عبارات مورد جستجو در ۵۴۳۰ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۱۴
کرده ای انتخاب خنده گل
زین سبب رفته آب خنده گل
تا تو در گلشنی نمی آرد
خنده صبح تاب خنده گل
جگر پاره پاره ای دارم
چون نخوانم کتاب خنده گل
شب به یاد لب کسی تا صبح
می کشیدم گلاب خنده گل
به غزال رمیده می ماند
چمن از انقلاب خنده گل
از خجالت به غنچه پنهان شد
لبت آمد به خواب خنده گل
دل ما راز دار لعل کسی است
صبح داند حساب خنده گل
چمن از خنده لب ببندد اسیر
تا تو دادی عذاب خنده گل
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲۴
در دل از مستی فغان گم کرده ام
بلبلی در آشیان گم کرده ام
در سرکویش دل سرگشته را
از برای امتحان گم کرده ام
گلستان را هم نمی دانم کجاست
من نه تنها آشیان گم کرده ام
پایمال جلوه ای گردیده ام
دست و دل را در میان گم کرده ام
بهر پاس راز پنهانی اسیر
رفته ام نام و نشان گم کرده ام
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲۵
لاله داغم ز گلزار جگر جوشیده ام
آتشین موجم ز بحر چشم تر جوشیده ام
قطره باران نیسانم که در دریای عشق
گاه با طوفان و گاهی با خطر جوشیده ام
بر رگ جان خورده ام زین کینه جویان نیشتر
همچو خون خود به هرکس بیشتر جوشیده ام
نخل امیدم ندارد حاصلی جز سوختن
از نهال شعله مانند شرر جوشیده ام
کی شناسد این خزف بی مایگان قدر اسیر
گوهرم در سینه بحر هنر جوشیده ام
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳۷
نظر گشودم و سر منزل تو را دیدم
به دل گذشتم و سنگین دل تو را دیدم
ز غیرت که ندانم به خون رشک تپم
به هر طرف که شدم بسمل تو را دیدم
سراغ غیر گرفتم دچار شمع شدم
ستاره سوخته محفل تو را دیدم
دل است مزرع غم خوشه شعله دانه شرر
اسیر شکوه مکن حاصل تو را دیدم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳۹
نگران که بود رشک به حسرت دارم
لاف مهر که زند داغ محبت دارم
وصل اگر هست خموشی گره اظهار است
بس خجالت که زهمراهی فرصت دارم
تشنه کشتن خود ساخته آسودگیم
شخص بیتابی سیمابم و طاقت دارم
چون به یادت نفس سرد کشم آب شوم
بسکه از هستی خود بی تو خجالت دارم
خوشه چین ذره ام از پرتو خورشید دلت
صدف معنی بکرم چه طبیعت دارم
فکر دریوزه گران فهم کلامم نکند
طبع مستغنی خود ساخته منت دارم
آشنا فکر کسی با سخنم نیست اسیر
معنی پاک ز آلایش صورت دارم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۵۷
گل داغم از رنگ و بو می گریزم
چو نومیدی از آرزو می گریزم
گریزانش از خویش کی می توان دید
چو می بینمش پیش از او می گریزم
گلستان بی آبرو غرق خون باد
من از حسن اظهار جو می گریزم
به بیگانه ای کرده ام آشنایی
که از خود ز سودای او می گریزم
اسیرم دماغ شکایت ندارم
چو دل سرکند گفتگو می گریزم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۶۰
خوار عشقم به اعتبار قسم
خاک راهم به افتخار قسم
ناصح از جان من چه خواهی
دل ندارم به جان یار قسم
به غبارم صبا خورد سوگند
به سر راه انتظار قسم
تا شدم خاک پای یار اسیر
به سرم می خورد بهار قسم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۷۰
صلحم نساخت با تو در جنگ می زنم
یک شیشه خانه حوصله بر سنگ می زنم
گلهای رازگوش برآواز بلبلند
خاموشیم رساست بر آهنگ می زنم
عکس تو نازپرور و چشم زمانه شور
هر دم به رنگی آینه در سنگ می زنم
از بسکه رشک قافله ام پایمال کرد
منزل اگر شوم ره فرسنگ می زنم
مستم اسیر از آن سرکویم چه می بری
از خاک راه تکیه بر اورنگ می زنم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۷۳
کو جنون کز سنگ طفلان خانه ای پیدا کنم
خواب راحت چون شرر در بستر خارا کنم
