
. . . در همان نخستین باری که بدین گناه آلوده شود ( همان گناه سو گند خوردن در برابر آب و آتش فروزان را می گوید که در بند 46 از آن یاد شد .) بی آنکه چشم به راه دومین بار باشند .

50
پاد افره چنین گناهی در دوزخ سخت تر از هر درد و آزاری در این جهان است .
این پاد افره از بریدن اندامهای تن آدمی با کاردهای مفرغین نیز هراس انگیز تر است .

51
پاد افره چنین گناهی در دوزخ سخت تر از هر درد و آزاری در این جهان است .
این پاد افره از میخ کوب کردن اندامهای تن آدمی با میخ های مفرغین نیز هراس انگیز تر است .

52
پاد افره چنین گناهی در دوزخ ، سخت تر از هر درد وآزاری در این جهان است . این پاد افره از سرنگون افکندن کسی از بلندای یک صد بالای آدمی به درون پرتگاهی نیز هراس انگیز تر است .

53
پاد افره چنین گاهی در دوزخ ، سخت تر از هر درد و آزاری در این جهان است . این پاد افره از بردار کشیدن تن آدمی هراس انگیز تر است .

54
در دوزخ پاد افره چنین گناهی ـ گناه کسی که آگاهانه در برابر گوگرد زرّین و آب باز شناسنده ی اشه از دروج ، رشن را گواه گیرد و مهر دروج باشد ـ سخت تر از هر درد وآزاری در این جهان است .

55
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آگاهانه در برابر گو گرد زرّین و آب باز شناسنده ی اشه از دروج رشن را گواه گیرد و مهر دروج باشد ، پاد افره گناهش ر این جهان چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هفتصد تازیانه بااسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه باسرو شو ـ چرن .

نهج البلاغه : نامه ها
پیمان نامه میان قبایل ربیعه و یمن
و من حلف له عليه‌السلام كتبه بين ربيعة و اليمن و نقل من خط هشام بن الكلبي
هَذَا مَا اِجْتَمَعَ عَلَيْهِ أَهْلُ اَلْيَمَنِ حَاضِرُهَا وَ بَادِيهَا وَ رَبِيعَةُ حَاضِرُهَا وَ بَادِيهَا أَنَّهُمْ عَلَى كِتَابِ اَللَّهِ يَدْعُونَ إِلَيْهِ وَ يَأْمُرُونَ بِهِ وَ يُجِيبُونَ مَنْ دَعَا إِلَيْهِ وَ أَمَرَ بِهِ لاَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً وَ لاَ يَرْضَوْنَ بِهِ بَدَلاً
وَ أَنَّهُمْ يَدٌ وَاحِدَةٌ عَلَى مَنْ خَالَفَ ذَلِكَ وَ تَرَكَهُ أَنْصَارٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ
دَعْوَتُهُمْ وَاحِدَةٌ لاَ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ لِمَعْتَبَةِ عَاتِبٍ وَ لاَ لِغَضَبِ غَاضِبٍ وَ لاَ لاِسْتِذْلاَلِ قَوْمٍ قَوْماً وَ لاَ لِمَسَبَّةِ قَوْمٍ قَوْماً عَلَى ذَلِكَ شَاهِدُهُمْ وَ غَائِبُهُمْ وَ سَفِيهُهُمْ وَ عَالِمُهُمْ وَ حَلِيمُهُمْ وَ جَاهِلُهُمْ
ثُمَّ إِنَّ عَلَيْهِمْ بِذَلِكَ عَهْدَ اَللَّهِ وَ مِيثَاقَهُ إِنَّ عَهْدَ اَللَّهِ كَانَ مَسْئُولاً وَ كَتَبَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