عبارات مورد جستجو در ۱۱۸ گوهر پیدا شد:
عبید زاکانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
من ترک شراب ناب نتوانم کرد
خمخانهٔ خود خراب نتوانم کرد
یک روز اگر بادهٔ صافی نخورم
ده شب ز خمار خواب نتوانم کرد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۵۷
بهار بی رخ گلرنگ و چه کار آید
مرا یک آمدند به که ده بهار آید
به این صفت که همی خوریم بردر تو
ترا چگونه می‌اندر گلو فرود آید ؟
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۱۵
باده نوشیدن به خلوت لذتی دارد مدام
خاصه آن به ساعت که باشد نازک اندامی ندیم
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۶۱۵
نو بهار است و گل و موسم عید ای ساقی
باده نوش و گذر از وعد و وعید ای ساقی
روز محشر نبود هیچ حسابش به یقین
هر که در کوی مغان گشت شهید ای ساقی
گشت پیمانه چو تسبیح روان در کف شیخ
تا ز لعل تو یکی جرعه کشید ای ساقی
حاصل از عمر ندارد به جز از حسرت و درد
هر که عید است ز میخانه بعید ای ساقی
آنکه در کوی محبت قدم از صدق نهاد
دگر او پند ادیبان نشنید ای ساقی
بار ها کرده بدم توبه ز می باز مرا
چسم مست تو به میخانه کشید ای ساقی
زاهد از شرم تو دایم سر انگشت گزد
جز در میکده جایی مگرید ای ساقی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۳۲
دی بدان رستهٔ صرافان من بر در تیم
پسری دیدم تابنده‌تر از در یتیم
زین سیه چشمی جادو صنمی طرفه چو ماه
بی‌نظیری که نظیریش نه در هفت اقلیم
با دلم گفتم ای کاشکی این میر بتان
کندی بر من بیچاره دل خویش رحیم
رفتم و چشمگکی کردم و شد بر سر کار
کودکک جلد بد و زیرک و دانا و فهیم
گفتم او را ز کجایی و بگو نام تو چیست
گفت از بلخم و نامست مرا قلب کریم
گفتم: ای جان پدر آیی مهمان پدر؟
گفت: چون نایم و رفتیم همی تا سوی تیم
هر دو در حجره شدیم آنگه و در کرده فراز
خوب شد آنهمه دشوار و شدم کار سلیم
دست شادی و طرب کردن و می خوردن برد
او چنان میر و منش راست بمانند ندیم
چون بشد مست و ز باده سر او گشت گران
کرد وسواس مرا در دل شیطان رجیم
گفتم او را که: سه بوسه دهی ای جان پدر
گفت: خواهی شش بگشای در کیسهٔ سیم
ده درم داشتم از گاه پدر مانده درست
کردم آن ده درم خویش بدان مه تسلیم
بند شلوارش بگشاده نگه کردم من
جفته‌ای دیدم آراسته با هر چه نعیم
سینه بر خاک نهاد آن بت باریک میان
تا به ماهی برسید از بر سیمینش نسیم
شکم و نافش چون قافله پرتو و پنیر
و آن سرین گاهش همچون شکم ماهی شیم
گنبدی از بر چون نقره برآورده سفید
کرده آن نقرهٔ سیمینش به الماس دو نیم
پاره‌ای بردم از این روغن ابلیس به کار
الف خویش نهان کردم در حلقهٔ میم
او به زیر من چون کبک که در چنگل باز
من بر آن گنبد او راست چو بر طور کلیم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۳۵
در حلقهٔ مستان تو ای دلبر دوش
میخانه درون کشیدم از خم سر جوش
بر یاد تو کاس و طاس تا وقت سحر
میخوردم و میزدم همی دوش خروش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۵
