عبارات مورد جستجو در ۴۹۶ گوهر پیدا شد:
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۳۱ - من نوادر افکاره
عقلم بخیاط میکرد کنگاج
در رخت صوفی دامانش قیغاج
بند قبا تیر پیکانست دگمه
سوزن چو ناوک رختست آماج
از پادر آمد از دست شد دل
زان موزهای صغری و تیماج
از جبیبها کرد افشاندنت هست
چون دفع پنبه از ریش حلاج
از رخت حبری نبود گزیرم
نتوان گذشتن از بحر مواج
برگرد قاقم تسمه زقنه ز
چون آبنوس است بر تخته عاج
مدح عمامه میگوی (قاری)
تا بر سرآئی از خلق چون تاج
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۳۳ - کمال خجندی فرماید
خطت که بر خط یاقوت مینهم ترجیح
نوشته است بر آن لعل لب که (انت ملیح)
در جواب او
بزشم نرم که بر پنبه مینهم ترجیح
زفوطه برکت گردد این حدیث صریح
بجیب جامه مثقالی سفید خطیست
نوشته از ره مفتون که (البیاض صحیح)
خلیلدان چو در آید بنطق با چمته
سلق زتسمه زند بند برزبان فصیح
تعلقی بمیان بند چون نمکدان داشت
نوشته اند بزرحل بر او که(انت ملیح)
بدوش صوف چو سجاده بینم از یقه
بگردنش کنم از در دانها تسبیح
کنون سرد که کنم شست و شوی مدعیان
که نظم البسه را کرده ام چنین تتقیح
بکوش(قاری) و دایم بپوش جامه نو
که رخت نوحسنست و لباس کهنه قبیح
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۹ - شیخ کمال الدین خجند فرماید
شب که زحسرت رخت روی بماه کرده ام
سوخته ماه و زهر را بسته چو آه کرده ام
در جواب آن
هیئات چتر و خیمه را چونکه نگاه کرده ام
گاه نظر بمهرو گه روی بماه کرده ام
هر که برخت خوش مرا کرده تواضعی نخست
درسر و پا و وضع او نیک نگاه کرده ام
در بر هر تنی کند خازن بخت خلعتی
بنده برهنه داشته تا چه گناه کرده ام
کفتمش این جمال تو ای گل اطلس از کجاست
گفته که حاصل اینهمه من زگیاه کرده ام
هست عمامه و کله صورت دلوو ریسمان
نسبت جیب کرد هم بر سر چاه کرده ام
قاری از ین لباسها گشت چو جامه روشناس
کسب زوصف رختها دولت و جاه کرده ام
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۷ - و من بدایع افکاره
ای روز و شبت از رخت اکسونی و دیباجی
بر اطلس و الباغت چرخ آمده نساجی
مانند فراویزم تا چند زخود رانی
ای با فرجی تو صد صوف به قیغاجی
سلطان همه رختی دستار طلادوزست
کش از علم ترکست هم تختی و هم تاجی
در کوچه درزارتیر بارد زره سوزن
از قب زرهی سازم وز ور بدن آماجی
پیر ولی مخفی کوشد بقبا پنبه
قاری چه شد ار برخاست از دامن حلاجی؟
نظام قاری : رباعیات
شمارهٔ ۲
بر حلقه آن انگله چون کو پیوست
گوئی که زره زشست پیکان بنشست؟
هر جا که بود ماده نری خواهد بود
(آنجا که زره گرست پیکان گر هست)
نظام قاری : فردیات
شمارهٔ ۴۰
بزوده گفت ندانی که پر مرو باریک
که با همیم من و تو سرو بن کرباس
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۳
معاشران قدح نوش اگر صواب کنند
برای من که یک امشب وداع خواب کنند
شبی خوش است و بتی ماهروی و وقتی جمع
بساط مجلس عشرت بماهتات کنند
رسیده شاهدکی مست و خوان و کیسه تهی است
مگر بما حضرش مرغ دل کباب کنند
چه حکمت است بمیخانه اندرون که مغان
بجام باده هم آباد و هم خراب کنند
علاج محنت اندیشه را که نزد خرد
بود محال، بیک جرعه شراب کنند
شکر ز ذوق روان آب در دهان آرد
ز روی ناز چو شیرین لبان عتاب کنند
شبی که بی رخ و زلف تو صبح و شام کنیم
نه لایق است که از عمر ما حساب کنند
اگر چه غرق گناهم ز فضل حق دور است
بحشر اگر بفراق توام عذاب کنند
نشسته ایم بشئی اللهی بر این درگاه
اگر جواب فرستند و گر ثواب کنند
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۴
وقت سحر آمد اهل ترتیب سحر کن
آرایش این بزم بآئین دگر کن
