عبارات مورد جستجو در ۱۱۸ گوهر پیدا شد:
جلال عضد : غزلیّات
شمارهٔ ۲۱۳
بیا که داد صبوح از بهار بستانیم
برات بی غمی از روزگار بستانیم
بیا که هر چه بدان دسترس بود بدهم
ز دست و جام مَی خوشگوار بستانیم
اگر ز توبه در اندیشه ای به گردن ما
که فتوی از گل و از نوبهار بستانیم
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۴
سرخوش از می چو نیم موج هوا شمشیر است
ابر تر را چکنم قطره باران تیر است
زور بازوی توانائیم از فیض می است
باده در طبع من آبست که در شمشیر است
موج سان بر سر هر قطره می می لرزم
چه توان کرد مس طبع مرا اکسیر است
بر سرم لشکر غم آمده از کف ننهم
آنچه شمشیر جوانست عصای پیر است
با گل روی تو دعوی نکویی خورشید
برطرف گر نکند زلف تو جانب گیر است
گر بجوشیم بهم ما و تو، ساقی وقتست
ابر و مهتاب بهم همچو شکر با شیر است
در خم زلف تو دلها چه بهم ساخته اند
چون نسازند بپای همه یک زنجیر است
اینقدر فرق میان خط یک کاتب نیست
سرنوشت همه گر از قلم تقدیر است
سبق نطق به پیش همه خواندیم کلیم
آزمودیم، خموشیست که خوش تقریر است
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۰
روز آنست که با یار بمیخانه رویم
بهر پروردن جان از پی جانانه رویم
خرم آن مجلس و کاشانه که ما هر دو بهم
شمع و پروانه آن مجلس و کاشانه رویم
مستی ما ز می عشق دلارام بود
حاش لله که پی ساغر و پیمانه رویم
عارض چون مه و آنسلسله مشکینش
چون ببینیم ز دل واله و دیوانه رویم
نه چنان شیفته زلف چو زنجیر و ییم
که توان داشت طمع باز که فرزانه رویم
جان فشانیم بر آنخسرو شیرین حرکات
تا چو فرهاد بجان باختن افسانه رویم
یاد آن روز که یارم بحریفان میگفت
که بجمع از پی عشرت سوی میخانه رویم
باز میگفت که چون ابن یمین حاضر نیست
میکده گر همه خلدست بیا تا نه رویم
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۵
ساقیا موسم عیدست بده ساغر می
بر فشان صبحدم از بهر قدح گوهر می
روزه کر دست دماغ من سود از ده خشگ
که کند چاره اینواقعه طبع ترمی
شام اندوه سرآید بدمد صبح امید
چون فروزان شود از مشرق جام اختر می
بر رخ سیمبران حسن کند نقش و نگار
بسر انگشت تر ساقی و آب زرمی
بیشتر ز آنکه برد باد عدم خاک وجود
رنگ ده آب روانرا بتف اخگر می
اندرین خرگه محنت زده دانا چه کند
خیمه مانند حباب ار نزند بر سر می
از در هیچ کست کار طرب نگشاید
کار دل میطلبی باز مگرد از درمی
یار صافیدل اگر بایدت ای ابن یمین
اینصفت نیست کسی را بجز از ساغر می
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٢٧
مرا هست در خم می خوشگوار
نهاده ز بهر ندیم کریم
حریفم چو من باید اندر هنر
خردمند و آزاده خوی و حلیم
خورده باده تنها گر از دور چرخ
بدستم نیفتد ازاینسان ندیم
اگر با حریفان نا اهل می
ننوشم ملامت مکن ایحکیم
من از می پرستم نیاید دریغ
ولی صحبت آید دریغ از لئیم
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۴
در پای گل از دست منه ساغر مل
بیمل نتوان برد بسر موسم گل
اکنون نکنی نشاط کی خواهی کرد
شاهد گل و گردان مل و مطرب بلبل
جمال‌الدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۰
امشب من و غمگسار تا روز
دست من و زلف یار تا روز
خوش باش که بس تفاوتی نیست
از روی تو ای نگار تا روز
