عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۳۲
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۵۴
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۶۴
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۷۱
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۸۸
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۰۵
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۲۵
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۳۳
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۱۹
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۹
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۵۵
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۵۸
طغرای مشهدی : ساقینامه
بخش ۲ - در اصفهان والامقامی بر بساط گوهر فکر به قانون دلخواه گردیدن
چو مطرب کند ساز و برگ نوا
رسد مرغ را خرمی در هوا
ز باغ رخش کز طرب شد پدید
توان دسته دسته گل ذوق چید...
ز صافی در آواز آن خوش سرود
نمایان شده عکس آهنگ رود
به چنگ آرد آن زینت محفلم
ز تکرار نغمه مکرر دلم
چو گردد سراینده پیشرو
ز «تن تن» به مستان دهد جان نو
شب از نغمه گویی کرامات کرد
که نارفته سیر مقامات کرد
نوایی که در پرده غیب بود
ز سرخانه نقش سلمک نمود
اگر نغمه سنجی کند در عراق
شود صبر اهل نشابور، طاق
عرب می دود از مقام حشم
کزو بشنود نغمه ای در عجم
به یک گوشه گیری، قد چارگاه
شده از فراق سه گاهش دو تاه
ز غم گر دل راستان درهم است
به عزال معزول ساز غم است
به زابل چو صوتش کند ترکتاز
بیاتش دود در جلو ز اهتزاز
ز آواز او پنجگاه از گوشت
شش آوازه را هفتمین صوت گشت
چو کوچک ازو نی سواری کند
بزرگ فغان را حصاری کند
ز بس حسن صوتش بود دلربا
مقام فدایش گرفته صبا
ز نوروزخوانی درین کهنه دیر
بهار گل نغمه شد وقت سیر
چو خارا ز ابریشم ساز بافت
حسینی به وجه حسن پرده یافت
بت نغمه اش چون مبرقع شده
نواخوان ماه مقنع شده
نماید چو از پرده، بسته نگار
کند ساز تحسین حنابند یار
توان یافت از شعبه تازه اش
که تا اصفهان رفته آوازه اش
به تصنیف ساز ره بوسلیک
ز مغلوب خوانی ست غالب شریک
سخن تا ز نیریز وحدت نگفت
نشد آشکارا سرود نهفت
شهش چون به بزم خود آواز کرد
ز والامقامی به شه ناز کرد
نوا ریخت بر دوستان حجاز
چه سان خواندش کس مخالف نواز
شترغو زده پشت پا بر جرس
که زنگوله او بود دسترس
به سازش چو عشاق پرداختند
ز صندوق دل، ارغنون ساختند ...
نگارا ندانم چرا سرکشی
به گلدستگی شعله آتشی
اگر بی تو بینم صراحی به پیش
نهم چون سبو دست بر حلق خویش
ز تن چون مسافر شود هوش من
برآواز پایت بود گوش من
ز شوق تو پیچیده در نامه ام
صدای غزلخوانی خامه ام
رسد مرغ را خرمی در هوا
ز باغ رخش کز طرب شد پدید
توان دسته دسته گل ذوق چید...
