همین حالا به چی فکر می کنی؟ چه احساس داری؟ چی دوست داری بگی؟
از جایی کپی نکن! از خودت بگو. از خودت بنویس.
تعداد حروف باقیمانده: 300
قوانین نوشتن روی دیوار

الف- لطفا از حروف فارسی استفاده نمایید.
ب- مسئولیت این نوشته بر عهده ی شماست و گوهرین مسئولیتی در قبال آن ندارد.
پ- این نوشته نباید شامل هیچگونه توهین یا مطلب خلاف قانون و اخلاق باشد.
ت- عدم رعایت موارد بالا (به تشخیص مدیر گوهرین) موجب عدم نمایش و حذف نوشته شما خواهد شد.

۱۴۰۱/۷/۲۰ ۱۳:۵۷

می‌شوند از سردمهری، دوستان از هم جدا
برگ‌ها را می‌کند فصل خزان از هم جدا(صائب تبریزی)
این تک بیت صائب وصف حال این روزهای ما است.

۱۴۰۱/۷/۱۹ ۱۷:۲۱

ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم

۱۴۰۱/۷/۱۲ ۲۳:۰۹

دل آرام گیرد به یاد خدا!

۱۴۰۱/۷/۱۲ ۰۹:۳۱

خدای خوبم، دستم را رها نکن!
نگذار ناامیدی بر دل و جانم سایه افکند!
شیطان را از خانه ی دلم دور کن و دلم را با یادت نورانی کن!
از ظلمت خود رهاییم ده
با نور خود آشناییم ده!

سیمین
۱۴۰۱/۲/۱۷ ۲۳:۴۲

کجا روم که مرا منتظر باشند؟ :)

۱۴۰۱/۲/۳ ۱۶:۴۷

بار الها! صبرم عطا کن آنچنان عظیم که دیگر اینچنین ریشه های وجودم سست نشود از ناملایمات
دست تغییر ندارم دل تسلیم نیز
تابِ تحمل ندارم سر خوش خیالی نیز
هرچه مینگرم و لمس میکنم جور است جبر است و ظلم
خون دل میخورم و خاموشم، خون دل میخورم وخاموشم
پس صبرم بیفزا و اجرم را نیز...

Reza
۱۴۰۰/۱۱/۱۲ ۱۳:۱۶

گاهی به سان گلی شکفته ، زبان باز و گفتار بسیار و گاهی دهان دوخته فرو در سکوت

فاطمه
۱۴۰۰/۱۰/۳۰ ۰۱:۵۲

سر در گمم و موندم کدام راه درسته نه اینکه آدم خوبی باشم یا بخواهم صرفا عابد یا صوفی بشم نه فقط دلم می خواهد حقیقت برایم عیان شود.

علی اصغر.شیراز
۱۴۰۰/۹/۲۶ ۰۶:۳۵

گاهی حرف هایت را حتی نمی توانی بنویسی بسکه بلاتکلیفه دلت.نمیدونه با خودش چند چنده دلم.خدایا من فقط یکچیز را نیک میدانم و آن اینکه میدانی...

Artin
۱۴۰۰/۹/۱۹ ۱۹:۱۰

مرا دردیست اندر دل که گر گویم زبان سوزد / وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
اما
ای دل اگرت طاقت غم نیست ، برو / آواره ی عشق چون تو کم نیست ، برو
ای جان ، تو بیا اگر نخواهی ترسید / ور می ترسی کار تو هم نیست ، برو

هیچ
۱۴۰۰/۸/۲۸ ۰۳:۰۸

سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات

۱۴۰۰/۸/۲۷ ۰۶:۳۷

جز بهار عدل آن کز وی بخشکد شاخ ظلم
غیر نقش مهر این‌کز وی برآساید روان

yas
۱۴۰۰/۸/۲۵ ۱۲:۰۸

کسی از کسی نمی پرسد: ‏آهای فلانی! ‏از خانه دلت چه خبر؟! ‏گرم است؟ ‏چراغش نوری دارد هنوز؟

آشفته
۱۴۰۰/۸/۲۴ ۱۹:۱۷

تو‌منگر به لب خندانم
دلی آغشته در غم دارم
آشفته و وامانده وبی جانم
دردرونم قامتی خم دارم

علی قاسم پور
۱۴۰۰/۸/۱۷ ۰۵:۳۷

صبح امد و خورشید به اسمان خواهد شد
وقت طلب و شادی جان خواهد شد
یک ذره خورشید اگر به این جان افتد
به به که جهانی چه جهان خواهد شد

۱۴۰۰/۸/۱۵ ۱۹:۱۹

دلا از تو دل شکسته ترم

۱۴۰۰/۸/۶ ۱۴:۱۴

ملولم من ز نااهلان، دل ازاری شده حاصل
چه بهتر تا به تنهایی کنم درمان شبی این دل
در این بازار دنیایی، نه شوری مانده اندر سر
نه سر دارم پریشانم، چو خر کو مانده اندر گل
مگر الطاف رحمانی بتابد بر تن سردم
که شاید او بدین حالت کشد من را برون از گل

سپید اندیش
۱۴۰۰/۷/۲۰ ۱۱:۰۷

آغاز کلام‌، سلام
کبوتر خیالم تا بلندای آفاق عشق
پریده و من
فارق از هرچه تعلق
فارق از هرچه تلاطم
با "عطر یاد تو"
چشم برهم نهاده ام!!!

مهشید
۱۴۰۰/۷/۱۶ ۱۹:۰۵

سعدی چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو
ای بی بصر من میروم او میکشد قلاب را!!!

۱۴۰۰/۶/۱۲ ۲۱:۵۶

غمی در استخوانم میگدازد...