عبارات مورد جستجو در ۱۰۰۸ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۳۹۷
یار ما شبهای تاری بر تو همچون روز باد
سال و ماه و هفته و روزت به از نوروز باد
لشکر منصور رایات همایون تو گشت
دایم از فتح و ظفر بر دشمنان فیروز باد
جان بدخواهان جاهت ای دو دیده همچو شمع
در سر بالین عیشت روز و شب در سوز باد
دشمنانت همچو روباهند جاها در کمین
شیر چرخ هفتمین پیش تو دست آموز باد
تیغ قهر جان ستانت ای ز جان خوشتر مرا
در دو چشم دشمنانت ناوک دلدوز باد
چون به نخجیر سعادت میل فرمایی ز جان
بس پلنگ سفله دوران تو را چون یوز باد
شمع جمع خاطر محزون مایی راستی
در شبستان وفا دایم جهان افروز باد
سال و ماه و هفته و روزت به از نوروز باد
لشکر منصور رایات همایون تو گشت
دایم از فتح و ظفر بر دشمنان فیروز باد
جان بدخواهان جاهت ای دو دیده همچو شمع
در سر بالین عیشت روز و شب در سوز باد
دشمنانت همچو روباهند جاها در کمین
شیر چرخ هفتمین پیش تو دست آموز باد
تیغ قهر جان ستانت ای ز جان خوشتر مرا
در دو چشم دشمنانت ناوک دلدوز باد
چون به نخجیر سعادت میل فرمایی ز جان
بس پلنگ سفله دوران تو را چون یوز باد
شمع جمع خاطر محزون مایی راستی
در شبستان وفا دایم جهان افروز باد
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۴۰۱
شبت به صبح سعادت همیشه مقرون باد
دو چشم دشمن جاهت همیشه پرخون باد
هرآنکه شاد نباشد به بخت فیروزت
دلش ز جور و جفای زمانه محزون باد
هرآنکه راست نخواهد قد الف وارت
همیشه شست امیدش خمیده چون نون باد
جفای دهر که کم باد از دلم یارب
بقای عمر تو از هرچه هست افزون باد
بقای عمر تو را از خدای می طلبم
ندا رسید به گوش دلم که همچون باد
گدای کوی تو از کیمیای عاطفتت
به فرّ بخت بلند تو همچو قارون باد
کسی که در دو جهان میل بندگیت نکرد
سیه گلیم و سیه روی و بخت وارون باد
دو چشم دشمن جاهت همیشه پرخون باد
هرآنکه شاد نباشد به بخت فیروزت
دلش ز جور و جفای زمانه محزون باد
هرآنکه راست نخواهد قد الف وارت
همیشه شست امیدش خمیده چون نون باد
جفای دهر که کم باد از دلم یارب
بقای عمر تو از هرچه هست افزون باد
بقای عمر تو را از خدای می طلبم
ندا رسید به گوش دلم که همچون باد
گدای کوی تو از کیمیای عاطفتت
به فرّ بخت بلند تو همچو قارون باد
کسی که در دو جهان میل بندگیت نکرد
سیه گلیم و سیه روی و بخت وارون باد
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۴۰۲
خدایت ناصر و یارت معین باد
به سر تا پای تو صد آفرین باد
دلت شاد و قرینت بخت فیروز
الهی تا جهان بادا چنین باد
هرآنکس کاو نخواهد شادی تو
هیمشه از غم دوران حزین باد
ز بهر روز میدان سعادت
هزارت اسب دولت زیر زین باد
فلک را در نثار خاک پایت
بسی دُرّ ثمین در آستین باد
سلیمان وار کار این جهانی
به فرمانش تو را زیر نگین باد
هرآن کاو دشمن جاه تو باشد
ورا تیغ بلا اندر کمین باد
به سر تا پای تو صد آفرین باد
دلت شاد و قرینت بخت فیروز
الهی تا جهان بادا چنین باد
هرآنکس کاو نخواهد شادی تو
هیمشه از غم دوران حزین باد
ز بهر روز میدان سعادت
هزارت اسب دولت زیر زین باد
فلک را در نثار خاک پایت
بسی دُرّ ثمین در آستین باد
سلیمان وار کار این جهانی
به فرمانش تو را زیر نگین باد
هرآن کاو دشمن جاه تو باشد