امروز یکی گردش مستانه کنم
وز کاسهٔ سر ساغر و پیمانه کنم
امروز در این شهر همی گردم مست
می‌جویم عاقلی که دیوانه کنم
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۲۷
سلطان، تو، به می دهندگی ای ساقی
ما بسته میان به بندگی ای ساقی
ما مردهٔ محنتیم و امروز به تست
جان را ز شراب،‌زندگی ای ساقی
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۳۳
برخاست دلم، چوباده در خم بنشست
وز طلعت گل هزاردستان شد مست
دستی بزنیم با تو امروز به نقد
زان پیش که از کار فرو ماند دست
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۴۶
بر روی گل از ابر گلاب است هنوز
در طبع دلم میل شراب است هنوز
در خواب مشو چه جای خواب است هنوز
جانا! می ده که ماهتاب است هنوز
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۴۹
ساقی به صبوحی می ناب اندر ده
مستان شبانه را شراب اندر ده
مستیم و خراب در خرابات فنا
آوازه به عالم خراب اندر ده
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۳۰
یاران میم ز بهر خدا در سبو کنید
آلوده غمم بمیم شست و شو کنید
جام لبالب می از آن دستم آرزوست
بهر خدا شفاعت من نزد او کنید
چو مست می شوید ز شرب مدام دوست
مستی بنده هم بدعا آرزو کنید
ابریق می دهید مرا تا وضو کنم
در سجده‌ام بجانب میخانه رو کنید
بیمار چون شوم ببریدم بمیکده
از بهر صحتم بخم پی فرو کنید
از خویش چون روم بمیم باز آورید
آیم به خویش باز میم در گلو کنید
وقت رحیل سوی من آرید ساغری
رنگم چو زرد شد بمیم سرخ رو کنید
تابوت من ز تاک و کفن هم ز برگ تاک
در میکده بباده مرا شست و شو کنید
تا زنده‌ام نمیروم از میکده برون
بعد از وفات نیز بدان سوم رو کنید
در خاکدان من بگذارید یک دو خم
دفنم چو میکنید میم در گلو کنید
از مرقدم بمیکده‌ها جویها کنید
از هر خم و سبوی رهی هم بجو کنید
دردی کشان ز هم چو بپاشد وجود من
در گردن شما که ز خاکم سبو کنید
ناید بغیر ریزهٔ خم یا سبو بدست
هر چند خاکدان مرا جست‌وجو کنید
بی بادگان چو مستیتان آرزو شود
آئید و خاک مقبرهٔ فیض بو کنید
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۱۱
صنمی ماه رو هوس دارم
دو بدو روبرو هوس دارم
جای دل تا بیابم از زلفش
جستن موبمو هوس دارم
اینچنین صحبتی هوس دارم
می و جام و سبو هوس دارم
هر دو سر مست چون شد از باده
نعرهٔ های و هو هوس دارم
همه شب مست تا سحر گشتن
در بدر کو بکو هوس دارم
می کشیدن بنغمهٔ دف و نی
بر سر چار سو هوس دارم
فیض چیزی دگر اگر خواهد
من همین آرزو هوس دارم
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۸
خواهم که مرا مدام آماده بود
جام و می و شاهدی که آزاده بود
چندان بخورم باده که چون خاک شوم
این کاسه سر هنوز پر باده بود
قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۰ - در ستایش امیرالامرا‌ء العظام حسین خان نظام‌الدوله
آمد چه خلعت‌؟ از کجا؟ از دکه شاه عجم
کی‌؟ صبحدم از بهر که‌؟ از بهر میر ملک جم
این کرده چه خدمت‌؟‌ کجا؟ هم در سفر هم در حضر
