عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 20
تا سر زلف پریشان تو چین در چین است
زیر هر چینی از آن جای دل غمگین است
بی مه روی بتان شب همه شب تا به سحر
دامن و دیدهام از اشک پر از پروین است
مکن از عشق بتان منع مرا ای ناصح
که مرا عشق بتان رسم و ره دیرین است
شیوه کوهکنی شیوه فرهاد بود
صفت حسنفروشی صفت شیرین است
باغ حسن تو چه باغیست که پیوسته در او
سنبل و نرگس و ریحان و گل و نسرین است
عاشق ار خواب سلامت نکند نیست عجب
عشق را درد بود بستر و غم بالین است
وحدت از صومعه گر رخت به میخانه کشید
عارف حقنگر و رند حقیقتبین است
زیر هر چینی از آن جای دل غمگین است
بی مه روی بتان شب همه شب تا به سحر
دامن و دیدهام از اشک پر از پروین است
مکن از عشق بتان منع مرا ای ناصح
که مرا عشق بتان رسم و ره دیرین است
شیوه کوهکنی شیوه فرهاد بود
صفت حسنفروشی صفت شیرین است
باغ حسن تو چه باغیست که پیوسته در او
سنبل و نرگس و ریحان و گل و نسرین است
عاشق ار خواب سلامت نکند نیست عجب
عشق را درد بود بستر و غم بالین است
وحدت از صومعه گر رخت به میخانه کشید
عارف حقنگر و رند حقیقتبین است
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 22
می ناچشیده حالت مستانت آرزوست؟
روسوا نگشته حلقه زلفانت آزوست؟
ناورده رو به مقصد و ننهاده پا به راه
قرب مقام و قطع بیابانت آرزوست؟
یوسف صفت نگشته به زندان غم اسیر
شاهی مصر و ماهی کنعانت آرزوست؟
نگشوده لب دمی به دعا با حضور قلب
چون عاشقان حق دل سوزانت آرزوست؟
احیا نکرده ارضی و بذری نکاشته
در باغ زندگی گل و ریحانت آرزوست؟
سامان به کس نداده به دوران زندگی
از گردش زمان سر و سامانت آرزوست؟
وحدت به پیشگاه حق از مور کمتری
غافل ز خویش فر سلیمانت آرزوست؟
روسوا نگشته حلقه زلفانت آزوست؟
ناورده رو به مقصد و ننهاده پا به راه
قرب مقام و قطع بیابانت آرزوست؟
یوسف صفت نگشته به زندان غم اسیر
شاهی مصر و ماهی کنعانت آرزوست؟
نگشوده لب دمی به دعا با حضور قلب
چون عاشقان حق دل سوزانت آرزوست؟
احیا نکرده ارضی و بذری نکاشته
در باغ زندگی گل و ریحانت آرزوست؟
سامان به کس نداده به دوران زندگی
از گردش زمان سر و سامانت آرزوست؟
وحدت به پیشگاه حق از مور کمتری
غافل ز خویش فر سلیمانت آرزوست؟
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 24
دوشینه سخن از خم آن زلف دوتا رفت
دل بسته او گشت و روان از بر ما رفت
گویند جدایی نبود سخت ولیکن
بر ما ز فراق تو چه گویم که چهها رفت
طوفان تنوری که از او مانده اثرها
آن خون دلی بود که از دیده ما رفت
از آمدن و رفتن دلبر عجبی نیست
از راه وفا آمد و از راه جفا رفت
بودش لب لعل تو تمناگه رفتن
چونان که سکندر ز پی آب بقا رفت
تا لب بنهد بر لب بلقیس سلیمان
هدهد چو صبا بیخبر از او به سبا رفت
زاهد سوی میخانه شو و صومعه بگذار
تا خلق نگویند که از روی ریا رفت
می خوردن ما روز ازل خود بنوشتند
هان بر قلم صنع مپندار خطا رفت
مجنون صفت ار شد به سر کوی خرابات
وحدت به گمانم که هم از راه دعا رفت
دل بسته او گشت و روان از بر ما رفت
گویند جدایی نبود سخت ولیکن
بر ما ز فراق تو چه گویم که چهها رفت
طوفان تنوری که از او مانده اثرها
آن خون دلی بود که از دیده ما رفت
از آمدن و رفتن دلبر عجبی نیست
از راه وفا آمد و از راه جفا رفت
بودش لب لعل تو تمناگه رفتن
چونان که سکندر ز پی آب بقا رفت
تا لب بنهد بر لب بلقیس سلیمان
هدهد چو صبا بیخبر از او به سبا رفت
زاهد سوی میخانه شو و صومعه بگذار
تا خلق نگویند که از روی ریا رفت
می خوردن ما روز ازل خود بنوشتند
هان بر قلم صنع مپندار خطا رفت
مجنون صفت ار شد به سر کوی خرابات
وحدت به گمانم که هم از راه دعا رفت
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 26
دلی که در خم آن زلف تابدار افتاد
چو شبروان سر و کارش به شام تار افتاد
هوا عبیر فشان شد مگر گذار صبا
به زیر حلقه آن زلف مشگبار افتاد
به دام زلف تو تنها نه من گرفتارم
در این کمند بلا همچو من هزار افتاد
