عبارات مورد جستجو در ۹۶۷۱ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴۲
ای دیده نمی شاید بی دوست جهان دیدن
بی روی دلارایش عالم نتوان دیدن
بازآی که بازآید در دیده مرا نوری
چون روی ترا بینم در صورت جان دیدن
هم دیده شود روشن هم روح بیفزاید
در سرو نظر کردن در آب روان دیدن
تا کی به کنار آید آن سرو گل اندامم
در عشق بسی گنجد خود را به میان دیدن
هرکس که به دریا زد روزی قدمی داند
کاو را نبود ممکن از سود و زیان دیدن
در باغ چه خوش باشد صبحی و نوای چنگ
از گل چمنی رنگین با سرو چمان دیدن
گفتم مرو از پیشم چون عمر و دمی بنشین
زان رو که نمی شاید مرگی به عیان دیدن
گفتم بود آن روزی کاو را بتوانم دید
گفتا به رخ خورشید از دور توان دیدن
چون برگذری روزی گر رستم دستانت
بیند بتواند باز در دست عنان دیدن
ای دل به چه در بندی در عالم جانبازان
طیران هوا می کن در بند جهان دیدن
در کوی وفاداری تن در ده و دم درکش
زنهار مگردان روی از تیر و سنان دیدن
بی روی دلارایش عالم نتوان دیدن
بازآی که بازآید در دیده مرا نوری
چون روی ترا بینم در صورت جان دیدن
هم دیده شود روشن هم روح بیفزاید
در سرو نظر کردن در آب روان دیدن
تا کی به کنار آید آن سرو گل اندامم
در عشق بسی گنجد خود را به میان دیدن
هرکس که به دریا زد روزی قدمی داند
کاو را نبود ممکن از سود و زیان دیدن
در باغ چه خوش باشد صبحی و نوای چنگ
از گل چمنی رنگین با سرو چمان دیدن
گفتم مرو از پیشم چون عمر و دمی بنشین
زان رو که نمی شاید مرگی به عیان دیدن
گفتم بود آن روزی کاو را بتوانم دید
گفتا به رخ خورشید از دور توان دیدن
چون برگذری روزی گر رستم دستانت
بیند بتواند باز در دست عنان دیدن
ای دل به چه در بندی در عالم جانبازان
طیران هوا می کن در بند جهان دیدن
در کوی وفاداری تن در ده و دم درکش
زنهار مگردان روی از تیر و سنان دیدن
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴۳
به باغ شد دل من صبحدم به گل چیدن
مراد من بود از گل جمال او دیدن
گرفته دست نگاری به دست در بستان
به ذوق در چمن و لاله زار گردیدن
چه خوش بود سر زلفین پیچ در پیچش
به گاه بوسه ربودن به دست پیچیدن
ز سرو قامت رعنای او به وقت کنار
هزار درد توان از میان او چیدن
چو نرگس ارچه شد آزاد قامتش چه خوشست
بنفشه وار مرا خاک پاش بوشیدن
دو چشم مست تو بر حال من نمی بخشد
اگرچه سهل بود پیش مست بخشیدن
ز ابر رحمت حق گرچه گریه خوش باشد
خوشست نیز چو گل ز آفتاب خندیدن
ز شاه مات جفایش عناست بر دل من
نماند چاره ی ما غیر عرصه برچیدن
سخن زیاده مگوی ای جهان که حیف بود
گهر به دست خرد دادن و نسنجیدن
مراد من بود از گل جمال او دیدن
گرفته دست نگاری به دست در بستان
به ذوق در چمن و لاله زار گردیدن
چه خوش بود سر زلفین پیچ در پیچش
به گاه بوسه ربودن به دست پیچیدن
ز سرو قامت رعنای او به وقت کنار
هزار درد توان از میان او چیدن
چو نرگس ارچه شد آزاد قامتش چه خوشست
