عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵۹۵
ترک من کزپسته اش بی خواست می ریزد شکر
چشم تنگی دارد از بادام کوهی تلختر
با سبکباران چه سازد قلزم پر شور و شر؟
کف به ساحل می رسد از سیلی موج خطر
صحبت نیکان بدان را خوب رسوا می کند
می نماید تلخی بادام افزون در شکر
دعوی منصور از دارفنا این اوج یافت
منزل تیر کمان سخت باشد دورتر
گفتگوی ناصحان بادست چون دل شد سیاه
نیست خون مرده را پروای زخم نیشتر
ازمیان زنار کافر نعمتی راباز کن
تافلک چون بندگان در خدمتت بنددکمر
هر که را پرده های چشم آب شرم هست
زود می آید برون از پوست چون بادام تر
لاله داغ است باغ دلگشای عاشقان
برندارد مرغ زیرک صائب از روزن نظر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵۹۷
از فروغ ماه می گردد به آب و تاب ابر
جلوه شکر کند با شیر، در مهتاب ابر
گر چنین بندد به خشکی کشتی احسان محیط
یک قلم چون کاغذ ابری شود بی آب ابر
در گره بسته است دریا آب خود را چون گهر
خشک می آید برون از بحر چون قلاب ابر
پیش ازین می ریخت از دستش گهر بی اختیار
در زمان کشت ما شد گوهر نایاب ابر
خازن گوهر ندارد از ترشرویی گزیر
بر سیاهی می زند چون می شود شاداب ابر
می کند دلهای شب در گریه طوفان، دیده ام
می شود گویا به چشمم پرده های خواب ابر
در زمان تنگدستی دل به حق روی آورد
رو به دریا می رود چون می شود بی آب ابر
زیر بار منت احسان، نمی ماند کریم
وام دریا را کند تسلیم از سیلاب ابر
در کف دست کریمان نیست گوهر را قرار
قطره را از بیقراری می کند سیماب ابر
آبرو صائب نریزد پیش دریا بعد ازین
گر شود از دیده خونبار من سیراب ابر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵۹۸
حسن از چشم نظربازان شود شاداب تر
چهره گل راکند شبنم به آب وتاب تر
بر چراغ صبح می لرزد دل پروانه بیش
حسن دل را کرد در دوران خط بیتاب تر
هر قدر در موج سنبل چشمه طوفان می کند
نیست از چشم تر عاشق پریشان خواب تر
گر چه بود از زلف او حال پریشانی مرا
شد رگ جانم ازان موی کمر پرتاب تر
پا ز چشم خویش کن در کوچه باغ زلف یار
کاین ره خوابیده ازمخمل بود خوش خواب تر
هیچ روزن گرچه خالی ازفروغ ماه نیست
خانه های بی دروبام است خوش مهتاب تر
ساغرناکامی ازخود آب برمی آورد
می شود تبخال ازلب تشنگی سیراب تر
می تراودرازهای سربه مهر ازسینه زود
گوهر غلطان صدف را می کندبیتاب تر
گرچه از عنقا اثر درعالم ایجاد نیست
گوهر انصاف از عنقا بودنایاب تر
یکقلم اسباب دنیا پرده بیگانگی است
آشناتر باخداهرکس که بی اسباب تر
طاعت صدساله را برطاق نسیان نه، که نیست
پیش رحمت ازتهیدستی متاعی باب تر
نیست کارمهردلهارامنورساختن
روی جانان است ازخورشیدعالمتاب تر
رشته امیدراطی کن که درایام ما
بحرجودازچشمه سوزن بود بی آب تر
شدازخط صائب صفای آن لب لعلی زیاد
گوهر از گرد یتیمی می شود شاداب تر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵۹۹
می شود در وسمه ابروی بتان خونخوارتر
درنیام این تیغ خونریزست بی زنهارتر
دور عیش مرکز از پرگار میگردد تمام