یک نیمه بخوابند و دگر نیمه بمستی
یاران قدح کش همه را باز خبر کن
آن تاج مکلل بگهر، باز بسر نه
وان پیرهن دیبه زر تار، ببر کن
آن زلف که آشفته شد از خواب شب دوش
سرگشته و برگشته همه یک بدگر کن
ای کاشغری ترک نکو روی نکو خوی
در کار می و جام، یکی نیک نظر کن
تو دوش سمر گفتی و باران همه خفتند
امروز بمستی همه را باز سمر کن
آنچهر که آراسته چون ماه دو هفته است
هر هفت کن از عشوه و آراسته تر کن
آن زلف نگونسار که وارونه کند کار
پیچیده و آشفته تر و زیر و زبر کن
بلند اقبال : قطعات
شمارهٔ ۳۱ - قطعه
سه رسدکرده پریشانی عالم را چرخ
دو به من داده یکی را به خم طره یار
تنگتر گشته مرا دل به بر از دیده مور
تلختر گشته مرا کام ز زهر دم مار
زرد رخ گشته ام ار رنج والم همچو ترنج
خون جگر گشته ام از غصه وغم همچو انار
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۰۶
ای شده سر تا به پا چو گلبن پر گل
طرّة دستار کرده دستة کاکل
کار کمر تنگ کرده تاب کمربند
طرف کله برشکسته طرز تغافل
خنده برانگیخته ز لعل چو غنچه
ژاله برآمیخته به چهرة چون گل
برگ سمن سبز کرده طرف بناگوش
چشمة خضر آب داده سبزة سنبل
زلف به ابطال امتناع تناهی
خم به خم اثبات کرده حکم تسلسل
گوشة دنباله زیب چشم سیه مست
سرمه فشان در گلوی نالة بلبل
ناوک مژگان آب خورده ز شوخی
نشتر شریان گشای تاب و تحمّل
وعده فرامش تبسّم لب مژگان
می‌فکند در بنای صبر تزلزل
با همه خواری به پشت گرمی لطفت
هیچ نکردیم از رقیب تنزّل
دادن کام دلی به هیچ، تسلّی
این همه بی‌رحم من نداشت تأمّل
کرده در ایّام نکته سنجی طبعت
فکرت فیّاض ختم طرز تغزّل
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
فیّاض کجایی که مرا حال خوشست
در عشق ویم ماه خوش و سال خوشست
در محنتم ایّام شب تیره نکوست
در آتشم احوال پر و بال خوشست
جیحون یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۵
هی سر زلف خون آن شوخ پری زاده زند
خوی بدبین که شبیخون به هر افتاده زند
گشت لوح دلم از خال و خطش عکس پذیر
هرچه نقش است به ما آن پسر ساده زند
بگذر ای شیخ زخاک در خمار بخیر
کآب او آتش در دامن سجاده زند
سرو رابی ثمری از تو خجل کرد بلی
مرد باید که دم از دولت آماده زند
نازم آن آهوی چشمت که به همدستی زلف
شیر را برسرکوی تو به قلاده زند
باکه پیغام فرستم برت ای مایه ی ناز
که به پاسخ لب تو راه فرستاده زند
هرکه را نشئه ی چشم سیهت برد زدست
نشود مست اگر صد خم از باده زند
نه به شیرین پسران خیر و نه سیمین صنمان
ای خوش آن رند که بر زیر نر و ماده زند
طره اش برد دل خلق چه سازد جیحون
گرکسی شکوه ی او در بر شهزاده زند
رفعت الملک شهنشاه ملک زاده رفیع
که به گردون علم از فطرت آزاده زند
جیحون یزدی : قطعات
شمارهٔ ۲
این قلمدان که دروکلک شه نامور است
ملجا لوح و قلم فخر قضا و قدر است
تختت فرخنده فر ناصردین شه عرشی است
کاین نکو جعبه بران مصدر نفع و ضرر است
چون زفتح و ظفر صرف بود خامه شاه
این جهانیست که در وی همه فتح و ظفر است
نیست دریا ولی از کلک گهربار ملک
همچو دریا همه ایام مکان گهر است
نیست تبت ولی از مشک فشان خامه شاه
همچو تبت همه اوقات پر از مشک تر است
آسمانیست مرصع بکواکب لیکن
هریک ازکوکب او غیرت شمس و قمر است
شیر را خوب نیستان بود اما دروی
هست آن نی که هراسش بدل شیر نراست
کمر و تاج ملک باد پناهش جیحون
تا که او رنگ ملک مفخر تاج و کمر است
قوامی رازی : دیوان اشعار
شمارهٔ ۳۸ - در مدح امیر حاجب شمس الخواص نورالدولة جمال الدین قرقو
کمان شدم ز غم عشق آن کمان ابرو
که هست زیر لب لعل فام او لؤلو
غم فراق تو بندی نهاد بر پایم
