عبارات مورد جستجو در ۷۱۰ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۶
گفتم بجهم ز زلف جانانه بعقل
گویند رهد مردم فرزانه بعقل
عشقش ز درم آمد و گفتا با طنز
مشهور بود مردم فرزانه بعقل
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۳
دلدار بیامد دو سه گامی ز پیم
پنداشت مگر که هست در جام میم
چون دید مرا کیسه تهی همچو رباب
برگشت و دمی داد بکردار نیم
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۸
دی گفت مرا یکی که ای عهد شکن
نه گفته بدی که می نخواهم خوردن
دل گفت بدین رسن فرو چه نشوی
گر کون خری ز نخ زند گو میزن
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸۷
ای مفتی شرع مکرمت خامه تو
افلاک مطیع رای خود کامه تو
در شرع کرم رواست کاندر دو سه ماه
یکبار ندید ابن یمین نامه تو
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۰
دلدار مرا دید پریشان گشته
واله شده و بیسر و سامان گشته
با همنفسان خویش میگفت بطنز
کین ابن یمینست بدینسان گشته
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱۵
ایخواجه توئی انک چو تو گرم روی
در مردی ورادی نبود هیچ گوی
دارم خرکی و هر شب از کاه دریغ
جو خواهد اگر چه می نیرزد بجوی
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱ - تقاضای کاه
که خواستم از تو زابلهی من
گفتی که رهیم نیست اینجا
ته تو نه رهی تو نه کاهت
ای عشوه فروش باده پیما
انبار و رهی چه حاجت ای خر
از مطبخ خاص خود بفرما
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۳۰ - شیشه آب
قدری می صاف کهنی خواسته بودم
زانکسکه اگر راست بگویم نه کسی بود
امروز فرستاد یکی شیشه آبم
چونانکه بهر قطره او در مگسی بود
از زنگ تو گفتی ز دل او نسبی داشت
وز گند تو گفتی زدهانش نفسی بود
چون دیدم ازینگونه پشیمان شدم الحق
دانستم کان خارج و بد ملتمسی بود
گفتم که بدو باز برو عذر بخواهش
گو خواهش دوشینه ماهم هوسی بود
آخر من بی آب نه در بادیه بودم
اینقدر بهر حال مرا دسترسی بود
آن از پی مستیم همی بایست ار نه
ما را بچه خانه ازان جنس بسی بود
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۵ - موی سپید
هرچه موی سپید بینی تو
دست در دامن بهانه زنی
برکنی گوئی این زسودا بود
من ندانم کرا همی شکنی
پنبه زاری شد آن بناگوشت
پنبه از گوش کی برون فکنی
بیش ازین خار خویشتن ننهند
پیرگشتی بروچه ریش کنی
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۵ - نکبت جهان
اگر شلواربند مادر تو
چو بند سفره تو بسته بودی،
نزایید آن جلب تو قلتبان را
جهان از نکبت تو رَسته بودی
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۹
وسواسی نظیر تو ای شیخ ساخته
باور مکن که در همه شیخ و شاب هست
خفتن رسیده است و تو مشغول ظهر و عصر
وقتی نماز صبح کن کافتاب هست
هنگام غسل اگر به محیطت فرو برند
قایل نمی شوی که نجاست در آب هست
در حشر اگر بجنت عدنت دهند راه
آنجا نمی روی که در آنجا شراب هست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
دانی زچه شد و قف تعرض جانت
دندان نشکستند سخن دامانت
دانند که وقت شعر خواندن شکنند
از شعر کلوخ چین خود دندانت
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
آن خواجه که کم باد ز عالم نامش
تریاکی بس اگر دهم دشنامش
چون قبه خشخاش گرش تیغ زنم
تریاک برون تراود از اندامش
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
گفتی که چرا بداخترت میگفتم
