عبارات مورد جستجو در ۲۵۱ گوهر پیدا شد:
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۶
محو آن روی پری واریم ما
در حقیقت نقش دیواریم ما
نیمه در غیبم و نیمی در شهود
نیمه مست و نیمه هشیاریم ما
نیمه از فرخار و نیم از کاشغر
نیمه ای از شهر بلغاریم ما
در نظر ایقاظ و در معنی رقود
سخت در خوابیم و بیداریم ما
فارغ و مشغول و مستور و خلیع
سخت در کاریم و بی کاریم ما
نیمه روز اندر درون صومعه
نیمه شب در دیر خماریم ما
سبحه و زنار چون دام دل است
فارغ از تسبیح و زناریم ما
تا نهفته ماند این سر نهان
سر نهفته زیر دستاریم ما
گر عبادت مردم آزاری بود
زین عبادت سخت بیزاریم ما
در حق ما هر چه میخواهی بگو
هر چه می گویی سزاواریم ما
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۱
امشب بدر پیر مغان ولوله داریم
با مغبچگان از دف و نی غلغله داریم
می از چه حرام است و ریا از چه حلال است
از شیخ ریا کار یکی مسئله داریم
ما هر چه بگوئیم مثال است و تو طفلی
شرحی به از این از پی این امثله داریم
ایشیخ گر از رندی ما تو گله داری
از شیخی تو نیز بسی ما گله داریم
با مثل تو ناچار شب و روز گرفتار
الحق که در این کار بسی حوصله داریم
یک همت مردانه کن ای خضر ره عشق
تا منزل مقصود یکی مرحله داریم
ره گم نشود تا نفس پیر دهد راه
یک بانگ جرس رهبر این قافله داریم
در مشرب سالوس اگر با تو شریکم
جز زرق و ریا نیز بسی مشغله داریم
زین علم که رسمی است پی بحث و جدل نیز
افزون ز تو چندین ورق باطله داریم
دیوانه شب عاقل روزیم و از این دست
ما عقل و جنون بسته بیک سلسله داریم
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۷
تا بکی همراهی این عقل سرگردان کنم
عقل را امشب بپای خم می قربان کنم
من که خط پادشاهی دارم از سلطان عشق
بر سر سلطان عقل و خیل او فرمان کنم
مشکل افتاده است کارم سخت از دست خرد
بشکنم دست خرد و این کار را آسان کنم
این زمین شوره را از بیخ و از بن بر کنم
بار دیگر بوستان لاله و ریحان کنم
گر بر این دشمن ظفر جستم بعون کردگار
تا ابد از عیش پاکوبان و دست افشان کنم
دست من گر بست و در زنجیر و زندانم فکند
من بدندان چاره زنجیر این زندان کنم
داده ام پیمان بدان پیمانه پیمایان که باز
عقل را گریان نمایم عشق را خندان کنم
بی سرو سامان شدم ای عشق فرصت ده مرا
فرصتی، تا من ز نو فکر سر و سامان کنم
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۴
بتی شیرین لب اما ترشروی و تند خو دارم
نگاری بدقمار و تلخگوی و جنگجو دارم
همه اسب جفا تا زد، همه نرد دغل بازد
بخوی زشت مینازد که من روی نکو دارم
ز جورش با رخی شادان دلی دارم زغم پژمان
که گریه با لب خندان چو مینا در گلو دارم
گهی غنج و دلال آرد، گهی رنج و ملال آرد
گهی خونم حلال آرد چو باوی گفتگو دارم
از آن چشم و ازان ابرو و از آن زلف و از آن گیسو
بکین صف بسته روبر رو سپاهی جنگجو دارم
بتا تا چند کید و کین، تلطف کن دمی بنشین
بفرما زان لب شیرین که دشنام آرزو دارم
مرا در مجمع رندان بفحش و ناسزا چندان
مکن با خاک ره یکسان که من نیز آبرو دارم
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۶
ای تیره تن ما که بجان دشمن مائی
مائیم سلیمان و تو اهریمن مائی
تو گلخن مائی و عجبتر که غلط وار
گوئیم که تو تنگ قفس، گلشن مائی
چون افعی پیچان سیه بر بسر گنج
پیوسته تو بنشسته به پیرامن مائی
ما پیرهن خویش بدریم که تنگ است
بر ما همه گیتی، که تو پیراهن مائی
آیا فتد آنروز که یکره بفشانیم
دامان تو ای گرد که بر دامن مائی
روزی ز تو زائیم و سوی باب گرائیم
ای مام نکوهیده که آبستن مائی
دردی و بلائی و شفائی و جفائی
آخر چه بلائی نه مگر تو تن مائی
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۴۹ - در مدح مؤید
ای عامل خراج کفایت نمای راد
دستور خسرو و شرف دست میرزاد
خورشید جاودان مؤید یمین دین
کز سایه یمین تو زفتان شوند راد
رادیست حرفت کف و کلک و بنان تو
خلقی زحرفت کف و کلک و بنانت راد
تا از بنان و کلک و کف تو بمن رسید
تشریف و خلعتی که نشاید گرفت و داد
مادح نماند جز من و ممدوح جز توئی
من مادح از نژاد و تو ممدوح از نژاد
زان مهتران نئی تو که در خدمت و ثنات
بستن میان نشاید و نتوان زبان گشاد
دست و در دل تو گشاد است و طبع نیز
پاینده چون در دل و دستت گشاده باد
شعر مرا هر آینه از هزل چاشنی
ماند بجای بلبل و گشنیز و بغمخواد
تا بر حسود تو برم آن چاشنی بکار
کوبم در اجازه که تا بگذرم چو باد
گر کیقباد و کسری گردد حسود تو