ز صافی در آواز آن خوش سرود
نمایان شده عکس آهنگ رود
به چنگ آرد آن زینت محفلم
ز تکرار نغمه مکرر دلم
چو گردد سراینده پیشرو
ز «تن تن» به مستان دهد جان نو
شب از نغمه گویی کرامات کرد
که نارفته سیر مقامات کرد
نوایی که در پرده غیب بود
ز سرخانه نقش سلمک نمود
اگر نغمه سنجی کند در عراق
شود صبر اهل نشابور، طاق
عرب می دود از مقام حشم
کزو بشنود نغمه ای در عجم
به یک گوشه گیری، قد چارگاه
شده از فراق سه گاهش دو تاه
ز غم گر دل راستان درهم است
به عزال معزول ساز غم است
به زابل چو صوتش کند ترکتاز
بیاتش دود در جلو ز اهتزاز
ز آواز او پنجگاه از گوشت
شش آوازه را هفتمین صوت گشت
چو کوچک ازو نی سواری کند
بزرگ فغان را حصاری کند
ز بس حسن صوتش بود دلربا
مقام فدایش گرفته صبا
ز نوروزخوانی درین کهنه دیر
بهار گل نغمه شد وقت سیر
چو خارا ز ابریشم ساز بافت
حسینی به وجه حسن پرده یافت
بت نغمه اش چون مبرقع شده
نواخوان ماه مقنع شده
نماید چو از پرده، بسته نگار
کند ساز تحسین حنابند یار
توان یافت از شعبه تازه اش
که تا اصفهان رفته آوازه اش
به تصنیف ساز ره بوسلیک
ز مغلوب خوانی ست غالب شریک
سخن تا ز نیریز وحدت نگفت
نشد آشکارا سرود نهفت
شهش چون به بزم خود آواز کرد
ز والامقامی به شه ناز کرد
نوا ریخت بر دوستان حجاز
چه سان خواندش کس مخالف نواز
شترغو زده پشت پا بر جرس
که زنگوله او بود دسترس
به سازش چو عشاق پرداختند
ز صندوق دل، ارغنون ساختند ...
نگارا ندانم چرا سرکشی
به گلدستگی شعله آتشی
اگر بی تو بینم صراحی به پیش
نهم چون سبو دست بر حلق خویش
ز تن چون مسافر شود هوش من
برآواز پایت بود گوش من
ز شوق تو پیچیده در نامه ام
صدای غزلخوانی خامه ام
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۱۴
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۸
باز عشق آمد که آراید گلستان مرا
سازد از خون جگر شاداب بستان مرا
باز عشق آمد که از فیض نشاط گریهای
چون کنار گل کند پرخنده دامان مرا
باز عشق آمد که دربستان کفر زلف دوست
شبنم رخساره گل سازد ایمان مرا
باز عشق آمد که از هر دورباش غمزهای
بشکند در دیده من نوک مژگان مرا
باز عشق آمد که ناخن بررگ جانم زند
زیور گوش ملایک سازد افغان مرا
باز عشق آمد که اندازد به رغم عافیت
در کف صد چاک هر تار گریبان مرا
باز عشق آمد که از ذوق سرشک افشانیی
دیده یعقوب سازد داغ حرمان مرا
باز عشق آمد که مهمان خدنگ ناز دوست
پرسد از هر دل که بیند خانه جان مرا
باز عشق آمد که در بازار حسن خودفروش
بر سر مژگان گشاید بار سامان مرا
باز عشق آمد که خنداند ز فیض جلوهای
چون لب زخم شهیدان چشم گریان مرا
باز عشق آمد که از زیر گلیم عافیت
آورد بیرون فصیحی طبل پنهان مرا
سازد از خون جگر شاداب بستان مرا
باز عشق آمد که از فیض نشاط گریهای
چون کنار گل کند پرخنده دامان مرا
باز عشق آمد که دربستان کفر زلف دوست
شبنم رخساره گل سازد ایمان مرا
باز عشق آمد که از هر دورباش غمزهای
بشکند در دیده من نوک مژگان مرا
باز عشق آمد که ناخن بررگ جانم زند
زیور گوش ملایک سازد افغان مرا
باز عشق آمد که اندازد به رغم عافیت
در کف صد چاک هر تار گریبان مرا
باز عشق آمد که از ذوق سرشک افشانیی
دیده یعقوب سازد داغ حرمان مرا
باز عشق آمد که مهمان خدنگ ناز دوست