آن غالیه دان شور و شیرین
بی مهر بمن سپار تا روز
هر بی خردی که بینی جام و بوسه
مشناس جز این دوکار تا روز
بستان و ببخش جام و بوسه
مشناس جز این دوکار تا روز
تا باده، همی گسار تا صبح
تا بوسه، همی شمار تا روز
مارا سر خواب نیست امشب
ای شمع تو پاسدار تا روز
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۵
تا چند شوی تو از پی شمع و شراب
تا چند دهی بهر بتان دل را تاب
من بندهٔ آن دلم که روزان و شبان
بی شاهد عاشقند و بی باده خراب
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۵
ساقیا می که سلخ شبان است
شب تودیع می پرستان است
زاهدان میکنند استهلال
ساغر می چوبدر تابان است
مطرب امشب بزن تو پرده عیش
کاخرین بزم عیش مستان است
در میخانه امشبی باز است
بعد از این می بشیشه پنهان است
هر که امشب نخورد باده صاف
چو بفردا رسد پشیمان است
صبح بینی که شیخ در مسجد
هر طرف باز کرده دکان است
پهن کرده بساط سالوسی
زینتش سبحه است و قرآن است
هر خطیبی بمنبری بنوا
گوئیش مرغکی نواخوان است
آن یکی در فروغ درمانده
و آن دگر در اصول حیران است
و آن دگر از بهشت گوید و حور
و آن یکی از جحیم ترسان است
شعر گوید که مبطل صوم است
حاش لله کس ار غزلخوان است
می کشی هر کجاست با لب خشک
چشم او همچو شیشه گریان است
خندد آشفته و بخواند شعر
آنکه مدح علی عمرانست
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۵
بده ای ساقی آتشی سیال
که لب جام از او زند تبخال
میزند جوش خون صراحی را
از رگ چشم او بزن قیفال
بده آن می که عمر خضر دهد
تا بتأخیر افکنی آجال
جام لبریز کن مکن غفلت
قولایزد که ذره مثقال
بده آن باده ام که در رمضان
افکند مست بلکه تا شوال
بده آن می که صعوه چون نو شد
او زشهباز برکند شه بال
بده آن می که گر خورد پشه
پیل را زیر پا کند پا مال
بده آن می که از ازل چو کشی
تا ابد مستیش نکرده زوال
بده آن باده ام که چون موسی
برکنم بیخ جاوی محتال
ساغر چون هلال را برگیر
بده آن آب آفتاب مثال
تا شوی ماه آفتاب بدست
تا زنده آفتاب سر زهلال
بده آن داروی سلیمانی
بده آن اهرمن کش قتال
آن شرابی که چون کنی بقدح
جام جم سازد ار چه هست سفال
زآن شراب خم فلاطونی
که شود ناطق ار بنوشد لال
زآن شرابی که گر خورد درویش
پادشه را دهد قبای جلال
تا بنوشد از آن می آشفته
تا رسد نقص او باوج کمال
چیست اوج کمال درگه شاه
شاه که شیر ایزد متعال
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴۴
صبح عید است بده باده مکرر ساقی
تا بری زنگ از این قلب مکدر ساقی
می بجوش آمده در خم بسبو کن هی هی
وز سبو ریز تو در جام مکرر ساقی
دشمن دست خدا رفت تو دست و پا کن
مده از دست تو پیمانه و ساغر ساقی
عمرها بر در میخانه زدم حلقه بدر
هان مهل تا که زنم من در دیگر ساقی
داری از خاک در میکده اکسیر مراد
رحمتی تا که کنی قلب مرا زر ساقی
نیست گوگرد گر احمر چه کنی شعله دود
در قدح ریز تو آن آتش احمر ساقی
از کله گوشه فقرم تو سرافرازی بخش
رفته بر باد مرا گر سرو افسر ساقی
سرخوش آشفته زجام می مستانه کنم
لعن بیمر همه بر دشمن حیدر ساقی
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۸
آن دم که باده کلفتم از سینه می برد
خورشید رشک بر دل بی کینه می برد
در هر بنا که عرض صفا می دهد رخت