بنفشه وار مرا خاک پاش بوشیدن
دو چشم مست تو بر حال من نمی بخشد
اگرچه سهل بود پیش مست بخشیدن
ز ابر رحمت حق گرچه گریه خوش باشد
خوشست نیز چو گل ز آفتاب خندیدن
ز شاه مات جفایش عناست بر دل من
نماند چاره ی ما غیر عرصه برچیدن
سخن زیاده مگوی ای جهان که حیف بود
گهر به دست خرد دادن و نسنجیدن
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴۵
چه خوش بود به چمن در صبوح گل چیدن
دو لعل شکّر شیرین یار بوسیدن
به دست، دست نگاری به طوف در بستان
به روی مهوش دلبر چو دیده گردیدن
به سایه ی گل و بید و چنار و نغمه عود
نشسته بر لب جویی و باده نوشیدن
به سرو قامت دلدار خود نظر کردن
نوای بلبل خوش خوان ز شاخ بشنیدن
گذر به سوی چمن سرو را که کار منست
هزار درد ازین قامت تو برچیدن
دلا به سیر جهان رو از آن خرابه تن
که در جهان نبود خوشتر از جهان دیدن
ز صورت صنمت هیچ حاصلی نبود
ز حد مبر تو و بازآ ز بت پرستیدن
دو لعل شکّر شیرین یار بوسیدن
به دست، دست نگاری به طوف در بستان
به روی مهوش دلبر چو دیده گردیدن
به سایه ی گل و بید و چنار و نغمه عود
نشسته بر لب جویی و باده نوشیدن
به سرو قامت دلدار خود نظر کردن
نوای بلبل خوش خوان ز شاخ بشنیدن
گذر به سوی چمن سرو را که کار منست
هزار درد ازین قامت تو برچیدن
دلا به سیر جهان رو از آن خرابه تن
که در جهان نبود خوشتر از جهان دیدن
ز صورت صنمت هیچ حاصلی نبود
ز حد مبر تو و بازآ ز بت پرستیدن
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴۶
باد نوروزی برآمد خیمه بر گلزار زن
دست دل در بوستان در دامن دلدار زن
بوی خیری و بنفشه می دهد در بوستان
بلبل شوریده بر گل ناله های زار زن
باغبانا گوش دل بر عندلیب عشق کن
گل رسید اینک به بستان آتش اندر خار زن
یار باز آمد علی رغم حسود تنگ دل
مطرب مجلس بیا و طعنه بر اغیار زن
ای صبا چون می روی با یار قلاّشم بگو
حلقه ی شوقی بیا و بر در خمّار زن
بخت ما را می نوازد حالیا از وصل دوست
با رقیب من بگو رو سر بر آن دیوار زن
گر دلم را غیر نام دوست آید بر زبان
همچو منصورش بگیر و زنده اش بر دار زن
دست دل در بوستان در دامن دلدار زن
بوی خیری و بنفشه می دهد در بوستان
بلبل شوریده بر گل ناله های زار زن
باغبانا گوش دل بر عندلیب عشق کن
گل رسید اینک به بستان آتش اندر خار زن
یار باز آمد علی رغم حسود تنگ دل
مطرب مجلس بیا و طعنه بر اغیار زن
ای صبا چون می روی با یار قلاّشم بگو
حلقه ی شوقی بیا و بر در خمّار زن
بخت ما را می نوازد حالیا از وصل دوست
با رقیب من بگو رو سر بر آن دیوار زن
گر دلم را غیر نام دوست آید بر زبان
همچو منصورش بگیر و زنده اش بر دار زن
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۳۶
ای سلاطین جهان پیش رخت بنده شده
وز دم عیسویت جان جهان زنده شده
از حیای سر زلف تو بنفشه در باغ
پیش خاک کف پای تو سرافکنده شده
هر سحرگاه به پروانه ماه رخ تو
شمع خورشید جهانتاب فروزنده شده
به هوای سر زلف تو دل خلق جهان
