عبارات مورد جستجو در ۱۶۰ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۲۴
نگه دار از لب پیمانه آن لبهای میگون را
که با خون شسته است ای خونی شرم و حیا خون را؟
مشو غافل ز مکر دختر رز هوش اگر داری
که این مکار می گیرد رگ خواب فلاطون را
حریف زخم دندان ملامت نیست لبهایت
مکن نقل حریم میکشان آن نقل موزون را
نمی ارزد به حرف تلخ، عیش باده شیرین
پی یک قطره می بر لب منه صد کاسه خون را
حدیث توبه را با ساده لوحان در میان افکن
مکن در کار پی بر کردگان این نعل وارون را
خرام بی خودی دست طمع در آستین دارد
مده در مجلس می جلوه آن بالای موزون را
به عذر آن که نشنیدی نصیحت های صائب را
به شیرینی بگیر از دست او این کاسه خون را
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۹۳۴
دل رنگین لباسان تیرگی را در کمین دارد
حنای دست زنگی هند را در آستین دارد
مشو گستاخ کان لب خنده های شکرین دارد
که زهر از گفتگوی تلخ هم زیر نگین دارد
زشرم ابروی او پیوسته چینی بر جبین دارد
وگرنه خنده گل غنچه اش در آستین دارد
زرنگ می بود دلهای غافل را سیه مستی
حنای دست زنگی هند را در آستین دارد
به گرد او رسیدن نیست کار هر سبک جولان
زتوسنها که عذر لنگ او در زیر زین دارد
غم و شادی درین میخانه می جوشد به یکدیگر
صراحی خنده را با گریه در یک آستین دارد
زرنگ آمیزی دولت شود غافل سیه دلتر
حنای دست زنگی هند را در آستین دارد
چرا ترسد زچشم بد، که روی آتشین او
سپند خانه زاد از خالهای عنبرین دارد
مشو ایمن به نرمی از زبان خصم بدگوهر
که تیر شمع از موم است و پیکان آتشین دارد
غباری نیست بر خاطر زعزلت پاک گوهر را
که گنج آسایش روی زمین زیرزمین دارد
به ریزش دست را سرپنجه خورشید تابان کن
کز احسان چون تهی شد دست حکم آستین دارد
نشد چون نرم از گفتار من آن سنگدل صائب
چه حاصل زین که کلک من زبان آتشین دارد؟
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۹۶۲
فروغ دل مرا از نور مهر و مه غنی دارد
نخواهد شمع دیگر هر که را دل روشنی دارد
مکن دور از حریم خود دل سرگشته ما را
که این پروانه همچون شمع چندین کشتنی دارد
مرا دارد زبان چرب سیر از نعمت الوان
نخواهد نانخورش هر کس که نان روغنی دارد
مگیر از جا سبک پیمانه خونابه نوشان را
که هر موجی ازو زورکمان صد منی دارد
تن آسانی مجو ای ساده دل از مسند دولت
که در هر بخیه زخم سوزنی این سوزنی دارد
حذر کن از می پرزور عشق ای عقل کوته بین
که هر برگی زتاکش پنجه شیرافکنی دارد
مشو در روزگار دولت از افتادگان غافل
به پیش پا نظر کن تا چراغت روشنی دارد
زبیم خوی او آه از دلم بیرون نمی آید
سیاه این خانه دربسته را بی روزنی دارد
زقحط پرده پوشان ماند پنهان رازمن در دل
که یوسف را نهان در چاه بی پیراهنی دارد
زبان مار جای خار دارد زیر پیراهن
نهان در زیر لب هر کس که راز گفتنی دارد
نلرزد بر خود آن آزاده از فصل خزان صائب
که چون سرو از جهان یک جامه پوشیدنی دارد
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۳۴۷
ای دل از دشمن خاموش حذر باید کرد
از گزند می بی جوش حذر باید کرد
بیشتر کار کند تیغ چو لنگر دارست
از دعای لب خاموش حذر باید کرد
بر جگرداری دزدست شب ماه گواه
از خط و خال بناگوش حذر باید کرد
تیر از بحر کمان می کند انشای سفر
چون رسد کار به آغوش حذر باید کرد
فقر پوشیده و شمشیر برهنه است یکی
از فقیران قباپوش حذر باید کرد
صائب از جوش سخن داد به طوفان عالم
از محیطی که زند جوش حذر باید کرد
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۶۶۳
ز روی خشت خم از جوش باده جام افتاد
بیار باده که طشت خرد ز بام افتاد
حباب وار به سرگشتگی مثل گردد
سفینه ای که به گرداب خط جام افتاد
مباد از سر زنار کم سر مویی
چه شد که سلسله سبحه از نظام افتاد
چو سبزه فرش شد و همچو آب رفت از دست
نگاه هرکه بر آن سرو خوش خرام افتاد
به چشم روشنی دام می رود صیاد
کدام مرغ همایون دگر به دام افتاد؟
درین نشیمن آشوب پخته شو زنهار
زنند پای به فرقش چو میوه خام افتاد
علاج کلفت خود زود می کنم صائب
دگر به دست من امروز یک دو جام افتاد
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۰۶۰
ازآب بازی مژه اشکبار خویش
کردیم همچو دامن صحرا کنار خویش
راه سخن به محمل مقصود یافتیم
