عبارات مورد جستجو در ۹۶۶۸ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۲۸
در سینه دل غمین فتاده
خود گو چه کنم، چنین فتاده
از کینه خلق، در هراسم
زان چین که بر آستین فتاده
جز عشق بتان که گیردش دست؟
زاهد که به ننگ دین فتاده
بر گرد لبت بنفشه شد سبز؟
یا مور در انگبین فتاده
در کوی تو آفتاب از شوق
غش کرده و بر زمین فتاده
از دولت عشق، سینه من
چون کوی تو دلنشین فتاده
پروانه طبیعت است قدسی
تا بر دل آتشین فتاده
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳۶
بهار رفت و نچیدم گل از بر رویی
گذشت عید و ندیدم هلال ابرویی
گشاده‌روی به هر در شدم چو آینه، لیک
چو پشت آینه از کس نیافتم رویی
از آن مقید ضعفم که در ضعیفیها
ز خویش در غلط افتم به تار گیسویی
جفا کشیدن فرهاد اگر قبولت نیست
به بیستون رو و دریاب دست و بازویی
نیم به رشک ز سامان غنچه، چون من هم
چو لاله دارم از اسباب داغ، پهلویی
ز ضعف، بر دل مجروح خود گران شده‌ام
چنان که خشک شود بر جراحتی، مویی
هلاک مشرب آن بیدلم که چون قدسی
نمی‌کشد به بهشتش دل از سر کویی
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳۸
هزار حیف که در بوستان رعنایی
شریک نکهت گل شد نسیم هرجایی
به چشم مرغ چمن، داغ سنگ بر پهلو
نکوترست بر سر گل ز تماشایی
نماند از مژه محروم، دیده ساغر
کند چو حسن تمام تو، مجلس‌آرایی
هزاربار فزون آزموده‌ام دل را
نمی‌کند نفسی بی بتان شکیبایی
بتان شهر نهادند داغ بر دل من
چو لاله نیست مرا داغ سینه، صحرایی
به آفتاب پس از صبح کس نپردازد
ز خانه پیشتر از صبح اگر برون آیی
پیام من همه شب ناله می‌برد به درش
چه احتیاج پی نامه، خامه فرسایی؟
رفیق من نشود غیر غم کسی قدسی
کجاست غم که به جان آمدم ز تنهایی
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵۲
نماند در بدنم جان ز جستجوی گلی
مگر نسیم کند زنده‌ام به بوی گلی
نماند بی چمن امشب مرا حیات، مگر
نسیم صبح کند زنده‌ام به بوی گلی
نشاط تنگدلی در چمن حرامم باد
اگر چو غنچه دلم وا شود به روی گلی
به عندلیب پس از من قسم، که تا بودم
نبرد جانب گلزارم آرزوی گلی
چه حاجتم به چمن، چون همیشه هست مرا
زبان چو غنچه پر از گل ز گفتگوی گلی
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۲۲
هرگه نسیم زلف تو سوی چمن رود
بویی دهد به گل، که گل از خویشتن رود
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۲۳
چه بخت است این که داغ از سینه‌ام پهلو بگرداند
به گلشن گر گذارم رو گل از من رو بگرداند
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۲۴
اجزای من چو لاله گر از هم جدا شود
هر جزو آن به داغ دگر مبتلا شود
گویا ز عندلیب گرفته‌ست خاطرش
کو باد صبحدم که دل غنچه وا شود
بیگانه‌وار بگذرم از مردمان چشم
با دیده‌ام خیال تو چون آشنا شود
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۳۴
به گرد خویش، هجوم غزال می‌بینم
چو یاد چشم توام در خیال می‌آید
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۴۴
گر صبا را ره نبودی در گلستان کسی
اینقدر بر بلبلان کی سوختی جان کسی؟
پای چون محکم کنم در بزم سرگرمان عشق؟
گر نخیزد شعله چون شمع از گریبان کسی
قدسی از جود کریمان شرم می‌آید مرا
دست بی‌شرمی نخواهم زد به دامان کسی
قدسی مشهدی : مطالع و متفرقات
شمارهٔ ۴۵
ندیدم در چمن هرچند گردیدم سر خاری
کزو در سینه مجروح بلبل نیست آزاری
نه بزم‌آرای را بینم، نه صاحب باغ را دانم
شرابی نوشم از جامی، گلی چینم ز گلزاری
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
آمد گل و برگ باغ می‌باید ساخت
هنگامه بی‌فراغ می‌باید ساخت
یاران همه برگ عیش سازند و مرا
بی‌برگ، دل و دماغ می‌باید ساخت
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
ای گل، که چنین کرد ز خود بی خبرت؟
وی لاله ز عشق کیست داغ جگرت؟
ای سرو، تو هم گر به چمن آزادی
چون می‌نهد آشیانه قمری به سرت؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
رخسار تو هر کجاست، صبح طرب است
گر شام غمی ره برد آنجا، عجب است
آنجا که سر زلف دراز تو نشست
پاس نفس صبح، کمال ادب است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
نوروز رسید و باده ناب خوش است
وز باده و گل، مجلس احباب خوش است
گر یار موافقت کند موسم گل
در باغ، شراب و گشت مهتاب خوش است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۸
جایی که ز بالقوه نیکان سخن است
گو فرع مباش تو چو اصلش کهن است
گل را که صفای گلشن دهر ازوست
گلبن گویند، گرچه خود خاربن است
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
چون لاله به دشت گرچه دل خرسندست
هر جزو ز پیکرم به داغی بندست
با هر خارم بس که سر پیوندست
صحرا بر من به شهر و کو مانندست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۳
ای مهر، چو صبح، خانه زاد نفست
عیسی کده عالمی ز باد نفست
کافی‌ست برای نه فلک صید اسیر
یک ناوک یا رب از گشاد نفست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۰
خورشید به تابش ضیایی گروست
بیمار به تدبیر دوایی گروست
زاهد به شمار سبحه‌ای در بند است
عاشق به نگاه آشنایی گروست
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۹
دانی ز چه بی‌حجاب می‌خندد صبح
افکنده ز رخ نقاب می‌خندد صبح
این غمکده چون مقام خندیدن نیست
بر خنده آفتاب می‌خندد صبح
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۱
ننمود ز جیب آسمان، سینه صبح
بشکست مگر کلید گنجینه صبح؟
از بس که گریست چشم قدسی، گویا
زنگار گرفت امشب آیینه صبح