عبارات مورد جستجو در ۳۰۱۶ گوهر پیدا شد:
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۶ - نظامی گشنیز خورد
نظامی در خراسان خورد گشنیز
که تا گشتش رسن تابی فرامشت
به شهر خویش گوئی خویشتن را
نماید کان چه . . . ونست آن به انگشت
به . . . ون در برد باید سو کمان را
فرامشتش کند و افکند بر پشت
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۷ - این چیست؟
چه . . . یر است این ز . . . یر خر زبر دست
که خر چون دید زو، آنگونه بشکست
خر نر را . . . ون در کردم این . . . یر
بسان ما ده خر خوابید در غست
چو . . . ادم ماده خر ار، کره بفکند
چه این . . . یر و چه آن کره کز و جست
بنامیزد زهی . . . یر و زهی . . . یر
سطبر و سخت و کفک انداز و بدمست
چنان دیوانه گردد گه گه این . . . یر
که نتوانش بده زنجیر بر بست
سرش همچون سر ماهی است لغزان
بتن بر رومه مرغوله چون شست
بحوض گوه باشد آشنا ور
بر این بود و بر این بوداست پیوست
نداند جز کلایه کردن گوه
کسی را که کلایه کردنی هست
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۹ - حکیم سوزنیم
حکیم سوزنیم چشم شاعران بهجا
چو چشم باز بدوزم بسوزن پولاد
بسان سوزن بی رشته خاطری دارم
بهر کجا که درآید، فرو رود آزاد
چو رشته درکشم از هجو یکجهان شاعر
بیکدگر بردوزم که درنگنجد باد
کسی که گفت مرا هجو و نام خویش نگفت
کند چو سوزن هجوم در او خلد فریاد
بگیرم آنگه ریشش یکان یکان بکنم
چو پر جوزه اندر ربوده گرسنه خاد
بگویم ای زن تو گشته قلتبان شوهر
سیاهه حشر زن شده ترا داماد
مرا هجا چه کنی چون هجا بمن ندهی
هجای من ببدیع الزمان کجا افتاد
کنم مراو را تا هجو من بدو برسد
وی از هجای من اندوهگین شود یا شاد
نه من مراو را شاگرد شایم و نه رهی
نه آنکسی که مراو ترا بداست استاد
بیا و هجو مرا پیش روی من برخوان
اگر توانی در پیش روی من استاد
لفیظ کردی فرزند خویش و میدانم
که شعر باشد فرزند شاعر و زو زاد
لفیظ بود که فرزند خویش کرد لفیظ
که داند این ز که ماند و که داند آن ز که زاد
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۲۳ - چیستان
چو هاروت مرغی نگونسار چیست
دماوند گردن بزیر اندرش
وی اندر میان تشنه و گرسنه
همه آب و نان از فرو دو برش
ز فربهی بکمالی که گر فریش کنی
درود و نایره و روغن و دبیع و فریش
بدین قوافی زین بیشتر نخایم ژاژ
که ژاژ خائی زشت است از من تجریش
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۳۱ - روی نیاز
سیر اولاد بوالفرج مسعود
در مدح تو باز میدارم
بهر تازی که کار پای کند
بتو روی نیاز میدارم
بهر اندازه ای که هست فرست
که بهر پای تاز میدارم
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۳ - بشنو حکایتی ز من
کور و کر و دراز و سطبر است و سرنگون
سرگرد و بن قوی و سیه پوش و احمر است
ططناز و پر هراس و چو پستانست در لباس
کناس و دیر آس و میانش رگ آور است
نامش قضیب و خوره و کالم بدان و ایر
نیمور و بوالعمیر است کنده چو کند راست
اندر شود به . . . ونها این ایر دزد وار
. . . ایه چو دیده بانی استاده بر درست
چون . . . ایه طاق طاق کند . . . ایه چاک چاک
در بسترم تو گوئی میدان نو درست
من دوش خفته بودم در بستر از قضا
گفتم بلای در کشاده در اندرست
در اوفتاد بدین بوالعمیر من
گوئی که سختیش چو یکی پای استرست
گفتا غلام خواهم چون ماه کنده ای
ورنه بدرم آنچه لحافست و چادرست
چو طاقتم نماند برون آمدم بدر
دیدم یکی غلام که گوئی صنوبرست
مست از نبید منکر و گم کرده راه خویش
موی زنخ درشت تو گوئی که کنگر است
برتافتم ازو رخ و گفتا که ای حکیم
خواهی تو میهمانی کو مست چون خرست
گفتم چرا نخواهم برخیز و اندر آی
کامشب ترا کتاب زمانست و شاعرست
من چون یکی دو . . . ادم ووار خود بخواب بود
آنجا ببوفتاد که گوئی نه جانور است
من دست پیش بردم و بگشاده بند او
تا . . . دلش سخت فربه یا سخت لاغر است
دیدم برهنه . . . ونی سرخ و سفید و گرد
. . . ونی نبود . . . ون که یکی باغ بی درست
بسیار بوسه دادم و پس برنهادمش
گفتم به . . . ون فراخی خلقیت چاکر است
آ . . . دو . . . رد کردم و آگاهیش نبود
گوئی که مست خفته بنزدیک مادر است
بگرفتم و فشردم اندر میان پاش
گفتمش آرزوی . . . ون تو امشب مزور است
خوش خسب و دیر خیز و مترس از بلای ایر
کت باک نیست گر همه گر ز سکندر است
بشنو حکایتی ز من از وصف ایر من
کز ایرهای سخت همین عنبرتر است
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۵ - حجام زاده
حجام زاده کودک پیروز شد چنانک
این را کریم بندیم آن را رها کنیم