پرسد از هر دل که بیند خانه جان مرا
باز عشق آمد که در بازار حسن خودفروش
بر سر مژگان گشاید بار سامان مرا
باز عشق آمد که خنداند ز فیض جلوهای
چون لب زخم شهیدان چشم گریان مرا
باز عشق آمد که از زیر گلیم عافیت
آورد بیرون فصیحی طبل پنهان مرا
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۰
نوبهار آمد که مرغان بال و پر گلگون کنند
وز نوای ناله هر دم گوش گل پرخون کنند
گر سزاوار بهشتم باری ای رضوان مرا
در بهشتی بر که آنجا درد دل افزون کنند
دیده گر داری بیا سوی گلستان وفا
زآنکه گر بی دیده آیی چون صبا بیرون کنند
راز پنهان داشتن آیین شرع دوستیست
خودفروشان کاش ترک ملت مجنون کنند
شعله حیرانان فراوان شد خدایا لطف کن
آنقدر فرصت که گاهی دیده را پرخون کنند
همت مستان جام حسن بین کز جلوهای
دیدههای مفلسان طور را قارون کنند
زین نفس خامان فصیحی لذت افغان مجوی
گیرم از خون جگر جان در تن مضمون کنند
وز نوای ناله هر دم گوش گل پرخون کنند
گر سزاوار بهشتم باری ای رضوان مرا
در بهشتی بر که آنجا درد دل افزون کنند
دیده گر داری بیا سوی گلستان وفا
زآنکه گر بی دیده آیی چون صبا بیرون کنند
راز پنهان داشتن آیین شرع دوستیست
خودفروشان کاش ترک ملت مجنون کنند
شعله حیرانان فراوان شد خدایا لطف کن
آنقدر فرصت که گاهی دیده را پرخون کنند
همت مستان جام حسن بین کز جلوهای
دیدههای مفلسان طور را قارون کنند
زین نفس خامان فصیحی لذت افغان مجوی
گیرم از خون جگر جان در تن مضمون کنند
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳
دل در آن زلف پریشان رسد و بنشیند
همچو اشکی که به دامان رسد و بنشیند
کو مروت که سمومی چو درین دشت آید
بر سر خاک شهیدان رسد و بنشیند
بوی پیراهن یوسف به جهان در تک و پوست
خرم آن دم که به کنعان رسد و بنشیند
چون مریضی که نشیند در بیمارستان
بی تو نظاره به مژگان رسد و بنشیند
ناله چون ناله بلبل غرضآلود مباد
که چو شبنم به گلستان رسد و بنشیند
کی بود کی که فصیحی ز بیابان مراد
بر در کعبه حرمان رسد و بنشیند
همچو اشکی که به دامان رسد و بنشیند
کو مروت که سمومی چو درین دشت آید
بر سر خاک شهیدان رسد و بنشیند
بوی پیراهن یوسف به جهان در تک و پوست
خرم آن دم که به کنعان رسد و بنشیند
چون مریضی که نشیند در بیمارستان
بی تو نظاره به مژگان رسد و بنشیند
ناله چون ناله بلبل غرضآلود مباد
که چو شبنم به گلستان رسد و بنشیند
کی بود کی که فصیحی ز بیابان مراد
بر در کعبه حرمان رسد و بنشیند
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۶
بترس از آن که دمی دامن سحر گیرم
چو شعله دم به دم از سوز سینه درگیرم
به کوی زخم فروشان روم به سنه چاک
هزار زخم در آغوش یک جگر گیرم
بیا شکفته و شیرین که گر مرا باشد
رخ و لب تو جهان در گل و شکر گیرم
به فتوی جگر از شمع خویشتن هر شب
هزار شعله به تاوان بال و پر گیرم
شدم مسافر اقلیم دل فصیحیوار
بود که دامن دردی درین سفرگیرم
چو شعله دم به دم از سوز سینه درگیرم
به کوی زخم فروشان روم به سنه چاک
هزار زخم در آغوش یک جگر گیرم
بیا شکفته و شیرین که گر مرا باشد
رخ و لب تو جهان در گل و شکر گیرم
به فتوی جگر از شمع خویشتن هر شب
هزار شعله به تاوان بال و پر گیرم
شدم مسافر اقلیم دل فصیحیوار
بود که دامن دردی درین سفرگیرم