ورا تیغ بلا اندر کمین باد
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۴۰۴
تا جهان باشد به کام و رای میرانشاه باد
در میان انجمن بر جمله میران شاه باد
هر کجا میل عنان مرکب فتحش بود
دولتش دایم ملازم نصرتش همراه باد
عمرش افزون باد و دولت تا جهان گیرد به تیغ
بر خلاف خصم برخوردار عمر و جاه باد
طول عمرش همچو زلف دلبران بادا دراز
دست چرخ نامساعد از سرش کوتاه باد
خرمن عمرش چو گندم باد یارب در جهان
رنگ روی دشمنانش دایماً چون کاه باد
در کنارش نه الهی دولت دنیا و دین
آنچه او را در زمین و در زمان دلخواه باد
گرچه از رشک جمالش لرزه در خور اوفتاد
ماه انجم در سمای عیش او خرگاه باد
آفتاب عالم آرایست از یاری حق
کمترین کمترین بندگانش ماه باد
من نمی یابم به کوی وصل او راهی چرا
دشمن جاه و جلال او ز ره گمراه باد
خاطرش بحر جهانست و من مسکین چو خس
بار خس بر خاطر بحر جهان گه گاه باد
در میان انجمن بر جمله میران شاه باد
هر کجا میل عنان مرکب فتحش بود
دولتش دایم ملازم نصرتش همراه باد
عمرش افزون باد و دولت تا جهان گیرد به تیغ
بر خلاف خصم برخوردار عمر و جاه باد
طول عمرش همچو زلف دلبران بادا دراز
دست چرخ نامساعد از سرش کوتاه باد
خرمن عمرش چو گندم باد یارب در جهان
رنگ روی دشمنانش دایماً چون کاه باد
در کنارش نه الهی دولت دنیا و دین
آنچه او را در زمین و در زمان دلخواه باد
گرچه از رشک جمالش لرزه در خور اوفتاد
ماه انجم در سمای عیش او خرگاه باد
آفتاب عالم آرایست از یاری حق
کمترین کمترین بندگانش ماه باد
من نمی یابم به کوی وصل او راهی چرا
دشمن جاه و جلال او ز ره گمراه باد
خاطرش بحر جهانست و من مسکین چو خس
بار خس بر خاطر بحر جهان گه گاه باد
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۷۹۴
روی او صبح من و ماه تمامست هنوز
زلف شبرنگ بتم مایه شامست هنوز
دل من مرغ صفت قید سر زلف تو شد
زانکه با خال رخت دانه و دامست هنوز
سرو بستان به همه شیوه و دستان که دروست
پیش آن قد دلارا به قیامست هنوز
گرچه آن غمزه ی سرمست به خونم برخاست
دل ما را سر زلف تو مقامست هنوز
بدهم کام دل ای دوست به شکرانه آنک
باره ی کام دلت پیش تو رامست هنوز
با من خسته جگر گفت که این دیگ هوس
مپز ای یار که سودای تو خامست هنوز
گر چو پیمانه شکستی همه پیمان مرا
باده ی شوق توأم در دل جامست هنوز
درد ما را صنما گرچه دوایی نکنی
بر زبان ورد دعای تو دوامست هنوز
نغمه عود و لب رود و چمن وقت بهار
پیش ما با رخ آن یار مدامست هنوز
شکر ایزد که یه ایام وصال رخ دوست
دو جهانم ز وصال تو به کامست هنوز
زلف شبرنگ بتم مایه شامست هنوز
دل من مرغ صفت قید سر زلف تو شد
زانکه با خال رخت دانه و دامست هنوز
سرو بستان به همه شیوه و دستان که دروست
پیش آن قد دلارا به قیامست هنوز
گرچه آن غمزه ی سرمست به خونم برخاست
دل ما را سر زلف تو مقامست هنوز
بدهم کام دل ای دوست به شکرانه آنک
باره ی کام دلت پیش تو رامست هنوز
با من خسته جگر گفت که این دیگ هوس
مپز ای یار که سودای تو خامست هنوز
گر چو پیمانه شکستی همه پیمان مرا
باده ی شوق توأم در دل جامست هنوز
درد ما را صنما گرچه دوایی نکنی
بر زبان ورد دعای تو دوامست هنوز
نغمه عود و لب رود و چمن وقت بهار
پیش ما با رخ آن یار مدامست هنوز
