عبارات مورد جستجو در ۶۰۳ گوهر پیدا شد:
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۶۲ - صدف دیده
در خانه ای که بزم مصیبت بپا شود
دولت نصیب صاحب بزم عزا شود
هر مرد و زن که گریه کند در غم حسین
فارغ ز هول پرسش روز جزا شود
هر قطره اشک، کز صدف دیده ای چکد
در روز واپسین، گهری پربها شود
هر سیم و زر که از سر اخلاص و معرفت
صرف عزای خامس آل عبا شود
بی شک و شبهه روز قیامت، سوی بهشت
آن سیم و زر به صاحب خود رهنما شود
مقتول شد به مقتل خون، سبط مصطفی
آیا به قاتلش به قیامت چها شود
در حیرتم که سبط نبی را گنه چه بود؟
کز تیغ کین، سر از تن پاکش جدا شود
ظلم و ستم ببین که سر بی تن حسین
گه در تنور و،گه به سر نیزه ها شود
این ظلم کی رواست که جسم مطهرش
پا مال از جفا ز سم اسب ها شود
دیده کدام چشم که طفل رضیع را
حلقوم پاره از دم تیر جفا شود
گوشی کجا شنیده که سقای تشنه کام
دستش کنار نهر،ز پیکر جدا شود
دیده حسین این هم غم تا شود شفیع
روزی که رستخیز قیامت بپا شود
«ترکی»سپید روی شود روز رستخیز
گر شعر او قبول شه کربلا شود
دولت نصیب صاحب بزم عزا شود
هر مرد و زن که گریه کند در غم حسین
فارغ ز هول پرسش روز جزا شود
هر قطره اشک، کز صدف دیده ای چکد
در روز واپسین، گهری پربها شود
هر سیم و زر که از سر اخلاص و معرفت
صرف عزای خامس آل عبا شود
بی شک و شبهه روز قیامت، سوی بهشت
آن سیم و زر به صاحب خود رهنما شود
مقتول شد به مقتل خون، سبط مصطفی
آیا به قاتلش به قیامت چها شود
در حیرتم که سبط نبی را گنه چه بود؟
کز تیغ کین، سر از تن پاکش جدا شود
ظلم و ستم ببین که سر بی تن حسین
گه در تنور و،گه به سر نیزه ها شود
این ظلم کی رواست که جسم مطهرش
پا مال از جفا ز سم اسب ها شود
دیده کدام چشم که طفل رضیع را
حلقوم پاره از دم تیر جفا شود
گوشی کجا شنیده که سقای تشنه کام
دستش کنار نهر،ز پیکر جدا شود
دیده حسین این هم غم تا شود شفیع
روزی که رستخیز قیامت بپا شود
«ترکی»سپید روی شود روز رستخیز
گر شعر او قبول شه کربلا شود
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۶۴ - مشک تتار
بر مشامم بوی یار آشنا آید همی
یا که از طرف چمن، باد صبا آید همی
بوی ناف آهوی چین است یا مشک تتار
یا که بوی خاک دشت کربلا آید همی
گر به دقت بنگری از خاک دشت کربلا
بوی خون اکبر گلگون قبا آید همی
کشته شد در کربلا سبط رسول و تا کنون
بانگ فریاد و فغان از ماسوی آید همی
رود رود مادر قاسم ز سمت خیمه گاه
در عزای قاسم فرخ لقا آید همی
نالهٔ طفلی به گوش دل رسد یارب مرا
یا صدای اصغر از مهد ولا آید همی
شیههٔ اسبی است یا رب یا ز میدان ذوالجناح
واژگون زین، رو بسوی خیمه ها آید همی
از میان مطبخ خولی خروش سوزناک
چون صدای حضرت خیرالنساء آید همی
در دیار شام در کنج خرابه، روز و شب
از اسیران نالهٔ وا غربتا آید همی
از میان تربت غمبار زینب تا ابد
با فغان و ناله، بانگ یا اخا آید همی
گوییا هر لحظه در بزم یزید بی حیا
صوت قرآن خواندن از طشت طلا آید همی
«ترکیا» در ماتم شاه شهیدان تا به حشر
خون دل، از دیدهٔ شاه و گدا آید همی
یا که از طرف چمن، باد صبا آید همی
بوی ناف آهوی چین است یا مشک تتار
یا که بوی خاک دشت کربلا آید همی
گر به دقت بنگری از خاک دشت کربلا
بوی خون اکبر گلگون قبا آید همی
کشته شد در کربلا سبط رسول و تا کنون
بانگ فریاد و فغان از ماسوی آید همی
رود رود مادر قاسم ز سمت خیمه گاه
در عزای قاسم فرخ لقا آید همی
نالهٔ طفلی به گوش دل رسد یارب مرا
یا صدای اصغر از مهد ولا آید همی
شیههٔ اسبی است یا رب یا ز میدان ذوالجناح
واژگون زین، رو بسوی خیمه ها آید همی
از میان مطبخ خولی خروش سوزناک
چون صدای حضرت خیرالنساء آید همی
در دیار شام در کنج خرابه، روز و شب
از اسیران نالهٔ وا غربتا آید همی
از میان تربت غمبار زینب تا ابد
با فغان و ناله، بانگ یا اخا آید همی
گوییا هر لحظه در بزم یزید بی حیا
صوت قرآن خواندن از طشت طلا آید همی
«ترکیا» در ماتم شاه شهیدان تا به حشر
خون دل، از دیدهٔ شاه و گدا آید همی
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۶۸ - نخل قامت
به نجف گذر کن ایا صبا تو زکربلا ز ره وفا
به علی بگو که شهید شد پسر عزیز تو از جفا
تو شه سریر فتوتی، در بحر جود و مروتی
ز نجف بیا تو به کربلا به حسین خود نظری نما
لب خشک و دیدهٔ پر زنم، نظرش بود به سوی حرم
که ز تیغ قاتل سنگ دل، سر او بریده شد از قفا
شده نخل قامت او نگون، رخ او ز خون شده لاله گون
تن او فتاده به بحر خون، سر او به ناوک نیزه ها
تن نازپرور اکبرش ، شده چاک چاک برابرش
ز بدن دو دست برادرش، شده از جفای خسان جدا
ز جفا سکینه یتیم شد، دل او ز غصه دو نیم شد
به دیار غم چو مقیم شد، به فغان کشید ز دل نوا
تو به بزم شام کن گذر، بنما به طشت طلا نظر
بنگر تو چوب یزید را به لب حسین خود آشنا
به خدا که «ترکی» خسته دل،به عزای سبط نبی مدام