رفته بر باد و پریشان و پراکنده شده
سرو آزاد به سرسبزی شمشاد قدت
تا سر افراز شود در چمنت بنده شده
هرکه یک شب شده از شمع رخت روشن چشم
روز اقبال بر او فرّخ و فرخنده شده
تا گل روی تو در باغ جهان بشکفته
دهن ما چو لب غنچه پر از خنده شده
وز دم عیسویت جان جهان زنده شده
از حیای سر زلف تو بنفشه در باغ
پیش خاک کف پای تو سرافکنده شده
هر سحرگاه به پروانه ماه رخ تو
شمع خورشید جهانتاب فروزنده شده
به هوای سر زلف تو دل خلق جهان
رفته بر باد و پریشان و پراکنده شده
سرو آزاد به سرسبزی شمشاد قدت
تا سر افراز شود در چمنت بنده شده
هرکه یک شب شده از شمع رخت روشن چشم
روز اقبال بر او فرّخ و فرخنده شده
تا گل روی تو در باغ جهان بشکفته
دهن ما چو لب غنچه پر از خنده شده
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴۵
گفتم که میارید ز بازار بنفشه
تا خود بچند از لب جوبار بنفشه
گفتم [که] ز جوبار و ز بازار نشاید
آرند مگر از خط دلدار بنفشه
چون دید به گرد رخ او خط دلاویز
از شرم خطت گشت نگوسار بنفشه
از بوی سر زلف شکن بر شکن دوست
در خواب شده نرگس و بیدار بنفشه
از روی تعشّق که ببوسد کف پایت
با خاک ره از جان شده هموار بنفشه
تا بر سر او پای نهی ای بت دلخواه
بر خاک فتادست چنین خوار بنفشه
تا دسته گل دید به دست بت گلرخ
از دسته بدر رفت به یکبار بنفشه
سوسن شده آزاد وز چشمان تو نرگس
مست او به جهان گشته و هشیار بنفشه
هر چند که سر بر سر زانوی غمت هست
چون زلف مپیچان تو سر از بار بنفشه
تا خود بچند از لب جوبار بنفشه
گفتم [که] ز جوبار و ز بازار نشاید
آرند مگر از خط دلدار بنفشه
چون دید به گرد رخ او خط دلاویز
از شرم خطت گشت نگوسار بنفشه
از بوی سر زلف شکن بر شکن دوست
در خواب شده نرگس و بیدار بنفشه
از روی تعشّق که ببوسد کف پایت
با خاک ره از جان شده هموار بنفشه
تا بر سر او پای نهی ای بت دلخواه
بر خاک فتادست چنین خوار بنفشه
تا دسته گل دید به دست بت گلرخ
از دسته بدر رفت به یکبار بنفشه
سوسن شده آزاد وز چشمان تو نرگس
مست او به جهان گشته و هشیار بنفشه
هر چند که سر بر سر زانوی غمت هست
چون زلف مپیچان تو سر از بار بنفشه
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴۶
عالم همه خوش بوی شد از بوی بنفشه
میل دل عشاق همه سوی بنفشه
از عکس رخت سرخ شده رنگ شقایق
وز رشک خطت گشته سیه روی بنفشه
گفتند چرا سر ز غمش بر سر زانوست
گفتا که چنین است همی خوی بنفشه
تا سر بنهد بر خط سبز تو چو سنبل
بنوشت عذار تو خطی سوی بنفشه
بر بوی خطت شاید اگر عذر نهندم
گر بر نکنم خیمه ز پهلوی بنفشه
گر سنبل زلفت به چمن باز گشایند
افتد گره از رشک در ابروی بنفشه
بر بوی سر زلف دلاویز تو دارم
دلبستگیی با خم گیسوی بنفشه
بشکست به بازوی زنخدان چو گویت
چوگان سر زلف تو بازوی بنفشه
از نرگس مستت که جهان بین جهانست
ماننده ریحان شده هندوی بنفشه
میل دل عشاق همه سوی بنفشه
از عکس رخت سرخ شده رنگ شقایق
