عبارات مورد جستجو در ۳۸ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١٩
مجیرالدین بیلقانی : شکوائیه
شمارهٔ ۴۰
چه وقت موی سیپدست روز برنایی
چه روز زحمت پیری است وقت زیبایی
مرا که اول عهد جوانی امروزست
شبم چو روز همی گردد اینت رسوایی!
رواست کز پی موی سیاه دل تنگم
که در میان سیاهی است نور بینایی
تو ای زمانه چه دیدی در آنکه پیش از وقت؟
عبیر بر سر کافور تازه اندایی
تو ای سپید موی! از خدای شرمی دار
نه وقت تست که تو از کمین برون آیی
مرا بنفشه چو نورسته است هم شاید
گرم بنفشه به برگ سمن نیالایی
اگر چه موی سیاه و سپید هر دو یکی است
مرا که فارغم از تازگی و برنایی
ولیک خوش نبود کز سپید کاری خویش
ز ظلم موی سپیدم به خلق بنمایی
چه روز زحمت پیری است وقت زیبایی
مرا که اول عهد جوانی امروزست
شبم چو روز همی گردد اینت رسوایی!
رواست کز پی موی سیاه دل تنگم
که در میان سیاهی است نور بینایی
تو ای زمانه چه دیدی در آنکه پیش از وقت؟
عبیر بر سر کافور تازه اندایی
تو ای سپید موی! از خدای شرمی دار
نه وقت تست که تو از کمین برون آیی
مرا بنفشه چو نورسته است هم شاید
گرم بنفشه به برگ سمن نیالایی
اگر چه موی سیاه و سپید هر دو یکی است
مرا که فارغم از تازگی و برنایی
ولیک خوش نبود کز سپید کاری خویش
ز ظلم موی سپیدم به خلق بنمایی
نسیمی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۱
بیا ای احسن صورت! بیا ای اکمل معنی
به میدان الوهیت که داری جای این دعوی
وصالت جنت عدن است در دل اهل جنت را
جز این صورت نمی بندد که باشد جنت اعلی
مراد از دنیی و عقبی تویی ما را و کی باشد
بجز وصل تو عاشق را مراد از دنیی و عقبی
جمالت در همه اشیاء تجلی کرده است اما
چو مجنون عاشقی بیند خدا را در رخ لیلی
خیال صورت رویت به چین گر بگذرد روزی
شود بر کافران بسته در بتخانه مانی
به ناز و نعمت دنیی مناز ای صاحب کشور
که نادانی بود نازش به ناز و نعمت دنیی
مگو با منکر رویش حدیث آن لب، ای عاشق
که در دجال نابینا نگیرد نفخه عیسی
به بند زلف او زاهد از آنرو دل نمی بندد
که بر ساحر سیه مار است و عقرب: معجز موسی
غم عشق پریرویان مگو با ساکن خلوت
حدیث آفتاب و مه مگو با دیده اعمی
فقیه از آیت خطش به نور حق نشد بینا
زمرد می کشد لعلش مگر در دیده افعی
گدای کوی آن شاهم که درویش در او را
طفیل همتش باشد سریر و افسر کسری
ز عرش روی خود بگشا نقاب، ای صورت رحمان
که تا از لوح محفوظت بخوانند آیت کبری
(چو عاشق بر محک زاهد کی آید سرخ رو چون زر
که رنگ عاشقان خون است و رنگ زاهدان هندی)
نسیمی را تو معبودی و دین و قبله و ایمان
تو خواهی حق پرستش خوان و خواهی عابد عزی
به میدان الوهیت که داری جای این دعوی
وصالت جنت عدن است در دل اهل جنت را
جز این صورت نمی بندد که باشد جنت اعلی
مراد از دنیی و عقبی تویی ما را و کی باشد
بجز وصل تو عاشق را مراد از دنیی و عقبی
جمالت در همه اشیاء تجلی کرده است اما
چو مجنون عاشقی بیند خدا را در رخ لیلی
خیال صورت رویت به چین گر بگذرد روزی
شود بر کافران بسته در بتخانه مانی
به ناز و نعمت دنیی مناز ای صاحب کشور
که نادانی بود نازش به ناز و نعمت دنیی
مگو با منکر رویش حدیث آن لب، ای عاشق
که در دجال نابینا نگیرد نفخه عیسی