هر خشت فیض یک حلب آیینه می برد
دل را ز نرگسش سیهت یک نگه بس است
پیمانه ای غبار غم از سینه می برد
موج شراب مصقل آیینهٔ دل است
کز سینه زنگ کلفت دیرینه می برد
آیینه از مثال پری طلعتان نبرد
ضعیفی که سینه از دل بی کینه می برد
ترسم برد سرشک ز دل نقد صبر را
طفل است و شوخ و راه به گنجینه می برد
جویا کسی که عور شد از کسوت کمال
خود را به زیر خرقهٔ پشمینه می برد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۲
ایسرو سهی درآ در آغوش چو گل
با ما بحضرو باده مینوش چو گل
اندیشه مکن ز غیبت غیر که ما
دو چشم چو نرگسیم و صد گوش چو گل
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۵
ساقی می لعل قوت روح است مرا
دیدار تو خورشید صبوح است مرا
برخیز که در پای تو مردن نفسی
بهتر ز هزار عمر نوح است مرا
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۳۶
ساقی قدحی ورنه حزین خواهم مرد
مدهوش کنم ورنه چنین خواهم مرد
من باده پرست بوده ام تا بودم
این دین منست و من بدین خواهم مرد
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۵۲
ساقی چه صلاح از من مجنون آید
فکر از تو مگر باز بقانون آید
پر کن قدحی که پر تهیدست ودلیم
از دست و دل تهی چه بیرون آید
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۸۷
ساقی قدحی ده و دل از غم برهان
جان را ز خیال هر دو عالم برهان
وارسته چو خضریم زهر قید که هست
در قید حیاتیم ازین هم برهان
غالب دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۱
شاها به بزم جشن چو شاهان شراب خواه
زر بی حساب بخش و قدح بی حساب خواه
بزمت بهشت و باده حلال ست در بهشت
گر بازپرس رو دهد از من جواب خواه
تو پادشاه عهدی و بخت تو نوجوان
برخور ز عمر و باج نشاط از شباب خواه
در روزهای فرخ و شبهای دلفروز
صهبا به روز ابر و شب ماهتاب خواه
در خور نباشد ار می گلگون به هیچ رو
شربت به جام لعل ز قند و گلاب خواه
خون حسود در دم شادی شراب گیر
چون باده این بود دل دشمن کباب خواه
گل بوی و شعر گوی و گهر پاش و شاد باش
مستی ز بانگ بربط و چنگ و رباب خواه
خون سیاه نافه آهو چه بو دهد؟
از حلقه های زلف بتان مشک ناب خواه
خواهش از این گروه پریچهره ننگ نیست
از چشم غمزه وز شکن طره تاب خواه
از رازها حکایت ذوق نگاه گوی
از کارها گشایش بند نقاب خواه
هر چند خواستن نه سزاوار شأن تست
قوت ز طالع و نظر از آفتاب خواه
در تنگنای غنچه گشایش ز باد جوی
در جویبار باغ روانی ز آب خواه
در برگ و ساز گوی نشاط از بهار بر
در بذل و جود بیعت خویش از سحاب خواه
از شمع طور خلوت خود را چراغ نه
از زلف حور خیمه خود را طناب خواه
از آسمان نشیمن خود را بساط ساز
از ماه نو جنیبت خود را رکاب خواه
در حق خود دعای مرا مستجاب دان
درباره من از کف خود فتح باب خواه
غالب قصیده را به شمار غزل درآر
وز شه برین غزل رقم انتخاب خواه
قاسم انوار : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
مستدعیم از حضرت سلطان قدم
یک جرعه شراب را که سرتابقدم
مستم کند آن چنان که آسوده شوم
از قاعده وجود و از رسم عدم
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۵
در کعبه خطاکار خطابم کردند
از بتکده رندانه جوابم کردند
آباد شود کوی خرابات مغان
کانجا به یکی جرعه خرابم کردند