ازکی‌؟ ز عهدکودکی طوبی لارباب الهمم
آن داده چه خلعت‌؟ چرا پاداش خدمتهای وی
خدمت‌ کند بی حد چه سان‌؟ از صدق دل‌ کی‌؟ دم بدم
شه داده ترجیحش به‌ که‌؟ بر چاکران از بهر چه‌؟
زر می‌دهد کو زر بده تنها نه زر سر نیز هم
ابن خدمت از روی چه ‌کرد؟ از روی اخلاص عمل
آن خلعت از بهر چه داد؟ از بهر اظهار کرم
باری شماری خدمتش آری توانم‌ گوش‌ کن
بذل همم نشرکرم طی ستم نظم خدم
رفع زلل دفع علل سد خلل امن ملل
تنبیه اشرار دغل ترفیه اصناف امم
نظم بساتین را نگر آسایش دین را نگر
حسن قوانین را نگر در حکمرانی منتظم
گه نظم بخشد دهر را گه سور سازد شهر را
گاهی کند صد نهر را جاری چو امثال و حکم
در فارس از هر سوی هی نهر بین هی جوی بین
هی شهر بین هی‌ کوی بین ‌کاو ساخته در هر قدم
شکرانهٔ تشریف ‌کی اکنون چه باید خورد می
تنها نه با آواز نی آهسته نه با زیر و بم
خادم بیا حاسد برو راوی بگو مطرب بخوان
ساقی بده شاهد بخور چنگی بزن نایی بدم
مطرب بلی بنشین چرا خوانیم تا شه را دعا
تو با نوا من بینوا تو با نغم من بی‌نقم
ساقی نعم‌پرکن چه‌چیز؟‌آن‌جام خوارزمی ز چه‌؟
از می‌ کدامین می‌؟ میی‌ کز دل برد رنج و سقم
زان می خوری‌؟ آری‌ کجا؟ در بوستان بی‌دوستان
نه دوست دارم دوست‌ کو بسیار نه بسیاریم
می می‌خوری‌؟ بی‌نقل نه‌کو نقل شیرین‌؟ لعل تو
آن نقل می‌خواهی‌؟ بلی نقلم بها دارد نعم
نرخش چه خواهی داد؟ دین دین نیستت دل می‌دهم
دل داده‌یی جان بخشمت جانت نیرزد یک درم
پس چون ‌کنم‌؟ شعری بگو بهر چه‌؟ بهر تهنیت
در شأن ‌که‌؟ در شأن آن میر اجل شیر اجم
نامش چه‌؟ صاحب اختیار از چیست زینسان نامدار؟
از یمن فضل‌ کردگار از جود شاه محترم
کارش چه‌؟ شکر پادشا یارش ‌که‌؟ الطاف خدا
وصفش چه‌؟ نهاب‌العدی نعتش چه‌؟ وهاب‌النعم
لا گفته آری در نهان وقت تشهد بیکران
لم‌ گوید آری آن زمان‌ کز منشیی خواهد قلم
از کس نخواهد هیچ شی خواهد چه خواهد مدح‌ کی
چیزی ندارد خصم وی دارد چه دارد درد و غم
بینی به عهدش مفلسی آری ز جود او بسی
کو از تو پرسد گر کسی بشمار گنج و کان ویم
هستش‌ که ایزد چه معین بهر چه‌؟ بهر نظم دین
دین را چسان خواهد متین بدخواه دین را چون دوم
باشد که نطقش چه شکر بارد که دستش چه‌ گهر
جویدکه بختثث‌ن چه ظفر داردکه شخصثث چه حشم
آید که خصمش در کجا در چشم‌ کی روز وغا
همچون چه چون ‌کوه بلا از فربهی نه از ورم
ای همچو گیتی نامجو دریا صفت با آبرو
چون باغ رضوان نیکخو چون چرخ‌گردان محترم
گر نام شمشیرت ‌کسی خواند به‌ گوش حامله
اژ بیم چون ماهی جنین با جوشن آید از شکم
با سیم دستت در جهان خصمی نماند جاودان
کز روی خط بیند عیان از نقش او نقش ستم
ملک تراکز ریمنی آسوده وز اهریمنی
حسرت برد از ایمنی روضهٔ ارم حوضهٔ حرم
از بس دلت از هرکسی جوید نشان راستی
پیشت نیارد شد تنی نیز از پی تعظیم خم
هر حرف ‌کاو چون دال و نون خم بد پی دفع خمش
کلک غیورت می‌کند با خط دیوانی رقم
سوی علمدار سپه چون بنگری خشم آوری
زیرا که با لفظ علم پیوسته داری حرف لم