همچون جرس ز ناله بی اختیار خویش
ناموس دودمان حیا می رود به باد
چون گل مساز خنده رنگین شعار خویش
خون لاله لاله می چکد از چشم آفتاب
ترکرده ای زشبنم می تا عذار خویش
سنگ غرور بردهن جام جم زنیم
چون بشکنیم ازان لب میگون خمار خویش
سهل است کار دشمن خصم کینه جوی
غافل مشو ز دوستی دوستدار خویش
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳۶۱
چرخ مقوس است ترا خانه کمان
بگذر چو تیر راست ز کاشانه کمان
دست از ستم بدار که در هر گشاد تیر
شیون بلند می شود از خانه کمان
تن در مده به عجز که در قبضه جهان
گردد کباده، نرم چو شد شانه کمان
مگذر ز حرف راست که از تیر نی بود
وقت مصاف نعره شیرانه کمان
باران تیر چون نکند خانه ها خراب؟
کز روی اوست هاله مه خانه کمان
ایمن مشو ز خصم که در پشت کردن است
هنگام جنگ، حمله مردانه کمان
صائب نکرده راس دل خویش را چو تیر
زنهار پا برون منه از خانه کمان
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۴
آن خط پر بلا که در آغاز رستن است
با او چه فتنه ها که در انبار رستن است
ساکن تری که می دمد آن سبزه بر گلت
نی کاهلی که سبزه ات از باز رستن است
آغاز خط به ما منما و مکش، ازانک
هر آفتی که هست، در آغاز رستن است
با ما روا مدار که آید برون ز پوست
آن دشمن کشنده که بر ساز رستن است
ترسم که راز خسرو از این دل برون دمد
خط با لبت نهفته که در راز رستن است
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۲۸
قصد که داری، ای پسر، باز چنین که می روی
کآفت و فتنه نوی در دل و دین که می روی
باز دگر بلای جان آمد و تا گرفت خون
تا به تو افتدش نظر، مست چنین که می روی
غمزه بس است قتل را، تیر و کمان چه می بری؟
غصه همی کشد مرا، زین به کمین که می روی
گر چه نمی کشی مرا، هم نفسی ز پا نشین
بر من خسته جان و دل از نو همین که می روی
می روی اندرون جان ور به دروغ گویمت
سر بشکاف، جان بکن، نیک ببین که می روی
خلق نداند اینکه هست از پی فتنه رفتنت
خسرو اگر نمی شود بر سر این که می روی
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى:ثَلُ ما یُنْفِقُونَ‏ مثل آنچه نفقت میکنند،ی هذِهِ الْحَیاةِ الدُّنْیا درین زندگانى این جهان،مَثَلِ رِیحٍ‏ چون مثل بادى است،یها صِرٌّ در آن باد سرماى سخت بود،صابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ‏ که رسد ناگاه بکشته‏زار گروهى،لَمُوا أَنْفُسَهُمْ‏ که ستم کردند بر خویشتن (و مستحق عقوبت گشتند)،أَهْلَکَتْهُ‏ تا آن بر ایشان تباه کرد، ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ‏ و ستم نکرد اللَّه بر ایشان لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ‏ (۱۱۷) و لکن ایشان بر خویشتن ستم میکنند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مگیرید دوست از دل، مِنْ دُونِکُمْ از بیرون خویشتن لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا که هیچ در کار شما سستى نکنند بتباهى. وَدُّوا دوست دارید و شاد بید و خواهید، ما عَنِتُّمْ آنچه شما در آن بید از عنت، قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ پیداست زشتى و نابکارى از دهنهاء ایشان، وَ ما تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ و آنچه که نهان میدارد دلهاى ایشان مه است از آنچه از زبانها پیداست. قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ پیدا کردیم شما را سخنان، إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (۱۱۸) اگر خرد دارید.
ها أَنْتُمْ أُولاءِ آگاه بید شماها که اینانید، تُحِبُّونَهُمْ دوست میدارید ایشان را، وَ لا یُحِبُّونَکُمْ و ایشان دوست نمیدارند شما را، وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ و شما گرویده‏اید بقرآن و دین همه. وَ إِذا لَقُوکُمْ و چون ایشان شما را بینند قالُوا آمَنَّا گویند: ما گرویده‏ایم وَ إِذا خَلَوْا و چون بى‏شما بر یکدیگر رسند، عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ بر شما انگشتان خایند از خشم و کین.
قُلْ بگوى مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ میرید بدرد خشم خویش، إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۱۱۹) خداى دانا است بهر چه در دلهاى است.
إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ اگر بشما رسد نیکویى، تَسُؤْهُمْ ایشان را تا سائین کنند آن نیکویى، وَ إِنْ تُصِبْکُمْ سَیِّئَةٌ و اگر بشما رسد بدى، یَفْرَحُوا بِها شاد شوند بآن، وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا و اگر شکیبایى کنید و پرهیز نگه دارید، لا یَضُرُّکُمْ نگزاید شما را، کَیْدُهُمْ شَیْئاً ساز بد ایشان هیچ چیز، إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (۱۲۰) خداى بآنچه ایشان میکنند دانا است.
وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ یاد دار که بیرون شدى از خانه و کسان خویش، تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مى‏ساختى مؤمنان را مَقاعِدَ لِلْقِتالِ نشستگاههاى جنگ را، وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۱۲۱) و اللَّه شنوا است و دانا.
إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ آن گه که آهنگ کرد و خواست دو گروه مِنْکُمْ از شما أَنْ تَفْشَلا که بد دل شوند، وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما و اللَّه خود یار ایشان است وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۲۲) و بر خداى است پشتى داشتن مؤمنان و باوست سپردن کار ایشان.
رشیدالدین میبدی : ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ أُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا» و در آرند ایشان را که بگرویدند، «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» و نیکیها کردند، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» در بهشتهایى که زیر درختان آن جویها روان باشد، «خالِدِینَ فِیها» جاویدان در آن، «بِإِذْنِ رَبِّهِمْ» و بخواست او، «تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ (۲۳)» نواخت ایشان در آن بهشت سلام است،.
«أَ لَمْ تَرَ» نبینى، «کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا» که اللَّه مثل که زد، چون زد، «کَلِمَةً طَیِّبَةً» سخنى خوش پاک، «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ» چون درختى خوش پاک، «أَصْلُها ثابِتٌ» بیخ آن استوار و محکم، «وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ (۲۴)» و شاخ آن در بالا.
«تُؤْتِی أُکُلَها» مى‏دهد بر خویش، «کُلَّ حِینٍ» هر هنگامى، «بِإِذْنِ رَبِّها» بخواست خداوند خویش، «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» و مثلها مى‏زند اللَّه مردمان را، «لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۲۵)» تا مگر به دریابند.
«وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ» و مثل سخنى ناراست ناپاک، «کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ» چون درختیست ناخوش ناشیرین، «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ» فرا جنبانیدند و درودند از سرزمین، «ما لَها مِنْ قَرارٍ (۲۶)» آن را در زمین بیخ و آرام نه‏ «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا» استوار مى‏دارد و محکم، اللَّه گرویدگان را، «بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ» بآن سخن راست درست محکم، «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» هم درین جهان، «وَ فِی الْآخِرَةِ» و هم در آن جهان، «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ» و در گمراهى مى‏دارد اللَّه ناگرویدگان را، «وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ (۲۷)» و آن کند اللَّه که خود خواهد.
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا» نبینى ایشان را که بدل کردند، «نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً» شکر نعمت اللَّه را بناسپاسى، «وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ» و فرود آوردند قوم خویش را، «دارَ الْبَوارِ (۲۸)» در سراى تباهى و زیان و نومیدى.
«جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها» دوزخ رسند بآن، «وَ بِئْسَ الْقَرارُ (۲۹)» و بد آرامگاه که آنست.
«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً» و خداى را همتایان گفتند، «لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِهِ» تا گم شوند از راه او، «قُلْ تَمَتَّعُوا» گوى هم برین روزگار گذاشت مى بینید، «فَإِنَّ مَصِیرَکُمْ إِلَى النَّارِ (۳۰)» که بازگشت شما بآتش است.
«قُلْ لِعِبادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا» گوى بندگان گرویده مرا، «یُقِیمُوا الصَّلاةَ» تا نماز بهنگام بپاى دارند، «وَ یُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَةً» و نفقه کنند از آنچ ایشان را روزى دادیم نهان و آشکارا، «مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ» پیش از آنک روزى آید، «لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خِلالٌ (۲۱)» که در آن روز نه باز فروختن بود و نه میان ایشان دوستى.
«اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» اللَّه آن کس است که بیافرید هفت آسمان و هفت زمین، «وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» و فرو فرستاد از آسمان آبى، «فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ» تا بیرون آورد بآن آب همه میوه‏ها، «رِزْقاً لَکُمْ» روزى شما را، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ» و روان کرد شما را کشتیها، «لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ» تا مى‏رود در دریا بفرمان او، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهارَ (۳۲)» و جویهاى آب روان کرد شما را.
«وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» و روان کرد و تابان شما را آفتاب و ماه رنجور پیوسته رو، «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ (۳۳)» و روان کرد شما را شبانروز.
«وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» و داد شما را از هر چه خواستید ازو، «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» و اگر در ایستید که نعمتهاى اللَّه شمارید نتوانید و در نیابید، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ (۳۴)» این آدمى ستمکاریست نهمار ناسپاس.
