عبارات مورد جستجو در ۵۴۵۲ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۵ - در مدح قاضی حمیدالدین
ای به تو مخصوص اعجاز سخن
چون به وترای وتر در معنی قنوت
سمت درگاهت سعود چرخ را
گشته در دوران کل خیرالسموت
روزگاری در کمال ناقصان
روزگار اطلس کند ز برگ توت
ما چو قرص ارزن و حوت غدیر
تو چو قرص آفتا و برج حوت
صعوهٔ ما مرد سیمرغ تو نیست
تو قوی بازو به فضلی ما به قوت
پیش نظم چون نسیج الوحد تو
چیست نظم ما نسیج النعکبوت
گرچه در تالیف این ابیات نیست
بیسمین غثی و قسبی بیکروت
رای عالی در جواب این مبند
لایق اینجا السکوتست السکوت
ای به حق بخت تو حی لاینام
بادی اندر حفظ حی لایموت
چون به وترای وتر در معنی قنوت
سمت درگاهت سعود چرخ را
گشته در دوران کل خیرالسموت
روزگاری در کمال ناقصان
روزگار اطلس کند ز برگ توت
ما چو قرص ارزن و حوت غدیر
تو چو قرص آفتا و برج حوت
صعوهٔ ما مرد سیمرغ تو نیست
تو قوی بازو به فضلی ما به قوت
پیش نظم چون نسیج الوحد تو
چیست نظم ما نسیج النعکبوت
گرچه در تالیف این ابیات نیست
بیسمین غثی و قسبی بیکروت
رای عالی در جواب این مبند
لایق اینجا السکوتست السکوت
ای به حق بخت تو حی لاینام
بادی اندر حفظ حی لایموت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۷
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۰ - صاحب ناصرالدین دارو خورده بود او را تهنیت گفته
ای ملک پادشه شده ثابتقدم به تو
بر امر و نهی تو قدمش را ثبات باد
در ذمت ملوک جهان دین طاعتت
واجبتر از ادای صیام و صلات باد
واندر زمین مملکت از حرص خدمتت
مردم گیاه رسته به جای نبات باد
نعال بارگاه ترا گرد دستگاه
بر جای نعل و میخ هلال و بنات باد
در استخوان هرکه ز مهر تو مغز نیست
از پای مال خاک رمیم و رفات باد
بس بر جگر چو جان به لب آید ز تشنگیش
آب ار رود ز نایژهٔ حادثات باد
از آبهای دشمن تو اشک روشنست
رخسارهٔ چو نیلش ازو چون فرات باد
هر باد عارضه که به عرضت گذر کند
با نامهٔ شفا و نسیم نجات باد
ای پادشا سکندر ثانی و خضر تو
این شربت مبارکت آب حیات باد
بر امر و نهی تو قدمش را ثبات باد
در ذمت ملوک جهان دین طاعتت
واجبتر از ادای صیام و صلات باد
واندر زمین مملکت از حرص خدمتت
مردم گیاه رسته به جای نبات باد
نعال بارگاه ترا گرد دستگاه
بر جای نعل و میخ هلال و بنات باد
در استخوان هرکه ز مهر تو مغز نیست
از پای مال خاک رمیم و رفات باد
بس بر جگر چو جان به لب آید ز تشنگیش
آب ار رود ز نایژهٔ حادثات باد
از آبهای دشمن تو اشک روشنست
رخسارهٔ چو نیلش ازو چون فرات باد
هر باد عارضه که به عرضت گذر کند
با نامهٔ شفا و نسیم نجات باد
ای پادشا سکندر ثانی و خضر تو
این شربت مبارکت آب حیات باد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۳ - ایضا در تهنیت دارو خوردن مجدالدین
ای زمان فرع زندگانی تو
زندگانیت جاودانی باد
وی جهان شادمان به صحبت تو
همه عمرت به شادمانی باد
امر و نهی تو بر زمین و زمان
چون قضاهای آسمانی باد
بر در و بام حضرت عالیت
که بهشتش بنای ثانی باد
روز و شب خدمت قضا و قدر
پردهداری و پاسبانی باد
با فلک مرکب دوام ترا
هم رکابی و هم عنانی باد
خضر و اسکندری به دانش و داد
شربتت آب زندگانی باد
تو توانا و ناتوانی را
با مزاج تو ناتوانی باد
تا به پایان رسد زمانهٔ پیر