نه عجب که خون جگر چکد ز دو دیده اش به غم و عزا
به علی بگو که شهید شد پسر عزیز تو از جفا
تو شه سریر فتوتی، در بحر جود و مروتی
ز نجف بیا تو به کربلا به حسین خود نظری نما
لب خشک و دیدهٔ پر زنم، نظرش بود به سوی حرم
که ز تیغ قاتل سنگ دل، سر او بریده شد از قفا
شده نخل قامت او نگون، رخ او ز خون شده لاله گون
تن او فتاده به بحر خون، سر او به ناوک نیزه ها
تن نازپرور اکبرش ، شده چاک چاک برابرش
ز بدن دو دست برادرش، شده از جفای خسان جدا
ز جفا سکینه یتیم شد، دل او ز غصه دو نیم شد
به دیار غم چو مقیم شد، به فغان کشید ز دل نوا
تو به بزم شام کن گذر، بنما به طشت طلا نظر
بنگر تو چوب یزید را به لب حسین خود آشنا
به خدا که «ترکی» خسته دل،به عزای سبط نبی مدام
نه عجب که خون جگر چکد ز دو دیده اش به غم و عزا
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۶۹ - چشمهٔ خون
ای ز غمت دل فسرده آدم و حوا
خسته ز داغت روان مریم و عیسی
ای به عزایت چکیده در عوض اشک
خون دل از چشم خلق عالم بالا
غرق نشد از چه رو سفینهٔ گیتی
چون تو شدی تشنه کشته، بر لب دریا
جسم شریفت ز صدر زین، چو نگون شد
چشمهٔ خون شد روان، ز دیدهٔ زهرا
تا به سر نیزه شد بلند سر تو
ناله برآمد زنای نیزه اعدا
بیضه بیضا گرفت تا به سر نی
گشت هویدا سرت، چو بیضهٔ بیضا
پیکر عریان چاک چاک تو از کین
بود سه روز و دو شب، به دامن صحرا
کرد جدا اهرمن ز دست تو انگشت
از پی انگشتری که برد به یغما
سینهٔ تو خورد شد ز سم ستوران
کهنه لباس تو گشت غارت اعدا
شمس رخت تا غروب کرد به مطبخ
روز سیه شد به خلق، چون شب ظلما
خواندن قرآن، سر تو بر سر نیزه
تاب ز زینب ربود و صبر ز لیلا
هر که نگرید به یاد غربتت امروز
غصه خورد، در شفاعت تو به فردا
از غمت ای تشنه لب! زدیدهٔ «ترکی»
اشک روان جاری است دریا دریا
خسته ز داغت روان مریم و عیسی
ای به عزایت چکیده در عوض اشک
خون دل از چشم خلق عالم بالا
غرق نشد از چه رو سفینهٔ گیتی
چون تو شدی تشنه کشته، بر لب دریا
جسم شریفت ز صدر زین، چو نگون شد
چشمهٔ خون شد روان، ز دیدهٔ زهرا
تا به سر نیزه شد بلند سر تو
ناله برآمد زنای نیزه اعدا
بیضه بیضا گرفت تا به سر نی
گشت هویدا سرت، چو بیضهٔ بیضا
پیکر عریان چاک چاک تو از کین
بود سه روز و دو شب، به دامن صحرا
کرد جدا اهرمن ز دست تو انگشت
از پی انگشتری که برد به یغما
سینهٔ تو خورد شد ز سم ستوران
کهنه لباس تو گشت غارت اعدا
شمس رخت تا غروب کرد به مطبخ
روز سیه شد به خلق، چون شب ظلما
خواندن قرآن، سر تو بر سر نیزه
تاب ز زینب ربود و صبر ز لیلا
هر که نگرید به یاد غربتت امروز
غصه خورد، در شفاعت تو به فردا
از غمت ای تشنه لب! زدیدهٔ «ترکی»
اشک روان جاری است دریا دریا
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۷۱ - مصاف عاشقی
چون جفا کردی به آل بوتراب، ای آسمان
کاش گشتی سرنگون همچون جباب، ای آسمان!
شام را معمور کردی ا زپی قتل حسین
ساختی بطحا و یثرب را خراب، ای آسمان
سبط احمد را فکندی در میان خاک و خون
تن برهنه در میان آفتاب، ای آسمان!
دست سقای حرم را از بدن کردی جدا
با لب تشنه کنار نهر آب، ای آسمان!
کندی از بن گلبن حق، اکبر گلگون عذار
ریختی از چشم لیلا بس گلاب، ای آسمان!
قاسم کوکب لقا را در مصاف عاشقی
دست و پایش را زخون کردی خضاب، ای آسمان!
اهل بیت مصطفی را چون اسیران فرنگ
جمله را بستی به یک بند وطناب، ای آسمان!
از جفا بردی به شهر شام، در بزم یزید
دختر خیرالنسا را بی نقاب، ای آسمان!
راس پر نور حسین تشنه لب را از جفا
ساختی زینت ده بزم شراب، ای آسمان!
کاش گشتی سرنگون همچون جباب، ای آسمان!
شام را معمور کردی ا زپی قتل حسین
ساختی بطحا و یثرب را خراب، ای آسمان
سبط احمد را فکندی در میان خاک و خون
تن برهنه در میان آفتاب، ای آسمان!
دست سقای حرم را از بدن کردی جدا
با لب تشنه کنار نهر آب، ای آسمان!
کندی از بن گلبن حق، اکبر گلگون عذار
ریختی از چشم لیلا بس گلاب، ای آسمان!
قاسم کوکب لقا را در مصاف عاشقی
دست و پایش را زخون کردی خضاب، ای آسمان!
اهل بیت مصطفی را چون اسیران فرنگ
جمله را بستی به یک بند وطناب، ای آسمان!
از جفا بردی به شهر شام، در بزم یزید
دختر خیرالنسا را بی نقاب، ای آسمان!
راس پر نور حسین تشنه لب را از جفا
ساختی زینت ده بزم شراب، ای آسمان!
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۷۲ - سر حلقهٔ عشاق
شکوه ها دارم ز تو ای آسمان، ای آسمان!
تا بکی گردی به کام دشمنان، ای آسمان!
در عراق آوردی از یثرب، به مهمانی حسین
آب را بستی به روی میهمان، ای آسمان!
از جفایت عرصهٔ کرب و بلا چون لاله زار
گشت از اجساد پاک کشته گان، ای آسمان!
بر سر نیزه سر پرنور ماه برج عشق
جلوه گر کردی چو مهر خاوران، ای آسمان!
پیکر صد چاک او بی سر فکندی بر زمین
وز جفا کردی سرش را بر سنان، آسمان!
