عبارات مورد جستجو در ۶۰۰۶ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۷۸۶
من نه حریف وعده ام طاقت انتظار کو؟
تا به اجل سپارمش جان امیدوار کو؟
می رسی ای صبا اگر از سرکوی یار من
بویی از آن چمن چه شد، برگی از آن بهار کو؟
در صف منکران کنم دعوی عشق و زنده ام
تلخی حرف حق چه شد، آن همه گیر و دار کو؟
شکر که در حساب هم، فارغم از تلافیت
دعوی دل به یک طرف، داغ مرا شمار کو؟
ساقی سرگران من، کشت مرا تغافلت
تلخی عیش تا به کی، بادهٔ خوشگوار کو؟
خوش در توبه می زند ناصح بی خبر ولی
اشک ندامت ازکجا، تهمت اختیارکو؟
چارهٔ رنگ زرد من، باده نمی کند حزین
نیست دلی که خون کنم، دیدهٔ اشکبار کو؟
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۸۰۱
از ما نهان ز فرط ظهوری، چه فایده؟
دایم میان جانی و دوری، چه فایده؟
کام و لبی کجاست که نوشد شراب تو؟
خود مست و خود شراب طهوری چه فایده؟
کس چون حریف جلوهٔ هر جایی تو نیست
گه نوری و گه آتش طوری چه فایده
گیرم کنند چارهٔ شوریدگان تو
ای نوبهار، مایه شوری چه فایده؟
جانسوز ناله های حزین بی اثر نبود
از جام حسن مست غروری چه فایده؟
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۸۴۹
نگذاشت نی به هوشم، از نالهٔ رسایی
بیگانه ام ز خود کرد، آواز آشنایی
در باغ می سراید، هر مرغ با نوایی
دارد دم بهاران، پیغام آشنایی
گویند کیست در شهر، غارتگر شکیبت
سروی ست سرفرازی، شوخی ست خوش ادایی
گرگان یوسف جان، ابنای روزگارند
مردیم از غریبی، ای بی کسی کجایی؟
بازوی زال دنیا، چند افکند به خاکت؟
بی درد، پشت دستی، نامرد، پشت پایی
دامن کشان گذر کرد، یار از سر مزارم
ای ناله های و هویی، ای گریه های هایی
تا آب رفتهٔ جان بازآوری به جویم
قاصد بگو حدیثی، از لعل جانفزایی
از خون دیده در عشق، ساقی پر است جامم
یا حبّذا نعیمی، فی جنهٔ الولایی
گفتی حزین بیدل، با دوریم بسازد
الصّبرُ منک صعب یا منتهی منایی
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۸۵۲
به حسرت گفت با صیاد خون آغشته نخجیری
به این تفسیده صحرا، آمد آخر آب شمشیری
به عالم هر شبی دیدیم، صبحی در بغل دارد
خروشی سرکن ای مرغ سحر، تا کی نفس گیری؟
چو قمری، روزگاری شد، که طوق بندگی دارم
نمی سازد چرا آزاد سروت، بندهٔ پیری؟
مزن ای آسمان، سنگ ملامت بر سبوی ما
تو هم چون خم درین میخانه، تا هستی، زمین گیری
بگردان شمع من، بر گرد سر پروانهٔ خود را
که دارد کام جانم، ذوق بال افشانی از دیری
به رنگ شمع، بود از رشتهٔ جان تار افغانم
شب عمرم سحر گردید، با آه گلوگیری
بیا ساقی، خمارم می کشد، جامی تصدّق کن
سرت گردم، روا نبود به کار خیر تأخیری
دل آشفته تا بستم به او، از خویشتن رفتم
رَهِ خوابیدهٔ آن زلف را، بایست شبگیری
نباشد احتیاج لاله و گل، برّ مجنون را
ز هر سو می دمد، داغ پلنگی، پنجهٔ شیری
به شورانگیز فریادی، حکیمان را به وجد آرد
دل دیوانه ام در حلقه های زلف زنجیری
حزین از گوشهٔ بیت الحزن افسانه ای سر کن
نوای عندلیبان چمن را، نیست تأثیری
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۸۷۳
من صیدم و دام، زندگانی
زندان مدام، زندگانی
باشد به مذاق پخته مغزان
اندیشِهٔ خام، زندگانی
کام از لب یار برنیامد
کردم ناکام، زندگانی
جمشید منم، اگر برآید
با ساقی و جام، زندگانی
بی شهد لب شکر فروشت
زهر است به کام، زندگانی
خاصان تو، از حیات سیرند
ارزانی عام، زندگانی
دارد اجل از حیات من ننگ
نازم به کدام زندگانی؟
صبح نفسم به صد کدورت
آورده به شام زندگانی
جز من که ز عشق در حیاتم
نابوده به وام زندگانی
در یک شب هجر یار چون شمع
کردیم تمام، زندگانی
گرداب بلا بود حزین را
بی گردش جام، زندگانی
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۹۰۳
ناله ام را در دلش تأثیر بودی کاشکی
شکوه ام را گاهگاهی می شنودی کاشکی
سیل را بی تابی از ساحل به دربا می برد
بی قراری های ما، می داشت سودی کاشکی
گلستان نبود به دستان، عندلیبان را چه شد؟
بلبلی از گلبنی می زد سرودی کاشکی
به ز جام می نباشد صیقلی، ساقی کجاست؟
زنگ تقوا، از دل ما می زدودی کاشکی
شبنم از دریای آتش، زود زنهاری شود
مرهمی داغ مرا می آزمودی کاشکی
سوخت جان از شوق، داد از بی زبانی های ما
