عبارات مورد جستجو در ۶۰۳ گوهر پیدا شد:
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۳۲
اکنون سپهر خاک سیه ریخت بر سرم
کافکند برزمین ز سر آن طرفه افسرم
از بس مرا وسیله ی حیرت شد این حدیث
گویی هنوز نامده قتل تو باورم
با آنکه پیش چشم من افتاده ای به خاک
باز این صور به مد نظر در نیاورم
تن برزمین طپان و سرت برسنان ولی
حاشا که من گمان چنین حال ها برم
از برج بخت صد فلکم ماه تیره رست
تا رخ نهفتی از نظر ای مهر انورم
هفتاد چرخه کوکب نحسم گشود روی
تا شد فروز برج شرف سعد اکبرم
خود میر مجلسم و عجب کز نخست دور
جز خون نریخت ساقی دوران به ساغرم
مشتاق مرگ خویش چو عطشان به آب ساخت
ذل اسیری خود و ذبح برادرم
بودی به دست آنقدرم کاش مهلتی
تا جان چو سر به پای تو یکباره بسپرم
مقهور خصم و نیست پناهم به هیچ سو
جز راه مرگ چاره نمانده است دیگرم
ما ره سپار شام و تو قاصر ز همرهی
این خطره ها خطور نکردی به خاطرم
داغی که شرح آن نتوانم به قرن ها
بر دل نهاد واقعه ی عون و جعفرم
تا رستخیر هردو جهانم زیاد برم
هنگامه ی شهادت عباس و اکبرم
جد و پدر به خلد و تو غلطان به خون و خاک
داد از غرور خصم جفا جو کجا برم
بنشست باز در بر آن جسم چاک چاک
رخ کند و گفت وای اخی روحنا فداک
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۳۳
دردا که سر برهنه چو خورشید ازین درم
دشمن برد علانیه کشور به کشورم
مژگان به چشم خنجرم آید به خون و خاک
آغشته ات چگونه بدین حال بنگرم
نز خصم رخصتم که ببر گیرمت چو خاک
خاکم به فرق باد که از خاک کمترم
نز چرخ مهلتی که زمانی به اشک خویش
این گرد و خاک و خون ز جبین تو بسترم
نزد دور دولتم که علی رغم بد سگال
جان نیز جبهه سا به قدوم تو بسپرم
نز بخت فرصتم که سپارم تنت به خاک
دفنت نکرده می روم ای خاک بر سرم
با اهتمام قوم جز اینم علاج نیست
بگذارمت به ناحیه برجای و بگذرم
قتل تو خود نمونه پس از کفر و ارتداد
اسلام این جماعت از آن نیست باورم
هجده تن از نژاد محمد به خون و خاک
بی جرم خفته، پیش که این ماجرا برم
جمعی دگر اکابر دین را به تیغ کفر
سرها جدا فتاده ز پیکر برابرم
اینک روم به یثرب و دارم به حمل خویش
صد کاروان غم از پی سوغات مادرم
این غل و دستگیری بیمار اهل بیت
آن پایمال کردن نعش برادرم
یکجا شهادت تو و فرزند و اقربا
یکجا اسیری خود و بیچاره خواهرم
پس گفت یارب این همه را قدر هیچ نیست
صد جان و سر به درگهت ار تحفه آورم
باری نگاه لطف به آل رسول کن
در فضل خویش هدیه ی ما را قبول کن
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۴۲
بردار ای صبا قدمی سوی مادرم
ساز آگهش درست ز حال برادرم
از مرگ کودکان یتیمش ز تشنگی
از قتل عون و قاسم و عباس و اکبرم
از منع آب و قطع رجا و آرزوی موت
از کام خشک و تاب دل و دیده ی ترم
از ذبح نوخطان به خون خفته خاک پوش
نز سلب نعل و چادر و ساماک و معجرم
پیران سال خورد و جوانان خورد سال
هفتاد و یک شهید به جان یار و یاورم
بی سر برادران و رفیقان و همرهان
در خاک و خون فتاده تناتن برابرم
نفی دو تن یتیم ز اولاد مجتبی