راس خونین حسین از کوفه بردی تا به شام
پیکرش را ساختی در خون طپان، ای آسمان!
از جفا کردی سر سر حلقهٔ عشاق را
در تنور خانهٔ خولی نهان، ای آسمان!
بر لب و دندان سبط مصطفی در طشت زر
آشنا کردی تو چوب خیزران، ای آسمان!
قامت سبط نبی را در زمین کربلا
از غم عباس کردی چون گمان، ای آسمان!
تشنه لب عباس را دست از تنش کردی جدا
در کنار دجلهٔ آب روان، ای آسمان!
در پی انگشتری انگشت سلطان امم
شد جدا از ضرب تیغ ساربان، ای آسمان!
لالهٔ صحن چمن اکبر جوان گل عذار
شد بهار عمرا و آخر، خزان، ای آسمان!
نوک پیکان را به جای غنچهٔ پستان مکید
شیرخواره اصغر شیرین زبان، ای آسمان!
ماه برج آل عصمت ماند زیر آفتاب
از چه بر جسمش نگشتی سایبان، ای آسمان!
دختر شیر خدا را بر شتر کردی سوار
با دو چشم اشکبار و، خون چکان، ای آسمان!
آن حریمی را که جبریل امین محرم نبود
بردی اندر مجلس نامحرمان، ای آسمان!
کاروانی از عزیزان خدا از کربلا
شد به خواری سوی شام غم روان، ای آسمان!
از صدای نالهٔ طفلان، به دشت کربلا
ساختی هنگامهٔ محشر عیان، ای آسمان!
جای دارد زین مصیبت گر بریزد خون دل
جای اشک از دیدهٔ کروبیان، ای آسمان!
آسمان ظلمی که تو کردی به سبط مصطفی
کس چنین ظلمی نکرده در جهان، ای آسمان
در عزای سبط پیغمبر شد از بیداد تو
سیل اشک از دیدهٔ « ترکی» روان، ای آسمان!
تا بکی گردی به کام دشمنان، ای آسمان!
در عراق آوردی از یثرب، به مهمانی حسین
آب را بستی به روی میهمان، ای آسمان!
از جفایت عرصهٔ کرب و بلا چون لاله زار
گشت از اجساد پاک کشته گان، ای آسمان!
بر سر نیزه سر پرنور ماه برج عشق
جلوه گر کردی چو مهر خاوران، ای آسمان!
پیکر صد چاک او بی سر فکندی بر زمین
وز جفا کردی سرش را بر سنان، آسمان!
راس خونین حسین از کوفه بردی تا به شام
پیکرش را ساختی در خون طپان، ای آسمان!
از جفا کردی سر سر حلقهٔ عشاق را
در تنور خانهٔ خولی نهان، ای آسمان!
بر لب و دندان سبط مصطفی در طشت زر
آشنا کردی تو چوب خیزران، ای آسمان!
قامت سبط نبی را در زمین کربلا
از غم عباس کردی چون گمان، ای آسمان!
تشنه لب عباس را دست از تنش کردی جدا
در کنار دجلهٔ آب روان، ای آسمان!
در پی انگشتری انگشت سلطان امم
شد جدا از ضرب تیغ ساربان، ای آسمان!
لالهٔ صحن چمن اکبر جوان گل عذار
شد بهار عمرا و آخر، خزان، ای آسمان!
نوک پیکان را به جای غنچهٔ پستان مکید
شیرخواره اصغر شیرین زبان، ای آسمان!
ماه برج آل عصمت ماند زیر آفتاب
از چه بر جسمش نگشتی سایبان، ای آسمان!
دختر شیر خدا را بر شتر کردی سوار
با دو چشم اشکبار و، خون چکان، ای آسمان!
آن حریمی را که جبریل امین محرم نبود
بردی اندر مجلس نامحرمان، ای آسمان!
کاروانی از عزیزان خدا از کربلا
شد به خواری سوی شام غم روان، ای آسمان!
از صدای نالهٔ طفلان، به دشت کربلا
ساختی هنگامهٔ محشر عیان، ای آسمان!
جای دارد زین مصیبت گر بریزد خون دل
جای اشک از دیدهٔ کروبیان، ای آسمان!
آسمان ظلمی که تو کردی به سبط مصطفی
کس چنین ظلمی نکرده در جهان، ای آسمان
در عزای سبط پیغمبر شد از بیداد تو
سیل اشک از دیدهٔ « ترکی» روان، ای آسمان!
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۷۳ - داغ لاله رویان
فلک ویران شوی بنگر چه ظلمی، در جهان کردی
به گیتی هر چه ای ظالم!دلت می خواست آن کردی
حسین آن نور حق در کربلا خواندی به مهمانی
ز راه دشمنی آواره اش از خانمان کردی
از اول در عراق آوردی، آن شاه حجازی را
به صد شور و نوایش با خالف همنعنان کردی
از آن پس آب را بستی به روی اهل بیت او
فلک رویت سیه خوش احترام میهمان کردی
حسین آغشته در خون وختم رسل غمگین
یزید بی مروت را ز قتلش شادمان کردی
تنش را در زمین کربلا انداختی بی سر
سرش را در تنور خانهٔ خولی نهان کردی
نهادی در میان طشت زر راس منیرش را
لبش آزرده از جورت ز چوب خیزران کردی
فکندی بر زمین سرو قد رعنای اکبر را
تن چون یاسمینش را ز خون چون ارغوان کردی
خضاب از خون سر کردی تو دست و پای قاسم را
بهار شادی او را به دشت خون، خزان کردی
ز راه کین، به دست حرمله تیر وکمان دادی
گلوی اصغر شیرین زبانش را نشان کردی
پریشان ساختی در کربلا گیسوی زینب را
ز داغ لاله رویان، قامت او را کمان کردی
خیام آل طاها را زدی از راه کین آتش
حریم آل یاسین را گرفتار خسان کردی
ز فریاد و فغان اهل بیت سبط پیغمبر
به دشت کربلا هنگامهٔ محشر، عیان کردی
نشاندی بر شترها اهل بیت میربطحا را
به سوی شامشان با دیدهٔ گریان روان کردی
فلک از این جفاهایی که با آل نبی کردی
به جای اشک، خون از دیدهٔ «ترکی» روان کردی
