عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۲
نه در خور داغ تو جبینی دارم
نه لایق حسنت آفرینی دارم
نه نیز به بخت بد قرینی دارم
برحال تباه خود انینی دارم
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۰
اکنون که شدی مه خرد برده من
از وصل تو زنده شد دل مرده من
سیمرغ غمت کشد به منقار ستم
خاشاک بلا به جان افسرده من
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۳
ای خون ز تو باده روان دل من
آتش ز تو در خرمن جان دل من
گفتم به تو زین شعله حدیثی گویم
تا دامن لب سوخت زبان دل من
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۵
ای خون دل از عشق تو در گردن من
وی خار بلا فشانده پیرامن من
یا ریشه عشق تو کشم از دل خویش
یا ریشه جان کشد غمت از تن من
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۶
ای وصل تو ناداشته پاس دل من
خون کرده بجای می به کاس دل من
بر دست تو گفتم در وم خوشه غم
خود دست غم تو بود داس دل من
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۹
ای زلف تو جزیه گیر عود دل من
از آتش همچو تست دود دل من
گو پرتو روی تو که تابد خورشید
از خط شعاع تار و پود دل من
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۰
تیغ از تو ولبیک نهانی از من
زخم از تو و تسلیم جوانی از من
گر دل دهدت که جان ستانی از من
از تو سر تیغ و جانفشانی از من
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۲
چندانکه نمود بیش کوشش دل من
از عشق بجز بلا نشد حاصل من
این شعله که بهر من دل افروخته است
روید چو گیاه بعد مرگ از گل من
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۶
گر تیغ غمش ز جان کشد کینه من
ای دل نخوری دریغ بر سینه من
گو صیقل تیغ جان زدای غم دوست
بزدای ز زنگ هستی آئینه من
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۰
یارب که بکوی خویش پابستم کن
وز باده جام نیستی هستم کن
دلگیرم ازین نهاد افسرده خویش
یک جرعه می عشق ده و مستم کن
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۱
یارب به که گویم اندرین دیر کهن
کز جان چه کشیده ام در این مدت من
بر روی غم دوست در دل بسته
و آنگه چو بلا نشسته در خانه تن
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۵
ای دوست منم ز جرم شرمنده تو
مخلوق تو وسگ تو وبنده تو
در عالم عشق جان من مرده تو
در هر دو جهان روان من زنده تو
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۶
ای دیده زکات گیر نظاره تو
وز قید حیات رست بیچاره تو
آن عارض آتشین به خورشید نمای
تا جزیه دهی کند به رخسار تو
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۲
کو عمر که داد عیش بستانم ازو
کو وصل که درد هجر بنشانم ازو
کو یار که گر پای خیالش بمثل
بر دیده نهد دیده نکو دانم ازو
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۵
ای دل نشدی تا به ره عشق آگاه
بیهوده منه در این سفر پای به راه
هشیار به راه عشق شلتاق مکن
گر نیستی ار طریق مستی آگاه
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۶
در راه تو دیوانه شدن ما را به
سر گشته چو پیمانه شدن ما را به
زاهد چه دهی پند که بایاد رخش
از کعبه به بتخانه شدن ما رابه
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۱
ای عشق مگر مایه بود آمده ای
کز سر تا پا تمام سود آمده ای
نقصان به تو از چشم بد کس مرساد
کآرایش دکان وجود آمده ای
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۲
من کیستم از خویش به تنگ آمده ای
دیوانه با خرد به جنگ آمده ای
دوشنبه به کوی یار از رشکم کشت
نالیدن پای دل به سنگ آمده ای
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۱
ای دیده به آتش آشنائی نکنی
چون برق بلا جهد گیائی نکنی
ای رخنه غم نگفتمت کاتش عشق
چون شعله کشدتورهنمایی نکنی
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۳
تا روز رخت شد چو شراب عنبی
روزم همه تیره شد ببین بوالعجبی
خورشید فلک ندید هم روز بخواب
زان شب که شب از زلف تو آموخت شبی