شد ز خط عنبرین آن خال خوش پرگارتر
باده ممزوج را زور شراب صرف نیست
چشم مست یار از می می شود هشیارتر
می شود رسوا ز دیدنهای پنهان رازعشق
روی این آیینه است ازپشت خود ستارتر
چرب نرمیهای ظاهر نیست بی مکر و فریب
پرده دام است هر خاکی که شد هموارتر
سیل راسنگ فسان گرددزمین سنگلاخ
خواب سنگین عمر را سازد سبکرفتارتر
خط آزادی است سرو و بید رابی حاصلی
سنگ افزون می خورد نخلی که شدپر بارتر
رغبت می در بهار افزون شود مخمور را
چشم خوبان می شود در وقت خط خونخوارتر
شیوه های حسن راخط پرده نسیان شود
صفحه عارض بود در سادگی پرکارتر
دشمن نقش است لوح ساده دیوانگان
ورنه مجنون است از فرهاد شیرین کارتر
مار گردد اژدها از امتداد روزگار
گشت درایام پیری نفس بدکردارتر
غم دراین محنت سراباشد به قدر غمگسار
ازغم آزادست هرکس هست بی غمخوارتر
شوق چون پا در رکاب بیقراری آورد
کوه را از کبک می سازد سبکرفتارتر
سبزه خط بال و پر گردید سودای مرا
در بهاران می شود دیوانگی سرشارتر
از زمین نرم، صائب گرد برمی آورند
می کشد آزار افزون هر که بی آزارتر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۰۲
ناقص از کامل برد لذت ز دنیا بیشتر
دیده احول کند عیش دو بالا بیشتر
زشت راآیینه تاریک باشد پرده پوش
می رسد آزاربد گوهربه بینا بیشتر
گوشه گیران را مسلم کی گذارد روزگار؟
از گرانان می کشد آزار،عنقا بیشتر
هیچ باغ دلگشا چون جبهه واکرده نیست
می کشد صاحبدلان را دل به صحرا بیشتر
عمر در برچیدن دامن سرآمد سرو را
می کنند آزادگان وحشت ز دنیا بیشتر
چون زمین نرم از من گرد بر می آورند
می کنم هر چند بامردم مدارا بیشتر
آب گوهر می فزاید تشنگی چون آب شور
می تپد از تشنگان برخاک دریابیشتر
در سر بی مغز باشد باده را شور دگر
درنیستان می شود این شعله رعنا بیشتر
تلخ شد از کوهکن بر چشم شیرین خواب ناز
کارشیرین دل برد از کارفرما بیشتر
گشت از دشنام شوق آن لب میگون زیاد
گردد از تلخی می لعلی گوارا بیشتر
درسیاهی می توان گل چید از آب حیات
گریه راباشد اثر دامان شبها بیشتر
خانه های کهنه صائب مسکن مارست ومور
درکهنسالان بود حرص وتمنابیشتر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۰۳
نیست بیصورت جدال زاهدان باصوفیان
می کندآیینه رسوا زنگیان رابیشتر
عمرپیران از جوانان زودتر طی می شود
قرب منزل گرم سازد رهروان رابیشتر
پشت هر شاخی که خم از بارمنت گشته است
از بهاران می کند شکر خزان رابیشتر
هرکه ازتن پروری زآیینه دل غافل است
پاس می دارد زگرد آیینه دان رابیشتر
در سبوی کهنه ممکن نیست گرددآب سرد
دل خنک می گردد از دنیا جوان رابیشتر
درد برعضو ضعیف از عضوهاریزدفزون
پیچ وتاب از زلف باشد آن میان را بیشتر
کور مادرزاد ازخواب پریشان فارغ است
می گزد وضع جهان روشندلان رابیشتر
در سبک مغزان اثر افزون کند رطل گران
برق در فریاد آرد نیستان رابیشتر
سردمهریهای معشوق است بر عاشق گران
پرتو مهتاب می سوزد کتان رابیشتر
از توکل گر به حفظ حق سپارد گله را
گرگ غمخواری کند از سک شبان رابیشتر
عارفان راجوز پوچ چرخ نتواند فریفت