به گیتی هر چه ای ظالم!دلت می خواست آن کردی
حسین آن نور حق در کربلا خواندی به مهمانی
ز راه دشمنی آواره اش از خانمان کردی
از اول در عراق آوردی، آن شاه حجازی را
به صد شور و نوایش با خالف همنعنان کردی
از آن پس آب را بستی به روی اهل بیت او
فلک رویت سیه خوش احترام میهمان کردی
حسین آغشته در خون وختم رسل غمگین
یزید بی مروت را ز قتلش شادمان کردی
تنش را در زمین کربلا انداختی بی سر
سرش را در تنور خانهٔ خولی نهان کردی
نهادی در میان طشت زر راس منیرش را
لبش آزرده از جورت ز چوب خیزران کردی
فکندی بر زمین سرو قد رعنای اکبر را
تن چون یاسمینش را ز خون چون ارغوان کردی
خضاب از خون سر کردی تو دست و پای قاسم را
بهار شادی او را به دشت خون، خزان کردی
ز راه کین، به دست حرمله تیر وکمان دادی
گلوی اصغر شیرین زبانش را نشان کردی
پریشان ساختی در کربلا گیسوی زینب را
ز داغ لاله رویان، قامت او را کمان کردی
خیام آل طاها را زدی از راه کین آتش
حریم آل یاسین را گرفتار خسان کردی
ز فریاد و فغان اهل بیت سبط پیغمبر
به دشت کربلا هنگامهٔ محشر، عیان کردی
نشاندی بر شترها اهل بیت میربطحا را
به سوی شامشان با دیدهٔ گریان روان کردی
فلک از این جفاهایی که با آل نبی کردی
به جای اشک، خون از دیدهٔ «ترکی» روان کردی
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۷۴ - آوازهٔ حسن
فلک! بر اهل دل بیداد، بی اندازه کردی تو
چرا؟ هر کهنه داغی بود از نو تازه کردی تو
غمی ز اندازه بیرون بر دلم وارد شد از ظلمت
ز بس بر آل طاها ظلم بی اندازه کردی تو
زهم اوراق کردی دفتر آل پیمبر را
کتاب آل سفیان را ز نو شیرازه کردی تو
سر سبط نبی را از قفا از تن جدا کردی
به کوفه بردی و آویزهٔ دروازه کردی تو
شهنشاهی که از آوازهٔ حسنش جهان پر بود
ز قتلش جمله عالم را پر از آوازه کردی تو
اسیر و خون جگر از کربلا تا شام زینب را
پریشان موسوا را شتر جمازه کردی تو
به رخسار زنان و دختران آل بوسفیان
ز خون نوخطان آل عصمت غازه کردی تو
جفاهایی که با آل نبی کردی تو در عالم
دمادم داغ اهل عالمی را تازه کردی تو
چرا؟ هر کهنه داغی بود از نو تازه کردی تو
غمی ز اندازه بیرون بر دلم وارد شد از ظلمت
ز بس بر آل طاها ظلم بی اندازه کردی تو
زهم اوراق کردی دفتر آل پیمبر را
کتاب آل سفیان را ز نو شیرازه کردی تو
سر سبط نبی را از قفا از تن جدا کردی
به کوفه بردی و آویزهٔ دروازه کردی تو
شهنشاهی که از آوازهٔ حسنش جهان پر بود
ز قتلش جمله عالم را پر از آوازه کردی تو
اسیر و خون جگر از کربلا تا شام زینب را
پریشان موسوا را شتر جمازه کردی تو
به رخسار زنان و دختران آل بوسفیان
ز خون نوخطان آل عصمت غازه کردی تو
جفاهایی که با آل نبی کردی تو در عالم
دمادم داغ اهل عالمی را تازه کردی تو
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۷۵ - رنگین لاله ها
فلک تا کی جفا بر آل پیغمبر روا دارد
روا تا کی جفا با اهل بیت مصطفی دارد
بیا در کربلا ای دل! به حسرت دیده ای بگشا
به طرف گلشنش بنگر چه رنگی لاله ها دارد
سراسر لاله هایش، نوجوانان بنی هاشم
که زهرا بهرشان چون لاله بر دل داغ ها دارد
علمدار سپاه و ساقی بزم وفا عباس
کنار آب، لب تشنه دو دست از تن جدا دارد
علی اکبر آن آیینهٔ رخسار پیغمبر
تنی صد پاره و فرقی ز تیغ کین دو تا دارد
یتیم مجتبی قاسم به یاری عموی خود
حنا از خون فرق خویشتن، بردست و پا دارد
نشسته زیر خنجر تشنه لب سبط نبی اما
به هرگامی که بردارد نگاهی بر قفا دارد
حسین ای کشتهٔ راه خدا! دریاب «ترکی» را
که این پیرانه سر بر سر،هوای کربلا دارد
شها!گویند شد در کربلایت هر کسی مدفون
پس از مردن، چه ترس از پرسش روز جزا دارد
روا تا کی جفا با اهل بیت مصطفی دارد
بیا در کربلا ای دل! به حسرت دیده ای بگشا
به طرف گلشنش بنگر چه رنگی لاله ها دارد
سراسر لاله هایش، نوجوانان بنی هاشم
که زهرا بهرشان چون لاله بر دل داغ ها دارد
علمدار سپاه و ساقی بزم وفا عباس
کنار آب، لب تشنه دو دست از تن جدا دارد
علی اکبر آن آیینهٔ رخسار پیغمبر
تنی صد پاره و فرقی ز تیغ کین دو تا دارد
یتیم مجتبی قاسم به یاری عموی خود
حنا از خون فرق خویشتن، بردست و پا دارد
نشسته زیر خنجر تشنه لب سبط نبی اما
به هرگامی که بردارد نگاهی بر قفا دارد
حسین ای کشتهٔ راه خدا! دریاب «ترکی» را
که این پیرانه سر بر سر،هوای کربلا دارد
شها!گویند شد در کربلایت هر کسی مدفون
پس از مردن، چه ترس از پرسش روز جزا دارد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۷۶ - انتظار قافله
