عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۱۷ - درخواست روشنایی کند
گنبد پیروزه گون بااختران سیم رنگ
هر شبی تا روز وصف بی نوایی من کند
روزگار بینوایی وصل را هجران دهد
اتفاق تنگ دستی دوست را دشمن کند
صعب و تاریکست دوراز وصل تو شبهای من
شمعها باید که این تاریک را روشن کند
پارهای ازاعتقاد خویش نزد من فرست
تاشبم را روشن و این حجره را گلشن کند
ورنه فراش سرای مکرمت را نصب کن
تا دو دانگی در وجوه یک منی روغن کند
هر شبی تا روز وصف بی نوایی من کند
روزگار بینوایی وصل را هجران دهد
اتفاق تنگ دستی دوست را دشمن کند
صعب و تاریکست دوراز وصل تو شبهای من
شمعها باید که این تاریک را روشن کند
پارهای ازاعتقاد خویش نزد من فرست
تاشبم را روشن و این حجره را گلشن کند
ورنه فراش سرای مکرمت را نصب کن
تا دو دانگی در وجوه یک منی روغن کند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۴۵ - حضور دوستی را خواهد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۹۱
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۹۷ - مطایبه به محبوب کند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۱۷ - در شکایت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۳۰ - الب ارغو یکی از ممدوحان حکیم را میل کشیدند در آن باب گفته است
شاها بدیدهای که دلم را خدای داد
در دیدهٔ تو معنی نیکو بدیدهام
چون کردگار ذات شریفت بیافرید
گفت ای کسی که بر دو جهانت گزیدهام
راضی بدان نیم که به غیری نگه کنی
زیرا که از برای خودت پروریدهام
چشم جهانیان ز پی دیدن جهان
وان تو بهر دیدن خویش آفریدهام
تکحیل آن ز هیچکس اندر جهان مدان
کان کحل غیرتست که من درکشیدهام
در دیدهٔ تو معنی نیکو بدیدهام
چون کردگار ذات شریفت بیافرید
گفت ای کسی که بر دو جهانت گزیدهام
راضی بدان نیم که به غیری نگه کنی
زیرا که از برای خودت پروریدهام
چشم جهانیان ز پی دیدن جهان
وان تو بهر دیدن خویش آفریدهام
تکحیل آن ز هیچکس اندر جهان مدان
کان کحل غیرتست که من درکشیدهام
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۳۳ - قاضی حمیدالدین در مدح حکیم گفته و بدو فرستاده
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۴۳ - در اشتیاق دوستی و طلب مکاتبات ازو
ز روزگار به یک نامهٔ تو خرسندم
که در دعا همه آن خواهم از خداوندم
شنیدهام که به خرسند کم گراید غم
غمم چراست که از تو به نامه خرسندم
ز هرچه باشد خرسند را بسنده بود
چرا که بیتو همی عمر و عیش نپسندم
مرا و حال مرا بیجمال طلعت تو
صفت ندیدم از این به چو دل برافکندم
چنانکه تشنه به آب حیات و مرده به جان
به جان تو که به دیدارت آرزومندم
که در دعا همه آن خواهم از خداوندم
شنیدهام که به خرسند کم گراید غم
غمم چراست که از تو به نامه خرسندم
ز هرچه باشد خرسند را بسنده بود
چرا که بیتو همی عمر و عیش نپسندم
مرا و حال مرا بیجمال طلعت تو
صفت ندیدم از این به چو دل برافکندم
چنانکه تشنه به آب حیات و مرده به جان
به جان تو که به دیدارت آرزومندم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۴۶ - در طلب صاحب
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۴۸ - در مدح تاج الدین ابوالمعالی محمد المستوفی گوید و عرق نسترن خواهد
ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا
چرا چنین ز نسیم صبات بیخبرم
به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد
خرد به باغ سخن بیشکوفهٔ هنرم
به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی
که چون بنفشه ز سستی فروشدست سرم