دگر نه پای طلب دارم و نه دست سبب
که آن بماند ز رفتار و این ز کار افتاد
فغان و ناله برآمد ز بلبلان چمن
به باغ دامن گل چون به دست خار افتاد
هوای طوبیم از سر برفت خواجه، مرا
به سر چو سایه آن سرو جویبار افتاد
ز دست شاهد شیرین زبان شکر لب
به کام طبع می تلخ خوشگوار افتاد
کسی که عشق نورزید و ذوق مینچشید
در این زمانه عزیزان ز چشم یار افتاد
مگوی نکته توحید را به کس وحدت
که راه هرکس از این نکته سوی دار افتاد
چو شبروان سر و کارش به شام تار افتاد
هوا عبیر فشان شد مگر گذار صبا
به زیر حلقه آن زلف مشگبار افتاد
به دام زلف تو تنها نه من گرفتارم
در این کمند بلا همچو من هزار افتاد
دگر نه پای طلب دارم و نه دست سبب
که آن بماند ز رفتار و این ز کار افتاد
فغان و ناله برآمد ز بلبلان چمن
به باغ دامن گل چون به دست خار افتاد
هوای طوبیم از سر برفت خواجه، مرا
به سر چو سایه آن سرو جویبار افتاد
ز دست شاهد شیرین زبان شکر لب
به کام طبع می تلخ خوشگوار افتاد
کسی که عشق نورزید و ذوق مینچشید
در این زمانه عزیزان ز چشم یار افتاد
مگوی نکته توحید را به کس وحدت
که راه هرکس از این نکته سوی دار افتاد
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 29
بعد از این خدمت آن سرو روان خواهم کرد
خدمتش از دل و جان در دو جهان خواهم کرد
پای بر تخت جم و افسر کی خواهم زد
سر فدا در قدم پیر مغان خواهم کرد
گرد هر گوشه ویرانه به جان خواهم گشت
کنج دل مخزن هر گنج نهان خواهم کرد
بی رخ دوست دگر خون جگر خواهم خورد
دیده را ساغر و پیمانه آن خواهم کرد
سالها در ره عشق تو قدم خواهم زد
عمرها نام تو را ورد زبان خواهم کرد
مهر روی تو همه جای به دل خواهم داد
غم عشق تو دگر مونس جان خواهم کرد
وحدتا گفت تو را از بر خود خواهم راند
گفتمش خون دل از دیده روان خواهم کرد
خدمتش از دل و جان در دو جهان خواهم کرد
پای بر تخت جم و افسر کی خواهم زد
سر فدا در قدم پیر مغان خواهم کرد
گرد هر گوشه ویرانه به جان خواهم گشت
کنج دل مخزن هر گنج نهان خواهم کرد
بی رخ دوست دگر خون جگر خواهم خورد
دیده را ساغر و پیمانه آن خواهم کرد
سالها در ره عشق تو قدم خواهم زد
عمرها نام تو را ورد زبان خواهم کرد
مهر روی تو همه جای به دل خواهم داد
غم عشق تو دگر مونس جان خواهم کرد
وحدتا گفت تو را از بر خود خواهم راند
گفتمش خون دل از دیده روان خواهم کرد
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 30
ترک من از خانه بیحجاب برآمد
ماه صفت از دل سحاب برآمد
عاقبتم شد وصال دوست میسر
دیده بختم دگر ز خواب برآمد
عشق ندانم چه حالت است که از وی
ساحت دریا به اضطراب برآمد
لوح چو پذرفت نام عشق، دل و جان
در بر گردون به پیچ و تاب برآمد
این همه شور محبت است که هر دم
بانگ نی و ناله رباب برآمد
می به قدح ریخت از گلوی صراحی
صبح بخندید و آفتاب برآمد
تربت منصور چون رسید به دریا
نقش انا الحق ز موج آب برآمد
بحر حقیقت نمود جنبشی از خویش
موج پدید آمد و حباب برآمد
شاهد مقصود وحدت از رخ زیبا
پرده برافکند و بی نقاب برآمد
ماه صفت از دل سحاب برآمد
عاقبتم شد وصال دوست میسر
دیده بختم دگر ز خواب برآمد
عشق ندانم چه حالت است که از وی
ساحت دریا به اضطراب برآمد
لوح چو پذرفت نام عشق، دل و جان
در بر گردون به پیچ و تاب برآمد
این همه شور محبت است که هر دم
بانگ نی و ناله رباب برآمد
می به قدح ریخت از گلوی صراحی
صبح بخندید و آفتاب برآمد
تربت منصور چون رسید به دریا
نقش انا الحق ز موج آب برآمد
بحر حقیقت نمود جنبشی از خویش
موج پدید آمد و حباب برآمد
شاهد مقصود وحدت از رخ زیبا
پرده برافکند و بی نقاب برآمد
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 53
رخی چو لاله و زلفی چو مشک تر داری
لبی چو غنچه دهانی پر از شکر داری
ز تنگی دهن غنچه عقل حیران است
ولی ز غنچه دهانی تو تنگتر داری
تو را که گوش به نای نی است و نغمه چنگ
چسان ز ناله شبهای من خبر داری
به دست هجر سپردی مگر عنان وصال
که رنگ زرد و لب خشک و چشم تر داری
