عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۳۴
گر توانی بدو رسانیدن
یک سلام از من ای صبا برسان
پس بگو کز دو چشم فتنه پرست
بده انصاف ما و یا بستان
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۳۵
خدا را چند سوزم زآتش بی مهری آن مه
بدی صبری مرا یا با من او را مهربان گردان
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۳۶
می‌گریم بر غریبی خویش
چون ابر به موسم بهاران
گر شرح دهم غم تو صد سال
یک قصه نگویم از هزاران
آن ها که تو میکنی بر این دل
از دل نشود به روزگاران
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۳۷
گفتی که نالهٔ تو به یار تو می‌رسد
آنجا که ناله می‌رسد آنجا مرارسان
ما چون نمی‌رسیم بدان آرزوی دل
یارب تو آرزوی دل ما به ما رسان
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۳۸
روی ای صبا و سلامم به دلنواز رسان
نیاز بنده به آن شوخ عشوه ساز رسان
من آنچه می‌کشم اندر درازی شبها
به روزگار سر زلف او فراز رسان
دلم ببردی و ترسم که دردان رسدت
دلم به زلف نگهدار و درد باز رسان
چو نیم خوردهٔ خود باده بر زمین فگنی
بگو به روح ستم کشتگان ناز رسان
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۴۴
با چون تو مهی یک شب گر خواب توان کردن
از بهر خوشی عمری اسباب توان کردن
آن طره به یک سو نه وز گوشهٔ مه ما نا
شبهای سیاهم را مهتاب توان کردن
گر غمزهٔ تو جوید شاگرد به خون‌ریزی
صد خضر و مسیحا را قصاب توان کردن
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۴۸
داریم با زلفت بتا وقت خوش این قصه را
مگشای با باد صبااین وقت را برهم مزن
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۴۹
گناهی جز وفاداری من اندر خود نمی‌بینم
ندانم تا که فرمودت که دل از دوستان برکن
الا ای ساقی مستان طفیل جرعهٔ رندان
شرابی گر نمی‌آزرم سفالی برسرم بشکن
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۵۰
آخر نگاهی بر حال ما کن
درد دلم را روزی دوا کن
از دست هجران من در بلایم
یارب به فضیلت آن را دوا کن
گفتی به وصلت روزی نوازم
وقتست جانا وعده وفا کن
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۵۱
ای دل ز وعدهٔ کنج آن شوخ یاد کن
خود را به عشوه گر چه دروغ است شاد کن
بنویس نامه‌ای و روان کن به دست اشک
لیک اول از سیاهی چشمم سواد کن
اینک سواره می‌رود و تا ببینمش
ای آب دیده یک نفسی ایستاد کن
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۵۴
جان من از بی‌دلان آخر گهی یادی بکن
ور به انصافی نمی‌ارزیم بیدادی بکن
شادمانیهاست از حسن و جوانی درسرت
شکر آنرا یک نظر در حال نا شادی بکن
هر شبی ماییم و تنهایی و زندان فراق
گر توانی از فرامش گشتگان یادی بکن
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۵۵
گفتم که نزد من نشین مگذار زارم اینچنین
تو نازکی و نازنین تنگ آیی از فریاد من
ای دل دران زلف دو تا می باش تسلیم بلا
کاسان نخواهد شد رها ازدام این صیاد من
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۵۶
ببخشای بر نالهٔ عندلیب
الا ای گل ناز پرورد من
که گر هم بدین نوع باشد فراق
به کوی تو آرد صبا گرد من
فغان من ازدست جو تو نیست
که از طالع ما درآورد من
تو دردی نداری که دردت مباد
ازان رحمتت نیست بردرد من
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۵۷
امشب نهانی روی را برآستانش سوده‌ام
ای گریه امروزی مشو این روی خاک آلود من
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۵۸
امروز باز شکل دگر گشت یار من
یادی نکرد از من و از روزگار من
صدره فتاده بر ره خویشم بدید وهیچ
رحمت نکرد بر دل امیدوار من
مردم در انتظار کناری وی و بخت بد
ننهاد آرزوی من اندر کنار من
ایزد کجات بهر هلاک من آفرید
ای آفت دل من وآشوب کار من
دشمن بدیدگریهٔ خسرو دلش بسوخت
هرگز نگفتیش بس ای دوستدار من
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۶۰
گر چه ز خوی نازکت سوخته گشت جان من
سوی تو می کشد هنوز این دل ناتوان من
خواب نماند خلق را در همه شهر از غمت
دور شنیده می‌شود در دل شب فغان من
گردهیم به جان امان نزل ره تو عمر من
ور کشیم به رایگان گرد سر تو جان من
دور مکن ز دامنش گرد من ای صبا ازانک
در ره او ازین هوس خاک شد استخوان من
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۶۱
باز آمد آنکه سوختهٔ اوست ؟ جان من
خون گشته از جفاش دل ناتوان من
هرچند بینمش هوسم بیش می‌شود
روزی در ین هوس رود البته جان من
ای مهر آرزوی زخسرو بتافتی
شرمت نیامد از من و اشک روان من
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۶۳
آینه گر روی تست آه دل ای آه دل
علت اگر عشق تست وای من ای وای من
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۶۶
با لای تست این پیش من یا سرو بستانیست این
چشم من است این پیش تو یا ابر نیسانی است این
تو می‌روی وز هر کران خلقی به فریاد و فغان
ای کافر نامهربان آخر مسلمانی است این
هر سوکه می افتد گذر هر غم کزان نبود بتر
هر لحظه می‌آید به سر ما را چه پیشانی است این
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۶۷
بدیدم یک رهش دیوانه گشتم
دلم گوید که بار دیگرش بین
دلم را سوختن ور باورت نیست
درونم چاک کن خاکسترش بین