فلک به آل پیمبر سر مجادله دارد
به اهل بیت نبی تا کی این معامله دارد
کنار دجلهٔ کرب و بلا بیا و نظر کن
چه موج ها و چه گرداب های هایله دارد
عزیز فاطمه صد پاره تن فتاده به میدان
هنوز دل، به دل آرام خویش یکدله دارد
به نوک نی سر سلطان دین مقابل زینب
اگر غلط نکنم مهر و مه مقابله دارد
میا راس حسین و تن فتاده به خاکش
خدا گواست که یک چوب نیزه فاصله دارد
زبس دو یده سکینه به راه شام پیاده
دریغ و درد که پایش هزار آبله دارد
ز خیمه گاه سوی قتلگه دود ز چه زینب
بدان که حاجی عشق است و میل هر وله دارد
به شام زینب بی خانمان به کنج خرابه
غمین نشسته و با بخت خویشتن گله دارد
یزید بر لب و دندان شاه عشق، زند چوب
به حیرتم دل زینب چقدر حوصله دارد
گناه حضرت سجاد چیست؟ جرم کدامش
که غل به گردن و بر دست و پای سلسله دارد
مدام فاطمه در کوچه های شهر مدینه
نشسته بر سر راه انتظار قافله دارد
قبول فاطمه افتد گر این مصیبت «ترکی»
به روز بازپسین، باز چشم بر صله دارد
به اهل بیت نبی تا کی این معامله دارد
کنار دجلهٔ کرب و بلا بیا و نظر کن
چه موج ها و چه گرداب های هایله دارد
عزیز فاطمه صد پاره تن فتاده به میدان
هنوز دل، به دل آرام خویش یکدله دارد
به نوک نی سر سلطان دین مقابل زینب
اگر غلط نکنم مهر و مه مقابله دارد
میا راس حسین و تن فتاده به خاکش
خدا گواست که یک چوب نیزه فاصله دارد
زبس دو یده سکینه به راه شام پیاده
دریغ و درد که پایش هزار آبله دارد
ز خیمه گاه سوی قتلگه دود ز چه زینب
بدان که حاجی عشق است و میل هر وله دارد
به شام زینب بی خانمان به کنج خرابه
غمین نشسته و با بخت خویشتن گله دارد
یزید بر لب و دندان شاه عشق، زند چوب
به حیرتم دل زینب چقدر حوصله دارد
گناه حضرت سجاد چیست؟ جرم کدامش
که غل به گردن و بر دست و پای سلسله دارد
مدام فاطمه در کوچه های شهر مدینه
نشسته بر سر راه انتظار قافله دارد
قبول فاطمه افتد گر این مصیبت «ترکی»
به روز بازپسین، باز چشم بر صله دارد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۷۷ - داغ لاله رخان
فلک ز ماتم زینب مگر خبر دارد
و گرنه جامهٔ نیلی چرا به بر دارد؟
خبر ز حال سکینه ندارد آن طفلی
که صبح و شام، به سرسایهٔ پدر دارد
کباب می شود از گریهٔ سکینه دلم
که طفل کشته پدر، گریه اش اثر دارد
رباب مادر اصغر ز تشنگی پسر
دل فگار و، لب خشک و، دیده تر دارد
چو گشت سنبل اکبر ز خون شقایق رنگ
چو لاله ما در او داغ بر جگر دارد
به راه شام به زینب دگر چها گذرد
که هیجده سر ببریده همسفر دارد
ز ترس شمر، سکینه چو بید، می لرزد
به دل هراس، از آن شوم بدسیر دارد
به شام عابد محنت قرین، دوا و غذا
ز آه نیم شب و، گریهٔ سحردارد
فلک خراب شوی دختر امیر عرب
ز داغ لاله رخان: اشک در بصر دارد
ستاده دختر خیرالنسا به بزم یزید
دلی فگار و نگاهی به طشت زر دارد
دلا به آل پیمبر مکن ز گریه دریغ
که هر چه گریه کنی، اجر بیشتر دارد
برای بی کسی آل مصطفی «ترکی»
مدام دامنی از اشک، پر گهر دارد
و گرنه جامهٔ نیلی چرا به بر دارد؟
خبر ز حال سکینه ندارد آن طفلی
که صبح و شام، به سرسایهٔ پدر دارد
کباب می شود از گریهٔ سکینه دلم
که طفل کشته پدر، گریه اش اثر دارد
رباب مادر اصغر ز تشنگی پسر
دل فگار و، لب خشک و، دیده تر دارد
چو گشت سنبل اکبر ز خون شقایق رنگ
چو لاله ما در او داغ بر جگر دارد
به راه شام به زینب دگر چها گذرد
که هیجده سر ببریده همسفر دارد
ز ترس شمر، سکینه چو بید، می لرزد
به دل هراس، از آن شوم بدسیر دارد
به شام عابد محنت قرین، دوا و غذا
ز آه نیم شب و، گریهٔ سحردارد
فلک خراب شوی دختر امیر عرب
ز داغ لاله رخان: اشک در بصر دارد
ستاده دختر خیرالنسا به بزم یزید
دلی فگار و نگاهی به طشت زر دارد
دلا به آل پیمبر مکن ز گریه دریغ
که هر چه گریه کنی، اجر بیشتر دارد
برای بی کسی آل مصطفی «ترکی»
مدام دامنی از اشک، پر گهر دارد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۷۸ - سرشک آتشگون
فغان ز دست تو ای روزگار کج بنیاد!
دلی ز دست تو ای بی وفا ندیدم شاد!
ز تند باد تو ای دهر سفله پرور رفت
شکوفه های گلستان احمدی بر باد
به دشت کرب و بلا آب های جاری بود
عزیز فاطمه بهر چه تشنه لب جان داد
شهی که لحمک لحمی، پیمبرش می گفت
چرا زکشتن او شاد شد ابن زیاد؟
کسی شنیده که طفلی به روی دست پدر
کنند پاره گلویش ز ناوک پولاد؟
چنین ستم که تو کردی به اهل بیت نبی
ز جن و انس کسی در جهان ندارد یاد
به ماتم شه بطحا سرشک آتشگون
رود ز دیدهٔ «ترکی» چو دجلهٔ بغداد
دلی ز دست تو ای بی وفا ندیدم شاد!
