همین حالا به چی فکر می کنی؟ چه احساس داری؟ چی دوست داری بگی؟
از جایی کپی نکن! از خودت بگو. از خودت بنویس.
دوستان لاف ز رفاقت میزنند
دشمنان راست ز دوستی میزنند
به خلوت تنهاییم پامگذار،که مراباخلوت خودم خاک میکنند
هر که می پوشد ز بیداری نظر دلهای شب
در طریق معرفت شبکور می دانیم ما
صائب تبریزی
مرا عمری به دنبالت کشاندی
عمر رفت و تو منی داری هنوز!
راه بر ناایمنی داری هنوز!
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
دلم جانانه آغوش یار میخواهد
ما را همه شب نمی برد خواب
ای خفته روزگار، دریاب
الان حسم شبیه شعرِ میخواهم فریاد بلندی بکشمه فریدون مشیریه...همونقد درمونده و اَ همه چی به تنگ اومده...
ای خوشا رندانه عمری در ره میخانه بودن
بیخبر از ملک و هستی همدم پیمانه بودن
دربیابان جنون فرمان عقل ازدست دادن
دور گشتن از خرد همصحبت دیوانه بودن
دلم گرفته ای دوست....
هوای گریه دارم...
هیچم نتوان گفتن پیش رخ پنهانت...این عشق هیولایی بلعیده زبانم را...بی حسن در این زندان قحطی زده چاهم را...بشنو شه باران ها اندوه کلانم را...از گرگ برادر ها خون شد دل کنعانم... از مصر ذلیخا پرس تعبیر جهانم را
دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست
تو رفاقتی که شروع کردم بعد سال ها رکب کسی خوردم که اصلا فکرشو نمیکردم
احساس خوصی ندارمــــ... ????
دگرهم شب شدو من بی قرارم
بیابان گردو غم برچهره دارم
بگردم تا سحر ازحجرت ای دوست
ازاین شبها دلی پرکینه دارم
خار ترم که تازه ز باغم دروده اند
محروم بوستانم و مردود آتشم
فصیحی هروی ( 987-1049 )
تو مگو "همه به جنگند و ز صلح من چه آید؟"
تو یکه نه ای، هزاری، تو چراغ خود برافروز!
امیدوارم چراغ بر افروخته بشه...!
شیشه غم گرفته جانم پر از قطره های بارانیست
با خودم اهسته میگویم
در دل مردم این شهر اثری از خدا ایا نیست
شعرنو چو نعلی بی ثبات نهان ندارد تاری
نی نواختن بی استاد را هرکس دارد در کناری