می فریبد این سبکسر کودکان رابیشتر
صیقل جانهای تاریک است صائب جستجو
سبز سازد کاهلی آب روان رابیشتر
باده دارد بر سر پامیکشان رابیشتر
زندگی از آب باشد ماهیان رابیشتر
چین زابروی توزور باده روشن نبرد
گرچه آتش نرم می سازد کمان رابیشتر
غفلت من بیشتر گردید از موی سفید
صبح سنگین می کندخواب گران رابیشتر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۰۴
دل ز خط بر عارض جانانه لرزد بیشتر
بر چراغ صبحدم پروانه لرزد بیشتر
چون ز می گردد غزال چشم جانان شیر گیر
از نیستان پنجه مستانه لرزد بیشتر
دل زشوق آن لب میگون درون سینه ام
در کف مخمور از پیمانه لرزد بیشتر
در حریم سینه عاشق ندارد دل قرار
در صدف این گوهر یکدانه لرزد بیشتر
عاشق گستاخ سازد مضطرب معشوق را
شمع در زیر پر پروانه لرزد بیشتر
چون شمارم در قناعت خویش را ثابت قدم؟
من که از خرمن دلم بر دانه لرزد بیشتر
بیقراری اشک رادر دیده بیش از دل بود
از صراحی باده در پیمانه لرزد بیشتر
اشگ مظلومان بود سیلاب بنیاد ستم
خانه ظالم ز صاحبخانه لرزد بیشتر
نخل بارآور خطر دارد ز سنگ کودکان
درمیان عاقلان دیوانه لرزد بیشتر
می کشد ناموس عالم هر که عاقل می شود
ازخطای جاهلان فرزانه لرزد بیشتر
گرچه لرزد پنجه خورشید در گیسوی شب
درگشادزلف دستشانه لرزد بیشتر
شمع راهر چند صائب می کند بی دست وپا
ازنسیم صبحدم پروانه لرزد بیشتر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۰۵
خار و خس را چرخ گل برسرفشاند بیشتر
خاردرراه عزیزان می دماند بیشتر
می دهد مهلت بدان را خاک بیش از نیکوان
در سفال تشنه، درد از صاف ماند بیشتر
غوطه در خون می زند مهراز شفق هر صبح وشام
سرکشان راآسمان درخون نشاند بیشتر
نور بینش هست اگر دردیده گردون، چرا
درزمین شور تخم خود فشاند بیشتر؟
از تلاش قرب دوری کن که ازپاس ادب
ماه از خورشیدپرتو می ستاند بیشتر
زندگی خواهی، سخاوت کن که بر روی زمین
بیش ماند هرکه فیض خود رساند بیشتر
پایه دولت کریمان رانمی سازد خسیس
دربلندی ابر فیض خود رساند بیشتر
مجمر افلاک از آهن دلیها چون سپند
بیقراران رابر آتش می نشاند بیشتر
در زمین شور بر رغم لب خشک صدف
ابر نیسان گوهر خود می فشاند بیشتر
همچو کاغذ باد،گردون هر سبک مغزی که یافت
درتماشاگاه دنیا می پراند بیشتر
لطف افکار ترا صائب ز افکار دگر
می کند ادراک افزون، هرکه خواند بیشتر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۰۶
تلخکام ایمن ز چشم شور ماند بیشتر
باده انگور از انگور ماند بیشتر
محفل آرایان شهرت، خرج چشم بدشوند
هرکه ماند از دیده ها مستور،ماند بیشتر
خاکساران رابقا از سرفرازان است بیش
کاسه چین از سر فغفور ماند بیشتر
پرده گنج است ویرانی درین عبرت سرا
دل چو شد زیر وزبر معمور ماند بیشتر
حرص درهنگام پیری از غلاف آیدبرون
بال وپر پیدا کند چون مور ماند بیشتر
زندگی بیش ازتنومندی نمی گرددکه تیر
در کمان سست از پرزور ماند بیشتر
قسمت اشرار گردد از قضا عمر دراز
دربساط خاک مار از مور ماند بیشتر
چون نباشد عزم صادق جستجو بی حاصل است