به بند زلف او زاهد از آنرو دل نمی بندد
که بر ساحر سیه مار است و عقرب: معجز موسی
غم عشق پریرویان مگو با ساکن خلوت
حدیث آفتاب و مه مگو با دیده اعمی
فقیه از آیت خطش به نور حق نشد بینا
زمرد می کشد لعلش مگر در دیده افعی
گدای کوی آن شاهم که درویش در او را
طفیل همتش باشد سریر و افسر کسری
ز عرش روی خود بگشا نقاب، ای صورت رحمان
که تا از لوح محفوظت بخوانند آیت کبری
(چو عاشق بر محک زاهد کی آید سرخ رو چون زر
که رنگ عاشقان خون است و رنگ زاهدان هندی)
نسیمی را تو معبودی و دین و قبله و ایمان
تو خواهی حق پرستش خوان و خواهی عابد عزی
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۹۸
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۰ - فصل(در آداب محاسن)
محاسن که دراز شود روا باشد که مقدار یک قبضه بگذارد و دیگر ببرد تا از حد بیرون نشود. ابن عمر و جماعتی از تابعیان چنین کرده اند، رضوان الله علیهم اجمعین و گروهی گفته اند که فراتر باید گذاشت.
و بدان که در محاسن ده چیز کراهیت است.
اول: خضاب سیاه کردن که در خبر است که این خضاب اهل دوزخ است و خضاب کافران است، اول کسی که این کرده است فرعون است و ابن عباس روایت می کند که رسول (ص) گفت که در آخر الزمان قومی باشند که به سیاهی خضاب کنند و ایشان به وی بهشت نیایند و در خبر است که بدترین پیران آنانند که خویشتن را به جوانان ماننده کنند و بهترین جوانان آنانند که خویشتن را به پیران ماننده کنند و سبب این نهی آن است که این تلبیسی است به غرض فاسد.
دوم: خضاب سرخی است و زردی است و این اگر غازیان کنند تا کفار برایشان دلیر نشوند و به چشم ضعیف و پیری بدیشان ننگرند، این سنت است و بدین غرض بعضی از علما نیز خضاب سیاهی کرده اند، اما اگر این غرض نبود هم تلبیس باشد، روا نبود.
سوم: سپید کردن محاسن به گوگرد تا پندارند که پیر شده است، خر وی بیش دارند و این از حماقت بود که حرمت به علم و عقل باشد و به پیری و جوانی نبود و انس رحمهم الله می گوید که رسول (ص) فرمان یافت و در همه موی وی بیست موی سپید نبود.
چهارم: آن که موی سپید را از محاسن ببرد و از پیری ننگ دارد و این چنانستی که از نوری که خدای تعالی ورا داده است ننگ می دارد و این از جهل باشد.
پنجم: کندن موی به حکم هوس و سودا تا به ابتدای جوانی به صورت بی ریشان نماید و این از جهل باشد که خدای را تعالی، فریشتگانند که تسبیح ایشان آن باشد که: «سبحان من زین الرجال باللحی و النساء بالذوائب پاک است آن خدای که مردان را به محاسن و زنان را به گیسو بیاراست.»
ششم: محاسن بدو کارد گرد کردن چون دم کبوتر تا در چشم زنان نیکوتر نماید.
هفتم: آن که از موی سر در محاسن افزاید، و زلف از بنا گوش فرو گذارد، زیادت از آن که عادت اهل صلاح است.
هشتم: آن که به چشم اعجاب در سیاهی یا در سپیدی وی نگردد که خدای تعالی دوست ندارد کسی را که به عجب در خود نگرد.
نهم: آن که به شانه کند برای چشم مردمان، نه برای به جا آوردن سنت.
دهم: آن که بشولیده بگذارد برای اظهار زهد تا مردمان بپندارند که وی خود بدان نمی پردازد که موی به شانه کند.
و این مقدار کفایت است در احکام طهارت.
و بدان که در محاسن ده چیز کراهیت است.