ز تند باد تو ای دهر سفله پرور رفت
شکوفه های گلستان احمدی بر باد
به دشت کرب و بلا آب های جاری بود
عزیز فاطمه بهر چه تشنه لب جان داد
شهی که لحمک لحمی، پیمبرش می گفت
چرا زکشتن او شاد شد ابن زیاد؟
کسی شنیده که طفلی به روی دست پدر
کنند پاره گلویش ز ناوک پولاد؟
چنین ستم که تو کردی به اهل بیت نبی
ز جن و انس کسی در جهان ندارد یاد
به ماتم شه بطحا سرشک آتشگون
رود ز دیدهٔ «ترکی» چو دجلهٔ بغداد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۷۹ - لجهٔ خون
بوالجایبها از این گردنده گردون دیدهام
ظلم او را در جهان، ز اندازه بیرون دیدهام
چرخ را گفتم که با آل علی گردد به راست
گردش او را کنون، بر عکس وارون دیدهام
میر یثرب را به دشت کربلا عریان بدن
آفتابی را عیان در لجهٔ خون دیدهام
آن سری کز موی او خیر النساء شستی غبار
در تنور خانهٔ خولی ملعون دیدهام
پیکری را کآفتاب از نور وی بودی خجل
از ستاره زخمهایش را من افزون دیدهام
قاسم گلپیرهن را در مصاف خون دریغ
رخت عیشش را ز خون خویش گلگون دیدهام
زینب غمدیده را در داغدشت کربلا
بر سر نعش برادر، زار و محزون دیدهام
بین راه شام و کوفه، حضرت لیلای زار
از غم داغ علیاکبر چو مجنون دیدهام
شرم از زهرا کنم من ورنه در بزم یزید
زینب غمدیده را میگفتمی چون دیدهام
اشک چشم شیعیان را در عزای شاه دین
روز و شب جاری، به سان رود کارون دیدهام
«ترکیا» در جنت ار بیتی به بیتی میدهند
من در این سودا تو را بیشبه مغبون دیدهام
ظلم او را در جهان، ز اندازه بیرون دیدهام
چرخ را گفتم که با آل علی گردد به راست
گردش او را کنون، بر عکس وارون دیدهام
میر یثرب را به دشت کربلا عریان بدن
آفتابی را عیان در لجهٔ خون دیدهام
آن سری کز موی او خیر النساء شستی غبار
در تنور خانهٔ خولی ملعون دیدهام
پیکری را کآفتاب از نور وی بودی خجل
از ستاره زخمهایش را من افزون دیدهام
قاسم گلپیرهن را در مصاف خون دریغ
رخت عیشش را ز خون خویش گلگون دیدهام
زینب غمدیده را در داغدشت کربلا
بر سر نعش برادر، زار و محزون دیدهام
بین راه شام و کوفه، حضرت لیلای زار
از غم داغ علیاکبر چو مجنون دیدهام
شرم از زهرا کنم من ورنه در بزم یزید
زینب غمدیده را میگفتمی چون دیدهام
اشک چشم شیعیان را در عزای شاه دین
روز و شب جاری، به سان رود کارون دیدهام
«ترکیا» در جنت ار بیتی به بیتی میدهند
من در این سودا تو را بیشبه مغبون دیدهام
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۸۰ - عقده های دل
فلک از پیش توام کرد زکین، دور چرا؟
قسمت از دهر نشد بعد توام گور چرا؟
توشه کشور ایجادی و، فرزند رسول
سر پر نور تو از ملک بدن، دور چرا؟
عقده های دل زینب زتو مفتوح نشد
سینه ات از سم اسبان شده مکسور چرا؟
ای کلیم اله من! کنج تنور خولی
بر سر غرق بخونت شده چون طور چرا؟
هم جوار تو بود اکبر گلگون بدنت
هست لیلای جگر خون، ز تو مهجور چرا؟
دخترانت ز چه بعد از تو پریشان و اسیر
بستهٔ بند گران، عابد رنجور چرا؟
مرگ خود را زخدا از چه نخواهم که یزید
شده از کشتن تو این همه مغرور چرا؟
«ترکی» از خون دل و اشک بصرمی ننهی
به جراحات تنش مرهم کافور چرا؟
قسمت از دهر نشد بعد توام گور چرا؟
توشه کشور ایجادی و، فرزند رسول
سر پر نور تو از ملک بدن، دور چرا؟
عقده های دل زینب زتو مفتوح نشد
سینه ات از سم اسبان شده مکسور چرا؟
ای کلیم اله من! کنج تنور خولی
بر سر غرق بخونت شده چون طور چرا؟
هم جوار تو بود اکبر گلگون بدنت
هست لیلای جگر خون، ز تو مهجور چرا؟
دخترانت ز چه بعد از تو پریشان و اسیر
بستهٔ بند گران، عابد رنجور چرا؟
مرگ خود را زخدا از چه نخواهم که یزید
شده از کشتن تو این همه مغرور چرا؟
«ترکی» از خون دل و اشک بصرمی ننهی
به جراحات تنش مرهم کافور چرا؟
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۸۱ - شور حسینی
فلک به آل نبی ظلم بی حساب چرا؟
جفا و جور به اولاد آن جناب چرا؟
دمی که شاه شهیدان ز صدر زین افتاد
به حیرتم نشدی ای فلک! خراب چرا؟
چو آفتاب رخش شد عیان، زمشرق نی
بگو که سر نزد از مغرب آفتاب چرا؟
عزیز ساقی کوثر، به دشت کرب و بلا
برای جرعهٔ آبی دلش کباب چرا؟
شهی که آب جهان بود مهر مادر او
به دشت ماریه ممنوع شد ز آب چرا؟
نداده آب بر او شمر و، از ره کین کرد
برای کشتن او آنقدر شتاب چرا؟
به زیر سایهٔ چتر زر، ابن سعد لعین
در آفتاب تن شبل بو تراب چرا؟
به حلق تشنهٔ آن بی گناه شمر شریر
نریخت قطرهٔ آب از پی ثواب چرا؟
زدند آتش کین، چون به خیمه گاه حسین
نسوخت شعله اش این کهنه نه قباب چرا؟
جوان تازه خط شاه دین، علی اکبر
دو گیسویش بود از خون سر، خضاب چرا؟
پس از شهادت او زین العابدینش را
به گردنش غل و بر بازویش طناب چرا؟
سکینه چهرهٔ چون آفتاب رخسارش
ز ترس خصم، بود رنگ ماهتاب چرا؟
اگر نه شور حسینی است بر سر «ترکی»
ز نظم او شده گیتی، پر انقلاب چرا؟
جفا و جور به اولاد آن جناب چرا؟
دمی که شاه شهیدان ز صدر زین افتاد
به حیرتم نشدی ای فلک! خراب چرا؟
چو آفتاب رخش شد عیان، زمشرق نی
بگو که سر نزد از مغرب آفتاب چرا؟
عزیز ساقی کوثر، به دشت کرب و بلا
برای جرعهٔ آبی دلش کباب چرا؟
شهی که آب جهان بود مهر مادر او
به دشت ماریه ممنوع شد ز آب چرا؟
نداده آب بر او شمر و، از ره کین کرد
برای کشتن او آنقدر شتاب چرا؟