جاه و بخت ترا جوانی باد
هست فرمانت بر زمانه روان
دایمش همچنین روانی باد
ملک و اقبال و دولت و شرفت
این جهانی و آن جهانی باد
زندگانیت جاودانی باد
وی جهان شادمان به صحبت تو
همه عمرت به شادمانی باد
امر و نهی تو بر زمین و زمان
چون قضاهای آسمانی باد
بر در و بام حضرت عالیت
که بهشتش بنای ثانی باد
روز و شب خدمت قضا و قدر
پردهداری و پاسبانی باد
با فلک مرکب دوام ترا
هم رکابی و هم عنانی باد
خضر و اسکندری به دانش و داد
شربتت آب زندگانی باد
تو توانا و ناتوانی را
با مزاج تو ناتوانی باد
تا به پایان رسد زمانهٔ پیر
جاه و بخت ترا جوانی باد
هست فرمانت بر زمانه روان
دایمش همچنین روانی باد
ملک و اقبال و دولت و شرفت
این جهانی و آن جهانی باد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۹ - در جواب مکتوب عمادالدین پیروزشاه
مثال عالی دستور چون به بنده رسید
قیام کرد و ببوسید و بر دو دیده نهاد
خدای عزوجل را چو کرد سجدهٔ شکر
زبان به شکر خداوند و ذکر او بگشاد
چه گفت گفت زهی ساکن از وقار تو خاک
چه گفت گفت زهی سایر از نفاذ تو باد
تویی که عاشق عهد بقای تست جهان
مگر که عهد تو شیرین شد و جهان فرهاد
تویی که بر در امروز دی و فردا را
اگر بخواهی حاضر کنی ز روی نفاذ
مرا به خدمت شه خواندهای که خدمت او
نه من سپهر کند آن زمانه را بنیاد
عماد دولت و دین آنکه حصن دولت و دین
پس از وفور خرابی شدند ازو آباد
شه مظفر فیروز شه که فتح و ظفر
ز سایهٔ علم و شعلهٔ سنانش زاد
کدام دولت باشد چو بندگی شهی
که بندگیش کند سرو و سوسن آزاد
چو سرو و سوسن آزاد بندهٔ شاهند
هزار بنده چو من بنده بندهٔ شه باد
به سمع و طاعت و عزم درست و رای قوی
تنی به خدمت کوژ و دلی ز دولت شاد
به روز یازدهم از رجب روانه شدم
که کط ز شهر تموزست ویج از مرداد
اگر زمانه با تمام عزم باشد رام
وگر ستاره با عطای عمر باشد راد
به شکل باد روم زانکه باد در حرکت
نیاورد ز بیابان و آب جیحون یاد
چو زیر ران کشم آن مرکبی که رایض او
گه ریاضت او بود باد را استاد
عنان صولت جیحون چنان فرو گیرم
که از رکاب گرانم برآورد فریاد
چو بگذرم به در خسروی فرود آیم
که هم مربی دینست و هم مراقب داد
به امر یار سلیمان به عزم شبه کلیم
به فر قرین فریدون به ملک مثل قباد
به عون دولتش از بخت داد بستانم
که داد بخت من از چرخ دولت او داد
بقاش باد نه چندان که در شمار آید
که رونقی ندهد هرچه در شمار افتاد
قیام کرد و ببوسید و بر دو دیده نهاد
خدای عزوجل را چو کرد سجدهٔ شکر
زبان به شکر خداوند و ذکر او بگشاد
چه گفت گفت زهی ساکن از وقار تو خاک
چه گفت گفت زهی سایر از نفاذ تو باد
تویی که عاشق عهد بقای تست جهان
مگر که عهد تو شیرین شد و جهان فرهاد
تویی که بر در امروز دی و فردا را
اگر بخواهی حاضر کنی ز روی نفاذ
مرا به خدمت شه خواندهای که خدمت او
نه من سپهر کند آن زمانه را بنیاد
عماد دولت و دین آنکه حصن دولت و دین
پس از وفور خرابی شدند ازو آباد
شه مظفر فیروز شه که فتح و ظفر
ز سایهٔ علم و شعلهٔ سنانش زاد
کدام دولت باشد چو بندگی شهی
که بندگیش کند سرو و سوسن آزاد
چو سرو و سوسن آزاد بندهٔ شاهند
هزار بنده چو من بنده بندهٔ شه باد
به سمع و طاعت و عزم درست و رای قوی
تنی به خدمت کوژ و دلی ز دولت شاد
به روز یازدهم از رجب روانه شدم