به راه عشق سبکبار باش کاندر پیش
هزار وادی پر خوف و پر خطر داری
چو سالکان طریقت به کوی عشق درآی
به دل اگر نه غم از ترک پا و سر داری
به امر دوست اگر سر نهی به حکم قضا
برون ز عالم جان عالمی دگر داری
لبی چو غنچه دهانی پر از شکر داری
ز تنگی دهن غنچه عقل حیران است
ولی ز غنچه دهانی تو تنگتر داری
تو را که گوش به نای نی است و نغمه چنگ
چسان ز ناله شبهای من خبر داری
به دست هجر سپردی مگر عنان وصال
که رنگ زرد و لب خشک و چشم تر داری
به راه عشق سبکبار باش کاندر پیش
هزار وادی پر خوف و پر خطر داری
چو سالکان طریقت به کوی عشق درآی
به دل اگر نه غم از ترک پا و سر داری
به امر دوست اگر سر نهی به حکم قضا
برون ز عالم جان عالمی دگر داری
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 54
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان اثری
خرم آن روز که از این قفس تن برهم
به هوای سر کویت بزنم بال و پری
در هوای تو به بی پا و سری شهره شدم
یافتم در سر کوی تو عجب پا و سری
آنچه خود داشتم اندر سر سوادی تو رفت
حالیا بر سر راهت منم و چشم تری
سالها حلقه زدم بر در میخانه عشق
تا به روی دلم از غیب گشودند دری
هرکه در مزرع دل تخم محبت نفشاند
جز ندامت نبود عاقبت او را ثمری
خبر اهل خرابات مپرسید از من
زان که امروز من از خویش ندارم خبری
از همه چیز گذشتم که ببینم رخ دوست
وحدت آن روز که کردم سر گویش گذری
میکند زین دو یکی در دل جانان اثری
خرم آن روز که از این قفس تن برهم
به هوای سر کویت بزنم بال و پری
در هوای تو به بی پا و سری شهره شدم
یافتم در سر کوی تو عجب پا و سری
آنچه خود داشتم اندر سر سوادی تو رفت
حالیا بر سر راهت منم و چشم تری
سالها حلقه زدم بر در میخانه عشق
تا به روی دلم از غیب گشودند دری
هرکه در مزرع دل تخم محبت نفشاند
جز ندامت نبود عاقبت او را ثمری
خبر اهل خرابات مپرسید از من
زان که امروز من از خویش ندارم خبری
از همه چیز گذشتم که ببینم رخ دوست
وحدت آن روز که کردم سر گویش گذری
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 56
یار اگر با ما ز راه لطف بنشیند دمی
در جوارش در شود شادان که دارد همدمی
همچو غمگینی که بهر خویش خواهد غمگسار
دل ز هجر یار مجروح است و جوید مرهمی
اهل رازی کو که با او باز گویم راز دل
میروم هر دم به سویی تا بجویم محرمی
شانهام خم گشت زیر بار غمها باز هم
هر دم از هر سوی آید روی غمهایم غمی
آتش دل را نشاند قطره اشکی بلی
گل شود شاداب و خندان در چمن از شبنمی
بر کشد از دل خروش از موج اشکم وحدتا
گر کسی دیدهست امواجی خروشان از یمی
در جوارش در شود شادان که دارد همدمی
همچو غمگینی که بهر خویش خواهد غمگسار
دل ز هجر یار مجروح است و جوید مرهمی
اهل رازی کو که با او باز گویم راز دل
میروم هر دم به سویی تا بجویم محرمی
شانهام خم گشت زیر بار غمها باز هم
هر دم از هر سوی آید روی غمهایم غمی
آتش دل را نشاند قطره اشکی بلی
گل شود شاداب و خندان در چمن از شبنمی
بر کشد از دل خروش از موج اشکم وحدتا
گر کسی دیدهست امواجی خروشان از یمی
خسرو گلسرخی : خسرو گلسرخی
من شکستم در خود
به پشوتن آل بویه
*
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
لیک هرگز نگذشتم از
پُل
که ز رَگ های رنگین بسته ست کنون
بر دو سوی رود ِ آسودن
باور کن نگذشتم از پُل
غرق ِ یکباره شدم
من فرو رفتم
در حرکتِ دستان تو
من فرو رفتم
در هر قدمت ، در میدان
من نگفتم به ذوالاکتاف سلام ،
شانه ات بوسیدم
تا تو از این همه ناهمواری
به دیار ِ پاکی راه بری
که در آن یکسانی پیروزست ...
*
من شکستم در خود
من نشستم در خویش ...
*
من شکستم در خود
من نشستم در خویش
لیک هرگز نگذشتم از
پُل
که ز رَگ های رنگین بسته ست کنون
بر دو سوی رود ِ آسودن
باور کن نگذشتم از پُل
غرق ِ یکباره شدم
من فرو رفتم
در حرکتِ دستان تو
من فرو رفتم
در هر قدمت ، در میدان
من نگفتم به ذوالاکتاف سلام ،
شانه ات بوسیدم
تا تو از این همه ناهمواری
به دیار ِ پاکی راه بری
که در آن یکسانی پیروزست ...