اول: خضاب سیاه کردن که در خبر است که این خضاب اهل دوزخ است و خضاب کافران است، اول کسی که این کرده است فرعون است و ابن عباس روایت می کند که رسول (ص) گفت که در آخر الزمان قومی باشند که به سیاهی خضاب کنند و ایشان به وی بهشت نیایند و در خبر است که بدترین پیران آنانند که خویشتن را به جوانان ماننده کنند و بهترین جوانان آنانند که خویشتن را به پیران ماننده کنند و سبب این نهی آن است که این تلبیسی است به غرض فاسد.
دوم: خضاب سرخی است و زردی است و این اگر غازیان کنند تا کفار برایشان دلیر نشوند و به چشم ضعیف و پیری بدیشان ننگرند، این سنت است و بدین غرض بعضی از علما نیز خضاب سیاهی کرده اند، اما اگر این غرض نبود هم تلبیس باشد، روا نبود.
سوم: سپید کردن محاسن به گوگرد تا پندارند که پیر شده است، خر وی بیش دارند و این از حماقت بود که حرمت به علم و عقل باشد و به پیری و جوانی نبود و انس رحمهم الله می گوید که رسول (ص) فرمان یافت و در همه موی وی بیست موی سپید نبود.
چهارم: آن که موی سپید را از محاسن ببرد و از پیری ننگ دارد و این چنانستی که از نوری که خدای تعالی ورا داده است ننگ می دارد و این از جهل باشد.
پنجم: کندن موی به حکم هوس و سودا تا به ابتدای جوانی به صورت بی ریشان نماید و این از جهل باشد که خدای را تعالی، فریشتگانند که تسبیح ایشان آن باشد که: «سبحان من زین الرجال باللحی و النساء بالذوائب پاک است آن خدای که مردان را به محاسن و زنان را به گیسو بیاراست.»
ششم: محاسن بدو کارد گرد کردن چون دم کبوتر تا در چشم زنان نیکوتر نماید.
هفتم: آن که از موی سر در محاسن افزاید، و زلف از بنا گوش فرو گذارد، زیادت از آن که عادت اهل صلاح است.
هشتم: آن که به چشم اعجاب در سیاهی یا در سپیدی وی نگردد که خدای تعالی دوست ندارد کسی را که به عجب در خود نگرد.
نهم: آن که به شانه کند برای چشم مردمان، نه برای به جا آوردن سنت.
دهم: آن که بشولیده بگذارد برای اظهار زهد تا مردمان بپندارند که وی خود بدان نمی پردازد که موی به شانه کند.
و این مقدار کفایت است در احکام طهارت.
یغمای جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
وحیدالزمان قزوینی : شهرآشوب کوچک
بخش ۳۶ - صفت چاقشور دوزان
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۳۰ - شیخ سعدی فرماید
کس بچشمم در نمیآید که گویم مثل اوست
خود بچشم عاشقان صورت نبندد غیر دوست
در جواب او
جز قبا و پیرهن نبود بعالم یارو دوست
تن درون پوستین باشد بسان مغزو پوست
با وجود دگمه در در گریبان هر که او
وصف گوی ریسمانی میکند بیهوده گوست
یک سر سوزن ندارد فکر رخت مردمان
آبروی رختها نزدیک گازر آب جوست
از شمیم جیب صوف و روی اطلس در جهان
شیوه و نازگلستان هر بهار ازرنگ و بوست
زیج مخفی و سطرلاب غلاف آینه
بایدت تا جامه پوشیدن بدانی کی نکوست
هم بدان آینه پشمان توان دیدن عیان
تاجل خر را چه مظهر یاعبائی را چه روست
زاستین و دامن آن کودست و لب را پاک کرد
نی زبی دسمالیست ایخواجه اینش طبع و خوست
کی ببخشش پوستین از سر برآرد هر تنی
اولش مغزی بباید تا برون آید ز پوست
(قاری) از جنس دگر هر روز رخت آرد ببر
هر که بیند گویدش این اوست یارب یا نه اوست
خود بچشم عاشقان صورت نبندد غیر دوست
در جواب او
جز قبا و پیرهن نبود بعالم یارو دوست
تن درون پوستین باشد بسان مغزو پوست
با وجود دگمه در در گریبان هر که او
وصف گوی ریسمانی میکند بیهوده گوست
یک سر سوزن ندارد فکر رخت مردمان
آبروی رختها نزدیک گازر آب جوست
از شمیم جیب صوف و روی اطلس در جهان
