عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۵۹
عاقلا از سر جهان برخیز
که نه معشوقهٔ وفادارست
گیر کامروز بر سر گنجی
پا نه فردات بر دم مارست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۶۴ - در مدح اقضی‌القضاة قاضی حمیدالدین
قطعهٔ صدر اجل قاضی قضاة شرق و غرب
آنکه بر عالم نفاذ او قضای دیگرست
خواجهٔ ملت حمیدالدین که از روی قوام
دین و ملت را مکانش چون عرض را جوهرست
آنکه قاضی فلک یعنی که جرم مشتری
روز بارش از عداد پرده‌داران درست
چاکران حضرتش نزد من آوردند دی
چاکران حضرتی کو را چو من صد چاکرست
چون نهادم بر سر و بر دیده آن تشریف را
کز عزیزی راست همچون دیدگانم در سرست
دیده از حیرت همی گفت این چه کحل و توتیاست
تارک از دهشت همی گفت این چه تاج و افسرست
بر زبانم رفت کین درج سراسر نکته‌بین
عقل گفت ای هرزه‌گو این درج تا سر گوهرست
زان سخن پروردنم یکبارگی معلوم شد
کانچه عالی رای ملک‌آرای معنی پرورست
خاطر وقادش اندر نسبت آب سخن
آتشی آمد که دودش جمله آب کوثرست
عالم معنیش خواندم عالمم خاموش کرد
گفت عامل چون بود آن کو ز عالم برترست
مهر و کینش موجب بدبختی و نیک‌اختریست
چون از این بدبخت شد انصاف از آن نیک‌اخترست
از خط شیرینش اندر فکرتم کایا مگر
آهوان چین و ماچین را چراگه عسکرست
با خرد گفتم توانی گفت این اعجوبه چیست
گفت پندارم که بحری پر ز مشک و شکرست
عشق ازو به گفت گفتا نیک دور افتاده‌اند
یادگاری از لب معشوق و زلف دلبرست
دیر زی ای آنکه بعد از پانصد و پنجاه سال
نظم و خطت بر نبوت حجت پیغامبرست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۶۷ - در شکایت و طلب احسان از مخدوم
ای خداوندی کز غایت احسان و سخا
ابر در جنب کفت باطل و دریا زورست
جود و بخل از کف تو هر دو مخنث شده‌اند
مگرش طبع سقنقور و دم کافورست
بنده را خدمت پیوستهٔ ده ساله مگیر
کز قرابات نفور و ز وطن مهجورست
ده قصیده است و چهل قطعه همه مدحت تو
که به اطراف جهان منتشر و مشهورست
با چنین سابقه کس را به چنین روز که دید
کز غم راتبه روزش چو شب دیجورست
سعی کن سعی که در باب چنین خدمتگار
سعی تو اندک و بسیار همه مشکورست
بر سرش سایه فکن هین که در افواه افتاد
که ز تقصیر فلان کار فلان بی‌نورست
اندرین شدت گرما که ز تاثیر تموز
بانگ جزد از تف خورشید چو نفخ صورست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۷۰ - در نصیحت
اعتقادی درست دار چنانک
اعتمادت بدان نباشد سست
بنده را بی‌شک از عذاب خدای
نرهاند جز اعتقاد درست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۷۴
تو کس خواجه‌ای و هرکه چو تو
کس دیگر کسست همچو خسست
من کس کس نیم به نفس خودم
لاجرم هرکه چون منست کسست
نسبت ما دو تن به عیب و هنر
گر همین هر دو بیش نیست بسست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۷۸
انوری را ز حرص خدمت تو
چون بر آتش بود قدم پیوست
نتواند که زحمتت ندهد
گاه و بی‌گه چه هوشیار و چه مست
هست اینک ندیم حلقهٔ در
ای جهان بر در تو بارش هست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۸۱ - در مدح منصور عامر
هر جمال و شرف که دارد ملک
از جمال و جلال اشرافست
خواجه منصور عامر آنکه کفش
از عطا یادگار اسلافست
دخل مدحش ز شرق تا غربست
خرج جودش ز قاف تا قافست
رسمش اندر زمانه تصنیف است
واندرو از بزرگی انصافست
ای هنرمند مهتری که خرد
با هنرهای تو ز اجلافست
شکر شکر تو در افواهست
سمر رسم تو در اطرافست
تیر در حضرت تو مستوفی
زهره در مجلس تو دفافست
گرچه از غایت فصاحت و ذهن
همه دیوان شعرم اوصافست
وصف احسان تو چو من نکند
هرکه اندر زمانه وصافست
نیستی مسرف و ز غایت جود
خلق را در تو ظن اسرافست
بده ای خواجه کز پی بذلت
خاک بزاز و کوه صرافست
