عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۳۲
مادر ایام بی مهر است و من نازک مزاج
همچو طفل تندخو در دامن بیگانه ام
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۵۴
تردامنی به کف داد، سرخانه حبابم
هرجا که می نهم پا، تا نصف تن در آبم
از بس که تنگ ظرفی، گل کرد در وجودم
ساقی به مستی افکند، از وعده شرابم
در مهد هستی ام دل چون تن دهد به آرام؟
زاییده مادر دهر، بر خشت اضطرابم
مشکل بود تکلم، آشفته خاطران را
حرفی چو پرسم از گل، بلبل دهد جوابم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۶۴
هرگز نمی گیرد کسی جز درد، بازوی مرا
در کنج تنهایی، زغم، چون دست بر رو می زنم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۷۱
نمی گیرد قرار آن شوخ یک دم چون صبا در وی
اگر کاشانه ای از خاک دامنگیر می سازم
به یاد صورتش هر جا نگاهم بر زمین افتد
تو گویی بر زمین چون کودکان تصویر می سازم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۸۸
نزد آنهایی که با دل کارشان افتاده است
به بود یک قطره خاموشی ز صد دریا سخن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۰۵
بس که آن گل صبحدم با آب و تاب آید برون
گر فشارم دیده برعکسش، گلاب آید برون
از فروغ چهره، ابرویش نمی آید به چشم
چون مه نو کز پناه آفتاب آید برون
نشکند بی دستبرد ساغر می سد شرم
باده پیش آور که آن گل از حجاب آید برون
هر کجا حرف از دل بی طاقت ما بگذرد
تا قیامت گر بکاوی، اضطراب آید برون
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۲۵
ما عشقباز گریه چه دانیم خنده چیست
در نوشداروی دل ما زعفران مکن
شیرین و تلخ، هر دو پسند طبیعت است
چون شیشه، گر شراب خوری، امتحان مکن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۳۳
ناله برگشت ز لب از فرح دیدن تو
گریه در دیده گره گشت ز خندیدن تو
می کند شبنم گل از سر شب تا دم صبح
مشق شیرینی در میکده غلتیدن تو
برهمن گرم پرستیدن سنگ سیه است
دل چه سان بگذرد از شغل پرستیدن تو
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۱۹
بس که برگرد تو گشتم، سر من می گردد
باید از شوق چنین گشت به قربان کسی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۹
من نه ابرم، نه تو گل، بهر چه در باغ وصال
چون زمین تر شود از گریه من، خنده کنی
چون روی پیشتر از موسم گل رو به چمن
بی نیازش ز گل موسم آینده کنی
من و آن لعل روان بخش که از یک سخنش
دل اگر مرده صدساله بود، زنده کنی
بس که خوب است سراپای تنت چون خورشید
بدنما گر بود آیینه، خوشاینده کنی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۵۵
نسترن می طلبد از بدنت خوشبویی
رخت گل می برد از پیرهنت خوشبویی
اگر از گل شنوم بوی خوشت را، چه عجب
به چمن رفته ز باغ بدنت خوشبویی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۵۸
در باغ گیتی، شد قسمت من
رزق معلق، چون سردرختی
تخم چنارم گویی، که دارد
دستم کسالت، پایم کرختی
طغرای مشهدی : ساقی‌نامه
بخش ۲ - در اصفهان والامقامی بر بساط گوهر فکر به قانون دلخواه گردیدن
چو مطرب کند ساز و برگ نوا
رسد مرغ را خرمی در هوا
ز باغ رخش کز طرب شد پدید
توان دسته دسته گل ذوق چید...
ز صافی در آواز آن خوش سرود
نمایان شده عکس آهنگ رود
به چنگ آرد آن زینت محفلم
ز تکرار نغمه مکرر دلم
چو گردد سراینده پیشرو
ز «تن تن» به مستان دهد جان نو
شب از نغمه گویی کرامات کرد
که نارفته سیر مقامات کرد
نوایی که در پرده غیب بود
ز سرخانه نقش سلمک نمود
اگر نغمه سنجی کند در عراق
شود صبر اهل نشابور، طاق
عرب می دود از مقام حشم
کزو بشنود نغمه ای در عجم
به یک گوشه گیری، قد چارگاه
شده از فراق سه گاهش دو تاه
ز غم گر دل راستان درهم است
به عزال معزول ساز غم است
به زابل چو صوتش کند ترکتاز
بیاتش دود در جلو ز اهتزاز
ز آواز او پنجگاه از گوشت
شش آوازه را هفتمین صوت گشت
چو کوچک ازو نی سواری کند
بزرگ فغان را حصاری کند
ز بس حسن صوتش بود دلربا
مقام فدایش گرفته صبا
ز نوروزخوانی درین کهنه دیر
بهار گل نغمه شد وقت سیر
چو خارا ز ابریشم ساز بافت
حسینی به وجه حسن پرده یافت
بت نغمه اش چون مبرقع شده
نواخوان ماه مقنع شده
نماید چو از پرده، بسته نگار
کند ساز تحسین حنابند یار
توان یافت از شعبه تازه اش
که تا اصفهان رفته آوازه اش
به تصنیف ساز ره بوسلیک
ز مغلوب خوانی ست غالب شریک
سخن تا ز نیریز وحدت نگفت
نشد آشکارا سرود نهفت
شهش چون به بزم خود آواز کرد
ز والامقامی به شه ناز کرد
نوا ریخت بر دوستان حجاز
چه سان خواندش کس مخالف نواز
شترغو زده پشت پا بر جرس
که زنگوله او بود دسترس
به سازش چو عشاق پرداختند
ز صندوق دل، ارغنون ساختند ...