شیوه و نازگلستان هر بهار ازرنگ و بوست
زیج مخفی و سطرلاب غلاف آینه
بایدت تا جامه پوشیدن بدانی کی نکوست
هم بدان آینه پشمان توان دیدن عیان
تاجل خر را چه مظهر یاعبائی را چه روست
زاستین و دامن آن کودست و لب را پاک کرد
نی زبی دسمالیست ایخواجه اینش طبع و خوست
کی ببخشش پوستین از سر برآرد هر تنی
اولش مغزی بباید تا برون آید ز پوست
(قاری) از جنس دگر هر روز رخت آرد ببر
هر که بیند گویدش این اوست یارب یا نه اوست
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷ - ریش دلبر
تاختن آورد بر بتان ختن ریش
باز نگردد بمکر و حیلت و فن ریش
بر دل خوبان اینزمانه بیکبار
کرد گشاده در بلا و محن ریش
وای و دریغا که خیر خیر سپه کرد
عارض آن ماهروی سیم ذقن ریش
آوخ و درد او حسرتا که برآورد
گرد ز فرق بتان چین و شکن ریش
دلبر من ریش را برابر من کرد
آوخ ازین دلبر و برابر من ریش
بوسه گهی کاندر او حلاوت جان بود
راست بزد چون خلیده نی، بسمن ریش
چه نخ دوست را ز زلف رسن بود
چاه شد انباشته، چو گشت رسن ریش
دار حسن گشت یار من بدرازی
چون رسن آویخته ز دار حسن ریش
تنگدلم، کان نگار تنگ دهن را
تنگ در آمد بگرد تنگ دهن، ریش
کشن پر از نیشکر برآمد و بگرفت
جای بر آن شکرین عقیق، یمن ریش
گرد بناگوش آن نگارین بگرفت
جای شکن گیر زلفق توبه شکن ریش
پیش شمن شانه آن صنم زدی از زلف
زد بدل زلف شانه پیش شمن ریش
بتکده عشق را و تن رخ او بود
بت نپرسند شمن چو گشت و تن ریش
ای پدر از درد ریش کندن فرزند
جامه درو خاک پاش بر سرو کن ریش
جان پدر رحم کن بجان پدر بر
سست بیکبارگی فرو مفکن ریش
من صفت ریش تو چه دانم کردن
ای همه تن ریش و باز ای همه تن ریش
ای چو خران . . . ر خورده، ریش فرومان
تا چو دم گاو درکشی بدهن ریش
باز نگردد بمکر و حیلت و فن ریش
بر دل خوبان اینزمانه بیکبار
کرد گشاده در بلا و محن ریش
وای و دریغا که خیر خیر سپه کرد
عارض آن ماهروی سیم ذقن ریش
آوخ و درد او حسرتا که برآورد
گرد ز فرق بتان چین و شکن ریش
دلبر من ریش را برابر من کرد
آوخ ازین دلبر و برابر من ریش
بوسه گهی کاندر او حلاوت جان بود
راست بزد چون خلیده نی، بسمن ریش
چه نخ دوست را ز زلف رسن بود
چاه شد انباشته، چو گشت رسن ریش
دار حسن گشت یار من بدرازی
چون رسن آویخته ز دار حسن ریش
تنگدلم، کان نگار تنگ دهن را
تنگ در آمد بگرد تنگ دهن، ریش
کشن پر از نیشکر برآمد و بگرفت
جای بر آن شکرین عقیق، یمن ریش
گرد بناگوش آن نگارین بگرفت
جای شکن گیر زلفق توبه شکن ریش
پیش شمن شانه آن صنم زدی از زلف
زد بدل زلف شانه پیش شمن ریش
بتکده عشق را و تن رخ او بود
بت نپرسند شمن چو گشت و تن ریش
ای پدر از درد ریش کندن فرزند
جامه درو خاک پاش بر سرو کن ریش
جان پدر رحم کن بجان پدر بر
سست بیکبارگی فرو مفکن ریش
من صفت ریش تو چه دانم کردن
ای همه تن ریش و باز ای همه تن ریش
ای چو خران . . . ر خورده، ریش فرومان
تا چو دم گاو درکشی بدهن ریش
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۳۸ - دوش در خواب ترا دیدم
ریش با دوش رسید از بن گوش ای گنده
از بن گوش کشان ناوه بدوش ای گنده
ریش تو آمد و برد از تو جمالی که بدان
تیز کردند خریداران روش ای گنده
بدو سه پشم چنان کار تو گشته است ترش
که بجای تو بود دیو سروش ای گنده
من خریدم بسلم جای دگر جور ترا
تو برو جای دگر نسیه فروش ای گنده
دوش در خواب ترا دیدم ماننده دیو
رفتم از دیدن تو دوش ز هوش ای گنده
لب چون خوشه خوشیده او بین و برو
عشق جوشان مار بین و بجوش ای گنده
یله کن چند گهی تا بزیم با او خوش
