عبارات مورد جستجو در ۷۱۰ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۶
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۳
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۸
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸۷
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۰
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱۵
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱ - تقاضای کاه
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۳۰ - شیشه آب
قدری می صاف کهنی خواسته بودم
زانکسکه اگر راست بگویم نه کسی بود
امروز فرستاد یکی شیشه آبم
چونانکه بهر قطره او در مگسی بود
از زنگ تو گفتی ز دل او نسبی داشت
وز گند تو گفتی زدهانش نفسی بود
چون دیدم ازینگونه پشیمان شدم الحق
دانستم کان خارج و بد ملتمسی بود
گفتم که بدو باز برو عذر بخواهش
گو خواهش دوشینه ماهم هوسی بود
آخر من بی آب نه در بادیه بودم
اینقدر بهر حال مرا دسترسی بود
آن از پی مستیم همی بایست ار نه
ما را بچه خانه ازان جنس بسی بود
زانکسکه اگر راست بگویم نه کسی بود
امروز فرستاد یکی شیشه آبم
چونانکه بهر قطره او در مگسی بود
از زنگ تو گفتی ز دل او نسبی داشت
وز گند تو گفتی زدهانش نفسی بود
چون دیدم ازینگونه پشیمان شدم الحق
دانستم کان خارج و بد ملتمسی بود
گفتم که بدو باز برو عذر بخواهش
گو خواهش دوشینه ماهم هوسی بود
آخر من بی آب نه در بادیه بودم
اینقدر بهر حال مرا دسترسی بود
آن از پی مستیم همی بایست ار نه
ما را بچه خانه ازان جنس بسی بود
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۵ - موی سپید
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۵ - نکبت جهان
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۹
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۰
دلم ز روز بد خویش ماتمی دارد
چه ماتمست که اندوه عالمی دارد
خراب حالم و با کس نمی توانم گفت
خوشا کسی که بهر حال محرمی دارد
مراد ما به میان سهی قدان بستند
ولی چه سود که بس جای محکمی دارد
امید هست که از باغ وصل گل چینم
هنوز دیده ی خونین دلان نمی دارد
چه دل دهی برفیقان ناز پرورده؟
کسیست یار تو کز بهر تو غمی دارد
شدست نامه سیه خواجه را ز خاتم زر
دلش خوشست که در دست خاتمی دارد
شراب خورده فغانی و در خمار شده
جدا ز ساقی گلرخ جهنمی دارد
چه ماتمست که اندوه عالمی دارد
خراب حالم و با کس نمی توانم گفت
خوشا کسی که بهر حال محرمی دارد
مراد ما به میان سهی قدان بستند
ولی چه سود که بس جای محکمی دارد
امید هست که از باغ وصل گل چینم
هنوز دیده ی خونین دلان نمی دارد
چه دل دهی برفیقان ناز پرورده؟
کسیست یار تو کز بهر تو غمی دارد
شدست نامه سیه خواجه را ز خاتم زر
دلش خوشست که در دست خاتمی دارد
شراب خورده فغانی و در خمار شده
جدا ز ساقی گلرخ جهنمی دارد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۰۵
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۵
ساقیا می که سلخ شبان است
شب تودیع می پرستان است
زاهدان میکنند استهلال
ساغر می چوبدر تابان است
مطرب امشب بزن تو پرده عیش
کاخرین بزم عیش مستان است
در میخانه امشبی باز است
بعد از این می بشیشه پنهان است
هر که امشب نخورد باده صاف
چو بفردا رسد پشیمان است
صبح بینی که شیخ در مسجد
هر طرف باز کرده دکان است
پهن کرده بساط سالوسی
زینتش سبحه است و قرآن است
هر خطیبی بمنبری بنوا
گوئیش مرغکی نواخوان است
آن یکی در فروغ درمانده
و آن دگر در اصول حیران است
و آن دگر از بهشت گوید و حور
و آن یکی از جحیم ترسان است
شعر گوید که مبطل صوم است
حاش لله کس ار غزلخوان است
می کشی هر کجاست با لب خشک
چشم او همچو شیشه گریان است
خندد آشفته و بخواند شعر
آنکه مدح علی عمرانست
شب تودیع می پرستان است
زاهدان میکنند استهلال
