همین حالا به چی فکر می کنی؟ چه احساس داری؟ چی دوست داری بگی؟
از جایی کپی نکن! از خودت بگو. از خودت بنویس.

تعداد حروف باقیمانده: 300
مهری طهماسبی دهکردی نوشته است:

بوی جان می‌آید اینک از نفس‌های بهار
دست‌های پر گل‌اند این شاخه‌ها، بهر نثار
با پیام دلکش نوروزتان پیروز باد
با سرود تازه‌ی هر روزتان نوروز باد
شهر سرشار است از لبخند، از گل، از امید
تا جهان باقی است این آئین جهان افروز باد.

۱۴۰۱/۱۲/۲۹ ۲۰:۳۰
فاطمه نوشته است:

خسته‌م از این که آدما تو هر جایگاه و با هر نسبتی که با من دارن منو از خودشون نا امید میکنن خسته‌ام ازین نا امیدی تکراری کاش بتونم به معنای واقعی کلمه بفهمم که آسایش بخش ترین آسایش امید نداشتن به مردم است...

۱۴۰۱/۱۲/۲۲ ۱۱:۳۵
مهری طهماسبی دهکردی نوشته است:

بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است

آن چنان می فشرد فاصله راه نفسم
که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است

رفتنت نقطه پایان خوشی هایم بود
دلم از هر چه و هر کس که بگویی سیر است

سوگل مشایخی

۱۴۰۱/۱۲/۱۷ ۱۱:۴۶
خوانش نوشته است:

از کلمه تا کلام: خوانش غیرحرفه‌ای، تجربی و بدون آموزش...

۱۴۰۱/۱۱/۳۰ ۱۰:۳۴
مهری طهماسبی دهکردی نوشته است:

خداوندا! در این صبح زیبای زمستانی آرامش را چون دانه های سفید برف، آرام و بیصدا بر دشت سینه های پاک بندگانت بنشان!

۱۴۰۱/۱۰/۲۱ ۱۰:۴۳
مهری طهماسبی دهکردی نوشته است:

فکر شنبه تلخ دارد جمعهٔ اطفال را
عشرت امروز بی‌اندیشهٔ فردا خوش است

امروز اولین شنبه از فصل زمستان است.امروز را بی اندیشه ی فردا با نام و یاد پروردگارمان آغاز می کنیم.

۱۴۰۱/۱۰/۳ ۰۸:۴۳
مهری طهماسبی دهکردی نوشته است:

یلداست، بگذاریم هر چه تاریکی هست هرچه سرما و خستگی هست
تا سحر از وجودمان رخت بربندد امشب بیداری را پاس داریم
تا فردایی روشن راهی دراز باقیست. شب یـلدا مبارک!

۱۴۰۱/۹/۳۰ ۱۹:۴۷
مهری طهماسبی دهکردی نوشته است:

خدا کند که بهار رسیدنش برسد

شب تولّد چشمان روشنش برسد


چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز

به این امید که دستم به دامنش برسد

سعید بیابانکی

۱۴۰۱/۹/۱۶ ۱۸:۵۰
مهری طهماسبی دهکردی نوشته است:

در راه خدا دو کعبه آمد حاصل

یک کعبه صورت است و یک کعبه دل
تا بتوانی زیارت دلها کن

که افزون ز هزار باشد یک دل.

اگر می خواهیم به خدا نزدیک شویم ، به دل انسان آگاه نزدیک شویم،
حرم خداوند ،دل مؤمن آگاه است خصوصا دل شکسته!


استاد ابراهیم دینایی

۱۴۰۱/۹/۱۴ ۰۷:۳۵
مهری طهماسبی دهکردی نوشته است:

اگر خورشید ایمان، گرمابخش دل پرستار باشد
اگر عاطفه پرستار از سرچشمه عاطفه زینبی جاری شود
اگر جویبار رحمت و ایثار پرستار به چشمه تقوای الهی متصل باشد
پرستاری، بالی خواهد بود برای پرواز در آسمان رضایت خدا . . .

