عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۸
جان در غمت از جهان جدائی دارد
سر در رهت آرزوی پائی دارد
دل وصل تو میخواست قضا گفت آری
این جغد کنون سر همائی دارد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۹
چشمم همه بی تو موج خوناب زند
بختم همه بی تو نقش بر آب زند
باز آی که خون مرده اندر رگ دل
در بزم تو خنده بر می ناب زند
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
چشمان تو آهوان آهو گیرند
در حسن غزال تو طبیعت شیرند
نتوان ز کمینگاه نگاه تو گذشت
ترکان کرشمه دست بر شمشیرند
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۳
در عشق تو خون ز چشم امید چکید
وز شرم تو خوی ز ماه و ناهید چکید
شب در دل من خیال روی تو گذشت
جای خویم از مسام خورشید چکید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۴
دی بی تو به چشمم مژه پیکانی کرد
بر تن همه موی من مغیلانی کرد
حال شب من مپرس کز هجر رخت
بر مور دلم بلا سلیمانی کرد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
در دام تو هیچ جان گرفتار مباد
پود غم تو دل کسش تار مباد
با ما گفتی که روز عمرت چون است
روزم چه که هیچ شب چنین تار مباد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۹
دی چرخ که از بقا مبادش امید
تا بر دل من زخم زند تیغ کشید
در دست تو بود دل بدان واسطه شد
کاول اثر زخم به دست تو رسید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۱
در خنده چو بر لعل تو شکر چسبد
این جان چو مگس به دیده تر چسبد
از ترس من این دو پلک بر هم نزنم
کز شهد مبادا به هم اندر چسبد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۴
در باغ ز عشق تو چمن می سوزد
هجر تو روانم به بدن می سوزد
یاد تو چو باده ای که دیرینه بود
مغز خرد اندر سر من می سوزد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۶
روزی دلم از غم تو بگسسته شود
گز لوح وجود نام من شسته شود
از بسکه خیال تو هجوم آورده ست
ترسم که همی راه نفس بسته شود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۲
شب بر دل من دوره غم می بیزد
غم بر سر من خاک عدم می بیزد
من خاک شدم هنوز خاکستر غم
دل بی تو بر این جان دژم می بیزد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
گفتم که چو بخت هجر در خواب شود
خون جگرم مگر می ناب شود
زلف شب من به صبح گردن ننهد
خورشید ز نور اگر رسن تاب شود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۰
گفتی شب هجرت از چه تب می زاید
آخر شب غم روز طرب می زاید
آبستن روز است شب اما شب من
هرصبح بجای روز شب می زاید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۱
گفتی شودت ز وصلم اقبال بلند
چندین منگار غصه بر جان نژند
آری شب بخت تیره نیکو رسنی ست
تاگردون آفتابم آرد به کمند
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۲
گر ابر نمی ز چشم من بردارد
تا نفخه صور آتش دل بارد
ور زانکه گذر کند به سوی بستان
بستان همه وقت درد و غم بار آرد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۳
مه پیش رخت به عذرخواهی آید
جان پیش تو مست و عقل ساهی آید
از خانه برون خرام تا سوی چمن
خورشید ز گردون به گیاهی آید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۵
وقت آمده کاین جان و تنم پاک رود
وز عالم خاکی سوی افلاک رود
زنهار مکن این ستم ای بخت که دل
نادیده وصال دوست در خاک رود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۶
هجران تو چون وصال جاوید شود
ماه از تو به از هزار خورشید شود
حسرت ز تو شیرین تر از امید شود
ای وای کسی که از تو نومید شود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۱
جز یاد تو در سینه ما یاد مباد
جز نام توام بر لب فریاد مباد
بی حلقه زنجیر تو آزاد مباد
بی درد غم رخت دلی شاد مباد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۵
از شرم رخت چهره نهان دارد مهر
در عشق تو تب همی بجان دارد مهر
مهر تو که نور مهر ومه سایه اوست
من دانم ودل کز آسمان دارد مهر