عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۹۸
چون نگرداند ورق، از بیم آه و ناله ام؟
با گل کاغذ ندارد باد و باران دوستی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۰۲
بر دیده گذارم کف پایی که تو داری
مالم به رخ زرد، حنایی که تو داری
با آنکه شبم روز شد از آینه صبح
در خواب ندیده ست صفایی که تو داری
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۰۹
اگر با ما سیه بختان بود ماه جهانتابی
شب ما چون شب زلفت نخواهد دید مهتابی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۱۲
خوش آن کز یاری دوران چو مینا
ببینم خویش را پهلوی ساقی
سبکرو می کند رطل گران را
بنازم قوت بازوی ساقی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۱۳
دامن آرزویم پر شده از گوهر اشک
باید آورد به کویت که خریدار تویی
از خم زلف سیه، پا ننهادی بیرون
آفتابی که بماند به شب تار، تویی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۱۵
به این بی برگی ات در برگرفتم، نرگسی بگشا
اگر خواهی بهاری را در آغوش خزان بینی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۲۶
از بس که به ما نظر نداری
در خاطر ما گذر نداری
ای دختر رز، مسیح وقتی
مادر داری، پدر نداری
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۲۹
شکری شود زبانم، چو به حرف من بخندی
دوچمن شکفته گردم، چو تو یک دهن بخندی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۳۱
ای روی تو سردفتر گلهای بهاری
بهر تو کند آب چمن آینه داری
چون بلبل صبح از پی وصلت نزند بال؟
خورشید ندارد گل رویی که تو داری
گیرم چو به زور از تو گل بوسه، مکن عیب
بسیاری شوقم ندهد فرصت زاری
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۳۲
دهان غنچه، روی گل، جبین نسترن داری
گلستانی ست رخسارت، چه پروای چمن داری
به گردت چون نگردد فوج مرغان خزان دیده؟
که رنگین نوبهاری در حصار پیرهن داری
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۳۳
بس که از روی نزاکت بر ما می آیی
همچو گلبرگ، به امداد صبا می آیی
کو زبانی که چو آیی، به تو گویم که ز بزم
شب کجا رفتی و اکنون ز کجا می آیی
گریه آید چو مرا، خنده زنان وجه مپرس
گل نپرسیده ز باران که چرا می آیی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۳۵
تا تو رفتی، زندگی رفت از برم، بازآ که من
چون چراغ مرده ام در انتظار زندگی
محنتم افکنده از پا، ورنه بی تکلیف مرگ
همچو راحت می گریزم از دیار زندگی
چون نباشم در خزان زندگی بی شاخ و برگ؟
من که بی برگی کشیدم در بهار زندگی
این تن فرسوده من، بس که ناشایسته است
نی به کار مرگ می آید، نه کار زندگی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۳۹
خورشید مشت خاری ست، جایی که گل تو باشی
مه کاسه سفالی ست، آنجا که مل تو باشی
از جویبار فردوس، در زیر پل دود آب
چون سرو اگر خرامان، بر روی پل تو باشی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۱
یک سخن نشنیدم ای گل از دهان نازکت
با لب خندان، تلاش بی زبانی تا به کی؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۴
رویش چو آفتاب است، او را نمی شناسی
زلفش چو مشک ناب است، او را نمی شناسی
گفتی که نوگلت را در باغ حسن دیدم
آن غنچه در نقاب است، او را نمی شناسی
چون با رخ درخشان، از خانه شب برآید
یک شهر ماهتاب است، او را نمی شناسی
گر ساغر دو چشمش، آید به گردش ناز
صد بزم را شراب است، او را نمی شناسی
طغرا مگو که آن گل، بی ساز می خورد می
آه منش رباب است، او را نمی شناسی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۶
به برگ عیش رسم، گر چو نوبهار آیی
میان باغ شوم، چون تو در کنار آیی
تو آن گلی که بهار از رخ تو می بارد
چرا نهال نگردد چو پیش خار آیی؟
کند سفیدی چشمم نیابت دم صبح
شبی که سوی من از راه انتظار آیی
هزار خاک نشین، آه می کشد ز پی ات
نمی شود که به این کوچه بی غبار آیی
دلا ز رشته زلفش اگر بداری دست
عجب که یک سر سوزن مرا به کار آیی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۸
جانا ز تو شادم به سلامی و پیامی
نی از تو پیامی به من آمد، نه سلامی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۵۰
از بس گل ناسازی ام در جیب و دامن می کنی
زان پیشتر کآیی برم، سامان رفتن می کنی
ای بت نه ناقوس منی، بهر چه در خلوتسرا
تا می رسد دستم به تو، بنیاد شیون می کنی
از نوبهار آرزو، گلهای اشکم تازه شد
پایی بنه بردیده ام، گر سیر گلشن می کنی
ای دل نخواهی یافتن، از دختر رز بهتری
از صحبت او پا مکش، گر خواهش زن می کنی
طغرا، نفاق دوستان، هرگز نخواهد گشت کم
در پیش ایشان بی سبب، تعریف دشمن می کنی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۵۶
هر دو بی مثلیم در هنگامه ناز و نیاز
من برای دادن دل، تو برای دلبری
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۵۹
سنگباران کرد شبنم بی رخ او باغ را
ورنه کی می بود رنگ از روی گلها رفتنی؟
سختی کنج وطن از راحت غربت به است
کی شرر گردد به پای خود ز خارا رفتنی؟