شکر ایزد که یه ایام وصال رخ دوست
دو جهانم ز وصال تو به کامست هنوز
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۸۱۴
یارب دل محنت زده ام را خبری بخش
وز دیده ی صاحب نظرانم نظری بخش
در مصلحت دینی و دینم نظری کن
بر دشمن و بیگانه و خویشم ظفری بخش
این خسته ی غم را به فرح مرهم دل ساز
وین بی سر و پا را ز کرم پا و سری بخش
بی رهبر بینا نتوان رفت به منزل
از پیروی راهروانم اثری بخش
شمع رخ دلسوخته را نور و صفا ده
مرغ دل سودازده را بال و پری بخش
از شست قضا چون بجهد تیر حوادث
جان و دل بی پوشش ما را سپری بخش
در حشر که بخشی گنه خلق به طاعت
جرم من بیچاره به آه سحری بخش
وز دیده ی صاحب نظرانم نظری بخش
در مصلحت دینی و دینم نظری کن
بر دشمن و بیگانه و خویشم ظفری بخش
این خسته ی غم را به فرح مرهم دل ساز
وین بی سر و پا را ز کرم پا و سری بخش
بی رهبر بینا نتوان رفت به منزل
از پیروی راهروانم اثری بخش
شمع رخ دلسوخته را نور و صفا ده
مرغ دل سودازده را بال و پری بخش
از شست قضا چون بجهد تیر حوادث
جان و دل بی پوشش ما را سپری بخش
در حشر که بخشی گنه خلق به طاعت
جرم من بیچاره به آه سحری بخش
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۹۸۷
مگر لطف تو باشد دستگیرم
ز پای افتادم آخر دست گیرم
اگرچه لایق حلقه نباشم
خداوندا به فضلت در پذیرم
منم مجرم ولیکن وای بر من
اگر لطفت نباشد دستگیرم
مسلمانان به راه کعبه وصل
بود خار مغیلان چون حریرم
نپرسی یک زمان از حال زارم
تو باشی دایماً ما فی الضّمیرم
ز جان باشد گزیرم کام و ناکام
به جان تو که از تو ناگزیرم
به بوی زلف مشکین تو عمریست
که جانی می دهم باشد بمیرم
بگشتم در جهان در جست و جویش
نباشد چون نگار بی نظیرم
ز پای افتادم آخر دست گیرم
اگرچه لایق حلقه نباشم
خداوندا به فضلت در پذیرم
منم مجرم ولیکن وای بر من
اگر لطفت نباشد دستگیرم
مسلمانان به راه کعبه وصل
بود خار مغیلان چون حریرم
نپرسی یک زمان از حال زارم
تو باشی دایماً ما فی الضّمیرم
ز جان باشد گزیرم کام و ناکام
به جان تو که از تو ناگزیرم
به بوی زلف مشکین تو عمریست
که جانی می دهم باشد بمیرم
بگشتم در جهان در جست و جویش
نباشد چون نگار بی نظیرم
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۹۹۳
خداوندا بده عمری درازم
ز لطف بی دریغت می نوازم
تو چون بیچارگان را چاره سازی
شدم بیچاره آخر چاره سازم
ز هر چیزی که دانم بی نیازی
ولی بر درگهت باشد نیازم
دلی دارم پر از خون در زمانه
چو شمع از محنت آن می گدازم
نمی یارم به ظاهر حال گفتن
یقین کاندر نهان دانی تو رازم
عزیزم داشتی عمری که بودم
نظر فرما به حال زار بازم
اگرچه همچو گنجشکی ضعیفیم
به فضلت نیست باک از شاهبازم
غریبی مفلسی بی کار و یاری
همه از قرض باشد برگ و سازم
ندارم در جهان غمخوار جز غم
که کند از دل مرا شادی به گازم
ز لطف بی دریغت می نوازم
تو چون بیچارگان را چاره سازی
شدم بیچاره آخر چاره سازم
ز هر چیزی که دانم بی نیازی
ولی بر درگهت باشد نیازم
دلی دارم پر از خون در زمانه
چو شمع از محنت آن می گدازم
نمی یارم به ظاهر حال گفتن
یقین کاندر نهان دانی تو رازم
عزیزم داشتی عمری که بودم
نظر فرما به حال زار بازم
اگرچه همچو گنجشکی ضعیفیم
به فضلت نیست باک از شاهبازم
غریبی مفلسی بی کار و یاری