از کجی تیر ازهدف مهجور ماند بیشتر
نوش ونیش این جهان تلخ صائب باهم است
خانه پرشهد از زنبور ماند بیشتر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۰۸
می کشداز بی هنر کلفت هنرور بیشتر
می خورد دل درتمامی ماه انور بیشتر
گنج بیش از اژدها صاحبدلان را می گزد
هست از دریا خطر درآب گوهر بیشتر
بهره مست از پشیمانی زیاد از زاهدست
اشک وآه از خشک دارد هیزم تر بیشتر
در نیستان برق عالمسوز طوفان می کند
می کند تأثیر صهبا در سبکسر بیشتر
می کند سنگ ملامت شور عاشق رازیاد
می شود شوریده این دریازلنگربیشتر
طفل بدخو هر قدر خون دردل مادر کند
می شود از مهربانی شیر مادر بیشتر
منت دست حمایت شمع مغرور مرا
می کندبی دست وپا از باد صرصربیشتر
نیست صائب چشم ظاهر محرم سوز نهان
ورنه از پروانه می سوزد سمندر بیشتر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۰۹
شورش دیوانه گردد از بیابان بیشتر
می شود وحشت فزون چون گشت میدان بیشتر
نیست ممکن دل شود ساکن زدست رعشه دار
وحشت مجنون شد از وحشی غزالان بیشتر
شوخ چشمی دربساط صنع عین غفلت است
هرکه بیناتر درین هنگامه حیران بیشتر
خشک سازد ریشه نخل هوس رانان خشک
آرزو گرددز نعمتهای الوان بیشتر
می شود طول امل در موسم پیری زیاد
موج دارددر سراب خشک جولان بیشتر
لقمه بیش ازدهن سرمایه حسرت بود
تلخ گردد عیش مور ازشکرستان بیشتر
منت دست حمایت کارصرصرمی کند
شمع می لرزد به جان در زیر دامان بیشتر
نیست در زندان تن جانهای کامل راقرار
خصم آرامند گوهرهای غلطان بیشتر
شسته رویان گرچه می شویند از خاطر غبار
می دواند ریشه دردل خط ریحان بیشتر
چرخ صائب برمراد سفلگان گردد مدام
در زمین شور بارد ابر احسان بیشتر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۱۰
می کشد عزت طلب خواری زدوران بیشتر
هست یوسف راخطراز چاه وزندان بیشتر
از بخیلان خط آزادی مرابرگردن است
چون نگویم شکر این قوم از کریمان بیشتر؟
از وفور زر تهیدستان قسمت راچه سود؟
خشک گردد درمیان بحر، مرجان بیشتر
سگ ز صاحب روی گردان می شود چون سیرشد
نفس باشد درتهیدستی به فرمان بیشتر
دولت از دست دعا دارد حصار عافیت
خوابگاه شیر باشد درنیستان بیشتر
زشت را آیینه تاریک باشد پرده پوش
می نماید روی دل گردون به نادان بیشتر
آب درظرف سفالین خوشترست ازجام زر
می برند از عمر لذت خاکساران بیشتر
می رسد آزار سگ سیرت به درویشان فزون
خرقه رااز بخیه باشد زخم دندان بیشتر
همت از تیغ زبان شکر خجلت می کشد
درزمین شور بارد ابر احسان بیشتر
حیرت هرکس درین عالم به قدر بینش است
هرکه بیناتر درین هنگامه، حیران بیشتر
رتبه بسط است بیش از قبض پیش عارفان
فیض درسی پاره می باشد ز قرآن بیشتر
هرکه را آیینه تارست صائب دربغل
می کشد خاطر به گلخن از گلستان بیشتر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۱۲
جانب اغیار داردآن جفا جو بیشتر
باگرانجانان بود میل ترازو بیشتر
دزد رادر پرده شب می شود جرأت زیاد
می برد دردور خط دل خال هندو بیشتر
می دواند ریشه دردل جوهر تیغ عتاب