رشیدالدین میبدی : ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة
۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «قُلْ کُونُوا حِجارَةً» گوى سنگ گردید، «أَوْ حَدِیداً (۵۰)» یا آهن
«أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ» یا آفریده‏اى گردید که تا تواند بود نماید در دلهاى شما زنده کردن آن، «فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعِیدُنا» میگویند آن کیست که ما را زنده خواهد کرد، «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» بگوى آن کس که نخست بیافرید شما را، «فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ» سرها در تو مى‏جنبانند، «وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هُوَ» و مى‏گویند کى خواهد بود آن، «قُلْ عَسى‏ أَنْ یَکُونَ قَرِیباً (۵۱)» بگوى که مگر نزدیک است آن روز بودن آن بشما.
«یَوْمَ یَدْعُوکُمْ» آن روز که خواند اللَّه تعالى شما را، «فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ» از خاک بیرون آئید او را ستایندگان، «وَ تَظُنُّونَ» و چنان پندارید آن روز، «إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا (۵۲)» که نبودید در خاک مگر اندکى.
«وَ قُلْ لِعِبادِی» بندگان مرا بگوى، «یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» که با یکدیگر و یکدیگر را سخن نیکو گوئید، «إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ که دیو در آغالش ساختن و تباهى است میان ایشان، «إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوًّا مُبِیناً (۵۳)» که دیو مردم را دشمنى آشکار است.
«رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ» خداوند شما داناست بشما، «إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ» اگر خواهد ببخشاید بر شما «أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ» یا اگر خواهد عذاب کند شما را، «وَ ما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا (۵۴)» و ترا بر ایشان کوشنده و بدارنده نفرستاده‏ایم و نه دل دار و نه کار توان.
«وَ رَبُّکَ أَعْلَمُ بِمَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» خداوند تو داند سزاى هر کسى که در آسمان و زمینست که سزا چیست، «وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى‏ بَعْضٍ» و ما افزونى دادیم پیغامبران را یک بر دیگر، «وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً (۵۵)» و داود را زبور دادیم.
«قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ» بگوى خوانید اینان را که ایشان را خدایان خوانید فرود از اللَّه، «فَلا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ» تا ببینند که نه باز برد گزند توانند از شما، «وَ لا تَحْوِیلًا (۵۶)» و نه گردانیدن سود یا نعمت.
«أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ» ایشان خود آنند که اللَّه تعالى را خداى میخوانند، «یَبْتَغُونَ إِلى‏ رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ» بخداى خویش نزدیکى مى‏جویند، «أَیُّهُمْ أَقْرَبُ» تا کیست از ایشان که نزدیک ترست باو، «وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَهُ» و بخشایش اللَّه تعالى مى‏بیوسند «وَ یَخافُونَ عَذابَهُ» و از عذاب او مى‏ترسند، «إِنَّ عَذابَ رَبِّکَ کانَ مَحْذُوراً (۵۷)» که عذاب خداوند تو آنست که از آن بپرهیزند سزد.
«وَ إِنْ مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِکُوها» و هیچ شهرى نیست مگر ما هلاک کننده آنیم و میراننده اهل آن، «قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ» پیش از روز رستاخیز، «أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً» یا خود عذاب کننده آن بعذابى سخت، «کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً (۵۸)» آن در علم من کردنى و دانسته و در لوح نبشته.
«وَ ما مَنَعَنا» و باز نداشت ما را، «أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ» که ما گشادیم و فرستادیم هر معجزه و نشان که دشمنان از پیغامبران ما خواستند، «إِلَّا أَنْ کَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ» مگر آنک پیشینیان را نمودیم و آن را دروغ شمردند، «وَ آتَیْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ» و آنک دادیم ثمود را ماده شتر، «مُبْصِرَةً» آشکارا و روشن چشمها را دیده‏ور، «فَظَلَمُوا بِها» ستم کردند بر او، «وَ ما نُرْسِلُ بِالْآیاتِ» و ما آیات و معجزات نفرستیم، «إِلَّا تَخْوِیفاً (۵۹)» مگر بیم دادن و وعید نمودن را.
«وَ إِذْ قُلْنا لَکَ» و اینکه مى‏گوییم ترا، «إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ» که خداوند تو تاود با مردمان هر کرا خواهد گیرد، «وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ» و نکردیم آن دیدار که ترا نمودیم، «إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ» مگر آزمایشى مردمان را، «وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ» و آن درخت نفریده نکوهیده در قرآن، «وَ نُخَوِّفُهُمْ» و مى‏ترسانیم ایشان را، «فَما یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیاناً کَبِیراً (۶۰)» و نمى‏فزاید ترسانیدن ایشان را مگر گزاف گویى و گزاف کاریى بزرگ.
«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ» و فریشتگان را گفتیم که سجود کنید آدم را، «فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» سجود کردند او را مگر ابلیس، «قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً (۶۱)» گفت آیا سجود کنم اکنون کسى را که بیافریدى از گل؟!
«قالَ أَ رَأَیْتَکَ» و گفت بینى، «هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ» این را که برگزیدى بر من، «لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ» اگر باز دارى مرا تا روز رستاخیز، «لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ» از بیخ کنم من نژاد او را، «إِلَّا قَلِیلًا (۶۲)» مگر اندکى.
«قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ» اللَّه تعالى گفت شو هر که از پى تو بیاید ازیشان، «فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ» دوزخ پاداش شما همه، «جَزاءً مَوْفُوراً (۶۳)» پاداشى است تمام و سپرى کرده.
«وَ اسْتَفْزِزْ» و بخیزان، «مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ» هر که توانى ازیشان ببانگ خویش، «وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ» و بر ایشان انگیزان، «بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ» سواران خویش و پیادگان خویش، «وَ شارِکْهُمْ» و با ایشان انبازى کن، «فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» در مالهاى ایشان و در فرزندان، «وَ عِدْهُمْ» و وعده زندگانى ده، «وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً (۶۴)» و وعده ندهد مردمان را دیو مگر بفریب.
«إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» بندگان من نیست ترا بر ایشان دسترسى و توانى، «وَ کَفى‏ بِرَبِّکَ وَکِیلًا (۶۵)» و خداوند تو بسنده و باز پذیرنده است و یار.
«رَبُّکُمُ الَّذِی یُزْجِی لَکُمُ الْفُلْکَ فِی الْبَحْرِ» خداوند شما اوست که خوش مى‏رواند و نرم کشتى در دریا شما را، «لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» تا فضل او جویید از روزى خویش، «إِنَّهُ کانَ بِکُمْ رَحِیماً (۶۶)» که او بشما مهربان است.
«وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ» و چون بشما رسد گزند و بیم در دریا، «ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ» گم شود هر چه مى‏خوانید بخدایى مگر او، «فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ» چون شما را وارهاند با خشکى و دشت، «أَعْرَضْتُمْ» روى گردانید از شکر او، «وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً (۶۷)» این آدمى همیشه ناسپاس است.
«أَ فَأَمِنْتُمْ» ایمن مى‏باشید شما که مشرکانید، «أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ» که شما را از سویى در زمینى فرو برد، «أَوْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حاصِباً» یا بر شما سنگ باران فرستد، «ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ وَکِیلًا (۶۸)» آن گه خود را یارى و پذیرفتگارى و کارسازى نیابید.
«أَمْ أَمِنْتُمْ» آیا ایمن مى‏باشید، «أَنْ یُعِیدَکُمْ فِیهِ تارَةً أُخْرى‏» که شما را باز بارى دیگر در دریا برد، «فَیُرْسِلَ عَلَیْکُمْ قاصِفاً مِنَ الرِّیحِ» و بر شما باد کشتى شکن گشاید، «فَیُغْرِقَکُمْ» تا شما را بآب بکشد، «بِما کَفَرْتُمْ» بآنک بار پیشین ناسپاس گشتید، «ثُمَّ لا تَجِدُوا لَکُمْ عَلَیْنا بِهِ تَبِیعاً (۶۹)» آن گه خویشتن‏ را بر ما متتبع و داورى دار و کین خواه نیابید.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند بخشاینده مهربان.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ» اى مردمان بپرهیزید از عذاب خداوند خویش، «إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ» (۱) بدرستى که جنبش رستاخیز چیزى بزرگست.
«یَوْمَ تَرَوْنَها» آن روز که زلزله بینید، «تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ» باز ماند هر شیر دهنده‏اى از آن فرزند که شیر میداد، «وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها» و بنهد هر بارورى آنچه دارد از بار خویش، «وَ تَرَى النَّاسَ سُکارى‏»و مردمان را در دیدار چشم مستان بینى، «وَ ما هُمْ بِسُکارى‏» و ایشان مستان نیستند، «وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ» (۲) لکن عذاب خداى که مى‏بینند سختست.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» و از مردمان کس است که مى پیکار کند در خداى تعالى بى‏دانش، «وَ یَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطانٍ مَرِیدٍ» (۳) و بر پى میرود هر دیوى را شوخ پلید.
«کُتِبَ عَلَیْهِ» که بر آن دیو نوشته‏اند، «أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ» که هر که باو گوید او آن کس را بى راه کند، «وَ یَهْدِیهِ إِلى‏ عَذابِ السَّعِیرِ» (۴) و راه نماید او را بعذاب آتش.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ» اى مردمان اگر در گمانید از انگیخت پس مرگ، «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ» پس ما بیافریدیم شما را از خاک، «ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ» پس از نطفه، «ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ» پس از خون بسته، «ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ» پس از پاره‏اى گوشت، «مُخَلَّقَةٍ وَ غَیْرِ مُخَلَّقَةٍ» تمام آفریده یا نه تمام آفریده، «لِنُبَیِّنَ لَکُمْ» تا پیدا کنیم شما را، «وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ» و مى‏آرامانیم در رحمها «ما نَشاءُ» آنکه خواهیم، «إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى» تا هنگامى که نامزد کرده، «ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا» آن گه بیرون مى‏آریم شما را خرد خرد، «لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ» تا آن گه که بزورمندى خویش رسید، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى» و از شما کس است که او را مى‏میرانند بجوانى، «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ» و از شما کس است که او را پس باز مى‏برند تا بتر عمر، «لِکَیْلا یَعْلَمَ» آن را تا مگر چیزى بنداند، «مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً» پس آن که دانسته است بجوانى، «وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً» و زمین را بینى مرده و فرو شده، «فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ» چون آب بران فرستادیم، «اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ» زنده گشت و بجنبید و بخندید، «وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ» (۵) و بر رویانید از هر صنفى نیکو.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» بودن آن و این بآنست که اللَّه تعالى خداى بسزاست، «وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتى‏» و اوست که مردگان را زنده کند، «وَ أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ» (۶) و اوست که بر همه چیزها تواناست.
«وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها» و رستاخیز روز آمدنى است گمان نیست‏ در آن، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ» (۷) و اللَّه تعالى بر خواهد انگیخت هر که در گورها.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» و از مردمان کس است که پیکار میکند در خداى تعالى، «بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً» بى دانشى و بى‏بیانى، «وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ» (۸) و بى‏نامه روشن.
«ثانِیَ عِطْفِهِ» سر بگردن باز نهاده بیکسو بیرون شود خویشتن در میکشد، «لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» تا گم شود از راه خداى تعالى، «لَهُ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ» او راست در این جهان خوارى، «وَ نُذِیقُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ عَذابَ الْحَرِیقِ» (۹) و بچشانیم او را رستاخیز عذاب آتش.
«ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ یَداکَ» و گویند او را این ترا بآنست که دستهاى تو ترا پیش فرا فرستاد، «وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ» (۱۰) و اللَّه تعالى ستمکار نیست رهیگان را.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ» و از مردمان کس است که خداى تعالى را مى‏پرستد بر گوشه‏اى، «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ» اگر باو رسد نیکى، «اطْمَأَنَّ بِهِ» بآن نیکى در دین آرام گیرد، «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» و اگر باو رسد آزمونى، «انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ» بر روى خویش باز گردد، «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ» زیان‏کار دو جهان «ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ (۱۱)» آنست زیان‏کارى آشکارا.
«یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ» میخواند و مى‏پرستد جز از خداى تعالى، «ما لا یَضُرُّهُ وَ ما لا یَنْفَعُهُ» چیزى که او را زیان نکند اگر نپرستد و اگر بپرستد سود نکند، «ذلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ» (۱۲) آنست گمراهى دور.
«یَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ» مى‏پرستد چیزى که گزند او نزدیکتر از سود او، «لَبِئْسَ الْمَوْلى‏» بد خداوندى کاو بت است، «وَ لَبِئْسَ الْعَشِیرُ» (۱۳) و بد همسازى.
«إِنَّ اللَّهَ یُدْخِلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» اللَّه تعالى در آرد ایشان را که بگرویدند و نیکیها کردند، «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» در بهشتهایى که مى‏رود زیر آن جویها، «إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُرِیدُ» (۱۴) اللَّه تعالى آن کند که خود خواهد.
«مَنْ کانَ یَظُنُّ» هر که چنان پندارد، « «أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ» که اللَّه تعالى پیغامبر خویش را یارى نخواهد داد، «فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» درین جهان و در آن جهان، «فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ» تا فرو کشد رسنى از کاز «ثُمَّ لْیَقْطَعْ» پس تا بگسلد آن را «فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ ما یَغِیظُ» (۱۵) پس تا بنگرد که آن ساز که او ساخت و کوشش که کوشید هیچ مى‏ببرد غیظ او.
«وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ» و چنان فرو فرستادیم، «آیاتٍ بَیِّناتٍ» سخنهاى درست پاک روشن، «وَ أَنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یُرِیدُ» (۱۶) و اللَّه تعالى راه مینماید او را که خواهد.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» ایشان که بگرویدند، «وَ الَّذِینَ هادُوا» و ایشان که جهود شدند، «وَ الصَّابِئِینَ وَ النَّصارى‏ وَ الْمَجُوسَ» و صابیان و ترسایان و گبران، «وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا» و ایشان که بت را انباز گرفتند، «إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» اللَّه برگزارد کار و حکم کند میان ایشان روز رستاخیز، «إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ» (۱۷) اللَّه تعالى بر هر چیزى گواه است بآن دانا و از آن آگاه.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ بدانکه این آیات دلائل روشنند و برهان صادق بر اثبات کرامات اولیا، که اگر نه از روى کرامت بودى و از خصایص قدرت اللَّه کجا بعقل صورت بندد یا در وسع بشر باشد. عرشى بدان عظیمى و مسافتى بدان دورى بیک طرفة العین حاضر کردن، مگر که ولىّ دعا کند و رب العالمین اجابت دعاء وى را بقدرت خویش آن را حاضر کند، بر آن وجد که میان عرش و منزل سلیمان زمین درنوردد و مسافت کوتاه کند، و این جز در قدرت اللَّه نیست و جز دلیل کرامات اولیاء نیست.