صد . . . در . . . زن کسری و کیقباد
ناگفته خوبتر بتو از حاسدان تو
ایشان کنید خود که از ایشان کنند یاد
از حب خویش یاد کنم وآنچه بایدم
خواهم ز مجلس تو چو شاگرد از اوستاد
ای صدر اهل فضل مرا نان و جامه نیست
در گردنم هم از غله خانه غل فتاد
بر مجلس رفیع تو اطناب قصه را
این بنده رفع کرد و بر ایجاب دل نهاد
ده ساله کدخدائی شاهان بیک زمان
داری و بیش دارد ازین امر تو نفاذ
یک ماهه کدخدائی کردم ز تو سوآل
جودت سوآل من باجابت قرین کناد
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
آنم که ز خرّمی دلم را عارست
وز عادت من خوی طرب بیزارست
بی‌حاصل از آن شدم که بختم پرورد
نخلی که به سایه پرورد بی‌بارست
جیحون یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹
گر چه زدشمنی همی درپی کشتن منی
دوستیت فزایدم وه که چه طرفه دشمنی
خوانمت آفتاب اگر خیره مبین بسوی من
زانکه برخ درین مثل خود تو دلیل روشنی
با تو بدین لطافتت پنجه نمیتوان که تو
نرم تری زپرنیان لیک بسختی آهنی
روی تو را ببرگ گل کردم اگر مشابهت
شاهد بر عقیدتم خود تو بوجه احسنی
درره اشتیاق تو منکه زپا در آمدم
حال پیاده باز پرس ای که سوار توسنی
جیحون بهر تو گذشت از سر خون خود ولی
شاید پاس خون من از تو که پاکدامنی
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۴۵ - شماع
زان مه شماع روشن ساختم کاشانه را
خانه خود بردم و کشتم چراغ خانه را
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۶۵ - میرشکار
شوخ میرشکار دارد طبل بار خوشنوا
خانه من آمد و شد طبل بارش بی صدا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶
من کجا، آرزوی وصل دلارام کجا
دل نومید کجا، وین طمع خام کجا
جان ناشاد که و آرزوی شادی چه
دل ناکام کجا و هوس کام کجا
تو چو گل پرده نشین، من چو صبا پرده شکاف
تو نکونام کجا و من بدنام کجا
ای که عزت طلبی، در طلب خواری باش
ذوق تعظیم کجا، لذت دشنام کجا
کس چه داند که تو می می خوری و می باشی
شب کجا، روز کجا، صبح کجا، شام کجا
میلی آرام ندارد چو سگ بی صاحب
کی شد آن آهوی وحشی به کسی رام، کجا
میرزا قلی میلی مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۵۵
دشمنم کشت به فرمودهٔ تو
دیگر ای دوست چه می‌فرمایی؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۱۲
از تبسم لب ببند ای غنچه، حال گل ببین
کز گلابش گریه دایم در قفای خنده است
عاقبت اندیشگان را در نشاط آباد بزم
گریه می آید بر آن لب کآشنای خنده است
مجلس آرا کیست امشب کز هجوم دلخوشی
صورت دیوار، لبریز صدای خنده است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۰۶
نیم آیینه وش از پشت و روی کار خود آگه
نمی دانم چه سان با آن دو رویم کار یکسو شد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۲۴
نرگسم، نرگس، ندارم از طرب جز تهمتی
نیست رنگی از شرابم، گرچه ساغر می زنم
نیم بسمل طایرم، افتان و خیزان بر زمین
یک طرف خون می فشانم، یک طرف پر می زنم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۱۱
خنده طرب از تو، گریه و فغان از من
از تو قهقه شادی، آه خونچکان از من
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۵
جنون از داغ رسوایی چو آراید گلستانم
نگنجد چاک از شادی در آغوش گریبانم
شراب دورباشی جوش می‌زد دوش کز مستی
نگه چون اشک می‌غلطید از مژگان به دامانم
چه شوقست این که بهر التماس پاس بی‌خوابی
نگه صد بار بوسد تا سحرگه پای مژگانم
گر از من دل‌گرانی تا توانی ناله‌ام مشنو
که من درد دلم در ناله‌های خویش پنهانم
متاع کاسدم شیدایی ناز خریداران
اگر در کعبه‌ام کفرم اگر در دیر ایمانم
ز غیرت دیده بربستم ولی از شوق دیدارش
گل نظاره می‌روید ز شاخ خشک مژگانم
من آن اشکم که عمری بر سر مژگان بودم
کنون دیریست تا بیهوده سرگردان دامانم
بخواب ای دست غم در آستین کامشب زبی‌تابی
به استقبال چاکی رفته هر تار گریبانم
نه پای شانه‌ای بوسیدم و نی دامن بادی
فصیحی زلف معشوقم که بی موجب پریشانم
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸
خنده می‌بینی ولی از گریه دل غافلی
خانه ما اندرون ابرست و بیرون آفتاب
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۲
هزار بار قسم خورده‌ام که نام تو را
به لب نیاورم اما قسم به نام تو بود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۹
رهبان کلیسیای دوران شده ام
ناقوس نواز دیر حرمان شده ام
نه معصیتی نه طاعتی وای به من
شرمنده کافر و مسلمان شده ام