که کط ز شهر تموزست ویج از مرداد
اگر زمانه با تمام عزم باشد رام
وگر ستاره با عطای عمر باشد راد
به شکل باد روم زانکه باد در حرکت
نیاورد ز بیابان و آب جیحون یاد
چو زیر ران کشم آن مرکبی که رایض او
گه ریاضت او بود باد را استاد
عنان صولت جیحون چنان فرو گیرم
که از رکاب گرانم برآورد فریاد
چو بگذرم به در خسروی فرود آیم
که هم مربی دینست و هم مراقب داد
به امر یار سلیمان به عزم شبه کلیم
به فر قرین فریدون به ملک مثل قباد
به عون دولتش از بخت داد بستانم
که داد بخت من از چرخ دولت او داد
بقاش باد نه چندان که در شمار آید
که رونقی ندهد هرچه در شمار افتاد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۵۲ - در عذر
تو آن کریمی کز التفات خاطر تو
نیاز تا به ابد در نعیم و ناز افتد
خرد سزای تو نا معنییی به دست آرد
هزار سال در اندیشهٔ دراز افتد
به بیست بیت مدیح تو در کرم بینی
چنان فتد که به اصلاح آن نیاز افتد
عجب مدار که اندر سرای عالم کون
گهی نشیب فتد کار و گه فراز افتد
ز حرص مدح تو باشد که از درخت سخن
لطیفهای مثلا نیم پخته باز افتد
نیاز تا به ابد در نعیم و ناز افتد
خرد سزای تو نا معنییی به دست آرد
هزار سال در اندیشهٔ دراز افتد
به بیست بیت مدیح تو در کرم بینی
چنان فتد که به اصلاح آن نیاز افتد
عجب مدار که اندر سرای عالم کون
گهی نشیب فتد کار و گه فراز افتد
ز حرص مدح تو باشد که از درخت سخن
لطیفهای مثلا نیم پخته باز افتد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۵۵ - در مدح ترکان خاتون
طاعت پادشاه وقت به وقت
هرکه در بندگی بجای آرد
رحمت سایهٔ خدای برو
سایهٔ رحمت خدای آرد
خاصه آن پادشا که چترش را
بخت با سایهٔ همای آرد
ستراعلی جلال دولت و دین
که اگر سوی سد ره رای آرد
جبرئیل از پی رکاب رویش
نوبتی بر در سرای آرد
آنکه در حل مشکلات امور
کلک او صد گرهگشای آرد
کاه با اصطناع انصافش
خدمتیهای کهربای آرد
روز حکمش قضای ملزم را
هر زمان زیر دست رای آرد
رشک دستش سحاب نیسان را
گریهای به های های آرد
آنکه چون عصمتش تتق بندد
دور بینندگی به پای آرد
مردم دیده را ز خاصیتش
آسمان از رمد قبای آرد
باد را سوی حضرتش تقدیر
بسته دست و شکسته پای آرد
نفس نامی ز حرص مدحت او
برگ سوسن سخنسرای آرد
ای سلیمان عهد را بلقیس
کس به داود لحن نای آرد
بنده گرچه به دستبرد سخن
با همه روزگار پای آرد
طبع حسان مصطفایی کو
تا ثناهای غمزدهای آرد
زانکه مقبول مصطفی نشود
هرچه طیان ژاژخای آرد
از سلیمان و مور و پای ملخ
یاد کن هرچه این گدای آرد
تا بود زادهٔ بنات زمان
هرچه خاک نباتزای آرد
باد را جوز دی چو عدل بهار
رنگفرسای مشکسای آرد
لالهٔ ناشکفته بیرزمی
رمحهای سنانگزای آرد
نرگس نوشکفته بیبزمی
جامهای جهاننمای آرد
جاهت اندر ترقیی بادا
که مددهای جانفزای آرد
خصمت اندر تراجعی بادا
که خللهای جانگزای آرد
هرکه در بندگی بجای آرد
رحمت سایهٔ خدای برو
سایهٔ رحمت خدای آرد
خاصه آن پادشا که چترش را
بخت با سایهٔ همای آرد
ستراعلی جلال دولت و دین
که اگر سوی سد ره رای آرد
جبرئیل از پی رکاب رویش
نوبتی بر در سرای آرد
آنکه در حل مشکلات امور
کلک او صد گرهگشای آرد
کاه با اصطناع انصافش
خدمتیهای کهربای آرد
روز حکمش قضای ملزم را
هر زمان زیر دست رای آرد
رشک دستش سحاب نیسان را
گریهای به های های آرد