۱۴۰۱/۹/۹ ۱۶:۵۱
مهری طهماسبی دهکردی نوشته است:

ابر بودم حیف تابستان به دنیا آمدم
همدم خورشید بی وجدان به دنیا آمدم

اشک می ریزم ولی گویی بخاری بیش نیست
در زمان قحطی باران به دنیا آمدم

ابر یعنی بوسه ی خورشید بر امواج وصل
ابر یعنی در شب هجران به دنیا آمدم

روز میلاد مرا یادت نمی آید ولی
روز مرگم با لب خندان به دنیا آمدم
نیلوفر بختیاری

۱۴۰۱/۹/۸ ۱۴:۱۵
مهری طهماسبی دهکردی نوشته است:

روزی ز پی گلاب می‌گردیدم
پژمرده عذار گل در آتش دیدم

گفتم که چه کرده‌ای که میسوزندت
گفتا که درین باغ دمی خندیدم
ابوسعید ابوالخیر

این رباعی حکایت امروز ما انسان هاست!

۱۴۰۱/۹/۲ ۰۹:۱۲
مهری طهماسبی دهکردی نوشته است:

ای دوست، انسان خداباور امروز باید به فهم و درایت یاد بگیرد که دینداری واقعی در زندگیِ اجتماعی، حرمت نهادن به جان دیگران و آسیب نزدن و آزار نرساندن به آحاد جامعهٔ بشری است. رعایت این نکات است که جامعه‌ای سالم و متوازن به بار می آورد.
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است.

۱۴۰۱/۸/۳۰ ۰۷:۲۸
حمید رضا طرازی نوشته است:

دلم که هوایت را می کند ا ز همان کوچه که می گذشتی عبور میکنم دلخوش به اینکه در هوایی نفس می کشم که هنوز عطر نفسهای تو در آن معلق است

۱۴۰۱/۸/۲۹ ۲۳:۳۸
پریسا امینیان نوشته است:

یادی از اخوان ثالث:
ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه زهر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آیینه بهشت
اما آه بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته است
زیرا یکی از دریچه ها بسته است
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد

۱۴۰۱/۸/۲۷ ۱۴:۰۲
مهری طهماسبی دهکردی نوشته است:

نیمه شب است.سکوت شبانه گاهی با غرش گلوله و بمب های صوتی در هم شکسته می شود و دلم را به درد می آورد. صدای خنده های شیاطین در گوشم طنین انداز است.چقدر شادند و لذت می برند از جدال بین فرزندان آدم! از شکسته شدن حرمت بین انسانها و جنگ و جدال‌های آنها! خداوندا به فریاد بندگانت برس!!!

۱۴۰۱/۸/۲۷ ۰۰:۴۲
مهری طهماسبی دهکردی نوشته است:

روزی چنگیزخان مغول درحال لشکرکشی به ایران،به روستایی رسید. مردم را جمع کرد و به آنها گفت: اگر به من بگویید که من از طرف خدا آمده ام یا از طرف خودم کاری به شما نخواهم داشت.پیرمردی گفت: تو نه از طرف خدا آمده ای و نه از طرف خودت،تو را اعمال ما به اینجا کشانده است!
چه حکایت آشنایی!

۱۴۰۱/۸/۲۶ ۱۲:۴۶
مهری طهماسبی دهکردی نوشته است:

سخن سعدی:
عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود
هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد

سعدیا کشتی از این موج به در نتوان برد
که نه بحریست محبت که کرانی دارد

پراحساس و دلنشین!

۱۴۰۱/۸/۲۳ ۰۹:۲۲
مهری طهماسبی دهکردی نوشته است:

این رباعی ابوسعید ابوالخیر:
گر ملک تو شام و گر یمن خواهد بود
وز سر حد چین تا به ختن خواهد بود

روزی که ازین سرا کنی عزم سفر
همراه تو هفت گز کفن خواهد بود

آدم را به فکر فرومی برد.یادآوری می کند که با دست تهی از این دنیا رفتنی هستیم.

۱۴۰۱/۸/۲۲ ۲۳:۲۲
مهری طهماسبی دهکردی نوشته است:

این بیت را در هجو نامه ی منتسب به فردوسی خواندم:
ز ناپارسایان مدارید امید
که زنگی به شستن نگردد سپید

چه معنایی در آن نهفته است!

۱۴۰۱/۸/۲۰ ۱۴:۲۷