گر اندکی عرق نسترن به دست آری
به من فرست وگرنه بگوی تا بخرم
زبان چو لاله به گرد دهان درافگندی
که گر نیارمت از سبزهٔ دمن بترم
فروخت روی نشاطم چو بوستان افروز
بدان امید کزین ورطه بو که جان ببرم
برون شدی و فرو برد سر چو نیلوفر
به آب غفلت ودانسته کاب مینخورم
دو روز رفت که چون شنبلید پژمرده
ز تشنگی به غایت نه خشکم و نه ترم
ز تف چو ظاهر تفاح زرد گشت رخم
ز غم چو باطن او پارهپاره شد جگرم
چو گوش این سخنت همچو پیل گوش نمود
که چیست عارضه یا من به معرض چه درم
نه بیوفات چو ایام یاسمن خوانم
نه زین سپس همه رنگت چو ارغوان شمرم
تو آنچه بینی این بین که با فراغت تو
هنوز دیده چو نرگس نهاده مینگرم
چو دستهای چنارست هر دو دستم سست
وگرنه پیرهن از جور تو چو گل بدرم
چرا چنین ز نسیم صبات بیخبرم
به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد
خرد به باغ سخن بیشکوفهٔ هنرم
به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی
که چون بنفشه ز سستی فروشدست سرم
گر اندکی عرق نسترن به دست آری
به من فرست وگرنه بگوی تا بخرم
زبان چو لاله به گرد دهان درافگندی
که گر نیارمت از سبزهٔ دمن بترم
فروخت روی نشاطم چو بوستان افروز
بدان امید کزین ورطه بو که جان ببرم
برون شدی و فرو برد سر چو نیلوفر
به آب غفلت ودانسته کاب مینخورم
دو روز رفت که چون شنبلید پژمرده
ز تشنگی به غایت نه خشکم و نه ترم
ز تف چو ظاهر تفاح زرد گشت رخم
ز غم چو باطن او پارهپاره شد جگرم
چو گوش این سخنت همچو پیل گوش نمود
که چیست عارضه یا من به معرض چه درم
نه بیوفات چو ایام یاسمن خوانم
نه زین سپس همه رنگت چو ارغوان شمرم
تو آنچه بینی این بین که با فراغت تو
هنوز دیده چو نرگس نهاده مینگرم
چو دستهای چنارست هر دو دستم سست
وگرنه پیرهن از جور تو چو گل بدرم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۵۱ - کیسهای به حکیم وعده کردهاند آن را با کاردی طلب میکند
ای کمال زمان بیا و ببین
که ز عشقت چگونه میسوزم
با بهار رخت تواند گفت
شب یلداکه روز نوروزم
در فراق رخ چو خورشیدت
روشنایی نمیدهد روزم
کیسهای دادیم در این شبها
که همی وام صحبت اندوزم
روزها رفت و من نمیدانم
که بر آن کیسه کیسهای دوزم
یارب از کاردی بود با آن
که بدان کین دشمنان توزم
سر چو سرو از نشاط بفرازم
رخ ز شادی چو گل برافروزم
وگر این کار هست بیهوده
تن زن آنگاه کاسهٔ یوزم
سایه بر کار این سخن مفکن
زانکه چون سایه بر تو آموزم
که ز عشقت چگونه میسوزم
با بهار رخت تواند گفت
شب یلداکه روز نوروزم
در فراق رخ چو خورشیدت
روشنایی نمیدهد روزم
کیسهای دادیم در این شبها
که همی وام صحبت اندوزم
روزها رفت و من نمیدانم
که بر آن کیسه کیسهای دوزم
یارب از کاردی بود با آن
که بدان کین دشمنان توزم
سر چو سرو از نشاط بفرازم
رخ ز شادی چو گل برافروزم
وگر این کار هست بیهوده
تن زن آنگاه کاسهٔ یوزم
سایه بر کار این سخن مفکن
زانکه چون سایه بر تو آموزم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۶۲ - التماس کفش کند
فخر دین یک التماسست از توام
روزها شد تا همی پنهان کنم
خرده اکنون در میان خواهم نهاد
بر تو و بر خویشتن آسان کنم
کبشکی داری اگر بخشی به من
خویشتن در پیش تو قربان کنم
شکرهای آن کنم وانگاه چه
تا به کی تا کائنا من کان کنم
ور بفرمایی که دندان برکشم
سهل باشد برکشم فرمان کنم
بر میانم گر معد نبود خلال
چوبکی یابم که در دندان کنم
لیک از این پس در میان دوستانت
بس مساوی کز برای آن کنم
چیزهایی گویمت حقا که سگ
نان نبوید نیز اگر بر نان کنم
روزها شد تا همی پنهان کنم
خرده اکنون در میان خواهم نهاد