فوت دو طفل تفته درون زین برادرم
باری ز سر بگیر و به پایان براین مقال
هرچه این سفر ز اهل جفا رفته برسرم
برگرد و با مکین نجف باب من بگوی
شیر خدا امیر نبی میر صفدرم
چندین تغافل از چه که در عرض هفت روز
ننهادی از ره پدری پای برسرم
یا خود نگفتی از همه آشوب کربلا
آیا چه رفت برسر کلثوم دخترم
قهر تو بهر چیست که با قرب راه نیز
یک ره قدم نمی نهی از مهر در برم
بگذر به نینوا نظری بینوا ببین
در پنجه ی شکنجه ی این قوم کافرم
من ز اهل اعتنا و ترحم نیم ولی
یک ذره التفات بفرما به خواهرم
رخ ژاله بار ز اشک و دل از داغ لاله زار
افغان کشید باز که آه ای قتیل زار
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۴۴
کای از غمت برادر با جان برابرم
غربال دور خاک بلا بیخت برسرم
چون زخم های خودنگری از ستاره بیش
داغ درون خویش اگر برتو بشمرم
گفتم رها کنند مگر زین قفس مرا
اما چه سود بال کدام است و کو پرم
خصم کشید و از سر کویت به عنف برد
این هم غمی دگر که ندانم کجا برم
ذبح تو باورم نشدی لیکن این قضا
امروز شد مشاهده ز الله و اکبرم
در پای ذوالجناح تو نامد ز دست ما
خود را فدا کنیم از این باب دلخورم
ز آن حرب و ضرب و زخمه و اخراج و ترکتاز
زین خشم و کینه خواهی خصم ستمگرم
ز آن تابشی که تافت به دل های تفته جان
ز آن آتشی که سوخت به خرگاه و چادرم
داغ بنات زار درون ریش دل پریش
نهب بساط و پرده و بالین و بسترم
نالان به پشت ناقه یتیمان بی نوا
عریان به روی بادیه عباس و اکبرم
با این تطاولات و تعدی هنوز دل
خالی نکرده خصم جفاکیش کافرم
خواهر بمیردت که نشد پیش مرگ تو
کی سازمت علاج و کدامین غمت خورم
نیرنگ داغ و نقش فراقت ز لوح دل
زایل فتد مگر به قضا گاه محشرم
پیش از بیان حال به پایان بریم عمر
وین داستان تمام نخواهد شد آخرم
حیرت به جای حفظ و تزلزل به جای تاب
بیمار کربلا به پدر کرد این خطاب:
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۴۵
کای باب ما مگر نه ز آل پیمبریم
نز خاندان حضرت زهرای اطهریم
گویی کم از یهود و مجوسیم اگر چه ما
ذریه ی محمد و اولاد حیدریم
رخصت نداد خصم ستیزنده از غرور
تا نعش چاک چاک تو در خاک بسپریم
قتلای ما به ناصیه ناکرده دفن ماند
ما گوییا به مذهب این قوم کافریم
مسلم نه ایم بلکه ز ملحد کفورتر
مؤمن نه ایم بلکه ز زندیق بتریم
از ما بدین رویه که کردند منع آب
از دام و دد نه کز سگ و خنزیر کمتریم
مردند پیش چشم من از فرط التهاب
اطفال ما و ساقی تسنیم و کوثریم
در دست قوم خواری خود نایدم شگفت
ما پای بند عهد خود از عالم ذریم
عرض بلا کنند چو در رسته ی ولا
ما خواستار دشنه و پیکان و خنجریم
حجت چو غالب است چه باک ار درین دو روز
مغلوب قهر مردم بیداد گستریم
دشمن هرآنچه خواسته بد کرده لیک ما
دل گرم وعده های خداوند داوریم
زین قوم دون سگال دغاساز دادسوز
جز پیش کردگار شکایت کجا بریم
بس داغ و دردها که فراییش جد و مام
سوی مدینه محض ره آورد می بریم
تا جای باده درد به جام تو ریخت دهر
ما جای آب زیبد اگر خون دل خوریم
پس سجده برد بر سر و رو کرد با سنان
کای از نخست قافله سالار کاروان