در آثار بیارند که مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، زمین باللّه نالید که: بقیت لا یمشى علىّ نبىّ الى یوم القیامة. بوفات مصطفاى عربى زمین باللّه نالید که نیز پیغامبرى بر من نرود که خاتم پیغمبران آمد و درگذشت. اللَّه گفت عزّ جلاله من ازین امّت محمد مردانى پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى پیغامبران باشد. و ایشان نیستند مگر اصحاب کرامات، و بدان که این کرامات اولیا ملتحق است بمعجزات انبیاء، اذ لو لم یکن النبىّ صادقا فى نبوّته لم تکن الکرامة تظهر على من یصدّقه و یکون من جملة امته.
و فرق میان معجزت و کرامت آنست که بر پیغامبر واجب است که بقطع دعوى نبوّت کند و خلق را دعوت کند و اظهار معجزت کند. و بر ولى واجب است که کرامات بپوشد و قطعى دعوى ولایت نکند و دعوت خلق نکند و جایز دارد که آنچه بر او میرود مکر است چنان که از سرى سقطى حکایت کنند که گفت: لو انّ واحدا دخل بستانا فیه اشجار کثیرة و على کل شجرة طیر یقول له بلسان فصیح: السلام علیک یا ولى اللَّه فلو لم یخف انّه مکر لکان ممکورا. امّا اگر در احایین چیزى از آن کرامات بر اهل خویش اظهار کند روا باشد. لکن نه همه وقت این کرامت باختیار ولى باشد. فقد یحصل باختیاره و دعائه و قد لا یحصل و قد یکون بغیر اختیاره فى بعض الاوقات بخلاف معجزه که باختیار نبى باشد و درخواست او. و روا نباشد که پیغامبر نداند که پیغامبرست، و روا باشد که ولى نداند که و لیست. و پیغامبر را معجزت ناچارست و واجب، که وى مبعوث است بخلق و خلق را حاجتست بمعرفت و صدق وى و راه صدق وى معجزتست بخلاف ولى که بر خلق واجب نیست که بدانند که او و لیست و نه نیز بر ولى واجبست که بداند که و لیست.
امّا شرط ولى آنست که بسته کرامت نشود، طالب استقامت باشد نه طالب کرامت. بو على جوزجانى گفته: کن طالب الاستقامة لا طالب الکرامة فانّ نفسک متحرکة فى طلب الکرامة و ربک یطالبک بالاستقامة، و این استقامت که از کرامت مه آمد آنست که توفیق طاعت بر دوام رفیق وى باشد و بر اداء حقوق و لوازم بى‏کسل مواظب باشد و از معاصى بپرهیزد و مخالفت از هیچ روى بخود راه ندهد و بر عموم احوال و اوقات شفقت از خلق بازنگیرد و در دنیا و آخرت هیچکس را خصمى نکند و بار همه بکشد و بار خود بر هیچکس ننهد. و ممّا روى من الاخبار فى اثبات کرامات الاولیاء ما روى ابو هریرة عن النبى (ص) قال بینا رجل یسوق بقرة قد حمل علیها التفتت البقرة و قالت: انّى لم اخلق لهذا انّما خلقت للحرث، فقال الناس: سبحان اللَّه فقال النبى (ص) آمنت بهذا و ابو بکر و عمر.
و من ذلک حدیث عمر بن الخطاب حیث قال فى حال خطبته: یا ساریة! الجبل الجبل، و هو حدیث معروف مشهور. و روى انّ رسول اللَّه (ص) بعث العلاء الحضرمىّ فى غزاة فحال بینهم و بین الموضع قطعة من البحر فدعا اللَّه باسمه الاعظم و مشوا على الماء.
و روى انّ عباد بن بشر و اسید بن حضیر خرجا من عند رسول اللَّه (ص) فاضاء لهما رأس عصا احدهما کالسّراج. و روى انّه کان بین سلمان و ابى الدّرداء قصعة فسبّحت حتى سمعا التسبیح. و روى عن النبى (ص) انّه قال: کم من اشعث اغبر ذى طمرین لا یؤوله لو اقسم على اللَّه لابره و لم یفرق بین شى‏ء و شى‏ء فیما یقسم به على اللَّه.
و قال سهل بن عبد اللَّه: من زهد فى الدنیا اربعین یوما صادقا من قلبه مخلصا فى ذلک یظهر له من الکرامات و من لم یظهر له فلانّه عدم الصدق فى زهده، فقیل له کیف تظهر له الکرامة فقال یأخذ ما یشاء کما یشاء من حیث یشاء. و حکى عن ابى حاتم السجستانى یقول سمعت ابا نصر السراج یقول: دخلنا تستر فرأینا فى قصر سهل بن عبد اللَّه بیتا کان الناس یسمّونه: بیت السبع؟ فسألنا الناس عن ذلک فقالوا، کان السّباع تجى‏ء الى سهل فکان یدخلهم هذا البیت و یضیفهم و یطعمهم اللّحم، ثمّ یخلّیهم. قال ابو نصر و رأیت اهل تستر کلّهم متّفقین على ذلک لا ینکرونه و هم الجمع الکثیر.
و قیل کان سهل بن عبد اللَّه اصابته زمانة فى آخر عمره، فکان اذا حضر وقت الصلاة انتشر یداه و رجلاه، فاذا فرغ من الفرض عاد الى حال الزمانة و کان لسهل بن عبد اللَّه مرید، فقال له یوما: ربّما أتوضّأ للصّلوة فیسیل الماء بین یدىّ کقضبان ذهب و فضة.