بیرون شد از دو گوش وی آواز مادرش
با طبل و میش که هان کارها کنیم
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۶ - قویدست در شکار
با دو شکار بست نظامی دل و هوس
فتراک او نه بیند بی صید هیچ کس
گشته است بر شکار چنان دست او قوی
کز کوه خود همی برباید همی مگس
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۱۵ - اشرف ابریشمی
اشرف ابریشمی طریق منی کرد
بر خود باریک تر ز تار بریشم
او کمر بخل بست و سخت براندود
باب مروت بقیر و شلم و سریشم
سوزنی سمرقندی : بخش دوم قطعات
شمارهٔ ۱۷ - دیوان رشیدالدین
هرکه دیوان رشیدالدین را از پس آن
وصف منهاج نظر میکند از آن طیر است
اوست در خیمه این پیر کبیری کبود
هنری شاهی کز هر هنری صد ایر است
هر چه در گیتی مرد سخنست الاوی
زن باریش کله گویم دانم غیر است
اهل خوارزم شناسند ز دور و نزدیک
که منم لیکن او برد قسکیر است
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
برداشت سپهر پرده شرم از روی
بازیچه خود فکند یکباره بکوی
افعال سپهر بیوفای کین جوی
میدان و مگوی باز میدان مگوی
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
ای صدر جوانبخت ز بس غم خوردن
بی برگ شدم بار گران بر گردن
نه توشه زیستن نه برگ مردن
بی برگم و بی مرگ چه دانم کردن
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
ای از گل مکرمت سرشت تن تو
شد خربره اهل تیغ چون دشمن تو
خون ریختن خربره در گردن تو
لیکن دیت خربره در گردن تو
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
بر درج عقیق سیم خندید لبم
چون دست و دل ترا پسندید لبم
بر دست و لب تو سودها دید لبم
یکبوسه بصد طپانچه بخرید لبم
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
عشق رخ سو کمانک نیم پلاس
برکرد دل پلاس پوشان وسواس
دارد ز پی نیم پلاسش نسناس
ابدال کلیسیای ترسایان پاس
سوزنی سمرقندی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
ای یار تبیره زن بایسته چو جان
وی همچو تبیره چست و باریک میان
دو رخ چو تبیره دارم ایجان جهان
یکچند بر اینم زن و یکچند بر آن
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶
نفی قیل و قال کم کن ای که خواهی حال‌ها
حال‌ها مغزست و بر وی پرده قیل و قال‌ها
گلبن برهان بهار طرفه‌ای دارد ز پیش
باش تا گل‌ها دمد از خار استدلال‌ها
تا جمال خویش بینی دل ز هر نقشی بشوی
پرده‌های چهرة آیینه شد تمثال‌ها
نامة اعمال را حرف معاصی زینب است
بر عذار نیکوان خوش می‌نماید خال‌ها
عشق یک حرف است و معنی کاروان در کاروان
زهرة تفصیل‌ها شد آب ازین اجمال‌ها
حرف ما کج‌مج‌زبانان عشق می‌داند که چیست
همچو مادر کس نمی‌داند زبان لال‌ها
درهم ماه است حاصل در کف و دینار مهر
عمرها شد خاک می‌بیزیم ازین غربال‌ها
هر دو عالم را به جای دست بر هم می‌زنیم
وقت پروازست می‌باید به هم زد بال‌ها
لحظه‌ای تا وصل او فیّاض گردد قسمتم
صرف این یک لحظه کردم ماه‌ها و سال‌ها
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹
یک جهان بر هم زدم کز جمله بگزیدم ترا
من چه می‌کردم به عالم گر نمی‌دیدم ترا
با همه مشکل‌پسندی‌های طبع نازکم
حیرتی دارم که چون آسان پسندیدم ترا!
یک بساط دهر شد زیر و زبر در انتخاب
زین جواهر تا به طبع خویش برچیدم ترا
من ز خود گم می‌شدم چون می‌شنیدم نام تو
خویش را گم کرده‌تر می‌خواستم دیدم ترا
کی قبول من شدی فیّاض در ردّ و قبول
تا به میزان «رهی» صد ره نسنجیدم ترا
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵
خوی کرده و نشانده بر آتش گلاب را
آه این چه آتش است که می‌سوزد آب را
از دیدن تو دیده فرو بسته‌ام ولی
دل در کمین نشسته هزار اضطراب را
سیراب میتوان شدن اکنون که تیغ تو
قیمت به خون تشنه رساندست آب را
گفتی که روی خوب چو دیدی ندیده کن
نادیده کس چه‌گونه کند آفتاب را!
چون خواب خوش کنیم که شب در کمین ماست!
چشمی که در خیال زند راه خواب را
ما را دگر چه بر سر آتش نشانده‌ای
باری به غمزه گو که نسوزد کباب را
فیّاض قدرتیست که شیرین‌تر آیدم
هر چند تلخ‌تر دهد آن لب جواب را
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۸
تا ز دمسردان نگه دارم چراغ خویش را
چون فلک شب واکنم دکان داغ خویش را
منّتی نه از بهاران بود و نه از چشمه‌سار
ما به آب دیده پروردیم باغ خویش را
با جنون نارسا نتوان ز عقل ایمن نشست
اندکی آشفته‌تر خواهم دماغ خویش را
پرتو بخت سیه را بر سرم تا سایه کرد
کم ندانیم از هما اقبال زاغ خویش را
داغ دل را با کسی فیّاض ننمودم چو صبح
زیر دامن سوختم چون شب چراغ خویش را