نگارا ندانم چرا سرکشی
به گلدستگی شعله آتشی
اگر بی تو بینم صراحی به پیش
نهم چون سبو دست بر حلق خویش
ز تن چون مسافر شود هوش من
برآواز پایت بود گوش من
ز شوق تو پیچیده در نامه ام
صدای غزلخوانی خامه ام
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
آسوده بود دلم ز ویرانه خود
بی تاب شوم برون ز کاشانه خود
ایام به روی آتشم جای دهد
گر همچو کمان برآیم از خانه خود
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
مشکل باشد ز دام او جان بردن
مشکل تر از این، دل به کفش نسپردن
از بس همه چیزش به نظر شیرین است
چون حب نبات می توانش خوردن!
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۱۴
بی طاقتم چنان کرد، آن آفتاب تابان
کافتادنم چو سایه برخاستن ندارد
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۸
باز عشق آمد که آراید گلستان مرا
سازد از خون جگر شاداب بستان مرا
باز عشق آمد که از فیض نشاط گریه‌ای
چون کنار گل کند پرخنده دامان مرا
باز عشق آمد که دربستان کفر زلف دوست
شبنم رخساره گل سازد ایمان مرا
باز عشق آمد که از هر دورباش غمزه‌ای
بشکند در دیده من نوک مژگان مرا
باز عشق آمد که ناخن بررگ جانم زند
زیور گوش ملایک سازد افغان مرا
باز عشق آمد که اندازد به رغم عافیت
در کف صد چاک هر تار گریبان مرا
باز عشق آمد که از ذوق سرشک افشانیی
دیده یعقوب سازد داغ حرمان مرا
باز عشق آمد که مهمان خدنگ ناز دوست
پرسد از هر دل که بیند خانه جان مرا
باز عشق آمد که در بازار حسن خودفروش
بر سر مژگان گشاید بار سامان مرا
باز عشق آمد که خنداند ز فیض جلوه‌ای
چون لب زخم شهیدان چشم گریان مرا
باز عشق آمد که از زیر گلیم عافیت
آورد بیرون فصیحی طبل پنهان مرا
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۰
نوبهار آمد که مرغان بال و پر گلگون کنند
وز نوای ناله هر دم گوش گل پرخون کنند
گر سزاوار بهشتم باری ای رضوان مرا
در بهشتی بر که آنجا درد دل افزون کنند
دیده گر داری بیا سوی گلستان وفا
زآنکه گر بی دیده آیی چون صبا بیرون کنند
راز پنهان داشتن آیین شرع دوستی‌ست
خودفروشان کاش ترک ملت مجنون کنند
شعله حیرانان فراوان شد خدایا لطف کن
آنقدر فرصت که گاهی دیده را پرخون کنند
همت مستان جام حسن بین کز جلوه‌ای
دیده‌های مفلسان طور را قارون کنند
زین نفس خامان فصیحی لذت افغان مجوی
گیرم از خون جگر جان در تن مضمون کنند
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳
دل در آن زلف پریشان رسد و بنشیند
همچو اشکی که به دامان رسد و بنشیند
کو مروت که سمومی چو درین دشت آید
بر سر خاک شهیدان رسد و بنشیند
بوی پیراهن یوسف به جهان در تک و پوست
خرم آن دم که به کنعان رسد و بنشیند
چون مریضی که نشیند در بیمارستان
بی تو نظاره به مژگان رسد و بنشیند
ناله چون ناله بلبل غرض‌آلود مباد
که چو شبنم به گلستان رسد و بنشیند
کی بود کی که فصیحی ز بیابان مراد
بر در کعبه حرمان رسد و بنشیند
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۶
بترس از آن که دمی دامن سحر گیرم
چو شعله دم به دم از سوز سینه درگیرم
به کوی زخم فروشان روم به سنه چاک
هزار زخم در آغوش یک جگر گیرم
بیا شکفته و شیرین که گر مرا باشد
رخ و لب تو جهان در گل و شکر گیرم
به فتوی جگر از شمع خویشتن هر شب
هزار شعله به تاوان بال و پر گیرم
شدم مسافر اقلیم دل فصیحی‌وار
بود که دامن دردی درین سفرگیرم