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۲
کز کربلا به دیده ی خونبار می رویم
وارسته آمدیم و گرفتار می رویم
خفتند همرهان همه پیر و جوان به خاک
با یک اسیر بسته ی بیمار می رویم
از دولت سر تو برادر به کربلا
با عزت آمدیم و کنون خوار می رویم
ما را مقیم تربت این در نخواستند
در حضرت حضور تو ناچار می رویم
باشد قصور ما همه جا عذر این گناه
خود واقفی که ما به چه هنجار می رویم
حالی که دست های گل از ما به باد رفت
با دست و دامنی همه پر خار می رویم
جان در بهای آب روان نافروش ماند
ز اینجا به جستجوی خریدار می رویم
حاشا به زیر محمل ما کی رود سبک
پی برد ناقه هم که گرانبار می رویم
گر دست ها تهی بود از ارمغان چه باک
با بارهای حسرت و تیمار می رویم
سودی که داشتیم ز سودای این سفر
رهزن به پا فکند و زیان کار می رویم
یک باره ز آستین تو شد دست ما رها
ما نیز از آستان تو یک بار می رویم
گم شد و گر تحمیل دل گو تمام باش
صد شکر با شکایت بسیار می رویم
طی لسان ندارم و طول زمان دریغ
چون نزد جد و جده به زنهار می رویم
با این شرار ناکس بیگانه خوی شوم
بی آشنا و محرم و غم خوار می رویم
پس بانگ وا اخا ز ثری بر سپهر برد
طاقت ز مه ربود و تحمل ز مهر بود
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۳
کز نینوا اسیر و گرفتار می رویم
در خیل کوفیان جفاکار می رویم
جمعی چو ما زنان اسیران داغ دار
بی مونس و معین و مددکار می رویم
چون بندگان زنگ به بازار این سفر
با دست بسته برسر بازار می رویم
بر ناظر است جرم نظر ورنه پور و دخت
ما در میان خلق پری وار می رویم
ما را اگر چه کس نتواند به کس فروخت
لیکن به امتحان خریدار می رویم
در امر ما شکست که فتحی درست بود
هرجا که باشد از پی اظهار می رویم
هان ساربان به پای و میفکن ز دست راه
کاین کاروان بی سر و سالار می رویم
بیداد بیش از آنچه توان، گو کنند قوم
ما رو به حکم حضرت دادار می رویم
بر اضطرار ما مگر آرند رحمتی
سوی مزار احمد مختار می رویم
تا کربلا رفیق طریق اولیای خاص
و اینک به کوفه همره کفار می رویم
در دست این سپاه سیه بخت سخت دل
بی یک تن از مهاجر و انصار می رویم
با عز و اعتبار و شرف آمدیم و جاه
زار و ذلیل و مضطر و افگار می رویم
برخاک مانده کشته یاران نگشته دفن
خاکم به سر که بسته تر از بار می رویم
اقبال ما تویی و قصورت ز همرهی است
زان راه بی تو با همه ادبار می رویم
چون نی نوا فکند به ارکان نینوا
تنها نه نینوا همه ذرات ماسوا
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۴
دشمن گرفت سخت سخت و منت واگذاشتم
بر خاک ره فکند تنت واگذاشتم
نسپردمت به خاک دریغا که از قصور
غلطان به خاک و خون بدنت واگذاشتم
همراه کاروان بسرآیی ولی چه سود
پیکر برهنه بی کفنت واگذاشتم
خاکم به سر که برسر خاکت نکرده دفن
عور از ردا و پیرهنت واگذاشتم
صد پشته خار در دل ما از غمت خلید
تا همچو گل درین چمنت واگذاشتم
ای خجلت نگین جم آخر ز جور دور
دیدی به دست اهرمنت واگذاشتم
پیراهنت به چنگل گرگان غره ماند
عریان به کلبه ی حزنت واگذاشتم