می روم تا از غبار خاطر و سیلاب اشک
خنده بر سامان دشت و مایه دریا کنم
آرزو دارم که از اعجاز بخت واژگون
او نماید لطف و من دانسته استغنا کنم
گر نمانده باده مستی غم ساقی کجاست
آن نیم کز بهر جامی ترک این سودا کنم
بهر بلبل منع گلبن می کنم از پای سرو
گر چو قمری با گرفتاری سری پیدا کنم
کی گشاید گوشه چشمی به سوی من اسیر
گر چو بی مهری به چشم اختر خود جا کنم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳۶
خبر ز سوز نداری سروده نای که چه
برای درد نفهمیده وای وای که چه
دلم چه کرد که گلزار درد و داغ تو شد
بساط شاهی و ویرانه گدای که چه
خمار نشئه به غیر از خیال و خوابی نیست
تمیز صاف به بزم جهان ز لای که چه
به خود قرار ستم داده ای که من دارم
ز بیقرار شکیبم مپرس های که چه
غبار کلبه ام از ذره وحشت افزاید
دل دویده ز آسایش سرای که چه
چه گشت در دلت این شوخی نگاه از چیست
بگو بگو به خداوندی خدای که چه
خروش گریه دل رام صید تأثیر است
تنک شرابی (و) افشای های های که چه
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۶۲
مستی سراسر سفر ناز می روی
خوش می روی و گوش بر آواز می روی
چون نیت درست به جایی نمی روی
دل بسته ای به میکده راز می روی
تا لب گشوده ایم غزلخوان رسیده ای
همچون نوا به کوچه آواز می روی
عالم گل نیاز تو باشند چیدنی است
ناز تو می رسد که به شیراز می روی
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۶۶
خویش آیینه دار خود رایی
گریه ها خنده تماشایی
بیقراری ز دل غبار انگیخت
خاک در دیده شکیبایی
جز دل ما که می تواند چید
گل راز بهار رسوایی
ناز پرورده نیاز غمیم
گریه شوخی و ناله رعنایی
بیش از این بی تو زندگی ستم است
می روم گرچه زود می آیی
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱
سینه ای داده ام به تیغ جفا
جگر از چاک کرده ام پیدا
عیش وصلت قوام باده شوق
دل ندانم ز دست و سر از پا
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۱
بیا که فال جنون کرده ایم جنگ تو را
به نرخ گوهر دل می خریم سنگ تو را
نشان راست چرا از دلم نمی پرسی
که برده است به چشم نشان خدنگ تو را
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۲
ناله از تاثیر هویی در کمین دارم بیا
جان برای مقدمت در آستین دارم بیا
کرده تیرت مغز را در استخوان من شرار
خوش چراغانی ز شوق آفرین دارم بیا
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۳
چون دل ز وصل تو مایوس می کند مهتاب
چراغ نذر زمین بوس می کند مهتاب
شب فراق ز تر خنده های ابرم سوخت
به تیره روزیم افسوس می کند مهتاب
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۷
بسکه نظاره ز تاب رخ جانان افروخت
می توان شمع در این بزم ز مژگان افروخت
در میان تو و خورشید نگنجد نسبت
شعله تیغ تو از خون شهیدان افروخت
زین خجالت که لبت خون به دل صهبا کرد
پنبه چون گل به سر شیشه مستان افروخت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۶۰
چشمت به جام هر که شراب نگاه ریخت
اول ز رشک،خون من بیگناه ریخت
آیینه شبنمی است که از شرم روی تو
یک قطره عرق شد و بر خاک راه ریخت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۶۷
امشب از پرتو روی تو گلستان اینجاست
آرزو با سمنت دست و گریبان اینجاست
هرکه پابسته آن زلف چو زنجیرم دید
گفت سرحلقه زنار پرستان اینجاست
دل طلبکار لبش بود که ناگه خالش
خضر ره شد که لب چشمه حیوان اینجاست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۲
خوابهای بی اثر تأثیر فریاد من است
بیزبانی گلستان خاطر شاد من است
حلقه دامش رم از چشم غزالان می کند
شرم طفلی سخت دامنگیر صیاد من است