همه از قرض باشد برگ و سازم
ندارم در جهان غمخوار جز غم
که کند از دل مرا شادی به گازم
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۵۲
سهی سروا گذاری سوی ما کن
امید ناامیدی را روا کن
به جان آمد دلم از درد دوری
بیا درد دل ما را دوا کن
جفا تا کی کنی بر من نگارا
خلاف رای خود روزی وفا کن
ز روی لطف و یاری رحمت آور
بدین بیچاره و تندی رها کن
بهار آمد زمانی خوش برآسا
عزیز من به ترک ماجرا کن
به عشق روی تو شد مبتلا دل
به وصلت چاره این مبتلا کن
الا ای مردم چشم جهان بین
به محراب دو ابرویش دعا کن
ز خوان وصل تو بس بی نواییم
ز لطفت رحمتی بر بینوا کن
به کوری حسودان یک دو روزی
بیا جانا و رو در روی ما کن
تویی شاه جهان و من گدایی
نظر گر می کنی سوی گدا من
امید ناامیدی را روا کن
به جان آمد دلم از درد دوری
بیا درد دل ما را دوا کن
جفا تا کی کنی بر من نگارا
خلاف رای خود روزی وفا کن
ز روی لطف و یاری رحمت آور
بدین بیچاره و تندی رها کن
بهار آمد زمانی خوش برآسا
عزیز من به ترک ماجرا کن
به عشق روی تو شد مبتلا دل
به وصلت چاره این مبتلا کن
الا ای مردم چشم جهان بین
به محراب دو ابرویش دعا کن
ز خوان وصل تو بس بی نواییم
ز لطفت رحمتی بر بینوا کن
به کوری حسودان یک دو روزی
بیا جانا و رو در روی ما کن
تویی شاه جهان و من گدایی
نظر گر می کنی سوی گدا من
جهان ملک خاتون : مقطعات
شمارهٔ ۲
ای خجسته نهاد فرّخ رای
روز نوروز بر تو میمون باد
ای همای سعادت ابدی
روزگارت همه همایون باد
کمترین بنده تو جمشیدست
کمترین چاکرت فریدون باد
هر مرادی که از جهان طلبی
یاورت کردگار بی چون باد
هرکه از دولت تو شاد نگشت
خاطر او همیشه محزون باد
وآنکه را آبرو نه از در تست
چشمش از خون دل چو جیحون باد
هرکه با تو دلش نه چون الفست
پشت عیشش همیشه چون نون باد
غم و اندیشه در دلت کم باد
عمر جاوید و جاهت افزون باد
بی نسق شد جهان ز مردم دون
خاک در چشم مردم دون باد
وآنکه از غصّه جان من خون کرد
دلش از جور چرخ پرخون باد
اخترش تیره باد و طالع نحس
عشرتش تلخ و بخت وارون باد
روز نوروز بر تو میمون باد
ای همای سعادت ابدی
روزگارت همه همایون باد
کمترین بنده تو جمشیدست
کمترین چاکرت فریدون باد
هر مرادی که از جهان طلبی
یاورت کردگار بی چون باد
هرکه از دولت تو شاد نگشت
خاطر او همیشه محزون باد
وآنکه را آبرو نه از در تست
چشمش از خون دل چو جیحون باد
هرکه با تو دلش نه چون الفست
پشت عیشش همیشه چون نون باد
غم و اندیشه در دلت کم باد
عمر جاوید و جاهت افزون باد
بی نسق شد جهان ز مردم دون
خاک در چشم مردم دون باد
وآنکه از غصّه جان من خون کرد
دلش از جور چرخ پرخون باد
اخترش تیره باد و طالع نحس
عشرتش تلخ و بخت وارون باد
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۰
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۷
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۵
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۶
جهان ملک خاتون : در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها
شمارهٔ ۷
طبیب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۹
مجیرالدین بیلقانی : ترکیبات
شمارهٔ ۱۲
ای شاه! یاور تو درین غم خدای باد
طبع تو شاد و تیغ تو عالم گشای باد