در دام چرخ صعوه و سارت زبون و زار
ای عندلیب با زغنت واگذاشتم
ترسم ورق ورق دهدت دست وی به باد
بی باغبان چو نسترنت واگذاشتم
رفتم ز خاک کوی تو ز فرط بی کسی
با روزگار پر فتنت واگذاشتم
بی یاوری معین من آمد که روز رزم
با یک سپاه تیغ زنت واگذاشتم
تا عطرسا فتد همه اطراف کربلا
در خون چو نافه ی ختنت واگذاشتم
آتش به جان ما همه افتاد شعله وار
تا شمع وش در انجمنت واگذاشتم
در تاب و پیچ و شورش سودای کربلا
چون چین زلف پر شکنت واگذاشتم
زین بیش با توام نه مجال تظلم است
نه قوم را به ما ز تظلم ترحم است
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۵
نالید آنقدر که زبان از فغان فتاد
یا خود فغان ز بی اثری از زبان فتاد
در رسم این رزیه قلم را بنان شکست
یا خود بنان ز فرط قصور از زبان فتاد
رخت از جهان کشید برون عیش ایمنی
ز اول که نام کرببلا در جهان فتاد
تنها نه آسمان و زمین در همند و بس
این غم نصیب جان مکین تا مکان فتاد
این دود دیده کوب بهر دودمان وزید
وین رودخانه روب بهر خاندان فتاد
این تاب بهره ی تن آزاد و عبد گشت
وین داغ قسمت دل پیر و جوان فتاد
آمد غم تو بر همه ذرات منقسم
تنها همین نه سهم زمین یا زمان فتاد
زین صلح و جنگ و لوله در وحش و طیر ماند
زین نام ننگ غلغله در انس و جان فتاد
خوش میزبان که جای میش خون به جام ریخت
با میهمان خویش عجب مهربان فتاد
شرع کنار رزمگه آب از دم سیوف
این آبگه شریعه ی آن کاروان فتاد
گلشن به باد رفتش و گل ها به خاک ریخت
زین روضه داغ قسمت آن باغبان فتاد
زین غم درید سینه فلک جای پیرهن
وین رخنه آیتی است که در کهکشان فتاد
یک باره مغز و پوست سراپای ملک سوخت
گویی زبان غمش از تن به جان فتاد
با حق به عهد دولت باطل چه ها رسید
بریک بهار آفت چندین خزان فتاد
تا کربلا ز شام یزید آتشی فروخت
کز یک شراره یثرب و بطحا تمام سوخت
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۷
در کربلا نه آب به قیمت گران فتاد
نز چشم ها چو چشمه ی حیوان نهان فتاد
یا خود بهای آب فزون از نفوس بود
یا خون و جان فاطمیان رایگان فتاد
البته سبطیان همه میرند از عطش
منع و عطای آب چو با قبطیان فتاد
از فرط التهاب و عطش پیش چشم وی
هامون سحاب دوده و گردون دخان فتاد
از دست دل زمان صبوری به پای رفت
تا پای از رکابش و دست از عنان فتاد
آن را که زلف حور به سر چتر می کشید
در آفتاب ظل سنان سایبان فتاد
در ترکتاز چرخ به مرغان باغ دین
شاهین و کبک بیش و کم از آشیان فتاد
سرها به نی چو پیشرو اهل بیت شد
غوغای کودکان جرس کاروان فتاد
شهباز کشته خفت به زندان خامشی
تیهوی زنده در قفس از آشیان فتاد
غمگین و شاد را به غم نینوای وی
چون نینوای غم همه از استخوان فتاد
جز ز اشک و آه شرح نیارم نگاشتن
آن راز را که خون جگر ترجمان فتاد
افسانه های کهنه و نو برکنار رفت
تا این حدیث کهنه و نو در میان فتاد
چون مو ز شرم سوخته با آنکه کلک من
در بسط این مصیبه بسی تر زبان فتاد
کی می توان شمرد کجا می توان نوشت
این غم که همچو وصف عدو بی کران فتاد
بگذار و بگذر ای قلم از نقل این سخن
کاین لقمه، لقمه ای است که بیش است از دهن