که ترا دیدم و برداشت دروش ای گنده
چو نئی خندان ریشی چندان خوش ولوشم کردی
نیک ریش تو برآمد خوش ریش ای گنده
از بن گوش کشان ناوه بدوش ای گنده
ریش تو آمد و برد از تو جمالی که بدان
تیز کردند خریداران روش ای گنده
بدو سه پشم چنان کار تو گشته است ترش
که بجای تو بود دیو سروش ای گنده
من خریدم بسلم جای دگر جور ترا
تو برو جای دگر نسیه فروش ای گنده
دوش در خواب ترا دیدم ماننده دیو
رفتم از دیدن تو دوش ز هوش ای گنده
لب چون خوشه خوشیده او بین و برو
عشق جوشان مار بین و بجوش ای گنده
یله کن چند گهی تا بزیم با او خوش
که ترا دیدم و برداشت دروش ای گنده
چو نئی خندان ریشی چندان خوش ولوشم کردی
نیک ریش تو برآمد خوش ریش ای گنده
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۷۹ - به شاهد لغت غرواشه، به معنی لیف جولاهه
امیر پازواری : هفتبیتیها
شمارهٔ ۷
عجب خشه که طالع کسیره یاره
هزار وله کار کنّه، دنی ورْ خاره
بیعیب به دنی خونن یکی خداره
مره ذرّه عیب، اینکه، دنیره یاره
نازنین دوست دل، لنگرمه اختیاره
زمین بیته لنگر، به یکجا قراره
دوستِ دلِ سَرْ، مه دکون عطّاره
بعضی چیزها که وینه، اونجه در کاره
دوستِ مجشگاه، هر صواح رو کناره
معجر بکته، سیم و زر پاک دیاره
مه چش هر شو دریوئه، یکجا قراره
نی نی به گردابْ، شیرین بئیته جاره
ونه هکردن فکر نهم سماره
عجب بیستون بساته این سماره
هزار وله کار کنّه، دنی ورْ خاره
بیعیب به دنی خونن یکی خداره
مره ذرّه عیب، اینکه، دنیره یاره
نازنین دوست دل، لنگرمه اختیاره
زمین بیته لنگر، به یکجا قراره
دوستِ دلِ سَرْ، مه دکون عطّاره
بعضی چیزها که وینه، اونجه در کاره
دوستِ مجشگاه، هر صواح رو کناره
معجر بکته، سیم و زر پاک دیاره
مه چش هر شو دریوئه، یکجا قراره
نی نی به گردابْ، شیرین بئیته جاره
ونه هکردن فکر نهم سماره
عجب بیستون بساته این سماره
فروغ فرخزاد : دیوار
پاسخ
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی از داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او میگشاید ... او که به لطف و صفای خویش
گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
طوفان طعنه خندهٔ ما را زلب نشست
کوهیم و در میانهٔ دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم
ماییم ... ما که طعنهٔ زاهد شنیده ایم
ماییم ... ما که جامهٔ تقوا دریده ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم
آن آتشی که در دل ما شعله می کشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکارهٔ رسوا نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
( هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریدهٔ عالم دوام ما )
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی از داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او میگشاید ... او که به لطف و صفای خویش
گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
طوفان طعنه خندهٔ ما را زلب نشست
کوهیم و در میانهٔ دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم
ماییم ... ما که طعنهٔ زاهد شنیده ایم
ماییم ... ما که جامهٔ تقوا دریده ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم
آن آتشی که در دل ما شعله می کشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکارهٔ رسوا نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
( هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریدهٔ عالم دوام ما )
نهج البلاغه : خطبه ها