آتش پنهان ما، می داشت دودی کاشکی
سخت بی ذوق است گلشن، ابر آذاری کجاست؟
بزم مستان را صفایی، می فزودی کاشکی
خنجر ناز تو را، نبود چرا پروای دل؟
عقده ای از خاطر ما، می گشودی کاشکی
شمع گر سوزد به شبها، روز آرامیش هست
چشم آتش بار ما، یکدم غنودی کاشکی
رسته در دل از خرد، خار و خس اندیشه ها
کشت ما را برق عشقی می درودی کاشکی
کلک خاموشت چمن را بی نوا دارد حزین
نغمه ای با عندلیبان می سرودی کاشکی
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۶ - قطعه دربارهٔ صبر و شکیبایی
شب گذشته، فتادم به خاک کوچهٔ غم
هزار مرحله، ز آرامگاه راحت دور
دلی دیار محبّت، تنی خراب ستم
لبی محیط شکایت، سری لبالب شور
ز گریه هر رگ مژگان چو ابر دریابار
ز ناله هر سر مو، گشته بود محشر صور
گسسته تار امیدم فلک به زور ستم
شکسته جام مرادم فلک به سنگ فتور
که ناگهان، سرم از خاک برگرفت کسی
که بود گرد رهش توتیای دیدهٔ حور
شمیم گلشن کویش، عبیر جیب وفا
نسیم پرتو لطفش چراغ بزم حضور
به مژده گفت:که ای خانه زاد خسرو عشق
خرابهٔ دلت از فیض دوستی معمور
چنین که هر قلم استخوانت ناله سراست
مدار، کلک بلاغت شعار را معذور
به گریه گفتمش، ای مونس شکسته دلان
به روزگارتو، ویرانهٔ وفا معمور
سخن چگونه سرایم؟ نفس چگونه کشم؟
دلم پر آتش و چشمم پر آب و بختم شور
نهفته گفت به گوش دلم که ناله خطاست
اگر شکور نیی، در بلیّه باش صبور
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
ای شاخ امید، برگ و بار تو کجاست؟
فصل تو کدام و نوبهار تو کجاست؟
چون موج ، تپیدنم به جایی نرسید
ای بحر محیط غم، کنار تو کجاست؟
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
ساقی، رگ ابر آبداری برخاست
گویا که ز چشم می گساری برخاست
تا آینهٔ جام گرفتی در دست
زآیینهٔ خاطرم غباری برخاست
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
بلبل سر کرد ناله هنگام صبوح
پیمانه گرفت لاله هنگام صبوح
احوال خمار شب به ساقی گفتم
پر کرد مرا پیاله هنگام صبوح
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۹
ساقی قدحی از می گلفام بیار
هنگام صبوح مگذران، جام بیار
آن ناصیه سوز خرد خام بیار
وان چهره طراز کفر و اسلام بیار
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۰ - رباعی مستزاد
آنی که سر از سجدهٔ کوی تو نتافت
نه روم و نه روس
بر قامت عزتت فلک حله نبافت
جز اطلس و توس
مرغ دل ما دانهء وصل تو چشید
امّا به شبی
یکبار کرم کردی و تکرار نیافت
چون تخم خروس
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۳
صوفی برخیز، باده صافیست بکش
خم گر نبود پیاله کافیست، بکش
بستان و بنوش هر چه ساقی دهدت
در ساغر اگر وعده خلافیست، بکش
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۵
ای صورت و معنی تو را پستی فرض
از طبع، قد تو کو تهی برده به قرض
کوتاه تری یک گره از خایه به طول
با خایه برابری ولیکن در عرض
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۵
پختیم به کار خویش سودا، من و دل
شرمنده شدیم از تمنا من و دل
در عشق تو مانده ایم بی یار و دیار
تنها من و دل، خراب و رسوا من و دل
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۹
مقدور نشد ز دامن افشانی من
در جامهٔ زندگی، تن آسانی من
بر قامت کبریای آزادگیم
کوتاهی کرد، دلق عریانی من
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۰
رفتند ز بزم، میگساران ساقی
من مانده ام از گران خماران ساقی
چون لاله در انتظارِ ابرِ کف توست
داغ جگر سینه فگاران ساقی
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۱
بشکن قدح سپهر دون ای ساقی
می نیست درین جام نگون ای ساقی
مُردم ز خمار، بادهٔ ناب کجاست؟
تا چند توان کشید خون ای ساقی؟
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۲
صحراست ز سبزه، سبزفام ای ساقی
کار از گل و مل شود تمام ای ساقی
گو چرخ نگردد به مراد دل ما
کافیست به ما، گردش جام ای ساقی
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۵
از می، لب غنچه گشت گلگون ساقی
چون لاله نشسته ایم در خون ساقی
اقبال تو می دهد ز ادبار نجات
تنگ آمدم از نکبت افیون ساقی