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۱
دردا که بعد واقعه ی کربلا هنوز
از کین پر است سینه ی اهل جفا هنوز
با این خطا که خواست ندانم برای چیست
تأخیر امر محشر و حکم جزا هنوز
خون دو عالم ار همه ریزند در قصاص
این قتل را وفا نکند خون بها هنوز
خود گر نبود جان جهان آن جهان جان
پس چیست کز میان نرود این عزا هنوز
بر قصه های کهنه و نو قرن ها گذشت
هر روز تازه تر بود این ماجرا هنوز
چون مشک بوی خون به مشام آمد ای عجب
از خاک و ریگ ناحیه ی نینوا هنوز
گر گوش هوش سوی حریمش فرا دهی
خواهی شنید صیحه ی وا احمدا هنوز
اعضای وی به تیغ ستم منقطع ز هم
اجزای آسمان و زمین جا به جا هنوز
دشمن به قصد بر تن چاکش ستور تاخت
خاکم به سر نکرده سر از تن جدا هنوز
برکشته اش به عمد فرس راند و نرم ساخت
و این را به کیش خویش نخواندی خطا هنوز
معمار عرش و فرش درآمد ز پا دریغ
وین عرش و فرش سایر و ثابت به جا هنوز
گرم اسیری حرمش خصم و او زدی
چون مرغ سر بریده به خون دست و پا هنوز
تا آسمان کشیده کمان درکمین حق
الا به عمد نامده تیری خطا هنوز
نعش تو پایمال و بنات تو دستگیر
اما بنات نعش فلک خودنما هنوز
کوری نگر که روز به خون خدا بلند
دستی که بود شب به خدا در دعا بلند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۲
خون خدا چو ریخت به خاک از در ستم
شیرازه ی وجود چرا نگسلد ز هم
دشمن نشان آل علی از جهان سترد
تا نام زشت خویش به عالم کند علم
غافل که این چراغ به کشتن نشد خموش
نوری ز سر بریدنش افزود دم به دم
دردا که شد اسیر حرامی حریم آن
کز احترام او حرم افتاده محترم
چهر یکی ز تاب عطش زرد چون زریر
چشم یکی ز سوز غضب سرخ چون بقم
ز اندوه خویش و شادی دشمن به راه شام
بر بی کسان گذشت دو محشر بهر قدم
هر شام در شکنجه ی یک دودمان غریب
هر صبح در کشاکش یک آسمان الم
بر پور و دخت زخمه ی زنجیر پی در پی
بر طاق و جفت طعنه ی شمشیر دم به دم
هر لحظه داغ و حسرت و اندوه و درد بیش
هر نظره تاب و طاقت وآرام و صبرکم
در هر گذر هزار فلک خوف و باک و بیم
در هر نظر هزار مدر مرگ و رنج و غم
از گریه ی شمرزه و اشک ستاره ساز
دامان و دیده غیرت گردون و رشک یم
هر دم شکنج خواری و سودای سوگ قوم
هر دم گزند زاری و غوغای زیر و بم
گردون نفاق گوهر و گیتی گناه دوست
شامی شقاق شیمه و کوفی جفا ستم
قائم به صدر حکم به کین قاطع طریق
قائد به قید ظلم زمین قائد امم
شد بر یزید ختم علامات کافری
ز آنسان که بر حسین مقامات صابری
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۵
اقسام ظلم ها که در امکان خلق بود
امت به خاندان نبودت قضا نمود
زین مردم آنچه رفت بر احفاد مصطفی
با وصف کفر سر نزد از عاد یا ثمود
از مسلمین ناصبی این اهتمام رفت
بر نفی وی نخاست نصارا و نه یهود
آبش نداد جز دم خنجر که دیده آه
خیلی چنان بخیل و عداتی چنان عنود
شامی نکرده شرم دل از دشنه اش شکافت
کوفی نبرده رحم رگ از خنجرش گشود
هم سنگ خاک شد تنش از پایمال اسب
آن کآسمان به خاک جنابش برد سجود
عریان فتاد پیکر بی سر در آفتاب