آنکه چون عصمتش تتق بندد
دور بینندگی به پای آرد
مردم دیده را ز خاصیتش
آسمان از رمد قبای آرد
باد را سوی حضرتش تقدیر
بسته دست و شکسته پای آرد
نفس نامی ز حرص مدحت او
برگ سوسن سخنسرای آرد
ای سلیمان عهد را بلقیس
کس به داود لحن نای آرد
بنده گرچه به دستبرد سخن
با همه روزگار پای آرد
طبع حسان مصطفایی کو
تا ثناهای غمزدهای آرد
زانکه مقبول مصطفی نشود
هرچه طیان ژاژخای آرد
از سلیمان و مور و پای ملخ
یاد کن هرچه این گدای آرد
تا بود زادهٔ بنات زمان
هرچه خاک نباتزای آرد
باد را جوز دی چو عدل بهار
رنگفرسای مشکسای آرد
لالهٔ ناشکفته بیرزمی
رمحهای سنانگزای آرد
نرگس نوشکفته بیبزمی
جامهای جهاننمای آرد
جاهت اندر ترقیی بادا
که مددهای جانفزای آرد
خصمت اندر تراجعی بادا
که خللهای جانگزای آرد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۵۶
خدایگانرا از چشم زخم ملک چه باک
چو بخت آتش فتح و سپند میآرد
هنوز ماه ز تایید تو همی تابد
هنوز ابر ز انعام تو همی بارد
ز خشکسال حوادث چگونه خشک شود
نهال ملک که اقبال جاودان کارد
لگام حکم تو خواهد سر زمانه و بس
که کامش از قبل طاعت تو میخارد
اگرچه همت اعلام تو درین درجه است
که جود او به سؤالی جهان کم انگارد
ز بند حکم تو بیرون شدن به هیچ طریق
زمانه مینتواند جهان نمییارد
نه دیر زود ببینی که بار دیگر ملک
زمام حکم به دستت چگونه بسپارد
ز روزگار مکن عذر کردهاش قبول
که وام عذر تو جز کردگار نگزارد
ترا خدای چو بر عالم از قضا نگماشت
بجای تو دگری واثقم که نگمارد
مباد روزی جز ملک تو جهان که جهان
به روز روشن از آن پس ستاره بشمارد
در این که هستی مردانهوار پایافشار
که بر سر تو فلک موی هم نیازارد
در فرج به همه حال زود بگشاید
چو مرد حادثه بر صبر پای بفشارد
ترا هنوز مقامات ملک باز پس است
خطاست آنکه همی حاسد تو پندارد
تو آفتاب ملوکی و سایهٔ یزدان
تویی که مثل تو خورشید سایه بنگارد
چو آفتاب فلک را غروب نیست هنوز
خدای سایهٔ خود را چنین بنگذارد
ز خواب بندهٔ خسرو معبران فالی
گرفتهاند که غمهای ملک بگسارد
به خواب دید که در پیش تخت شعری خواند
وزان قصیده همین قطعه یاد میآرد
چو بخت آتش فتح و سپند میآرد
هنوز ماه ز تایید تو همی تابد
هنوز ابر ز انعام تو همی بارد
ز خشکسال حوادث چگونه خشک شود
نهال ملک که اقبال جاودان کارد
لگام حکم تو خواهد سر زمانه و بس
که کامش از قبل طاعت تو میخارد
اگرچه همت اعلام تو درین درجه است
که جود او به سؤالی جهان کم انگارد
ز بند حکم تو بیرون شدن به هیچ طریق
زمانه مینتواند جهان نمییارد
نه دیر زود ببینی که بار دیگر ملک
زمام حکم به دستت چگونه بسپارد
ز روزگار مکن عذر کردهاش قبول
که وام عذر تو جز کردگار نگزارد
ترا خدای چو بر عالم از قضا نگماشت
بجای تو دگری واثقم که نگمارد
مباد روزی جز ملک تو جهان که جهان
به روز روشن از آن پس ستاره بشمارد
در این که هستی مردانهوار پایافشار
که بر سر تو فلک موی هم نیازارد
در فرج به همه حال زود بگشاید
چو مرد حادثه بر صبر پای بفشارد
ترا هنوز مقامات ملک باز پس است
خطاست آنکه همی حاسد تو پندارد
تو آفتاب ملوکی و سایهٔ یزدان
تویی که مثل تو خورشید سایه بنگارد
چو آفتاب فلک را غروب نیست هنوز
خدای سایهٔ خود را چنین بنگذارد
ز خواب بندهٔ خسرو معبران فالی
گرفتهاند که غمهای ملک بگسارد