ساغر می چوبدر تابان است
مطرب امشب بزن تو پرده عیش
کاخرین بزم عیش مستان است
در میخانه امشبی باز است
بعد از این می بشیشه پنهان است
هر که امشب نخورد باده صاف
چو بفردا رسد پشیمان است
صبح بینی که شیخ در مسجد
هر طرف باز کرده دکان است
پهن کرده بساط سالوسی
زینتش سبحه است و قرآن است
هر خطیبی بمنبری بنوا
گوئیش مرغکی نواخوان است
آن یکی در فروغ درمانده
و آن دگر در اصول حیران است
و آن دگر از بهشت گوید و حور
و آن یکی از جحیم ترسان است
شعر گوید که مبطل صوم است
حاش لله کس ار غزلخوان است
می کشی هر کجاست با لب خشک
چشم او همچو شیشه گریان است
خندد آشفته و بخواند شعر
آنکه مدح علی عمرانست
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۳
پیاله گیر که عذر شراب بی نمک است
حدیث توبه به عهد شباب بی نمک است
به مجلسی که درو جام می نمی رقصد
سرود مطرب و شور رباب بی نمک است
فغان که لذت ازین بزم، رفتگان بردند
شراب بی مزه است و کباب بی نمک است
همین نه حق به تو دارد کسی که نان دهدت
درین محیط نپنداری آب بی نمک است
به عضو عضو تو چون بنگرم، دلم گوید
که در سفینه ی گل، انتخاب بی نمک است
سلیم، خبث فلک در کنار خوانش کن
مترس، نان مه و آفتاب بی نمک است
حدیث توبه به عهد شباب بی نمک است
به مجلسی که درو جام می نمی رقصد
سرود مطرب و شور رباب بی نمک است
فغان که لذت ازین بزم، رفتگان بردند
شراب بی مزه است و کباب بی نمک است
همین نه حق به تو دارد کسی که نان دهدت
درین محیط نپنداری آب بی نمک است
به عضو عضو تو چون بنگرم، دلم گوید
که در سفینه ی گل، انتخاب بی نمک است
سلیم، خبث فلک در کنار خوانش کن
مترس، نان مه و آفتاب بی نمک است
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۳
خط نیست این به گرد گلت، سبزه ی تری ست
این خط برای دعوی حسن تو محضری ست
از خضر، رهروان تو منت نمی کشند
هر موج ریگ بادیه بر چشمه رهبری ست
ناموس برده پرده نشینان باغ را
ای تاک، دختر تو چه محجوب دختری ست
بر رهگذار جلوه ات ای ابر نوبهار
هر دانه بر زمین چمن، خاک بر سری ست
سر نیست ای حریف، وگرنه درین چمن
هر لاله است تاجی و هر غنچه افسری ست
ای ناخدا، ز صحبت او احتراز کن
طوفان ندیده ای که چه دیوانه ی تری ست
روزم سیاه گشته ز شوخی که هر زمان
چون آفتاب گنجفه در دست دیگری ست
از بس چمن سلیم برافروخت از بهار
هر غنچه ای به شاخ، درخشنده اختری ست
این خط برای دعوی حسن تو محضری ست
از خضر، رهروان تو منت نمی کشند
هر موج ریگ بادیه بر چشمه رهبری ست
ناموس برده پرده نشینان باغ را
ای تاک، دختر تو چه محجوب دختری ست
بر رهگذار جلوه ات ای ابر نوبهار
هر دانه بر زمین چمن، خاک بر سری ست
سر نیست ای حریف، وگرنه درین چمن
هر لاله است تاجی و هر غنچه افسری ست
ای ناخدا، ز صحبت او احتراز کن
طوفان ندیده ای که چه دیوانه ی تری ست
روزم سیاه گشته ز شوخی که هر زمان
چون آفتاب گنجفه در دست دیگری ست
از بس چمن سلیم برافروخت از بهار
هر غنچه ای به شاخ، درخشنده اختری ست
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۸۱
برگ عیشی قسمت ما نیست در بستان هند
همزبان ما نشد جز طوطی از سبزان هند
بلبل گلزار ایرانم، بدآموز گلم
بر نمی تابد دماغم سنبل و ریحان هند
چون قفس تنگ است بر ما عندلیبان این چمن
ما گواه از موی سر داریم در زندان هند
از شراب و از کباب بزم عیش ما مپرس
بی مژه چون آب ایران، بی نمک چون نان هند
دل به جمعیت منه در طره ی خوبان سلیم
زان که چندان اعتباری نیست با سامان هند
همزبان ما نشد جز طوطی از سبزان هند
بلبل گلزار ایرانم، بدآموز گلم
بر نمی تابد دماغم سنبل و ریحان هند
چون قفس تنگ است بر ما عندلیبان این چمن
ما گواه از موی سر داریم در زندان هند
از شراب و از کباب بزم عیش ما مپرس
بی مژه چون آب ایران، بی نمک چون نان هند
دل به جمعیت منه در طره ی خوبان سلیم
زان که چندان اعتباری نیست با سامان هند