آن را که سایبان خم گیسوی حور بود
از خاک پهنه زرد شد از خون جبهه سرخ
گلنار لب کش آمده بود از عطش کبود
از تیغ و نی درید چه دل های حق نگر
در خاک و خون طپید چه رخ های حق نمود
فرسوده شد به تیغ چه لب های لعل تاب
آلوده شد ز خاک چه خطهای مشک سود
حق در زمان اگر کند این قتل را قصاص
تا حشر خون رود به زمین صد چو زنده رود
باید عذاب نامتناهی جزای قوم
دور است این معامله از عرصه ی حدود
زین غم شکیب ماتمیان لحظه لحظه کاست
چندانکه ماتمش غم ما دمبدم فزود
تا جای بر غمش نشود تنگ جاودان
آثار شادی از دو جهان ماتمش زدود
کورانه هر که دعوی پرهیز می کند
خنجر به قصد خون خدا تیز می کند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۸
بر تشنه کامیش نه همین بحر و بر گداخت
گیتی تمام زیر و زبر خشک و تر گداخت
تنها فرات ز آتش خجلت بر او نسوخت
از شرم وی محیط همی تا شمر گداخت
دریا و رود از دم وی برمدر گریست
صحرا و کوه از غم او برحجر گداخت
ثابت به جای خود ز سها تا سهیل سوخت
سایر به پای خود ز زحل تا قمر گداخت
این آتش از چه خاست که تا شعله برکشید
ذرات ملک جمره صفت سر به سر گداخت
از فرقه تا ردا همه را تار و پود سوخت
از صعوه تا هما همه را بال و پر گداخت
کیهان به کید عشق بتان را بهانه کرد
عشاق تن به تن همه را آن شرر گداخت
از تیشه ی تحسر و تأثیر سوگ اوست
فرهاد اگر به سر زد و مجنون اگر گداخت
اصناف خلق، دیو و پری تا بهیمه سوخت
افراد نوع جن و ملک تا بشر گداخت
حیوان خود از نبات و نبات از جماد بیش
انسان ز جن و جن ز ملک سخت تر گداخت
تنها به خوف خواهر و دختر نخورد خون
هم سوخت بر برادر و هم بر پسر گداخت
بر خواهران خوار غریبش کمر خمید
بر دختران خرد یتیمش جگر گداخت
برآن نساء یاره و سنجوق سیم سوخت
برآن بنات خاتم و خلخال زر گداخت
آن بزم را که سقف و زمین عرش و فرش بود
از اشک و آه زیر فرو شد زبر گداخت
از کج مداری فلک این فتنه راست شد
درباره ی حسین، آنچه خواست شد
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۹
ای وا دریغ کآل پیمبر جوان و پیر
یکباره گشته کشته و یکباره شد اسیر
خیلی به زیر سم فرس خفته پایمال
جوقی به چنگ اهل جفا رفته دستگیر
اعضا چنان گسیخته از هم که گاه دفن
نارستش از زمین حرکت داد بی حصیر
سیمای زرفشان که نیابد کسش بدل
بالای پر نشان که نبیند کسش نظیر
شمسی عیان که جای شفق ز آن چکیده خون
نخل روان که جای رطب زان دمیده تیر
از مکر خوک پیله سگ آغال گرگ چرخ
شد چنگ سودگربه و روباه، ببر و شیر
عریان حریم آل علی چو آفتاب روز
و اهل شقا چو شب پره در ستر شب ستیر
خود خواستی جسارت خصم ارنه خاص و عام
نشنیده عنکبوت به نیرو عقاب گیر
ز آن پس که تفته کام تو گردد مرا چه فیض
کآمد ز دیده دامنم آزرم آبگیر
جان برخی رهت که تو کردی قبول و بس
این ذل زود به آن عز دیر دیر
خون دل اشک دیده ز دور غمت به جام
خوشتر مرا ز شکر و شهد و شراب و شیر
ذرات کاینات تعب ناک ازین غم اند
انوار تیره به جو همی تیره شد منیر
در نظم این رزیه چه گویم که قاصر است
صد قرن از نگارش یک نکته کلک تیر