*
من شکستم در خود
من نشستم در خویش ...
خسرو گلسرخی : خسرو گلسرخی
سفر
تو سفر خواهی کرد
با دو چشم مطمئن تر از نور
با دو دست راستگوتر از همه ی آینه ها
خواب دریای خزر را
به شبِ
چشمانت می بخشم ...
موج ها .
زیر پایت همه قایق هستند
ماسه ها ،
در قدمت می رقصند
من تو را در همه ی آینه ها
می بینم
روبرو
در خورشید
پشتِ سر
شب
در ماه
من تو را تا جایی خواهم برد
که صدایی از جنگ
و خبرهایی کذایی از ماه
لحظه هامان را زایل نکند
من تو را
از همه آفاق جهان خواهم برد ...
*
همسفر با منی
تو سفر می کنی امّا تنها
صبح ِ صادق
و همه همهمه ی دستان
ره توشه ی تو
این صمیمی
هر ستاره
پسته ی خندان راه ِ تو باد ...
*
جفت من
سفری می کنیم اما
دست های خود را به بهاری بخشیم
که همه گل های تنها را
با صداقت
نوازش باشند ...
چشم خود را به راهی بخشیم
که برای طرح بی باکِ
قدم ها
ستایش باشند
تو سفر خواهی کرد
من تو را در نفسم خواهم خواند
وقتی آزاد شوند از قفس کهنه
کبوترهایم
در جوار همه ی گنبدها
به زیارتگاه چشمانت می آیم
و در آن لحظه ، ماه
در دستم خواهد خواند
- زندگی در فراسوی همه زنجیرست ...
*
روح من گسترده ست
تا قدم بگذاری
در خیابان ِ صداقت هایش ...
و بکاری
کاج دستانت را
در هزاران راهش ...
*
روح من گسترده ست
تا که آغاز کنی
فلسفه ی رُخصت چشمانت را
به همه ضجه ی جاوید برادرهایم
تا که احساس کنی
بردگی ِ دستانم
تا که آگاه شوی
از قفس ِ واژه که آویزان است ؟
*
سوختن نزدیک است
تو سفر خواهی کرد
من تو را
از صفِ این آدمکان چوبی
خواهم برد ...
با دو چشم مطمئن تر از نور
با دو دست راستگوتر از همه ی آینه ها
خواب دریای خزر را
به شبِ
چشمانت می بخشم ...
موج ها .
زیر پایت همه قایق هستند
ماسه ها ،
در قدمت می رقصند
من تو را در همه ی آینه ها
می بینم
روبرو
در خورشید
پشتِ سر
شب
در ماه
من تو را تا جایی خواهم برد
که صدایی از جنگ
و خبرهایی کذایی از ماه
لحظه هامان را زایل نکند
من تو را
از همه آفاق جهان خواهم برد ...
*
همسفر با منی
تو سفر می کنی امّا تنها
صبح ِ صادق
و همه همهمه ی دستان
ره توشه ی تو
این صمیمی
هر ستاره
پسته ی خندان راه ِ تو باد ...
*
جفت من
سفری می کنیم اما
دست های خود را به بهاری بخشیم
که همه گل های تنها را
با صداقت
نوازش باشند ...
چشم خود را به راهی بخشیم
که برای طرح بی باکِ
قدم ها
ستایش باشند
تو سفر خواهی کرد
من تو را در نفسم خواهم خواند
وقتی آزاد شوند از قفس کهنه
کبوترهایم
در جوار همه ی گنبدها
به زیارتگاه چشمانت می آیم
و در آن لحظه ، ماه
در دستم خواهد خواند
- زندگی در فراسوی همه زنجیرست ...
*
روح من گسترده ست
تا قدم بگذاری
در خیابان ِ صداقت هایش ...
و بکاری
کاج دستانت را
در هزاران راهش ...
*
روح من گسترده ست
تا که آغاز کنی
فلسفه ی رُخصت چشمانت را
به همه ضجه ی جاوید برادرهایم
تا که احساس کنی
بردگی ِ دستانم
تا که آگاه شوی
از قفس ِ واژه که آویزان است ؟
*
سوختن نزدیک است
تو سفر خواهی کرد
من تو را
از صفِ این آدمکان چوبی
خواهم برد ...
خسرو گلسرخی : خسرو گلسرخی
در دست های خالی ...
تو چهره ات شگفت ترین ست ،
ای مخمل ِ مقدس ِ آتش ،
ای بی خیال ِ من
در چشم های تو
این مشت های بسته
این شعله های بسته
این شعله های پاکِ بلند
آخر به انزوای ِسرد و قفس ها
و فواره های منجمد روز
راه خواهد یافت
و طرح منفجر کننده ی آن
بر گوش های محتضر
مثل دو گوشواره ی زرّین
آویزه می کند :
- اینک سپیده ی آشتی چه قدر نزدیک است
و خون سرخ رنگِ منقبض ما
آخر به عمق ِ قلبِ جهان
راه خواهد یافت ...
