عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۰۱
سر زلفت مترس بر باد خواهد داد میدانم
که رسوا می‌شود دزدی که در مهتاب می‌گردد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۰۲
هنوزت ناز گرد چشم خواب آلود می‌گردد
هنوز از تو شکیب عاشقان نابود می‌گردد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۰۳
خوش آن ساعت که از وی بوسه خواهم
وی آن لبهای خندان را بدزدد
چو دزدانم کشد آن در و گوهر
چو گاه خنده دندان را بدزدد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۰۶
بت نو رسیدهٔ من هوس شکار دارد
دل صید کرده هر سو نه یکی هزار دارد
دل من ببرد زلفش جگرم بحتست چشمش
تو مباش غافل ای جان که هنوز کار دارد
نتوانمش ببینم که رقیب ناموافق
چه خوشست گل ولیکن چه کنم که خار دارد
برو ای صبا و خالی که ترا ز هجر دیدن
برسانش ار چه دانم که کم استوار دارد
بخدا که سینهٔ من بشکاف و جان به رو کن
که درون خانهٔ تو دگری چه کار دارد ؟
برسی ای سوار و بنواز به لطیف خاکی را
که ز تندی سمندت دل پر خار دارد
چو اسیر تست خسرو نظری به مردمی کن
که زتاب زلف مست دل بی‌قرار دارد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۰۷
در زلف بتان پیچ ای دل
کاین رشته سر دراز دارد
بیچاره کسی که بر درتو
یک سینه و صد نیاز دارد
نی نی غلطم خوش آنکه یاری
عاشق کش و دلنواز دارد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۰۹
جان تشنگی از شربت عناب تو دارد
دل بستگی از سنبل پرتاب تو دارد
چون دفتر گل باز کند مرغ سحرخوان
شرح شکن طرهٔ پرتاب تو دارد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۱۱
مرا چون می کشی جانا شفاعت می‌کند جانم
نمی‌گوید مکش اما سخن در لاغری دارد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۱۶ - غزلی که درپایان تصنیف قران السعدین سروده است
نامه تمام گشت ، به جانان که می‌برد؟
پیغام کالبد به سوی جان که می برد؟
این خط پر ز مهر به دلبر که می‌دهد؟
وین دردسر به مهر به درمان که می‌برد؟
این نامه نیست پیرهن کاغذین ماست
پرخون زدست هجر، به جانان که می برد؟
جانان مرا به هجر تو هر مونسی که هست
غم می برد ولی غم هجران که می برد؟
گفتی نگاهدار به فرمان خویش دل
دارم ولی بگوی که فرمان که می‌برد؟
دردا که دل ز خسرو بیچاره می‌رود
واگاه نی ز بردن دل ، آن که می‌برد!
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۱۷
چشمم که بود خانهٔ خیل خیال تو
عمرت دراز باد که آن خانه آب برد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۲۱
سر زلف کاید همی برلبش
نمک سوی هندوستان می‌برد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۲۴
در خواب نبینید رخ آرام دگر بار
هر دل که طلب در طمع و صل شما کرد
گفتم به من افگن نظر به چشم ببستی
تا چشم خوشت بستهٔ آن یک نظرم کرد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۲۹
دی دلبر من که سر فرازی می‌کرد
ما را به کرشمه جان گدازی می کرد
آئینه بدست کرده خندان خندان
با صورت خویش عشق بازی می کرد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۳۱
باد بازآمد و بوی گل وریحان آورد
خندهٔ باغ مرا گریهٔ هجران آورد
باز گلهای نو از درد کهن یادم داد
غنچه‌ها بر جگرم زخم چو پیکان آورد
بوی آن گمشده خویش نمی‌یابم هیچ
زان چه سودم که صبا بوی گلستان آورد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۳۲
اگر نه جان عزیزی چرا دمی بی‌تو
به کام دل نفسی بر نمی‌توان آورد
هزار بوسه لبم زد زشوق بر دهنم
ازانکه نم دهان تو بر دهان آورد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۳۳
دل دعوی صبا بری همی کرد
چون روی تو دید تاب ناورد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۳۴
ای اجل آن قدری صبر کن امروز که من
لذتی گیرم از آن زخم که بر جانم زد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۳۷
نگارا از من مسکین چه خیزد
چرا هجر تو با ما می‌ستیزد
همی خیزد ز زلفت نالهٔ دل
چو آن آواز کز زنجیر خیزد
مپوشان روی را بگذار که شرم
شود گل آب و در پیشت بریزد
چو جا در سینهٔ خسرو گرفتی
درون او ز جان بیرون گریزد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۳۸
سرو در باغ اگر هم‌چو تو موزون خیزد
ای بسا ناله که از بلبل مفتون خیزد
ساکنان سرکوی تو نباشند به هوش
کان زمینی است که از وی همه مجنون خیزد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۴۱
خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد
آرزومند نگاری به نگاری برسد
دیده بر روی چو گل بندد نبود خبرش
گر چه در دیده ز نوک مژه خاری برسد
لذت و صل نداند مگر آن سوخته‌ای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد
قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر
که خزان دیده بود پس به بهاری برسد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۴۳
گویند بگسلد چو به غایت رسید عشق
جانم گسست و عشق به غایت نمی‌رسد
گمره چنان شدست دلم با دهان تو
کس از کتاب صبر هدایت نمی‌رسد
به گذشت دوش زلف و رخت پیش چشم من
ماهی گذشت و شب به نهایت نمی‌رسد