به زیر سایهٔ چتر زر، ابن سعد لعین
در آفتاب تن شبل بو تراب چرا؟
به حلق تشنهٔ آن بی گناه شمر شریر
نریخت قطرهٔ آب از پی ثواب چرا؟
زدند آتش کین، چون به خیمه گاه حسین
نسوخت شعله اش این کهنه نه قباب چرا؟
جوان تازه خط شاه دین، علی اکبر
دو گیسویش بود از خون سر، خضاب چرا؟
پس از شهادت او زین العابدینش را
به گردنش غل و بر بازویش طناب چرا؟
سکینه چهرهٔ چون آفتاب رخسارش
ز ترس خصم، بود رنگ ماهتاب چرا؟
اگر نه شور حسینی است بر سر «ترکی»
ز نظم او شده گیتی، پر انقلاب چرا؟
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۸۲ - خاکستر تنور
فلک خراب شوی انقدر غرور چرا
به اهل بیت نبی گشته ای جسور چرا؟
عزیز ساقی کوثر، به دشت کرب و بلا
سرش ز تن لب خشکیده گشت دور چرا؟
شهی که خوابگهش دامن پیمبر بود
به خاک خفته، تن چاک چاک و عورچرا؟
شهی که پرورش در کنار زهرا بود
شکسته سینهٔ او از سم ستور چرا؟
سری که فاطمه شستی غبارازاو خولی
رخش نهاد به خاکستر تنور چرا؟
زنی چو زینب غمدیده تاب صبر نداشت
ولی به موج بلا گشت او صبور چرا؟
حریم آل علی را مکان، خرابهٔ شام
زنان نسل زنا را مکان قصور چرا؟
شهی که در ره امت، روان شیرین داد
از او مضایقه «ترکی» زاشک شور چرا؟
به اهل بیت نبی گشته ای جسور چرا؟
عزیز ساقی کوثر، به دشت کرب و بلا
سرش ز تن لب خشکیده گشت دور چرا؟
شهی که خوابگهش دامن پیمبر بود
به خاک خفته، تن چاک چاک و عورچرا؟
شهی که پرورش در کنار زهرا بود
شکسته سینهٔ او از سم ستور چرا؟
سری که فاطمه شستی غبارازاو خولی
رخش نهاد به خاکستر تنور چرا؟
زنی چو زینب غمدیده تاب صبر نداشت
ولی به موج بلا گشت او صبور چرا؟
حریم آل علی را مکان، خرابهٔ شام
زنان نسل زنا را مکان قصور چرا؟
شهی که در ره امت، روان شیرین داد
از او مضایقه «ترکی» زاشک شور چرا؟
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۸۳ - نیستان بر افروخته
ای فلک! این همه آزار و جفا یعنی چه
دشمنی با خلف شیر خدا یعنی چه
میهمان را به لب آب روان، جا دادن
سر او تشنه بریدن، ز قفا یعنی چه
بدن سبط نبی را به زمین جای چرا؟
بر سر نی سرش انگشت نما یعنی چه
آن تنی را که در آغوش، نبی پروردش
پایمال سم اسبان، زجفا یعنی چه
سینه ای را که بدی مخزن الاسرار اله
به لگد کوفتنش شمر دغا یعنی چه
سر و قد، اکبر پاکیزه لقا پوشیدن
به تن خویش کفن، جای قبا یعنی چه
قاسم آن آیینهٔ حسن به گلخانهٔ عشق
بستن از خون به سر زلف، حنا یعنی چه
پاره پاره زدم خنجر و شمشیر و سنان
تن هفتاد و دو تن، از شهدا یعنی چه
از نیستان بر افروخته، در بزم یزید
رفتن زینب بی برگ و نوا یعنی چه
«ترکی» امروز عزادار شه تشنه لب است
خوفش از تشنگی روز جزا یعنی چه؟
دشمنی با خلف شیر خدا یعنی چه
میهمان را به لب آب روان، جا دادن
سر او تشنه بریدن، ز قفا یعنی چه
بدن سبط نبی را به زمین جای چرا؟
بر سر نی سرش انگشت نما یعنی چه
آن تنی را که در آغوش، نبی پروردش
پایمال سم اسبان، زجفا یعنی چه
سینه ای را که بدی مخزن الاسرار اله
به لگد کوفتنش شمر دغا یعنی چه
سر و قد، اکبر پاکیزه لقا پوشیدن
به تن خویش کفن، جای قبا یعنی چه
قاسم آن آیینهٔ حسن به گلخانهٔ عشق
بستن از خون به سر زلف، حنا یعنی چه
پاره پاره زدم خنجر و شمشیر و سنان
تن هفتاد و دو تن، از شهدا یعنی چه
از نیستان بر افروخته، در بزم یزید
رفتن زینب بی برگ و نوا یعنی چه
«ترکی» امروز عزادار شه تشنه لب است
خوفش از تشنگی روز جزا یعنی چه؟
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۸۴ - صد هزار افسوس
زجور چرخ ستمکار، صد هزار افسوس
که کرده روز مرا تار، صد هزار افسوس
عزیز فاطمه شد از جفای چرخ، دریغ
به دشت کرب و بلا خوار، صد هزار افسوس
لوای شاهی سلطان یثرب و بطحا
به کوفه گشت نگون سار، صد هزار افسوس
علم نگون و علمدار با تن بی دست
به نی شده سر سردار، صد هزار افسوس
سری که فاطمه شستن غبار گیسو، رفت
به نوک نیزه، اشرار، صد هزار افسوس
رخی که بود چو خورشید روی خاکستر
نهاد خولی غدار، صد هزار افسوس
به راه شام، سکینه غمدیده تا به شام خراب
کشید محنت بسیار، صد هزار افسوس
فغان که از ستم کوفیان دون، به حسین
کسی نماند مددکار، صد هزار افسوس
نشست عابد بیمار، در خرابهٔ شام
به زیر سایهٔ دیوار، صد هزار افسوس
دریغ و درد که «ترکی» به دشت کرب و بلا
نبود زمرهٔ انصار، صد هزار افسوس
که کرده روز مرا تار، صد هزار افسوس
عزیز فاطمه شد از جفای چرخ، دریغ
به دشت کرب و بلا خوار، صد هزار افسوس
لوای شاهی سلطان یثرب و بطحا
به کوفه گشت نگون سار، صد هزار افسوس
علم نگون و علمدار با تن بی دست
به نی شده سر سردار، صد هزار افسوس
سری که فاطمه شستن غبار گیسو، رفت
به نوک نیزه، اشرار، صد هزار افسوس
رخی که بود چو خورشید روی خاکستر
نهاد خولی غدار، صد هزار افسوس
به راه شام، سکینه غمدیده تا به شام خراب
کشید محنت بسیار، صد هزار افسوس
فغان که از ستم کوفیان دون، به حسین
کسی نماند مددکار، صد هزار افسوس
نشست عابد بیمار، در خرابهٔ شام
به زیر سایهٔ دیوار، صد هزار افسوس
دریغ و درد که «ترکی» به دشت کرب و بلا
نبود زمرهٔ انصار، صد هزار افسوس
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۸۵ - چشمهٔ خنجر
از جفا جورت ای چرخ ستمگستر، دریغ!