به خواب دید که در پیش تخت شعری خواند
وزان قصیده همین قطعه یاد میآرد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۵۹ - در مدح نظامالملک بدرالدولة والدین خاصبک طوطیبن مسعود
درخت دولت شاه عجم سر بر فلک دارد
بلی سر بر فلک یازد چو بیخ اندر سمک دارد
سرافرازی و غواصی سزد شاخی و بیخی را
که آب چشمهٔ شمشیر تیز خاصبک دارد
سپهداری که در قهر بداندیشان شه طوطی
سپاهش را ظفر منهی و از نصرت یزک دارد
مخالف کی تواند دیدعز عز دین هرگز
چو اندر دیده از پیکان او دایم خسک دارد
خیال تیغ فتحانگیز او دشمن گداز آمد
مگر این دستبرد آب و آن طبع نمک دارد
ز بهر بخششی کان هر زمان حشر دگر سازد
مگر کان آنچ دارد با کف او مشترک دارد
بقا باداش اندر عز و دولت با فلک همبر
که اندر خدمت خسرو هنر بیش از فلک دارد
بلی سر بر فلک یازد چو بیخ اندر سمک دارد
سرافرازی و غواصی سزد شاخی و بیخی را
که آب چشمهٔ شمشیر تیز خاصبک دارد
سپهداری که در قهر بداندیشان شه طوطی
سپاهش را ظفر منهی و از نصرت یزک دارد
مخالف کی تواند دیدعز عز دین هرگز
چو اندر دیده از پیکان او دایم خسک دارد
خیال تیغ فتحانگیز او دشمن گداز آمد
مگر این دستبرد آب و آن طبع نمک دارد
ز بهر بخششی کان هر زمان حشر دگر سازد
مگر کان آنچ دارد با کف او مشترک دارد
بقا باداش اندر عز و دولت با فلک همبر
که اندر خدمت خسرو هنر بیش از فلک دارد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۶۱ - سید مجدالدین بوطالب نعمه را گوید
ای زتو بنهاده کلاه منی
هر که نیاید کلهش از دو برد
نام تو اوراق سعادت نبشت
جاه تو الواح نحوست سترد
ازخلفات ذات دویم چون برفت
نام مبارک پدرت را سپرد
جز تو کرا در صف عرض جهان
عارض تقدیر جهانی شمرد
باد صبای کرمت چون بجست
آتش آز بنیآدم بمرد
قدر فلک باتو چه گر سخت باخت
نرد تقدم نتواتنست برد
رو که دراین عهد ز می تلختر
صاف تویی باقی خم جمله درد
در شکم خاک کسی نیست کو
پشت زمین چون تو به واجب سپرد
بار بزرگیت زمین کی کشد
کیک و عماری نه محالیست خرد
ای که ز تو آز شود پایمال
وی که ز تو حرص برد دستبرد
من که ره از حادثه گم کردهام
پی سپری میشوم اکنون چو کرد
عزم بر آنست که عهدی رود
پای بر آن عهد بخواهم فشرد
خرقه بپوشم به همین قافیت
قافیت اول یعنی که برد
هر که نیاید کلهش از دو برد
نام تو اوراق سعادت نبشت
جاه تو الواح نحوست سترد
ازخلفات ذات دویم چون برفت
نام مبارک پدرت را سپرد
جز تو کرا در صف عرض جهان
عارض تقدیر جهانی شمرد
باد صبای کرمت چون بجست
آتش آز بنیآدم بمرد
قدر فلک باتو چه گر سخت باخت
نرد تقدم نتواتنست برد
رو که دراین عهد ز می تلختر
صاف تویی باقی خم جمله درد
در شکم خاک کسی نیست کو
پشت زمین چون تو به واجب سپرد
بار بزرگیت زمین کی کشد
کیک و عماری نه محالیست خرد
ای که ز تو آز شود پایمال
وی که ز تو حرص برد دستبرد
من که ره از حادثه گم کردهام
پی سپری میشوم اکنون چو کرد
عزم بر آنست که عهدی رود
پای بر آن عهد بخواهم فشرد
خرقه بپوشم به همین قافیت
قافیت اول یعنی که برد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۲ - در مدح پیروز شاه
آنکه او دست و دلت را سبب روزی کرد
درگهت را در پیروزی و بهروزی کرد
یافت از دست اجل جان گرامیش خلاص
هر کرا خدمت جانپرور تو روزی کرد