از ضبط این مصیبت عالی بشوی دست
کافزون بود ز حوصله صد فلک دبیر
در ماتمش که منشأ غم های عالم است
تحریر ما حکایت طوفان و شبنم است
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۰
دردا که دیو و دام بیابان کربلا
بردند تخت و تاج سلیمان کربلا
اشک آب سرد و لخت جگر نان گرم بود
آماده در تدارک مهمان کربلا
فلکی به جودی آمد و فلکی به خون نشست
طوفان نوح بنگر و طوفان کربلا
برد و سلام نار خلیل ار خموش کرد
روشن پس از جهان همه نیران کربلا
شمشاد و سرو یاس و گل از تیشه ی ستم
شد بیش و کم قلم ز خیابان کربلا
نز قطع نخل های طری خسته شد چه سود
نه شرم داشت از رخ دهقان کربلا
پنداری از تسامح و تقصیر خصم بود
این یک خلف که ماند ز سلطان کربلا
گلچین به باغبان نه ترحم نه ترس داشت
این گل نچید اگر ز گلستان کربلا
از هیچ اعتنایی و غفلت به جای ماند
این یک سپرغم از همه بستان کربلا
در خون وی مساهله نز باب رحم رفت
قتلی دگر نبود در امکان کربلا
دهر از جهات دست تطاول بر او گشود
چون پا برون نهاد ز سامان کربلا
پیداست التهاب و عطش پیش اهل دل
از آب و رنگ گوهر و مرجان کربلا
تا بنگری به چشم خود آیات تشنگی
بگذر به خاک و ریگ بیابان کربلا
با صد زبان و دست نیارم نوشت و گفت
تا حشر یک حدیث ز دستان کربلا
ظلمی که بی گزاف برون رفته از حساب
حاشا کی از ضمیر توان برد در کتاب
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۱
این کشته سر نهاد به دامان کربلا
کافزود بر حرم شرف و شان کربلا
روح القدس ز قدر وی ار می نبود کی
سودی جبین به مقدم دربان کربلا
بر تربتش ملایکه ساجد نبود اگر
او پا نسوده بود به سامان کربلا
شاهد شهادت شهدا شاید ار به عرش
دعوی برتری کند ایوان کربلا
تفریق کفر و دین به تبرای قوم کرد
دارای دین مبارز میدان کربلا
مقور بندگان جسور از چه ره شدی
خود گر نخواستی دل سلطان کربلا
معمار کائنات نهاد از نخست عهد
بر سبک سوگ و تعزیه بنیان کربلا
روزی که سرنوشت مکان ها نگاشتند
شد داغ و درد قسمت دیوان کربلا
با صد محیط نایبه طوفان نوح نیست
یک نیم قطره در بر طوفان کربلا
یک باره هر بلا که در امکان دهر بود
آورد سر برون ز گریبان کربلا
جاه شرف به چاه تلف نسبیتش نیست
زندان مصر بنگر و زندان کربلا
نگرفت قالبش به بغل تا به جای قلب
مانند روح تازه نشد جان کربلا
شد زلف و خط و خال جوانان چو خاک سود
تعبیر یافت خواب پریشان کربلا
دل های لخت لخت و جگرهای ریش ریش
جوشید جای لاله ز بستان کربلا
زقوم کفر و زندقه و شاداب و شادخوار
طوبای حق ز تشنگیش خشک برگ و بار
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۲
نوح غریق یونس عمان کربلا
خضر ذبیح یوسف زندان کربلا
مقهور دیو کفر سلیمان ملک و دین
سلطان یک سواره ی میدان کربلا
میخ خیام تا به زمین استوار کوفت
شد بی قرار چون فلک ارکان کربلا
بفروخت خون و مال و خرید ابتلا و کرب
چبود جز این متاع به دکان کربلا
جان های فدای همت آنان که از نخست
دست ولا زدند به دامان کربلا
یا للعجب که صدر زمان روز رزم دید
هفتاد و یک تن از همه جا سان کربلا
با صوت رود رود برآن طفلکان هنوز