تا اثیر از هوا لطیف‌ترست
تا هوا چون اثیر شفافست
باد صافی‌تر از هوای اثیر
دلت از غم که از حسد صافست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۸۴ - در قناعت و آزادگی
آلودهٔ منت کسان کم شو
تا یک شبه در وثاق تو نانست
راضی نشود به هیچ بد نفسی
هر نفس که از نفوس انسانست
ای نفس به رستهٔ قناعت شو
کانجا همه چیز نیک ارزانست
تا بتوانی حذر کن از منت
کاین منت خلق کاهش جانست
زین سود چه سود اگر شود افزون
در مایهٔ نفس نقص نقصانست
در عالم تن چه می‌کنی هستی
چون مرجع تو به عالم جانست
شک نیست که هرکه چیزکی دارد
وانرا بدهد طریق احسانست
لیکن چو کسی بود که نستاند
احسان آنست و سخت آسانست
چندان که مروتست در دادن
در ناستدن هزار چندانست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۸۷
بهشت را چه کنی عرضه بر قلندریان
بهشت چیست نشانی ز بود انسانست
به سر سینهٔ پاک و به جان معصومان
بدان خدای که دانای سر و اعلانست
که نقل رند ز مستان لم‌یزل خوشتر
ز میوهای بهشت و نعیم رضوانست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۸۹ - ناصرالدین طاهر را درد دندان عارض گشته انوری این قطعه هنگام عیادت او گفته و در هر بیت‌التزام لفظ دندان نموده است
ای به دندان دولت آمده خوش
درد دندانت هیچ بهتر هست
دارد از غصه آسمان دندان
بر که بر نفس همتت پیوست
زانکه هرگز به هیچ دندان مزد
بر سر خوان آسمان ننشست
تیز دندانی حرارت می
درد دندانت چون به خیره بخست
باز بنمود آسمان دندان
تا الم باز پس کشیدی دست
سر دندان سپید کرد قضا
گفتش ای جور خوی عشوه‌پرست
آب دندان حریفی آوردی
کوش تا رایگان توانی جست
از چنین صید برمکش دندان
مرغ چربست و آشیانی پست
من نگویم که جامه در دندان
زانتقامش به جان بخواهی رست
خیز و دندان‌کنان به خدمت شو
آسمان دیرتر میان دربست
گفت هم عشوه پشت دست بزد
دو سه دندان آسمان بشکست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۹۰ - امیر یوسف نام و عدهٔ عطایی کرده و وفا ننموده بود در تهدید او گفته است
میر یوسف سخن دراز مکش
وقت می‌بین چگونه کوتاهست
گرچه مستغنیم از این سوگند
حق تعالی گواه و آگاهست
کین چنین جود اگر بحق گویی
نه سزاوار آن چنان جاهست
راه آن هیچ گونه می‌نروی
کین جوان مرد بر سر راهست
تا نگویی که اینت طالب سیم
کهربا نیز جاذب کاهست
احتیاج ضرورتی مشمار
اینک اشتباه را به اشتباهست
گر تویی یوسف زمانه چرا
دل من ز انتظار در چاهست
ور منم معطی سخن ز چه روی
به عطا نام تو در افواهست
زانچنان بیتها که کس را نیست
کز پی پنچ دانگ پنجاهست
حاش لله مباد یعنی هجو
راستی جای حاش لله است
دوش بیتی دو می‌تراشیدم
خردم گفت خیز بی‌گاهست
این یک امشب مکن به قول هوا
کیست کورا هوا نکو خواهست
بو که فردا وگرنه با این عزم
تا به فردای حشر زین ماهست
هان و هان بیش از این نمی‌گویم
شیر در خشم و رشته یکتاهست
روز طوفان و باد حزم نکوست
خاصه آنرا که خانه خرگاهست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۹۱ - در ندامت و شکایت
با آنکه چند سال بدیدم بتجربت
کز کل خواجگان جهان بوالحسن بهست
پنداشتم که بازوی احسان قوی‌ترست
آنجا که بر کتف علم پیرهن بهست
یا همچو سرو نش در آزادگی کند
آنرا که باغ و برکه و سرو و چمن بهست
یا همچو شمع نور به هرکس رساند آنک
در پیش او نهاده به گوهر لگن بهست
مودود احمد عصمی عشوه‌ایم داد
گفتم که او سر است و سر آخر ز تن بهست
راغب شدم به خدمت او تا شدم چنانک
حال سگان بوالحسن از حال من بهست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۹۲ - در مطایبه
در جهان چندان که گویی بی‌شمار
نیستی و محنت و ادبیر هست
وز فلک چندان که خواهی بی‌قیاس
نفرت آهو و خشم شیر هست
گر ز بالای سپهر آگه نه‌ای