کینه و ظلم تو زد آتش به خشک و تر، دریغ
سبز و خرم شد نهال آرزوهای یزید
شد خزان آخر نهال آل پیغمبر، دریغ
میر یثرب را چو منزل شد به دشت کربلا
کشتی اش افکند در بحر بلا لنگر، دریغ
داشت منزل گر چه آن شه، بر لب شط فرات
تشنه لب نوشید آب از چشمهٔ خنجر، دریغ
جان و سر بادا فدای آن شهیدی کز وفا
کرد او در راه امت، ترک جان و سر، دریغ
آن سری کز موی او زهرا همی شستی غبار
خولی دون، جای دادش روی خاکستر، دریغ
زان سلیمان زمان، اهریمنی از کین برید
نازنین انگشت او از بهر انگشتر، دریغ
صف شکن عباس را در پای نهر علقمه
هر دو دست از کین، جدا کردند از پیکر، دریغ
شد ز تیغ منقذ ابن مره عبدی دون
غرق در خون جعد گیسوی علی اکبر ، دریغ
قاسم کوکب لقا را در مصاف عاشقی
شد به جای رخت دامادی، کفن در بر، دریغ
راست آمد بر نشان، تیر از کمان حرمله
بر گلوی نازک خشک علی اصغر دریغ
زینبی را کآفتاب از ماه رویش شرم داشت
شد اسیر خصم دون، در کوی و در معبر، دریغ
«ترکی» این مرثیه جان سوز را تا می نوشت
سیل خوناب دو چشمش بر گذشت از سر، دریغ
کینه و ظلم تو زد آتش به خشک و تر، دریغ
سبز و خرم شد نهال آرزوهای یزید
شد خزان آخر نهال آل پیغمبر، دریغ
میر یثرب را چو منزل شد به دشت کربلا
کشتی اش افکند در بحر بلا لنگر، دریغ
داشت منزل گر چه آن شه، بر لب شط فرات
تشنه لب نوشید آب از چشمهٔ خنجر، دریغ
جان و سر بادا فدای آن شهیدی کز وفا
کرد او در راه امت، ترک جان و سر، دریغ
آن سری کز موی او زهرا همی شستی غبار
خولی دون، جای دادش روی خاکستر، دریغ
زان سلیمان زمان، اهریمنی از کین برید
نازنین انگشت او از بهر انگشتر، دریغ
صف شکن عباس را در پای نهر علقمه
هر دو دست از کین، جدا کردند از پیکر، دریغ
شد ز تیغ منقذ ابن مره عبدی دون
غرق در خون جعد گیسوی علی اکبر ، دریغ
قاسم کوکب لقا را در مصاف عاشقی
شد به جای رخت دامادی، کفن در بر، دریغ
راست آمد بر نشان، تیر از کمان حرمله
بر گلوی نازک خشک علی اصغر دریغ
زینبی را کآفتاب از ماه رویش شرم داشت
شد اسیر خصم دون، در کوی و در معبر، دریغ
«ترکی» این مرثیه جان سوز را تا می نوشت
سیل خوناب دو چشمش بر گذشت از سر، دریغ
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواریها
شمارهٔ ۸۶ - آهوان رمیده
فلک زجور تو خونم چکد زمردم دیده
ببین به دامن من خون که قطره قطره چکیده
ز ظلم های تو نسبت به اهل بیت رسالت
دلم زکف شده و، طاقتم به طاق رسیده
شهی که لحمک لحمی رسول کرد خطابش
به دشت ماریه بنگر به خون خویش طپیده
شهی که دامن زهرا بدی ز مهر مکانش
به خاک خفته، لب تشنه و گلوی بریده
جوان نوخطش اکبر شبیه ختم رسولان
فتاده با بدن چاک چاک و فرق دریده
به قتلگاه سکینه زترس شمر ستمگر
ستاده بر سر نعش پدر، به رنگ پریده
دریغ پای رقیه گل و لا شده مجروح
به روی خار مغیلان، ز بس پیاده دویده
زترس شمر و سنان، کودکان، به دشت و بیابان
شدند جمله پریشان، چو آهوان رمیده
زآتشی که زدند از ره جفا به خیامش
هنوز شعلهٔ او تا فلک، زبانه کشیده
فغان که زینب محنت رسیده در سفر شام
چه شهر ها که نرفته، چه کوچه ها که ندیده
زبس که دیده جفا و ستم، زخصم بداندیش
زبار غم، الف قامتش چو دال خمیده
به جستجوی یتیمان، شبان تیره به صحرا
چه خارها که به پایش به راه شام خلیده
فلک ز دست تو ظلمی که شد به آل پیمبر
ندیده چشمی و گوشی چنین ستم نشنیده
زخون دیده ی«ترکی» در این مصیبت عظمی
زباغ دفتر نظمش، هزار لاله دمیده
ببین به دامن من خون که قطره قطره چکیده
ز ظلم های تو نسبت به اهل بیت رسالت
دلم زکف شده و، طاقتم به طاق رسیده
شهی که لحمک لحمی رسول کرد خطابش
به دشت ماریه بنگر به خون خویش طپیده
شهی که دامن زهرا بدی ز مهر مکانش
به خاک خفته، لب تشنه و گلوی بریده
جوان نوخطش اکبر شبیه ختم رسولان
فتاده با بدن چاک چاک و فرق دریده
به قتلگاه سکینه زترس شمر ستمگر
ستاده بر سر نعش پدر، به رنگ پریده
دریغ پای رقیه گل و لا شده مجروح
به روی خار مغیلان، ز بس پیاده دویده
زترس شمر و سنان، کودکان، به دشت و بیابان
شدند جمله پریشان، چو آهوان رمیده
زآتشی که زدند از ره جفا به خیامش
هنوز شعلهٔ او تا فلک، زبانه کشیده
فغان که زینب محنت رسیده در سفر شام
چه شهر ها که نرفته، چه کوچه ها که ندیده
زبس که دیده جفا و ستم، زخصم بداندیش
زبار غم، الف قامتش چو دال خمیده
به جستجوی یتیمان، شبان تیره به صحرا
چه خارها که به پایش به راه شام خلیده
فلک ز دست تو ظلمی که شد به آل پیمبر
ندیده چشمی و گوشی چنین ستم نشنیده
زخون دیده ی«ترکی» در این مصیبت عظمی
زباغ دفتر نظمش، هزار لاله دمیده