عشق راباشد نظر بر چین ابرو بیشتر
بیشتر سنگین دلان بال وپریکدیگرند
می کند درقاف پرواز آن پریرو بیشتر
چشمه ها سیلاب گردد چون به هم پیوسته شد
وحشت مجنون ما گردید از آهو بیشتر
زنگ غفلت فرش باشددردل آسودگان
سبز گردد آبهای مرده درجو بیشتر
با سخن صاحب سخن را التیام دیگرست
دل ز صائب می برد چشم سخنگو بیشتر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۱۴
عشق راباشد به عاشق دلنوازی بیشتر
می کند بیچارگان را چاره سازی بیشتر
می کشد قامت به قدر ریشه هر نخلی که هست
هر قدرپستی فزونتر، سرفرازی بیشتر
عشق عالمسوز کی فارغ گذارد حسن را؟
شمع از پروانه دارد جانگدازی بیشتر
می شود هرچند محو از روی گرم آفتاب
می کند شبنم همان آیینه سازی بیشتر
د رخرابات مغان از پرتو دلهای پاک
هر قدر آلوده تر دامن نمازی بیشتر
می کشد قامت نی بی مغز بیش از نیشکر
درسبک مغزان بود گردن فرازی بیشتر
پیش راه شکوه خونین نگیرد خامشی
رشته اشک از گره گیرد درازی بیشتر
ظالمان را نرم می گردد دل از فرمان عزل
حسن نو خط می کند عاشق نوازی بیشتر
تا نگردیده است صائب آدمی بالغ نظر
می زند ناخن به دل عشق مجازی بیشتر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۱۵
گرچه از جان نیست چیزی بابدن نزدیکتر
باشد آن جان جهان ازجان به تن نزدیکتر
می کشم دوری ز حیرت ،ورنه با یوسف بود
چشم چون دستار من از پیرهن نزدیکتر
خال باآن قرب ازان لبهادهن شیرین نکرد
تلختر هر کس به آن شیرین دهن نزدیکتر
پرده شرم است مانع ،ورنه چشم پاک من
باشد از شبنم به آن گل پیرهن نزدیکتر
نعل لیلی رادر آتش وحشت مجنون گذاشت
از رمیدن شد بر جانان راه من نزدیکتر
چون عزیز مصر باغربت مدارا کن که هست
پله غربت به دولت از وطن نزدیکتر
گر چه با فانوس باشد درته یک پیرهن
هست با پروانه شمع انجمن نزدیکتر
از سخن دست سلیمان تکیه گاه مور شد
قرب را راهی نباشد از سخن نزدیکتر
می شود بی دست وپایی شهپر پرواز رزق
آب این چاه است بی دلو ورسن نزدیکتر
از جوانان گرچه نبود دور مرگ ،اما بود
موی چون کافور پیران باکفن نزدیکتر
صائب از پاس ادب گردید ازان زلف دراز
دست کوتاهم به آن سیب ذقن نزدیکتر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۱۶
زاهد از آلوده دنیاست دنیا خواه تر
رهرو این راه از رهزن بود گمراه تر
دستگاه غم به قدر دستگاه بینش است
می خورد خون بیشتر هر کس بودآگاه تر
فکر آن موی کمر نگذاشت درمن زندگی
درد پنهانی بود از دردها جانکاه تر
می تواند کرد داغ عشق، اگر خواهد دلش
سینه تار مرا از آسمان خوش ماه تر
شورش مجنون یکی صدگشت از زخم زبان
می کند مهمیز اسب تند رابد راه تر
لطف گردون بیشتر از قهر می سوزدمرا
تلختر هرچند می در کام، بی اکراه تر
هر قدر سر رشته آمال می گردد دراز
دست ما از دامن دنیا شودکوتاه تر
مستی رطل گران بالاتر از پیمانه است
بیخبرتر ازجهان هرکس که صاحب جاه تر
گر چه بیرون رفتن ازراه است تقصیر عظیم
برنمی گردد هر که بعد از آگهی، بیراه تر
خوش بود دلخواه بستن با پریرویان جناغ
گر فراموشی ازان جانب بود، دلخواه تر!