*
تو چهره ات شگفت ترین ست
وقتی تو حرف می زنی
آفتاب ،
از اوج شوکت خود به زیر می آید
تا آخرین پیام تو را
مانند برگِ کتاب مقدس
بر نیزه های نور هدیه کند
تا همسایه ها
از تصوّر بی باکی ِ ما بهراسند
و آن روز ِ خفته در حریر بیاید
که بوسه های دختران ِ عاشق ما
طعم ِ سپیده ی موعود ،
و رنگ پاک ترین لحظه را نشانه دهد ...
*
تو چهره ات عزیزترین است ...
و رمز گشودن درها
در دست های خالی توست .
وقتی تو می گریی
بهار نمی آید
و زمستان ادامه خواهد داشت .
وقتی تو می گریی
بذرهای روینده
میان دست های روستایی ما
نابود می شود .
وقتی تو می خندی ...
تو چهره ات عزیزترین است
ای مخمل ِ مقدس ِ آتش
ای بی خیال ِ من ...
ای مخمل ِ مقدس ِ آتش ،
ای بی خیال ِ من
در چشم های تو
این مشت های بسته
این شعله های بسته
این شعله های پاکِ بلند
آخر به انزوای ِسرد و قفس ها
و فواره های منجمد روز
راه خواهد یافت
و طرح منفجر کننده ی آن
بر گوش های محتضر
مثل دو گوشواره ی زرّین
آویزه می کند :
- اینک سپیده ی آشتی چه قدر نزدیک است
و خون سرخ رنگِ منقبض ما
آخر به عمق ِ قلبِ جهان
راه خواهد یافت ...
*
تو چهره ات شگفت ترین ست
وقتی تو حرف می زنی
آفتاب ،
از اوج شوکت خود به زیر می آید
تا آخرین پیام تو را
مانند برگِ کتاب مقدس
بر نیزه های نور هدیه کند
تا همسایه ها
از تصوّر بی باکی ِ ما بهراسند
و آن روز ِ خفته در حریر بیاید
که بوسه های دختران ِ عاشق ما
طعم ِ سپیده ی موعود ،
و رنگ پاک ترین لحظه را نشانه دهد ...
*
تو چهره ات عزیزترین است ...
و رمز گشودن درها
در دست های خالی توست .
وقتی تو می گریی
بهار نمی آید
و زمستان ادامه خواهد داشت .
وقتی تو می گریی
بذرهای روینده
میان دست های روستایی ما
نابود می شود .
وقتی تو می خندی ...
تو چهره ات عزیزترین است
ای مخمل ِ مقدس ِ آتش
ای بی خیال ِ من ...
خسرو گلسرخی : خسرو گلسرخی
پاره ای از یک شعر
خسرو گلسرخی : خسرو گلسرخی
خسته تر از همیشه ...
در دست های تو
دنیا
دروغین است ...
چشمت همه آهن
پایت همه تردید
دستت همه کاغذ ...
*
این فردا که فراز ِ دار می بینی
قلبِ بزرگ ماست ...
دریا درون سینه ام جاری ست
با قایق تردید ،
با ارتفاع موج ها ، شلّاق
در من همه فانوس ها
خاموش می شوند
گل ها معلق در فضا
یکریز می گریند
سنگین ِ یک چیدن
سر پنجه ی بی اعتنای ِ توست
و قلبِ مغموم کبوترها
در اصطکاک لحظه های دام
با سرخی ِ شفاف
در انتظار مهربانی های چشمانند ...
*
پایت همه خسته ،
دستت همه بسته ،
در من طنین آبشاران نیست
در درست های تو
دنیا دروغین است ...
دنیا
دروغین است ...
چشمت همه آهن
پایت همه تردید
دستت همه کاغذ ...
*
این فردا که فراز ِ دار می بینی
قلبِ بزرگ ماست ...
دریا درون سینه ام جاری ست
با قایق تردید ،
با ارتفاع موج ها ، شلّاق
در من همه فانوس ها
خاموش می شوند
گل ها معلق در فضا
یکریز می گریند
سنگین ِ یک چیدن
سر پنجه ی بی اعتنای ِ توست
و قلبِ مغموم کبوترها
در اصطکاک لحظه های دام
با سرخی ِ شفاف
در انتظار مهربانی های چشمانند ...
*
پایت همه خسته ،
دستت همه بسته ،
در من طنین آبشاران نیست
در درست های تو
دنیا دروغین است ...
خسرو گلسرخی : خسرو گلسرخی
خفته در باران ...
دستی میان دشنه و دیوارست
دستی میان دشنه و دل نیست ...
از پله ها
فرود می آییم
اینک بدون پا
........
لیلای من همیشه
پشت پنجره می خوابد
و خوب می داند
که من سپیده دمان
بدون دست می آیم
و یارای گشودن ِ پنجره
با من نیست .
.......
شن های کنار ساحل ِ عُمان
رنگ نمی بازند
این گونه ی من است
که رنگِ دشت سوخته دارد
وقتی تو را
میانه ی دریا ،
بی پناه می بینم
دستی میان دشنه و دل نیست ...