منزلت اهل بیت علیهم السلام
و من خطبة له عليهالسلام يذكر فيها فضائل أهل البيت
وَ نَاظِرُ قَلْبِ اَللَّبِيبِ بِهِ يُبْصِرُ أَمَدَهُ
وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ
دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى
فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَ اِتَّبِعُوا اَلرَّاعِيَ
قَدْ خَاضُوا بِحَارَ اَلْفِتَنِ
وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ اَلسُّنَنِ
وَ أَرَزَ اَلْمُؤْمِنُونَ
وَ نَطَقَ اَلضَّالُّونَ اَلْمُكَذِّبُونَ
نَحْنُ اَلشِّعَارُ وَ اَلْأَصْحَابُ وَ اَلْخَزَنَةُ وَ اَلْأَبْوَابُ
وَ لاَ تُؤْتَى اَلْبُيُوتُ إِلاَّ مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً
منها فِيهِمْ كَرَائِمُ اَلْقُرْآنِ
وَ هُمْ كُنُوزُ اَلرَّحْمَنِ
إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا
فَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ عَقْلَهُ
وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ اَلْآخِرَةِ
فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَيْهَا يَنْقَلِبُ
فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ اَلْعَامِلُ بِالْبَصَرِ
يَكُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أَنْ يَعْلَمَ أَ عَمَلُهُ عَلَيْهِ أَمْ لَهُ
فَإِنْ كَانَ لَهُ مَضَى فِيهِ وَ إِنْ كَانَ عَلَيْهِ وَقَفَ عَنْهُ
فَإِنَّ اَلْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ
فَلاَ يَزِيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ اَلطَّرِيقِ اَلْوَاضِحِ إِلاَّ بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ
وَ اَلْعَامِلُ بِالْعِلْمِ كَالسَّائِرِ عَلَى اَلطَّرِيقِ اَلْوَاضِحِ
فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ أَ سَائِرٌ هُوَ أَمْ رَاجِعٌ
وَ اِعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَى مِثَالِهِ
فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ
وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُهُ
وَ قَدْ قَالَ اَلرَّسُولُ اَلصَّادِقُ صلىاللهعليهوآله إِنَّ اَللَّهَ يُحِبُّ اَلْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ يُحِبُّ اَلْعَمَلَ وَ يُبْغِضُ بَدَنَهُ
وَ اِعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ عَمَلٍ نَبَاتاً
وَ كُلُّ نَبَاتٍ لاَ غِنَى بِهِ عَنِ اَلْمَاءِ
وَ اَلْمِيَاهُ مُخْتَلِفَةٌ فَمَا طَابَ سَقْيُهُ طَابَ غَرْسُهُ وَ حَلَتْ ثَمَرَتُهُ وَ مَا خَبُثَ سَقْيُهُ خَبُثَ غَرْسُهُ وَ أَمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ
وَ نَاظِرُ قَلْبِ اَللَّبِيبِ بِهِ يُبْصِرُ أَمَدَهُ
وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ
دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى
فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَ اِتَّبِعُوا اَلرَّاعِيَ
قَدْ خَاضُوا بِحَارَ اَلْفِتَنِ
وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ اَلسُّنَنِ
وَ أَرَزَ اَلْمُؤْمِنُونَ
وَ نَطَقَ اَلضَّالُّونَ اَلْمُكَذِّبُونَ
نَحْنُ اَلشِّعَارُ وَ اَلْأَصْحَابُ وَ اَلْخَزَنَةُ وَ اَلْأَبْوَابُ
وَ لاَ تُؤْتَى اَلْبُيُوتُ إِلاَّ مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً
منها فِيهِمْ كَرَائِمُ اَلْقُرْآنِ
وَ هُمْ كُنُوزُ اَلرَّحْمَنِ
إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا
فَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ عَقْلَهُ
وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ اَلْآخِرَةِ
فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَيْهَا يَنْقَلِبُ
فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ اَلْعَامِلُ بِالْبَصَرِ
يَكُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أَنْ يَعْلَمَ أَ عَمَلُهُ عَلَيْهِ أَمْ لَهُ
فَإِنْ كَانَ لَهُ مَضَى فِيهِ وَ إِنْ كَانَ عَلَيْهِ وَقَفَ عَنْهُ
فَإِنَّ اَلْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ
فَلاَ يَزِيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ اَلطَّرِيقِ اَلْوَاضِحِ إِلاَّ بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ
وَ اَلْعَامِلُ بِالْعِلْمِ كَالسَّائِرِ عَلَى اَلطَّرِيقِ اَلْوَاضِحِ
فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ أَ سَائِرٌ هُوَ أَمْ رَاجِعٌ
وَ اِعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَى مِثَالِهِ
فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ
وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُهُ
وَ قَدْ قَالَ اَلرَّسُولُ اَلصَّادِقُ صلىاللهعليهوآله إِنَّ اَللَّهَ يُحِبُّ اَلْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ يُحِبُّ اَلْعَمَلَ وَ يُبْغِضُ بَدَنَهُ
وَ اِعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ عَمَلٍ نَبَاتاً
وَ كُلُّ نَبَاتٍ لاَ غِنَى بِهِ عَنِ اَلْمَاءِ
وَ اَلْمِيَاهُ مُخْتَلِفَةٌ فَمَا طَابَ سَقْيُهُ طَابَ غَرْسُهُ وَ حَلَتْ ثَمَرَتُهُ وَ مَا خَبُثَ سَقْيُهُ خَبُثَ غَرْسُهُ وَ أَمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ
نهج البلاغه : خطبه ها
منزلت اهل بیت علیهم السلام
و من خطبة له عليهالسلام يذكر فيها فضائل أهل البيت
وَ نَاظِرُ قَلْبِ اَللَّبِيبِ بِهِ يُبْصِرُ أَمَدَهُ
وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ
دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى
فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَ اِتَّبِعُوا اَلرَّاعِيَ
قَدْ خَاضُوا بِحَارَ اَلْفِتَنِ
وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ اَلسُّنَنِ
وَ أَرَزَ اَلْمُؤْمِنُونَ
وَ نَطَقَ اَلضَّالُّونَ اَلْمُكَذِّبُونَ
نَحْنُ اَلشِّعَارُ وَ اَلْأَصْحَابُ وَ اَلْخَزَنَةُ وَ اَلْأَبْوَابُ
وَ لاَ تُؤْتَى اَلْبُيُوتُ إِلاَّ مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً
منها فِيهِمْ كَرَائِمُ اَلْقُرْآنِ
وَ هُمْ كُنُوزُ اَلرَّحْمَنِ
إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا
فَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ عَقْلَهُ
وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ اَلْآخِرَةِ
فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَيْهَا يَنْقَلِبُ
فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ اَلْعَامِلُ بِالْبَصَرِ
يَكُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أَنْ يَعْلَمَ أَ عَمَلُهُ عَلَيْهِ أَمْ لَهُ
فَإِنْ كَانَ لَهُ مَضَى فِيهِ وَ إِنْ كَانَ عَلَيْهِ وَقَفَ عَنْهُ
فَإِنَّ اَلْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ
فَلاَ يَزِيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ اَلطَّرِيقِ اَلْوَاضِحِ إِلاَّ بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ
وَ اَلْعَامِلُ بِالْعِلْمِ كَالسَّائِرِ عَلَى اَلطَّرِيقِ اَلْوَاضِحِ
فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ أَ سَائِرٌ هُوَ أَمْ رَاجِعٌ
وَ اِعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَى مِثَالِهِ
فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ
وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُهُ
وَ قَدْ قَالَ اَلرَّسُولُ اَلصَّادِقُ صلىاللهعليهوآله إِنَّ اَللَّهَ يُحِبُّ اَلْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ يُحِبُّ اَلْعَمَلَ وَ يُبْغِضُ بَدَنَهُ
وَ اِعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ عَمَلٍ نَبَاتاً
وَ كُلُّ نَبَاتٍ لاَ غِنَى بِهِ عَنِ اَلْمَاءِ
وَ اَلْمِيَاهُ مُخْتَلِفَةٌ فَمَا طَابَ سَقْيُهُ طَابَ غَرْسُهُ وَ حَلَتْ ثَمَرَتُهُ وَ مَا خَبُثَ سَقْيُهُ خَبُثَ غَرْسُهُ وَ أَمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ
وَ نَاظِرُ قَلْبِ اَللَّبِيبِ بِهِ يُبْصِرُ أَمَدَهُ
وَ يَعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ
دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى
فَاسْتَجِيبُوا لِلدَّاعِي وَ اِتَّبِعُوا اَلرَّاعِيَ
قَدْ خَاضُوا بِحَارَ اَلْفِتَنِ
وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ اَلسُّنَنِ
وَ أَرَزَ اَلْمُؤْمِنُونَ
وَ نَطَقَ اَلضَّالُّونَ اَلْمُكَذِّبُونَ
نَحْنُ اَلشِّعَارُ وَ اَلْأَصْحَابُ وَ اَلْخَزَنَةُ وَ اَلْأَبْوَابُ
وَ لاَ تُؤْتَى اَلْبُيُوتُ إِلاَّ مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَيْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّيَ سَارِقاً
منها فِيهِمْ كَرَائِمُ اَلْقُرْآنِ
وَ هُمْ كُنُوزُ اَلرَّحْمَنِ
إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ يُسْبَقُوا
فَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ عَقْلَهُ
وَ لْيَكُنْ مِنْ أَبْنَاءِ اَلْآخِرَةِ
فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَيْهَا يَنْقَلِبُ
فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ اَلْعَامِلُ بِالْبَصَرِ
يَكُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أَنْ يَعْلَمَ أَ عَمَلُهُ عَلَيْهِ أَمْ لَهُ
فَإِنْ كَانَ لَهُ مَضَى فِيهِ وَ إِنْ كَانَ عَلَيْهِ وَقَفَ عَنْهُ
فَإِنَّ اَلْعَامِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَالسَّائِرِ عَلَى غَيْرِ طَرِيقٍ
فَلاَ يَزِيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ اَلطَّرِيقِ اَلْوَاضِحِ إِلاَّ بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ
وَ اَلْعَامِلُ بِالْعِلْمِ كَالسَّائِرِ عَلَى اَلطَّرِيقِ اَلْوَاضِحِ
فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ أَ سَائِرٌ هُوَ أَمْ رَاجِعٌ
وَ اِعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ ظَاهِرٍ بَاطِناً عَلَى مِثَالِهِ
فَمَا طَابَ ظَاهِرُهُ طَابَ بَاطِنُهُ
وَ مَا خَبُثَ ظَاهِرُهُ خَبُثَ بَاطِنُهُ
وَ قَدْ قَالَ اَلرَّسُولُ اَلصَّادِقُ صلىاللهعليهوآله إِنَّ اَللَّهَ يُحِبُّ اَلْعَبْدَ وَ يُبْغِضُ عَمَلَهُ وَ يُحِبُّ اَلْعَمَلَ وَ يُبْغِضُ بَدَنَهُ
وَ اِعْلَمْ أَنَّ لِكُلِّ عَمَلٍ نَبَاتاً
وَ كُلُّ نَبَاتٍ لاَ غِنَى بِهِ عَنِ اَلْمَاءِ
وَ اَلْمِيَاهُ مُخْتَلِفَةٌ فَمَا طَابَ سَقْيُهُ طَابَ غَرْسُهُ وَ حَلَتْ ثَمَرَتُهُ وَ مَا خَبُثَ سَقْيُهُ خَبُثَ غَرْسُهُ وَ أَمَرَّتْ ثَمَرَتُهُ