زین قیاسش کن که اندر زیر هست
دورها بگذشت بر خوان نیاز
کافرم گر جز قناعت سیر هست
نام آسایش همی بردم شبی
چرخ گفتا زین تمنی دیر هست
گفتمش چون گفت آن اندر گذشت
گر کنون رغبت نمایی ... هست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۹۹
بوطیب آنکه سرد و جفا گفت مر مرا
بگذاشتم که مرد سفیهست و عقربی است
ور زانکه از سفه به همه عمر در جهان
دشنام من دهد چه کنم گرچه مصعبی است
از حرمت علیکم او تا به قد سلف
هرچ از تبار اوست پلیدست و روسبی است
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۲ - مناظرهٔ بوتهٔ کدو با درخت چنار
نشنیده‌ای که زیر چناری کدو بنی
برجست و بر دوید برو بر به روز بیست
پرسید از چنار که تو چند روزه‌ای
گفتا چنار عمر من افزون‌تر از دویست
گفتا به بیست روز من از تو فزون شدم
این کاهلی بگوی که آخر ز بهر چیست
گفتا چنار نیست مرا با تو هیچ جنگ
کاکنون نه روز جنگ و نه هنگام داوریست
فردا که بر من و تو زد باد مهرگان
آنگه شود پدید که نامرد و مرد کیست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۳ - در مطایبه
نشوی سرور اندرین گیتی
گرچه در هر فنیت چالاکیست
بشنو از من اگر سری طلبی
کاین سخن سر علم افلاکیست
سینه بر خاک نه مربع‌وار
که قران در مثلث خاکیست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۵ - در فضیلت عقل و شرف انسان به خرد
برترین مایه مرد را عقلست
بهرین پایه مرد رد تقویست
بر جمادات فضل آدمیان
هیچ بیرون از این دو معنی نیست
چون از این هر دو مرد خالی ماند
آدمی و بهیمه هر دو یکیست
کافران را که آدمی نسبند
نص بل هم اضل از این معنیست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۷ - از یکی اکابر رنجیده بود حسب حال خود و نکوهش او گوید
ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل
که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست
به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند
که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست
وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم
که این حدیث هم از احمقی و کم‌دانیست
اگر به نطق همی حرف و صوت را خواهی
زنخ مزن نه قیاسیست این نه برهانیست
که این نتیجهٔ جانست و آن دو قرع هوا
هوا مجسم و جان نز جهان جسمانیست
برابری چه کنی با کسی که در ملکش
امیر شهر تو در آرزوی سگبانیست
به شغل دیوان بر من تکبرت نرسد
که دیوی ارچه ترا صد مثال دیوانیست
ترا اگر عملی داد روزگار چه شد
مرا به جای عمل عملهای یونانیست
به شهوتی که براندی همی چه پنداری
که در وجود همان لذتست و آسانیست
به روح من نشوی زنده تات ننمایم
که از چه نوع مرا عیشهای روحانیست
وگر تو گویی عیش من و تو هر دو یکیست
غلط کنی که مرا عقلی و ترا نانیست
ترا به روح بهیمیست زندگی و مرا
به فیض علت اولی و نفس انسانیست
بدین دلیل که گفتم یقین شدت باری
که ملک و ملک مرا باقی و ترا فانیست
بدین شرف که تو داری و این کرم که تراست
چه جای این‌همه ما در غری و کشخانیست
گذشت ظلم تو ز اندازه بر مسلمانان
ز کردگار بترس این چه نامسلمانیست
خدای شر تو از روی خلق دور کناد
که با وجود تو روی جهان به ویرانیست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۰
کیمیایی ترا کنم تعلیم
که در اکسیر و در صناعت نیست
رو قناعت گزین که در عالم
کیمیایی به از قناعت نیست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۱ - در مذمت سواری
تو مرا گر پیاده‌ام منکوه
که مرا از پیادگی گله نیست
جنبش آسمان به نفس خودست
پای‌بند طویله و گله نیست
در سواری تو لاف فخر مزن
که ترا جای لاف و مشغله نیست
تو چو کوهی و در مفاصل کوه
حرکت جز به سعی زلزله نیست