..........
خوابیده ای ؟
نه ؟ بیداری ؟
آیا تو آفتاب را
به شهر خواهی برد
تا کوچه های خفته در میانه ی باران
و حرف های نمور ِ فاصله ها را
مشتعل کنی ...؟
تا دو سمتِ رود بدانند
که آتش
همیشه نمی خوابد به زیر خاکستر ...
.........
در زیر ِ ریزش
رگبار تیغ ِ برهنه
می دانم تو دامنه می خواهی
می دانم
تا از کناره بیایی
و پنجره ها را
رو به صبح بگشایی ...
........
من
با سیاهی ِدو چشم ِ سیاه ِ تو ،
خواهم نوشت
بر هر کرانه ی این باغ
دستی همیشه منتظر دست دیگرست
چشمی همیشه هست که نمی خوابد ...
دستی میان دشنه و دل نیست ...
از پله ها
فرود می آییم
اینک بدون پا
........
لیلای من همیشه
پشت پنجره می خوابد
و خوب می داند
که من سپیده دمان
بدون دست می آیم
و یارای گشودن ِ پنجره
با من نیست .
.......
شن های کنار ساحل ِ عُمان
رنگ نمی بازند
این گونه ی من است
که رنگِ دشت سوخته دارد
وقتی تو را
میانه ی دریا ،
بی پناه می بینم
دستی میان دشنه و دل نیست ...
..........
خوابیده ای ؟
نه ؟ بیداری ؟
آیا تو آفتاب را
به شهر خواهی برد
تا کوچه های خفته در میانه ی باران
و حرف های نمور ِ فاصله ها را
مشتعل کنی ...؟
تا دو سمتِ رود بدانند
که آتش
همیشه نمی خوابد به زیر خاکستر ...
.........
در زیر ِ ریزش
رگبار تیغ ِ برهنه
می دانم تو دامنه می خواهی
می دانم
تا از کناره بیایی
و پنجره ها را
رو به صبح بگشایی ...
........
من
با سیاهی ِدو چشم ِ سیاه ِ تو ،
خواهم نوشت
بر هر کرانه ی این باغ
دستی همیشه منتظر دست دیگرست
چشمی همیشه هست که نمی خوابد ...
خسرو گلسرخی : خسرو گلسرخی
ابریشم سیاه دو چشمت
۱
بر تپه ها بایست
پریشان کن
اینک هجوم ِ فاصله ها را
ای آمده ز عمق ِ فراموشی ...
۲
در من عقابِ منقلبی هست
هرگز ز خستگی نرانده سخن
هرگز نگفته آری
از من مخواه فرود آیم
بگذار
روی زردیِ بابک را
هرگز به یاد نیارند ...
۳
در انزوا چه کسی خوابِ آفتاب دید
تا من به انتظار بمانم
کنار دریچه
و در خیال پاک کبوتر
سقوط کنم میان سیاهی ...
۴
تنهایی عظیم نشسته برابرم
اینک
کجای جهان حرف می زنی
آیا همین آفتاب خسته ی شَهرم
اجاق تو را
گرم می کند ؟
و با هر اشاره ی دستت
دریا میان رگم خواب می رود
ای مخملی که سرو
گلبوته های حرفِ تو را سبز می کند ...
۵
از پله ها بیا
میان نیزه های نور و سپیده
دریاوار
نگاه منقلب را
ویران میانه ی دشت
دشتی که گونه های سوخته اش
چهره ی من است
که گیسوان به دستِ باد سپرده
دنیا ،
میان چشم تو خفته ست ...
۶
ابریشم سیاه دو چشمت
یاد آور شبی زمستانی است
من بی رَدا ،
بدون وحشتِ دشنه ،
شادمانه خواب می رفتم
ابریشم سیاه دو چشمت
خانه ی من است .
آن خانه ای
که در آن خواب می روم
و می میرم ...
بر تپه ها بایست
پریشان کن
اینک هجوم ِ فاصله ها را
ای آمده ز عمق ِ فراموشی ...
۲
در من عقابِ منقلبی هست
هرگز ز خستگی نرانده سخن
هرگز نگفته آری
از من مخواه فرود آیم
بگذار
روی زردیِ بابک را
هرگز به یاد نیارند ...
۳
در انزوا چه کسی خوابِ آفتاب دید
تا من به انتظار بمانم
کنار دریچه
و در خیال پاک کبوتر
سقوط کنم میان سیاهی ...
۴
تنهایی عظیم نشسته برابرم
اینک
کجای جهان حرف می زنی
آیا همین آفتاب خسته ی شَهرم
اجاق تو را
گرم می کند ؟
و با هر اشاره ی دستت
دریا میان رگم خواب می رود
ای مخملی که سرو
گلبوته های حرفِ تو را سبز می کند ...
۵
از پله ها بیا
میان نیزه های نور و سپیده
دریاوار
نگاه منقلب را
ویران میانه ی دشت
دشتی که گونه های سوخته اش
چهره ی من است
که گیسوان به دستِ باد سپرده
دنیا ،
میان چشم تو خفته ست ...