ای ولینعمت احرار سوی نعمت و ناز
آز را داعی جود تو رهآموزی کرد
با جهانی کفت آن کرد که با خاک و نبات
باد نوروزی و باران شبانروزی کرد
فضلهٔ بزم توفراش به نوروز برفت
باغ را مایه به دست آمد و نوروزی کرد
بخت پیروز ترا گنبد فیروزهٔ چرخ
تاقیامت سبب نصرت و پیروزی کرد
زبدهٔ گوهر آن شاه که از گوشهٔ تخت
سالها گوهر تاجش فلکافروزی کرد
پاسبانی جهان گر تو بگویی بکند
فتنه بیعدل کزین پیش جانسوزی کرد
وز سراپردهٔ آن شاه کز انگشت نفاذ
ماه را پرده دری کرد و قبادوزی کرد
از شب و روز میندیش که با تست بهم
آنکه از زلف شبی کرد و ز رخ روزی کرد
درگهت را در پیروزی و بهروزی کرد
یافت از دست اجل جان گرامیش خلاص
هر کرا خدمت جانپرور تو روزی کرد
ای ولینعمت احرار سوی نعمت و ناز
آز را داعی جود تو رهآموزی کرد
با جهانی کفت آن کرد که با خاک و نبات
باد نوروزی و باران شبانروزی کرد
فضلهٔ بزم توفراش به نوروز برفت
باغ را مایه به دست آمد و نوروزی کرد
بخت پیروز ترا گنبد فیروزهٔ چرخ
تاقیامت سبب نصرت و پیروزی کرد
زبدهٔ گوهر آن شاه که از گوشهٔ تخت
سالها گوهر تاجش فلکافروزی کرد
پاسبانی جهان گر تو بگویی بکند
فتنه بیعدل کزین پیش جانسوزی کرد
وز سراپردهٔ آن شاه کز انگشت نفاذ
ماه را پرده دری کرد و قبادوزی کرد
از شب و روز میندیش که با تست بهم
آنکه از زلف شبی کرد و ز رخ روزی کرد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۸ - در مدح ملکالشرق علاء الدین محمد امیر کوه
امیرالجبال آنکه با جاه جودش
نه گردون براند نه دریا ستیزد
چو دست گهر بار او نیست گردون
به پرویزن ابر گوهر چه بیزد
پلنگ خلافش نزد هیچ کس را
که درحال موش اجل برنمیزد
فلک ساغر ماه نو پیش دارد
که از جام همت جراعی بریزد
مگر سیم سیماب شد دستش آتش
هر آنجا که این آمد آن میگریزد
که از موج دریای دستش کم آمد
که گوید که از کوه دریا نخیزد
نه گردون براند نه دریا ستیزد
چو دست گهر بار او نیست گردون
به پرویزن ابر گوهر چه بیزد
پلنگ خلافش نزد هیچ کس را
که درحال موش اجل برنمیزد
فلک ساغر ماه نو پیش دارد
که از جام همت جراعی بریزد
مگر سیم سیماب شد دستش آتش
هر آنجا که این آمد آن میگریزد
که از موج دریای دستش کم آمد
که گوید که از کوه دریا نخیزد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۹۸ - مدح قاضی حمیدالدین
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۰۹ - در مدیح
صاحبا دین و ملک بیتو مباد
کز جهان کار این و آن دارند
زانکه این دو ودیعتند که خلق
از خدای و خدایگان دارند
ملک و دین را زمان زمان تو باد
کاب و رونق درین زمان دارند
تویی آنکس که ذکر مدت تست
تا که گویندگان زبان دارند
عالمی دئر پناه نعمت تو
شکر شکر در دهان دارند
امتی در وفای خدمت تو
کمر عهد بر میان دارند
دامن عرصهایست جاه ترا
این که این چار قهرمان دارند
گوشهٔ طارمی است قدر ترا
این که این هفت پاسبان دارند
دوستان از تواتر کرمت
خانه چون راه کهکشان دارند
دشمنان از تراکم سخطت
فتنه در مغز استخوان دارند
ضبط عالم به تیغ و کلک کنند
که اثرهای بی کران دارند
کلک فرزانگان کارگزار
تیغ ترکان کاردان دارند
زین کروه آنکه اهل انعامند
همه از نعمت تو جان دارند
زان گروه آنکه اهل اقطاعند
همه از دست تو جهان دارند
جود میگفت با کرم روزی
که کسانی که این مکان دارند