میگفتم وزین همه بترت میگفتم
رو پای زنت ببوس کز همت او
شاخی داری ورنه خرت میگفتم
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۰
دلم ز روز بد خویش ماتمی دارد
چه ماتمست که اندوه عالمی دارد
خراب حالم و با کس نمی توانم گفت
خوشا کسی که بهر حال محرمی دارد
مراد ما به میان سهی قدان بستند
ولی چه سود که بس جای محکمی دارد
امید هست که از باغ وصل گل چینم
هنوز دیده ی خونین دلان نمی دارد
چه دل دهی برفیقان ناز پرورده؟
کسیست یار تو کز بهر تو غمی دارد
شدست نامه سیه خواجه را ز خاتم زر
دلش خوشست که در دست خاتمی دارد
شراب خورده فغانی و در خمار شده
جدا ز ساقی گلرخ جهنمی دارد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۰۵
سرگردانان راه دل بسیارند
کایشان همه سینه ها چو دل پندارند
گر هرچ به جای سینه ها هست دل است
پس جملهٔ گاوان و خران دل دارند
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۵
ساقیا می که سلخ شبان است
شب تودیع می پرستان است
زاهدان میکنند استهلال
ساغر می چوبدر تابان است
مطرب امشب بزن تو پرده عیش
کاخرین بزم عیش مستان است
در میخانه امشبی باز است
بعد از این می بشیشه پنهان است
هر که امشب نخورد باده صاف
چو بفردا رسد پشیمان است
صبح بینی که شیخ در مسجد
هر طرف باز کرده دکان است
پهن کرده بساط سالوسی
زینتش سبحه است و قرآن است
هر خطیبی بمنبری بنوا
گوئیش مرغکی نواخوان است
آن یکی در فروغ درمانده
و آن دگر در اصول حیران است
و آن دگر از بهشت گوید و حور
و آن یکی از جحیم ترسان است
شعر گوید که مبطل صوم است
حاش لله کس ار غزلخوان است
می کشی هر کجاست با لب خشک
چشم او همچو شیشه گریان است
خندد آشفته و بخواند شعر
آنکه مدح علی عمرانست
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۳
پیاله گیر که عذر شراب بی نمک است
حدیث توبه به عهد شباب بی نمک است
به مجلسی که درو جام می نمی رقصد
سرود مطرب و شور رباب بی نمک است
فغان که لذت ازین بزم، رفتگان بردند
شراب بی مزه است و کباب بی نمک است
همین نه حق به تو دارد کسی که نان دهدت
درین محیط نپنداری آب بی نمک است
به عضو عضو تو چون بنگرم، دلم گوید
که در سفینه ی گل، انتخاب بی نمک است
سلیم، خبث فلک در کنار خوانش کن
مترس، نان مه و آفتاب بی نمک است
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۳
خط نیست این به گرد گلت، سبزه ی تری ست
این خط برای دعوی حسن تو محضری ست
از خضر، رهروان تو منت نمی کشند
هر موج ریگ بادیه بر چشمه رهبری ست
ناموس برده پرده نشینان باغ را
ای تاک، دختر تو چه محجوب دختری ست
بر رهگذار جلوه ات ای ابر نوبهار
هر دانه بر زمین چمن، خاک بر سری ست
سر نیست ای حریف، وگرنه درین چمن
هر لاله است تاجی و هر غنچه افسری ست
ای ناخدا، ز صحبت او احتراز کن
طوفان ندیده ای که چه دیوانه ی تری ست
روزم سیاه گشته ز شوخی که هر زمان
چون آفتاب گنجفه در دست دیگری ست
از بس چمن سلیم برافروخت از بهار
هر غنچه ای به شاخ، درخشنده اختری ست
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۸۱
برگ عیشی قسمت ما نیست در بستان هند
همزبان ما نشد جز طوطی از سبزان هند
بلبل گلزار ایرانم، بدآموز گلم
بر نمی تابد دماغم سنبل و ریحان هند
چون قفس تنگ است بر ما عندلیبان این چمن
ما گواه از موی سر داریم در زندان هند
از شراب و از کباب بزم عیش ما مپرس
بی مژه چون آب ایران، بی نمک چون نان هند
دل به جمعیت منه در طره ی خوبان سلیم
زان که چندان اعتباری نیست با سامان هند