وز رشک خطت گشته سیه روی بنفشه
گفتند چرا سر ز غمش بر سر زانوست
گفتا که چنین است همی خوی بنفشه
تا سر بنهد بر خط سبز تو چو سنبل
بنوشت عذار تو خطی سوی بنفشه
بر بوی خطت شاید اگر عذر نهندم
گر بر نکنم خیمه ز پهلوی بنفشه
گر سنبل زلفت به چمن باز گشایند
افتد گره از رشک در ابروی بنفشه
بر بوی سر زلف دلاویز تو دارم
دلبستگیی با خم گیسوی بنفشه
بشکست به بازوی زنخدان چو گویت
چوگان سر زلف تو بازوی بنفشه
از نرگس مستت که جهان بین جهانست
ماننده ریحان شده هندوی بنفشه
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۸۱
گلبن وصل ز باغ دل ما برکندی
آتشی از لب لعلت به جهان افکندی
گل به باغست و چمن خرّم و وقت طربست
ما چنین بی دل و بی یار مگر بپسندی
تن ضعیفست و دلم غمزده و وقت بهار
بلبل خاطر بیچاره از آن دربندی
هیچ لذّت ز گل امسال ندیدم باری
دل محزون تو چنین خسته جگر تا چندی
من ز هجران تو ماننده ی ابرم گریان
تو به حال من بیچاره چو گل می خندی
داد سوگند ..................................
گوئیا ای دل و دینم تو در آن سوگندی
تا جهانست نگردم ز درت تا جانست
زین سبب ای دل و جانم که بسی دلبندی
آتشی از لب لعلت به جهان افکندی
گل به باغست و چمن خرّم و وقت طربست
ما چنین بی دل و بی یار مگر بپسندی
تن ضعیفست و دلم غمزده و وقت بهار
بلبل خاطر بیچاره از آن دربندی
هیچ لذّت ز گل امسال ندیدم باری
دل محزون تو چنین خسته جگر تا چندی
من ز هجران تو ماننده ی ابرم گریان
تو به حال من بیچاره چو گل می خندی
داد سوگند ..................................
گوئیا ای دل و دینم تو در آن سوگندی
تا جهانست نگردم ز درت تا جانست
زین سبب ای دل و جانم که بسی دلبندی
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۵۸
جهان بگرفت باز از سر جوانی
رسید ایام عیش و کامرانی
بهار و نرگس و بید و بنفشه
کنار جوی و روز شادمانی
شکفته ارغوان و سوسن آزاد
چمن سبز و شراب ارغوانی
کنونت ای عزیزا قدر بشناس
مده بر باد غم عمر و جوانی
به رخ اندر چمن همچون گل نو
به قد در باغ سرو بوستانی
به جان آمد دلم در درد عشقت
مکن زین بیش با ما دلستانی
مرا در سر به جای نور چشمی
مرا در تن تو چون روح و روانی
رقیب بی خرد چندم دهی پند
تو قدر روز وصل او چه دانی
ز تاب هجر جانان مشکن ای دل
که بهر روز وصلش در جهانی
رسید ایام عیش و کامرانی
بهار و نرگس و بید و بنفشه
کنار جوی و روز شادمانی
شکفته ارغوان و سوسن آزاد
چمن سبز و شراب ارغوانی
کنونت ای عزیزا قدر بشناس
مده بر باد غم عمر و جوانی
به رخ اندر چمن همچون گل نو
به قد در باغ سرو بوستانی
به جان آمد دلم در درد عشقت
مکن زین بیش با ما دلستانی
مرا در سر به جای نور چشمی
مرا در تن تو چون روح و روانی
رقیب بی خرد چندم دهی پند
تو قدر روز وصل او چه دانی
ز تاب هجر جانان مشکن ای دل
که بهر روز وصلش در جهانی
جهان ملک خاتون : مقطعات
شمارهٔ ۱
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۹۱