خواند مدام مرغ خوش الحان کربلا
شط با کمال قرب و وفور از چه رو نکرد
سیراب دم یکی لب عطشان کربلا
از داغ لعل لاله رخان سر زند هنوز
گل های آتشین ز گلستان کربلا
تا سر ز ساق برگ و برش آتش است و دود
نخلی که بردمد ز خیابان کربلا
هوشی اگر به گوش تو ره دارد از ازل
خواهی شنید تا ابد افغان کربلا
نازم به درس عشق که جز ترک جان و سر
حرفی نخواهد کس ز دبستان کربلا
در برکشید جان جهان خواستی چو دل
صورت گرفت عاقبت ارمان کربلا
ریزد ز تاب دل به رخم اشک آتشین
هرشب ز رشک شمع شبستان کربلا
دیو زمانه دست به ابن زیاد داد
تا تخت و تاج خاتم جم را به باد داد
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۳
جز داغ و درد و تاب و تن از خوان کربلا
قوتی نبود قسمت مهمان کربلا
زهر کشنده رست نه حلوای کامه بخش
برعکس نیشکر ز نیستان کربلا
از شرم تشنگان عجب آرم که چون نسوخت
دامان و دشت و کوه و بیابان کربلا
بر داغ زخم های تو گلگون کفن دمید
هم رنگ لاله سنبل و ریحان کربلا
از یادکام خشک تو هرچ آب خورده بیش
پرتو ز خون دل شده رمان کربلا
بر آتش غم تو سراپای من نسوخت
حیرت خورم به شمع شبستان کربلا
تا روز حشر در شب قتل توکاش باز
بستی زبان خروس سحرخوان کربلا
آن خرم ایستاده تو غلطان به خاک و خون
اف برحیای نخل خیابان کربلا
ز اهریمنان دولت باطل به باد رفت
تاج و نگین و تخت سلیمان کربلا
در ماتم رجال به جا مانده مویه گر
جمعی زنان موی پریشان کربلا
محنت رسیدگان جگرتاب تفته دل
غم دیدگان واله و حیران کربلا
پر بستگان بی کس آواره از وطن
سرگشتگان بی سر و سامان کربلا
نگذاشت خصم شوم که شامی کنند صبح
با آن غریب کشته ی عریان کربلا
با سرعت حساب زمان کوته است و بس
حق کی کند رجوع به دیوان کربلا
روزی که دادخواه نبی حکمران ولی است
فاروق اهل باطل و حق مرتضی علی است
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۴
بیع و شرای آب همانا روا نبود
یا مال و جان آل نبی را بها نبود
یک جرعه کس چرا به عوض یا گرو نداد
گر خون و مالشان این هدر آن هبا نبود
میثاق و مهربانی و مردانگی مگر
در کار بستگان پیمبر سزا نبود
در کربلا چو باطل و حق روبرو شدند
مولا و عبد فارغ از آن ماجرا نبود
خون ریز یک تن از شهدا را که پیش خصم
از هیچ ره مجال عوض یا فدا نبود
این یک مریض هم نه خود از باب رحم زیست
کس را به او ز فرط غرور اعتنا نبود
برقتلش اهتمام ندانم چرا نرفت
جز آنقدر که حکم قوی از قضا نبود
مقتول تیغ عمد چو نامد مگر خطا
کو در خور زیاده از آن ابتلا نبود
رفتی ز دست یکسره غیب و شهاده پاک
بعد از پدر اگر پسر آنی به پا نبود
خصمش نخواست زنده ولی در وجود وی
دیگر برای جور بداندیش جا نبود
کوته شد از قصور بر او دست روزگار
یا دهر را گشایش چندان جفا نبود
بستند پا که باز کنندش دری ز درد
افتادنش ز ناقه و ماندن بهانه بود
بی بال کی توان ز قفس به آشیان پرید
حاجت به قید بازو و زنجیر پا نبود
چون یافتی شفا که خود از اشک وخون دل
هر روز و شب جز این دو شرابش دوا نبود
عفریت کفر شاد و سلیمان دین غمین
با این مدار اف به فلک وای بر زمین