۶
ابریشم سیاه دو چشمت
یاد آور شبی زمستانی است
من بی رَدا ،
بدون وحشتِ دشنه ،
شادمانه خواب می رفتم
ابریشم سیاه دو چشمت
خانه ی من است .
آن خانه ای
که در آن خواب می روم
و می میرم ...
خسرو گلسرخی : خسرو گلسرخی
من ایرانی ام ...
ای چشم مخملی ِمن
شکوه آینده
امروز
این عشق ماست ، عشق به مردم
"بگذار
درفش ِ سرخ ،
زیبایی تو را بستایم"
من کور نیستم
باید تو را بستایم می دانم
امّا کجاست
جای ِ دیدن تو
وقتی که هموطنم بَرده ،
و خاکِ خوب تو را جراحی می کنند
باید که خاکِ من
از خون ِ من
بنا گردد ...
بنایِ آزادی
بی مرگ و خون
کی میسّر شد ؟
پیکار می کنم
می میرم
این است عشق ِ من
می دانی
من ایرانی ام ...
شکوه آینده
امروز
این عشق ماست ، عشق به مردم
"بگذار
درفش ِ سرخ ،
زیبایی تو را بستایم"
من کور نیستم
باید تو را بستایم می دانم
امّا کجاست
جای ِ دیدن تو
وقتی که هموطنم بَرده ،
و خاکِ خوب تو را جراحی می کنند
باید که خاکِ من
از خون ِ من
بنا گردد ...
بنایِ آزادی
بی مرگ و خون
کی میسّر شد ؟
پیکار می کنم
می میرم
این است عشق ِ من
می دانی
من ایرانی ام ...
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
اینجیمه بیزدن
گل, کؤنول, اینجیمه بیزدن
قالسین, کؤنول, یول قالماسین!
اول-آخیر یول قدیمدیر
قالسین, کؤنول, یول قالماسین!
ارنلر بیزه بوسودیر
یالان سؤیلهٔن آسیدیر
بو گئرچکلر نفهسیدیر
قالسین, کؤنول, یول قالماسین!
بابچادا آچیلان گولدیر
معنایی سؤیلهٔن دیلدیر
پس, ازلدن قدیم یولدیر
قالسین, کؤنول, یول قالماسین!
باشیندادیر آلتون تاجی
بودور, ارنلر مئراجی
کسکیندیر یولون قیلیجی
قالسین, کؤنول, یول قالماسین!
ائی دیوانه, ائی دیوانه
عاشق اولان قییار جانه
خطای دئر, تاجلی خانه
قالسین, کؤنول, یول قالماسین!
قالسین, کؤنول, یول قالماسین!
اول-آخیر یول قدیمدیر
قالسین, کؤنول, یول قالماسین!
ارنلر بیزه بوسودیر
یالان سؤیلهٔن آسیدیر
بو گئرچکلر نفهسیدیر
قالسین, کؤنول, یول قالماسین!
بابچادا آچیلان گولدیر
معنایی سؤیلهٔن دیلدیر
پس, ازلدن قدیم یولدیر
قالسین, کؤنول, یول قالماسین!
باشیندادیر آلتون تاجی
بودور, ارنلر مئراجی
کسکیندیر یولون قیلیجی
قالسین, کؤنول, یول قالماسین!
ائی دیوانه, ائی دیوانه
عاشق اولان قییار جانه
خطای دئر, تاجلی خانه
قالسین, کؤنول, یول قالماسین!
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
اولموشام آییق
ایچمیشم بیر دولو, اولموشام آییق
دوشموشم دابلارا, اولموشام گئییک
سنه دئرم, سنه, سورمهلی گئییک
قاچما مندن, قاچما آوچی دئییلم
آوچی دئییلم کی, دوشم ایزینه
قاچا-قاچا قانلار ائندی دیزینه
سورمهلر هئی چکدین قونور گؤزونه
قاچما مندن, قاچما آوچی دئییلم
سنه دئرم - سنه, گئییک ارنلر
بیزه سئودا, سنه دالبا وئرنلر
دیلهرم مؤولادان یئنمز وورانلار
قاچما مندن, قاچما آوچی دئییلم
عیدئر, شاه خطایم اوچان قاچاندان
ذرهجه قورخماریق بو داتلی جاندان
گئدیب دواج اولما آتانا ماندان
قاچما مندن, قاچما آوچی دئییلم
دوشموشم دابلارا, اولموشام گئییک
سنه دئرم, سنه, سورمهلی گئییک
قاچما مندن, قاچما آوچی دئییلم
آوچی دئییلم کی, دوشم ایزینه
قاچا-قاچا قانلار ائندی دیزینه
سورمهلر هئی چکدین قونور گؤزونه
قاچما مندن, قاچما آوچی دئییلم
سنه دئرم - سنه, گئییک ارنلر
بیزه سئودا, سنه دالبا وئرنلر
دیلهرم مؤولادان یئنمز وورانلار
قاچما مندن, قاچما آوچی دئییلم
عیدئر, شاه خطایم اوچان قاچاندان
ذرهجه قورخماریق بو داتلی جاندان
گئدیب دواج اولما آتانا ماندان
قاچما مندن, قاچما آوچی دئییلم
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
دوست دئییب گزمه
کؤنول, نه گزیرسن سئیران یئرینده,
عالمده هر شئیین وار اولمایینجا.