گر جهانداری به شرط کنند
چه نکوتر که بر چه سان دارند
کرم از سوی تو اشارت کرد
که کریمان جهان چنان دارند
کیسه پرداز بحر و کان کف تست
که بدو خرج جاودان دارند
طاعت آموز انس و جان در تست
کش همه سر بر آستان دارند
همه در مهر خازنت بادا
هرچ اضافت به بحر و کان دارند
همه با داغ طاعتت بادند
هرکه نسبت به انس و جان دارند
پای بر خاک هر زمین که نهی
منتی تا بر آسمان دارند
کز جهان کار این و آن دارند
زانکه این دو ودیعتند که خلق
از خدای و خدایگان دارند
ملک و دین را زمان زمان تو باد
کاب و رونق درین زمان دارند
تویی آنکس که ذکر مدت تست
تا که گویندگان زبان دارند
عالمی دئر پناه نعمت تو
شکر شکر در دهان دارند
امتی در وفای خدمت تو
کمر عهد بر میان دارند
دامن عرصهایست جاه ترا
این که این چار قهرمان دارند
گوشهٔ طارمی است قدر ترا
این که این هفت پاسبان دارند
دوستان از تواتر کرمت
خانه چون راه کهکشان دارند
دشمنان از تراکم سخطت
فتنه در مغز استخوان دارند
ضبط عالم به تیغ و کلک کنند
که اثرهای بی کران دارند
کلک فرزانگان کارگزار
تیغ ترکان کاردان دارند
زین کروه آنکه اهل انعامند
همه از نعمت تو جان دارند
زان گروه آنکه اهل اقطاعند
همه از دست تو جهان دارند
جود میگفت با کرم روزی
که کسانی که این مکان دارند
گر جهانداری به شرط کنند
چه نکوتر که بر چه سان دارند
کرم از سوی تو اشارت کرد
که کریمان جهان چنان دارند
کیسه پرداز بحر و کان کف تست
که بدو خرج جاودان دارند
طاعت آموز انس و جان در تست
کش همه سر بر آستان دارند
همه در مهر خازنت بادا
هرچ اضافت به بحر و کان دارند
همه با داغ طاعتت بادند
هرکه نسبت به انس و جان دارند
پای بر خاک هر زمین که نهی
منتی تا بر آسمان دارند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۱۳ - در وصل سرای مجدالدین ابوالحسن
ای نمودار آفتاب بلند
گشته ایمن چو آسان ز گزند
صورت فتح و قبهٔ ظفری
اینچنین دلگشای دشمن بند
ساحتت آب قندهار ببرد
صنعتت بیخ نوبهار بکند
سقف تو با سپهر همسایه
صحن تو با بهشت خویشاوند
آسمانی که نیستت همتا
یا بهشتی که نیستت مانند
از تو آباد باد و فرخ باد
آنکه بنیاد فرخ تو فکند
مجد دین بوالحسن هست عقیم
مادر عالم از چو او فرزند
آنکه دستش به دادن روزی
آمد اندر زمانه روزی مند
تا ز تاریخها شود معلوم
کز فلان چند شد ز بهمان چند
عدد سالهای عمرش باد
همچو تاریخ پانصد و چل و اند
گشته ایمن چو آسان ز گزند
صورت فتح و قبهٔ ظفری
اینچنین دلگشای دشمن بند
ساحتت آب قندهار ببرد
صنعتت بیخ نوبهار بکند
سقف تو با سپهر همسایه
صحن تو با بهشت خویشاوند
آسمانی که نیستت همتا
یا بهشتی که نیستت مانند
از تو آباد باد و فرخ باد
آنکه بنیاد فرخ تو فکند
مجد دین بوالحسن هست عقیم
مادر عالم از چو او فرزند
آنکه دستش به دادن روزی
آمد اندر زمانه روزی مند
تا ز تاریخها شود معلوم
کز فلان چند شد ز بهمان چند
عدد سالهای عمرش باد
همچو تاریخ پانصد و چل و اند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۱۵ - در تهنیت منصب گوید
احکام دین چو از شرفالدین شرف گرفت
آنرا عنایت ازلی تقویت کند
آن کاملست او که نماند جهان جهل
گر علم را به کلک و نظر تربیت کند
از رای اوست تابش خورشید عاریت
مه زان به طبع تابش ازو عاریت کند
هردم ز غایت و رعش کاتب یمینش
همسایه را به عزل همی تعزیت کند