نبود عجب ‌گر در جهان خصمت بماند جاودان
کز بیم تیغت بی گمان ندهد به خود راهش عدم
از بیم‌گرز صد منت وز بیلک مردافکنت
خون در عروق دشمنت افسرده چون شاخ بقم
این خلعت دیبا بود کت بر تن زیبا بود
یا زیور طوبی بود از پر طاوس ارم
خصمست ضحاک لعین شاهست پور آتبین
توکاوهٔ نصرت قرین تشریف سلطانی علم
تا مامن جنسست لا تا اسم موصولست ما
تا لفظ تنبیهست ها تا حرف تردیدست ام
منصوب بادا خادمت چون فعل مستقبل زکی
مجرور بادا حاسدت چون اسم از واو قسم
یارت بود خصم بلا خصمت بود یار عنا
آن بانوا این بینوا آن با ندیم این با ندم
بادا بقای دولتت تا شام روز واپسین
آن دم ‌که ‌گردون را خدا چون نامه درپیچد به هم
هلالی جغتایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲
من باده به مردم خردمند خوردم
یا از کف خوبان شکرخند خوردم
هرگز نخورم ز باده خوردن سوگند
حاشا که به جای باده سوگند خورم
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۲۷
درد دل دارم و دوا این است
عشق می بازم و هوا این است
در خرابات باده می نوشم
عمل خوب بی ریا این است
خوش بلائیست عشق بالایش
راحت جان مبتلا این است
از غم دی و غصهٔ فردا
بگذر امروز و حالیا این است
جام دردی درد دل می نوش
که تو را بهترین دوا این است
رند مستیم و جام می بر دست
قصهٔ ما و حال ما این است
مجلس ذوق نعمت الله است
جنت ار بایدت بیا این است
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۷۰
خوش بر در میخانه نشستیم دگر بار
خوردیم می و توبه شکستیم دگر بار
ما توبه شکستیم ولی عهد درستی
با ساقی سرمست ببستیم دگر بار
با عاقل مخمور دگر کار نداریم
رستیم ز دردسر و مستیم گر بار
در خلوت زاهد بنشستیم دو روزی
المنةلله که برستیم دگر بار
ما اهل خدائیم و پرستیم خدا را
خود را به خدائی نپرستیم دگر بار
در دیدهٔ ما نقش خیالی است نظر کن
کان نقش خیالیست که بستیم دگر بار
ما را به لب جوی مجو زان که به مردی
چون سید از این جوی بجستیم دگر بار
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۸۱
من رند خراباتم ایمن ز کراماتم
در گوشهٔ میخانه دائم به مناجاتم
سر حلقهٔ رندانم ساقی حریفانم
نه زاهد و درویشم ، سلطان خراباتم
من آینهٔ اویم ، در آینه او جویم
از ذوق سخن گویم آسوده ز طاماتم
خواهی که صفات او در ذات یکی بینی
مجموع صفاتش بین در آینهٔ ذاتم
من سید عشاقم بگزیدهٔ آفاقم
در هر دو جهان طاقم اینست کراماتم
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۱۴
در خرابات مجو همچو من میخواری
که به عمری نتوان یافت چنین خماری
کار سودازدگان عاشقی و میخواریست
هر کسی در پی کاری و سر بازاری
دل ما بود امینی و امانت عشقش
آن امانت به امینی بسپارند آری
عشق او صدره اگرمی کشدم در روزی
خونبها می دهمش از لب خود هر باری
کفر او رونق ایمان مسلمانان است
بسته ام از سر زلفش به میان زُناری
غم من می خورد آن یار که جانم به فداش
شادمانم ز غم یار چنین غمخواری
در همه مجلس رندان جهان گردیدم
نیست چون سید سرمست دگر سرداری