هر کجا صائب شود بی پرده آن شیرین سخن
لیلی از داه عرب بسیار باشد داه تر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۱۷
خامشی سازد من بیتاب را دیوانه تر
می کند بند گران سیلاب را دیوانه تر
بیش شد از بستن لب بیقراریهای دل
بخیه سازدزخم پرخوناب رادیوانه تر
در فلاخن می شود بال وپر پرواز،سنگ
صبر می سازد دل بیتاب را دیوانه تر
اشک را در سینه روشندلان آرام نیست
می کند آیینه این سیماب را دیوانه تر
قلقل مینا به دور انداخت جام باده را
شور دریا می کند گرداب را دیوانه تر
جلوه هم چشم، سیلاب بنای طاقت است
طاق ابرو می کند محراب را دیوانه تر
شد فزون از پند ناصح بیقراریهای من
می کند افسانه اینجا خواب را دیوانه تر
می کند از روشنی آیینه دلهای پاک
پرتو خورشید عالمتاب را دیوانه تر
بالب خشک صدف تردستی نیسان کند
تشنگان گوهر سیراب رادیوانه تر
نوبهار خط مشکین هر قدر گردد کهن
می کند صائب من بیتاب را دیوانه تر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۱۸
هرطرف صد راه پیما هست سر گردان خضر
تاکه راافتد درین وادی به کف دامان خضر
بی رفیقان موافق آب خوردن سهل نیست
می دهد یادازخجالت جلوه پنهان خضر
قسمت آیینه از آب روان جز زنگ نیست
رزق اسکندر نگردد چشمه حیوان خضر
سعی در تعمیر دیوار یتیمان کن که شد
ایمن ازسیل فنا زین رهگذربنیان خضر
دستگیری فیضها دارددرین ظلمت سرا
تا به دامان قیامت می کشد دوران خضر
تا نگرددسبز در جوی توآب زندگی
خشک بگذر زینهار از چشمه حیوان خضر
تا چه باشد هستی ده روزه ماخاکیان
چون بنابر آب دارد عمر جاویدان خضر
می کنم داغ عزیزان زندگی راناگوار
آه افسوسی است مد عمر بی پایان خضر
آه کز بیمایگی در دفتر ایجاد نیست
مد احسانی بغیر ازعمر جاویدان خضر
سبز گردد کشت امیدش زآب زندگی
هرکه شد صائب درین مهمانسرا مهمان خضر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۱۹
یاسمینش لاله گون از تاب نظر
از تماشایش بود خون رزق ارباب نظر
تا نپوشد جوشن داودی از خط روی او
از لطافت نیست ممکن آورد تاب نظر
هست در هر نقطه پنهان معنی پیچیده ای
ورنه زلف و خط نگردد دام ارباب نظر
می توان کردن به چشمش نسبت چشم غزال
شوخی مژگان اگر دارد رگ خواب نظر
بر سراپایش مبین گستاخ کان موی میان
می شود چون موی آتش دیده ازتاب نظر
گرد بر می آرد رنگین لباسان چشم شور
داد شبنم دفتر گل را به سیلاب نظر
گر زابرو تیغ بارد همچو مژگان بر سرش
بر ندارد چشم، صاحبدل ز محراب نظر
صبح رخساری کز اوشد دیده ام انجم فشان
آفتابی می شود رنگش ز مهتاب نظر
نسبت بیداری و خواب گران من بود
چون شرار و سنگ درمیزان ارباب نظر
آن که بست از هر دو عالم چشم حیران مرا
کاش می آورد روی نازکش تاب نظر
می شود صائب ز چشمش جویهای خون روان
این غزل را هر که می گوید ز اصحاب نظر
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۶۲۰
لاله ها چشم غزالان می نماید در نظر
خارها صفهای مژگان می نماید در نظر
هر غباری کز زمین خیزد در این آب و هوا
سرو سیم اندام جولان می نماید در نظر
از خروش بلبلان و جوش گلها صحن باغ
مجلس پر شور مستان می نماید در نظر
ظاهر سنگ از هجوم لاله های آبدار
باطن کان بدخشان می نماید درنظر
خنده گل خاک را یک روی خندان کرده است
آسمان یک چشم حیران می نماید درنظر
از رگ ابر بهاران آسمان تلخروی
خوشتر از زلف پریشان می نماید در نظر
یک دهن خنده است صحرا از نشاط نوبهار
چون کواکب ریگ خندان می نماید در نظر
تا که زلف افشاند بر صحرا که از موج سراب
روی صحرا سنبلستان می نماید در نظر
از هجوم داغ، هر زخم نمایان بر تنم
رخنه دیوار بستان می نماید در نظر
چشم تنگ مور از تنگی دل تنگ مرا
عرصه ملک سلیمان می نماید در نظر
شوخ چشمی را که شوخی سر به صحرا می دهد
خلوت آیینه زندان می نماید در نظر
بس که شور عشق پیچیده است در پیکر مرا
داغها صائب نمکدان می نماید در نظر