نشگفت اگر به قوت فتویش بعد از این
باگرگ میش کشته لجاح دیت کند
هان تا به منصبش نکنی تهنیت که دین
خود را به منصب شرف تهنیت کند
آنرا عنایت ازلی تقویت کند
آن کاملست او که نماند جهان جهل
گر علم را به کلک و نظر تربیت کند
از رای اوست تابش خورشید عاریت
مه زان به طبع تابش ازو عاریت کند
هردم ز غایت و رعش کاتب یمینش
همسایه را به عزل همی تعزیت کند
نشگفت اگر به قوت فتویش بعد از این
باگرگ میش کشته لجاح دیت کند
هان تا به منصبش نکنی تهنیت که دین
خود را به منصب شرف تهنیت کند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۱۶ - در مدح
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۲۷ - ایضا طلب شراب کند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۳۴ - در التماس موزه
تویی آن صدر که بر پایهٔ قدرت نرسد
به مثل گر سر خصم تو بر افلاک بود
دست در دامن جاه تو زند هرکه ورا
دامن دولتش از دست فلک چاک بود
زهر آسیب زمانه نکند هیچ خلل
هر کرا خدمت درگاه تو تریاک بود
زاستین کرم تست اگر درهمه عمر
دامنی بینی کزگرد فلک پاک بود
پس پسندی ز پسندیده خصالت که سه روز
پای من چون سر بد خواه تو بر خاک بود
چه خبر باشد از لشکر جاهت که درو
به حسب مشرف و عارض دهد باک بود
به مثل گر سر خصم تو بر افلاک بود
دست در دامن جاه تو زند هرکه ورا
دامن دولتش از دست فلک چاک بود
زهر آسیب زمانه نکند هیچ خلل
هر کرا خدمت درگاه تو تریاک بود
زاستین کرم تست اگر درهمه عمر
دامنی بینی کزگرد فلک پاک بود
پس پسندی ز پسندیده خصالت که سه روز
پای من چون سر بد خواه تو بر خاک بود
چه خبر باشد از لشکر جاهت که درو
به حسب مشرف و عارض دهد باک بود
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۴۱ - در وصف بنا و مدح میر عمید
کرد عالی بنای این مجدود
اختر سعد و طالع مسعود
از برای نزول میر عمید
صدر دنیا ضیاء دین مودود
آنکه حکمش دهد ز روی نفاذ
آتش و آب را نزول وصعود
به تفکر رسد به سر فلک
به تجسس رسد به وهم حسود
دل او برده بارنامهٔ بحر
کف او کرده کارنامهٔ جود
هست فرمانش رهنمای قضا
هست احسانش نقش بند وجود
نیست بر رای او غلط ممکن
نیست از عقل کل خطا معهود
ای ز حزم تو در حوالی ملک
دولت و فتنه در قیام و قعود
وی ز عدل تو در نواحی دهر
جور و انصاف در صدور و ورود
پیش ذهن تو غیب برده رکوع
پیش کلک تو کرده وحی سجود
به کمال خدای گر به جز اوی
هست کاملتر از تو یک موجود
تا که افلاک را در این حرکت
نیست کون و فساد کس مقصود
باد عمر تو درحصول مراد
همچو دوران چرخ نامعدود
اختر سعد و طالع مسعود
از برای نزول میر عمید
صدر دنیا ضیاء دین مودود
آنکه حکمش دهد ز روی نفاذ
آتش و آب را نزول وصعود
به تفکر رسد به سر فلک
به تجسس رسد به وهم حسود
دل او برده بارنامهٔ بحر
کف او کرده کارنامهٔ جود
هست فرمانش رهنمای قضا
هست احسانش نقش بند وجود
نیست بر رای او غلط ممکن
نیست از عقل کل خطا معهود
ای ز حزم تو در حوالی ملک
دولت و فتنه در قیام و قعود
وی ز عدل تو در نواحی دهر
جور و انصاف در صدور و ورود
پیش ذهن تو غیب برده رکوع
پیش کلک تو کرده وحی سجود
به کمال خدای گر به جز اوی
هست کاملتر از تو یک موجود
تا که افلاک را در این حرکت
نیست کون و فساد کس مقصود
باد عمر تو درحصول مراد
همچو دوران چرخ نامعدود