اولورا-اولمازا دوست دئییب گزمه,
بیر عهدینه بوتون یار اولمایینجا.
یورو, صوفی, یورو, یولوندان آزما,
ائلین قئیبتینه قویولار قازما.
یورولما بیهوده, بوشونا گزمه,
یانیندا مورشیدین یار اولمایینجا.
قالخدی, هاوالاندی کؤنولون قوشو,
قووبا, قئیبت ائتمک گؤنتونون ایشی,
اوستادین تانیماز بوندا هر کیشی,
اونون کیم, مورشیدی ار اولمایینجا.
واریب بیر کؤنتویه سن اولما نؤکر,
چرخینه دؤگر ده دولونو دؤگر,
نه خودادن قورخار, نه حجاب چکر,
بیر کؤنتوده ناموس, آر اولمایینجا.
شاه خطای, ائدیم بو سیرری بَیان,
کامیلمیدیر جاهیل سؤزونه اویان?
بیر باشدان آبلاماق عومرهدیر زیان,
ایکی باشدان موهوبب, یار اولمایینجا.
وارساغیلار
قایبدن دلیل گؤروندون,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
بیزی سئویب سئویندیردین,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
ایکی جان ایدیک بیرلشدیک,
محبت قاپیسین آشدیق,
شوکور دیدارا ایریشدیک,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
اوستوموزه یول اوبراتدین,
گؤوهر آلدین, گؤوهر ساتدین,
ارلیگینی اثبات ائتدین,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
بیر آباجدا گوللر بیتر,
دالیندا بولبوللر اؤتر,
شاهیما برگوزار گئدر,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
بویله, شاه خطایم, بویله,
پیریم دستور وئرسین سؤیله,
شاها مندن نیاز ائیله,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
بیر گؤزهلین ووجودونون شهرینه,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول,
دوکانیندا دئدیگین متاینا,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول.
سئیر ائت اؤزگه ارنلرین گؤرهسین,
طبیب سارار یورگیمین یارهسین,
چرب ائیلهمه محبتین چارهسین,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول.
هرجایی گؤزله قوشما باشینی,
هرجاییلیک ائدیب, آتار داشینی,
موشتری بولورسا, سؤز قوماشینی,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول.
خطای دئر: - رحم ائتمزم یالانا,
اؤزون تسلیم ائدر کندی گلنه,
آی الیدیر, گون موهممد بیلنه,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول.
عالمده هر شئیین وار اولمایینجا.
اولورا-اولمازا دوست دئییب گزمه,
بیر عهدینه بوتون یار اولمایینجا.
یورو, صوفی, یورو, یولوندان آزما,
ائلین قئیبتینه قویولار قازما.
یورولما بیهوده, بوشونا گزمه,
یانیندا مورشیدین یار اولمایینجا.
قالخدی, هاوالاندی کؤنولون قوشو,
قووبا, قئیبت ائتمک گؤنتونون ایشی,
اوستادین تانیماز بوندا هر کیشی,
اونون کیم, مورشیدی ار اولمایینجا.
واریب بیر کؤنتویه سن اولما نؤکر,
چرخینه دؤگر ده دولونو دؤگر,
نه خودادن قورخار, نه حجاب چکر,
بیر کؤنتوده ناموس, آر اولمایینجا.
شاه خطای, ائدیم بو سیرری بَیان,
کامیلمیدیر جاهیل سؤزونه اویان?
بیر باشدان آبلاماق عومرهدیر زیان,
ایکی باشدان موهوبب, یار اولمایینجا.
وارساغیلار
قایبدن دلیل گؤروندون,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
بیزی سئویب سئویندیردین,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
ایکی جان ایدیک بیرلشدیک,
محبت قاپیسین آشدیق,
شوکور دیدارا ایریشدیک,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
اوستوموزه یول اوبراتدین,
گؤوهر آلدین, گؤوهر ساتدین,
ارلیگینی اثبات ائتدین,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
بیر آباجدا گوللر بیتر,
دالیندا بولبوللر اؤتر,
شاهیما برگوزار گئدر,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
بویله, شاه خطایم, بویله,
پیریم دستور وئرسین سؤیله,
شاها مندن نیاز ائیله,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
بیر گؤزهلین ووجودونون شهرینه,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول,
دوکانیندا دئدیگین متاینا,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول.
سئیر ائت اؤزگه ارنلرین گؤرهسین,
طبیب سارار یورگیمین یارهسین,
چرب ائیلهمه محبتین چارهسین,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول.
هرجایی گؤزله قوشما باشینی,
هرجاییلیک ائدیب, آتار داشینی,
موشتری بولورسا, سؤز قوماشینی,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول.
خطای دئر: - رحم ائتمزم یالانا,
اؤزون تسلیم ائدر کندی گلنه,
آی الیدیر, گون موهممد بیلنه,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول.