از جایی کپی نکن! از خودت بگو. از خودت بنویس.
در راه خدا دو کعبه آمد حاصل
یک کعبه صورت است و یک کعبه دل
تا بتوانی زیارت دلها کن
که افزون ز هزار باشد یک دل.
اگر می خواهیم به خدا نزدیک شویم ، به دل انسان آگاه نزدیک شویم،
حرم خداوند ،دل مؤمن آگاه است خصوصا دل شکسته!
استاد ابراهیم دینایی
اگر خورشید ایمان، گرمابخش دل پرستار باشد
اگر عاطفه پرستار از سرچشمه عاطفه زینبی جاری شود
اگر جویبار رحمت و ایثار پرستار به چشمه تقوای الهی متصل باشد
پرستاری، بالی خواهد بود برای پرواز در آسمان رضایت خدا . . .
ابر بودم حیف تابستان به دنیا آمدم
همدم خورشید بی وجدان به دنیا آمدم
اشک می ریزم ولی گویی بخاری بیش نیست
در زمان قحطی باران به دنیا آمدم
ابر یعنی بوسه ی خورشید بر امواج وصل
ابر یعنی در شب هجران به دنیا آمدم
روز میلاد مرا یادت نمی آید ولی
روز مرگم با لب خندان به دنیا آمدم
نیلوفر بختیاری
روزی ز پی گلاب میگردیدم
پژمرده عذار گل در آتش دیدم
گفتم که چه کردهای که میسوزندت
گفتا که درین باغ دمی خندیدم
ابوسعید ابوالخیر
این رباعی حکایت امروز ما انسان هاست!
ای دوست، انسان خداباور امروز باید به فهم و درایت یاد بگیرد که دینداری واقعی در زندگیِ اجتماعی، حرمت نهادن به جان دیگران و آسیب نزدن و آزار نرساندن به آحاد جامعهٔ بشری است. رعایت این نکات است که جامعهای سالم و متوازن به بار می آورد.
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است.
دلم که هوایت را می کند ا ز همان کوچه که می گذشتی عبور میکنم دلخوش به اینکه در هوایی نفس می کشم که هنوز عطر نفسهای تو در آن معلق است
یادی از اخوان ثالث:
ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه زهر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آیینه بهشت
اما آه بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته است
زیرا یکی از دریچه ها بسته است
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد
نیمه شب است.سکوت شبانه گاهی با غرش گلوله و بمب های صوتی در هم شکسته می شود و دلم را به درد می آورد. صدای خنده های شیاطین در گوشم طنین انداز است.چقدر شادند و لذت می برند از جدال بین فرزندان آدم! از شکسته شدن حرمت بین انسانها و جنگ و جدالهای آنها! خداوندا به فریاد بندگانت برس!!!
روزی چنگیزخان مغول درحال لشکرکشی به ایران،به روستایی رسید. مردم را جمع کرد و به آنها گفت: اگر به من بگویید که من از طرف خدا آمده ام یا از طرف خودم کاری به شما نخواهم داشت.پیرمردی گفت: تو نه از طرف خدا آمده ای و نه از طرف خودت،تو را اعمال ما به اینجا کشانده است!
چه حکایت آشنایی!
سخن سعدی:
عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود
هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد
سعدیا کشتی از این موج به در نتوان برد
که نه بحریست محبت که کرانی دارد
پراحساس و دلنشین!
این رباعی ابوسعید ابوالخیر:
گر ملک تو شام و گر یمن خواهد بود
وز سر حد چین تا به ختن خواهد بود
روزی که ازین سرا کنی عزم سفر
همراه تو هفت گز کفن خواهد بود
آدم را به فکر فرومی برد.یادآوری می کند که با دست تهی از این دنیا رفتنی هستیم.
این بیت را در هجو نامه ی منتسب به فردوسی خواندم:
ز ناپارسایان مدارید امید
که زنگی به شستن نگردد سپید
چه معنایی در آن نهفته است!
پیری به دوستش می گفت: اگر عقل امروزم را داشتم،در جوانی بسیاری از کارها را انجام نمی دادم.
دوستش جواب داد: اما اگر بسیاری از کارها را در گذشته انجام نمی دادی، عقل امروزت را نداشتی!
شاعر از کوچه مهتاب گذشت
لیک شعری نسرود
نه که معشوقه نداشت
نه که سرگشته نبود
روزگاری بود که دگر کوچه مهتاب خیابان شده بود
این بیت سنایی معنای ژرفی دارد:
مار فقر و خار جهلت گر زره یکسو نهد
سر بکوب آن مار را و آتش اندر خار زن
میشوند از سردمهری، دوستان از هم جدا
برگها را میکند فصل خزان از هم جدا(صائب تبریزی)
این تک بیت صائب وصف حال این روزهای ما است.