هر جا که رخت جاه و جلال تو افگند
آنجای عیش خانه و دولت سرای باد
این رنج دل که در تو رسید از قضای حق
بدخواه ملک و خصم ترا جان گزای باد
ای سایه تو بر سر دین سایه همای
فر تو در زمانه چو پر همای باد
در قید خدمت تو و با طوق بندگیت
در ملک روم قیصر و در هند رای باد
گر چه ز بوستان تو یک شاخ کم شدست
این کم شدن مبارک و دولت فزای باد
ور گوهری ز کان تو کم کرد روزگار
این هر سه دانه در گرامی به جای باد
هر دولتی که دور فلک راست در نهان
قسم تو چرخ صولت خورشید رای باد
فرسوده باد دشمن ملک تو زیر خاک
فرق جلال و قدرت تو چرخ سای باد
عمر تو باد بیشتر از عمر آسمان
وین رفته را مقام، بهشت خدای باد
طبع تو شاد و تیغ تو عالم گشای باد
هر جا که رخت جاه و جلال تو افگند
آنجای عیش خانه و دولت سرای باد
این رنج دل که در تو رسید از قضای حق
بدخواه ملک و خصم ترا جان گزای باد
ای سایه تو بر سر دین سایه همای
فر تو در زمانه چو پر همای باد
در قید خدمت تو و با طوق بندگیت
در ملک روم قیصر و در هند رای باد
گر چه ز بوستان تو یک شاخ کم شدست
این کم شدن مبارک و دولت فزای باد
ور گوهری ز کان تو کم کرد روزگار
این هر سه دانه در گرامی به جای باد
هر دولتی که دور فلک راست در نهان
قسم تو چرخ صولت خورشید رای باد
فرسوده باد دشمن ملک تو زیر خاک
فرق جلال و قدرت تو چرخ سای باد
عمر تو باد بیشتر از عمر آسمان
وین رفته را مقام، بهشت خدای باد
قطران تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۲۹ - فی المدیحه
ملکا تنت ز جان آمده جانت از خرد است
اورمزدی تو و فرخنده سپندارمذست
شادمان بنشین و ز دست دلفروز بتان
باده بستان که جهان با دل خصمانت بداست
وعده عمر تو از یزدان صدبار ده است
وعده ملک تو از باری ده بار صداست
بخت فیروز تو پاینده تر است از که قاف
بخت خصمان تو چون آب میان سبد است
در بر بخشش تو بخشش پرویز هبا
بخوشی لفظ تو دستان زدن بار بداست
دشمن خود بود آنکس که بود دشمن تو
آن کجا دوست ترا دوست تن و جان خوداست
بزمی بر تو چنانی که بگردون بر مهر
بجهان در تو چنانی که بجان در خرد است
هست مقراضی منسوج بچشم تو چنان
که بچشم دگران کهنه پلاس نمداست
بهمه کاری توقیع همی زن که فلک
بهمه کار تو تا محشر توقیع زد است
هرکه او دست بکین تو فشاند شب و روز
بر تن و جانش ز بخت بد دائم نکداست
باد چندانت به پیروزی در ملک بقا
که به آفاق درون مرد و زن و دام و دد است
اورمزدی تو و فرخنده سپندارمذست
شادمان بنشین و ز دست دلفروز بتان
باده بستان که جهان با دل خصمانت بداست
وعده عمر تو از یزدان صدبار ده است
وعده ملک تو از باری ده بار صداست
بخت فیروز تو پاینده تر است از که قاف
بخت خصمان تو چون آب میان سبد است
در بر بخشش تو بخشش پرویز هبا
بخوشی لفظ تو دستان زدن بار بداست
دشمن خود بود آنکس که بود دشمن تو
آن کجا دوست ترا دوست تن و جان خوداست
بزمی بر تو چنانی که بگردون بر مهر
بجهان در تو چنانی که بجان در خرد است
هست مقراضی منسوج بچشم تو چنان
که بچشم دگران کهنه پلاس نمداست
بهمه کاری توقیع همی زن که فلک
بهمه کار تو تا محشر توقیع زد است
هرکه او دست بکین تو فشاند شب و روز
بر تن و جانش ز بخت بد دائم نکداست
باد چندانت به پیروزی در ملک بقا
که به آفاق درون مرد و زن و دام و دد است