ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۸۰ - در مرگ پروین
نهفته روی به برگ اندرون گلی محجوب حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۵۲
ما همانیم که بودیم و ز یادت به وفا امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۱۰۲
دولت موافقان تو را جاه و مال داد عطار نیشابوری : وصلت نامه
وله ایضاً
بی یاد تو دل چو سایه در خورشید است ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۷۲ - در هجو یکی از زنهای تهران
هر شب میان خانه افسر زن ... ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۶۶ - بهار و تیمورتاش
صدر اعظم حضرت تیمورتاش احمد شاملو : هوای تازه
عشق عمومی
اشک رازیست ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۷۹
بنگر بدان درخش که با قوت شمال ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۳۶ - گل سرخ
دوش زندانبان بگشاد در و با من گفت ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۲۷ - به شاهزادهٔ نصرهٔالدوله
ای حضرت والا تو نه جنی نه فرشته ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۷۸ - زبان سرخ
درست گوی و به هنگام گوی و نیکوگوی ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۲۴۰ - شجاعت ادبی
مردن اندر شجاعت ادبی ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۲۶ - از یک غزل
گرم به خنجر بیداد خون بریزد دوست ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۳
یا رب یا رب کریمی و غفاری ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۶ - مادر ذوق و ادب
مادر باباشمل رفت از جهان مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۷
گرم آمد عاشقانه و چست شتاب ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۷۴ - بوسعیدیان شهر لحسا
در شهر بیش از بیست هزار مرد سپاهی باشد و گفتند سلطان آن مردی شریف بود و آن مردم را از مسلمانی بازداشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نیست و نام او ابوسعید بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری گوید که ما بوسعیدی ایم. نصرالله منشی : باب ابن الملک و اصحابه
بخش ۷
و در آن شهر سنتی بود که ملوک روز اول بر پیل سپید گرد شهر برآمدندی. او همان سنت نگاه داشت؛ چون بدروازه رسید و خطوط یاران بدید بفرمود تا پیوسته آن بنبشتند که «اجتهاد و جمال و عقل آنگاه بثمرت دهد که قضای آسمانی آن را موافقت نماید، و عبرت همه جهان یک روزه جال من تمامست. » بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۰۹
کو جنون تا عقدهٔ هوش از سر ما واکند ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۷۷ - از ما چه میخواهند؟
به حیرتم که اجانب ز ما چه میخواهند؟
شمارهٔ ۸۰ - در مرگ پروین
نهفته روی به برگ اندرون گلی محجوب حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۵۲
ما همانیم که بودیم و ز یادت به وفا امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۱۰۲
دولت موافقان تو را جاه و مال داد عطار نیشابوری : وصلت نامه
وله ایضاً
بی یاد تو دل چو سایه در خورشید است ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۷۲ - در هجو یکی از زنهای تهران
هر شب میان خانه افسر زن ... ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۶۶ - بهار و تیمورتاش
صدر اعظم حضرت تیمورتاش احمد شاملو : هوای تازه
عشق عمومی
اشک رازیست ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۷۹
بنگر بدان درخش که با قوت شمال ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۳۶ - گل سرخ
دوش زندانبان بگشاد در و با من گفت ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۲۷ - به شاهزادهٔ نصرهٔالدوله
ای حضرت والا تو نه جنی نه فرشته ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۷۸ - زبان سرخ
درست گوی و به هنگام گوی و نیکوگوی ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۲۴۰ - شجاعت ادبی
مردن اندر شجاعت ادبی ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۲۶ - از یک غزل
گرم به خنجر بیداد خون بریزد دوست ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۵۳
یا رب یا رب کریمی و غفاری ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۶ - مادر ذوق و ادب
مادر باباشمل رفت از جهان مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۷
گرم آمد عاشقانه و چست شتاب ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۷۴ - بوسعیدیان شهر لحسا
در شهر بیش از بیست هزار مرد سپاهی باشد و گفتند سلطان آن مردی شریف بود و آن مردم را از مسلمانی بازداشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود آن مردم را که مرجع شما جز با من نیست و نام او ابوسعید بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری گوید که ما بوسعیدی ایم. نصرالله منشی : باب ابن الملک و اصحابه
بخش ۷
و در آن شهر سنتی بود که ملوک روز اول بر پیل سپید گرد شهر برآمدندی. او همان سنت نگاه داشت؛ چون بدروازه رسید و خطوط یاران بدید بفرمود تا پیوسته آن بنبشتند که «اجتهاد و جمال و عقل آنگاه بثمرت دهد که قضای آسمانی آن را موافقت نماید، و عبرت همه جهان یک روزه جال من تمامست. » بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۰۹
کو جنون تا عقدهٔ هوش از سر ما واکند ملکالشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۷۷ - از ما چه میخواهند؟
به حیرتم که اجانب ز ما چه میخواهند؟