که بر ندارم دست از دل و سر از زانو
ز مهر خسته عشقش بود تن زاهد
ز سحر بسته چشمش بود دل جادو
وفا نداند و آزار من کند یک بار
جفا نماید و آزرم من نهد یک سو
چو تیر غمزه گشاید چه کس بود ساحر
چو چشم برکند از هم چه سگ بود آهو
وصال خواهم و از آب پر کنم دیده
فراق جوید و از من تهی کند پهلو
برآرد آنکه نیارد مشعبد از پرده
بداند آنکه نداند به دیگ در مرجو
به خم گیسو«ی» او در دلم همی گوید
هزار کیسه به صابون زدست این گیسو
دل سیاهم اگر شد در آتش عشقش
روا بود که به آتش درون شود هندو
شکایت دلم از چشم آهوانه اوست
به حق صحبت و جان امیریی آهو
امیر حاجب شمس الخواص نوردول
کمال تخمه توران جمال دین قرقو
بزرگواری کورا چو مشتری از قوس
همی درفشد نور سعادت از ابرو
خدای عزوجل ناصر و معینش باد
به حق «اشهد ان لا اله الا هو »
مظفری است کزو چون پیادگان برمند
به روز رزم سواران آهنین بازو
به صید که در آهو چو باز پس نگرد
به زخم تیر بدوزد سرینش تا به سرو
ز عقل او نشگفت انس دیو با مردم
ز عدل او چه عجب صلح باشه با تیهو
زهی بخشم و رضا رایت قضاو قدر
زهی به صلح و به جنگ ایت ولی و عدو
ز طبع نیک سگالان تو بهر وقتی
ز مهر تو بشود غم چو علت از دارو
حسود چون شنود نام تو ز نامه فتح
ز هیبت تو بترسد چو کودکان با چو
همان که مرسله اسب از گهر سازد
کمند گردن خصم تو سازد از بازو
تو را چو ایزد و سلطان و خواجه یار بوند
چو آفتاب رسد ماه رایتت به علو
به فر خسرو و دستور پایه وجاهت
بلند گشت و شود زین بلندتر أرجو
به تو عراق و خراسان چنان مزین شد
که روزها به نماز و نمازها به وضو
بدین نبالت و حشمت که آمدی به عراق
فلک کند ببشارت اشارت از هر سو
زدولت تو کنون هر کجا حسودی هست
برآیدش ز حسد آه ز جان و جان به گلو
به فال فرخ باز آمدی به حمدالله
به طالعی که زسعد فلک برآمد عو
بزرگوارا دایم بود قوامی را
به نعمت پدرت جان و طبع و دل خستو
گراستمالت طبعم نه زوستی بودی
به ناخوشی همه شعرم چو دیگ بی چربو
گهی ز خلعت او دستم است در عیبه
گهی ز نعمت تو پایم است در کندو
چو بر من است کنون دست نعمت هر یک
بود فریضه مرا شکر کردن هر دو
همیشه تا نه چو زردآلوست گونه سیب
همیشه تا نه چو کاه است گونه کاهو
سر موافق تو سبزتر ز کاهو باد
رخ مخالف تو زردتر ز زردآلو
تن ولی تو پاینده باد همچو چنار
سر عدوی تو بی مغز باد همچو کدو
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۵ - به شاهد لغت فوگان، به معنی فقاع
می‌بارد از دهانت خذو ایدون
گویی که سر گشادند فوگان را
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۴۶ - به شاهد لغت جخش، بمعنی علتی که از گلو مانند بادنجان برآید و درد نکند و اگر ببرند بیم هلاکت باشد و اکثر مردم گیلان و فرغانه را باشد
از گردن او جخش در آویخته گوئی
خیکیست پر از باد در آویخته از بار
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۵۹ - به شاهد لغت ارزیز، بمعنی قلعی
گرچه زردست همچو زر پشیز
یا سفیدست همچو سیم ارزیز
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۶۸ - به شاهد لغت سکج، به معنی مویز
همچو انگور آبدار بدی
نون شدی چون سکج ز پیری خشک
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۹۴ - به شاهد لغت غاوشو، بمعنی خیاری که از بهر تخم رها کنند
زرد و درازتر شده از غاوشوی خام
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربوزه
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۴۱ - جامه باف
از غم آن جامه باف امروز خواهم شد هلاک
همچو ابریشم خرابم همچو ماکو سینه چاک
بر دکانش خویش را چون پار سنگ آویختم
از زبان شانه اش آمد صدا ما را چه باک