بر تو و بر خویشتن آسان کنم
کبشکی داری اگر بخشی به من
خویشتن در پیش تو قربان کنم
شکرهای آن کنم وانگاه چه
تا به کی تا کائنا من کان کنم
ور بفرمایی که دندان برکشم
سهل باشد برکشم فرمان کنم
بر میانم گر معد نبود خلال
چوبکی یابم که در دندان کنم
لیک از این پس در میان دوستانت
بس مساوی کز برای آن کنم
چیزهایی گویمت حقا که سگ
نان نبوید نیز اگر بر نان کنم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۸۵ - در مرثیه
ای جهانت به مهر دل جویان
آسمان هم در این هوس پویان
مویهگر گشته زهرهٔ مطرب
بر جهان و جهانیان مویان
عمر خوش خوی روترش کرده
بیتو بر زندگان چو بدخویان
کرده اجرام ماتمت بر وی
چرخ رایان مشتری رویان
من ز حج زیارتت عاجز
وانگه آن کعبه را به جان جویان
روزم از دود آتش تقدیر
تیره چون طرهٔ سیه مویان
خوانم از نعمت تو بود و نهاد
در کمی روی و داردش روی آن
زانکه پیوسته مردم چشمم
هست روی از غمت به خون شویان
ای که مستور عدت کف تست
قطره در ابر همچو بیشویان
نور و ظلمت ز پویهٔ قدمت
خاک کیوت چو عاشقان بویان
نفس تو تازیان و در منزل
تازه گلهای ارجعی رویان
تو و سکان سده در نسبت
همه همشهریان و هم کویان
عرش رخ در جنابت آورده
قدس الله روحه گویان
آسمان هم در این هوس پویان
مویهگر گشته زهرهٔ مطرب
بر جهان و جهانیان مویان
عمر خوش خوی روترش کرده
بیتو بر زندگان چو بدخویان
کرده اجرام ماتمت بر وی
چرخ رایان مشتری رویان
من ز حج زیارتت عاجز
وانگه آن کعبه را به جان جویان
روزم از دود آتش تقدیر
تیره چون طرهٔ سیه مویان
خوانم از نعمت تو بود و نهاد
در کمی روی و داردش روی آن
زانکه پیوسته مردم چشمم
هست روی از غمت به خون شویان
ای که مستور عدت کف تست
قطره در ابر همچو بیشویان
نور و ظلمت ز پویهٔ قدمت
خاک کیوت چو عاشقان بویان
نفس تو تازیان و در منزل
تازه گلهای ارجعی رویان
تو و سکان سده در نسبت
همه همشهریان و هم کویان
عرش رخ در جنابت آورده
قدس الله روحه گویان
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۰۵ - مطایبه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۵ - لطیفه
مرا دی یاسمن پیغام دادست
به تو ای صاحب و صدر یگانه
ز هر نوعی سخن گفتست پنهان
غرض را درج کرده در میانه
چه فرمایی کنون پیغام او را
به سمع تو رساند بنده یانه
مرا گفتست فردا کاتش صبح
زند از کورهٔ مشرق زبانه
بگو او را که میگوید فلانی
که ای خلقت چو جودت بیکرانه
چو در سالی مرا ده روز افزون
نباشد نوبت از گشت زمانه
پس از ده روز خود تاخیر کردم
شوم تا سال دیگر آفسانه
کنون درخواستی دارم ز خلقت
همانا ناورد با من بهانه
دو روزک نیز در صحن چمن آی
بگو تا مطرب آرند و چغانه
به زیر سایهٔ گل شادمان باش
مرا از لطف خود کن شادمانه
چون من بهر تو آیم خوب نبود
من اندر باغ و تو در تاب خانه
به تو ای صاحب و صدر یگانه
ز هر نوعی سخن گفتست پنهان
غرض را درج کرده در میانه
چه فرمایی کنون پیغام او را
به سمع تو رساند بنده یانه
مرا گفتست فردا کاتش صبح
زند از کورهٔ مشرق زبانه
بگو او را که میگوید فلانی
که ای خلقت چو جودت بیکرانه
چو در سالی مرا ده روز افزون
نباشد نوبت از گشت زمانه
پس از ده روز خود تاخیر کردم
شوم تا سال دیگر آفسانه
کنون درخواستی دارم ز خلقت
همانا ناورد با من بهانه
دو روزک نیز در صحن چمن آی
بگو تا مطرب آرند و چغانه
به زیر سایهٔ گل شادمان باش
مرا از لطف خود کن شادمانه
چون من بهر تو آیم خوب نبود
من اندر باغ و تو در تاب خانه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۸۲ - در شکایت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