فقال سهل اما علمت انّ الصّبیان اذا بکوا یعطون خشخاشة لیشتغلوا بها؟
پیرى بود در طوس نام وى بو بکر بن عبد اللَّه از طوس بیرون آمد تا غسلى کند، جامه ور کشید بر کنار سردابه نهاد و بآب فرو شد، بى‏ادبى بیامد و جامه‏ شیخ ببرد. شیخ در میان آب بماند، گفت: بار خدایا اگر دانى که این غسل بر متابعت شریعت رسول میکنم دست ازو بستان تا جامه من باز آرد هم در ساعت آن مرد مى‏آمد و جامه شیخ مى‏آورد و دست او خشک گشته جامه بر کنار سردابه نهاده شیخ گفت بار خدایا اکنون که جامه باز رسانید دست او باز رسان. دست وى نیکو شد.
و بسیار افتد که کرامت پس از مرگ ظاهر شود چنان که چون جنازه جنید برگرفتند مرغى سپید بیامد، بر گوشه جنازه نشست. قومى از اهل او که نزدیک جنازه بودند آستین مى‏فشاندند، تا مگر برخیزد. مرغ برنخاست. هم چنان مى‏بود، و خلق در تعجب بمانده. فتح شخرف از قدیمان مشایخ خراسان بود. عبد اللَّه بن احمد بن حنبل گفت: از خاک خراسان کس برنخاست چو فتح شخرف. سیزده سال در بغداد بود و از بغداد قوت نخورد از انطاکیه سویق مى‏آوردند و آن مى‏خورد بوقت نزع با خود ترنّمى میکرد باو نیوشیدند مى‏گفت: الهى اشتدّ شوقى الیک فعجّل قدومى علیک. چون او را مى‏شستند بر ساق وى دیدند نوشته، چنانک از پوست بر خاسته: الفتح للَّه.
سألتک بل اوصیک ان متّ فاکتبى
على لوح قبرى: کان هذا متیّما
لعلّ شجیّا عارفا سنن الهوى
یمرّ على قبر الغریب فسلمّا
هزار سال بامید تو توانم بود
هر آن گهى کت بینم هنوز باشد زود
هنوز از تو چه دیدم از آنچه خواهم دید
ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود
اگر چه در غم تو جان و دل زیان کردم
من این زیان نفروشم بصد هزاران سود
امّا جوانمردان طریقت و سالکان راه حقیقت در بند کرامات نشوند و آرزوى آن نکنند، زیرا که کرامت ظاهر از مکر ایمن نبود، و از غرور خالى نباشد.
درویشى در بادیه تشنه گشت از هوا قدحى زرّین فرا دید آمد پر آب سرد.
درویش گفت: بعزت و جلال تو که نخورم اعرابیى باید که مرا سیلى زند و شربتى آب دهد و رنه بکراماتم آب نباید. تو خود قادرى که آب در جوف من پدید آرى. درویش این سخن از بیم غرور میگفت دانست که کرامات از مکر و غرور خالى نباشد.
شیخ الاسلام انصارى گفت: حقیقت نه بکرامات مى‏درست شود، که حقیقت خود کرامتست. از کرامات مکرم باید دید و از عطا معطى، هر که با کرامات بنگرد او را بآن بازگذارند، هر که با عطا گراید از معطى باز ماند. بو عمرو زجاجى گفت: اگر بشریّت من ذرّه‏اى کم شود دوستر از آن دارم که بر آب بروم.
رشیدالدین میبدی : ۳۰- سورة الرّوم مکّیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ اى خلقکم فى اصل الانشاء من تراب، لانّکم بنو آدم و آدم خلق من تراب، و اذا کان الاصل ترابا فالفرع کذلک. و قیل تقدیره خلق ایّاکم من تراب فحذف المضاف ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ آدمیّون عقلاء، ناطقون تَنْتَشِرُونَ، تتصرّفون فیما فیه قوام معاشکم، و فیه تقریب ما بین کونه ترابا و بین کونه بشرا على وجه التعجب و لیس ثمّ لتراخى الزمان انّما هو متعلق بالاخبار و فى بعض الآثار: انّ اللَّه سبحانه لمّا اراد ان یخلق آدم بعث جبرئیل لیأخذ من الارض قبضة، فلمّا نزل الى الارض قالت له الارض: اسئلک بالّذى ارسلک الىّ ان لا تأخذ منّى الیوم شیئا یکون فیه غدا للنّار نصیب، فترکها و رجع. فارسل اللَّه سبحانه میکائیل. فقالت له الارض مثل قولها لجبرئیل فرجع و لم یأخذ منها. و کذلک بعث اسرافیل فقالت له مثل ذلک، فرجع و لم یأخذ منها.
فبعث اللَّه سبحانه عزرائیل و هو ملک الموت فقالت له الارض مثل ذلک، فقال الذى ارسلنى احق ان اطیعه منک، فاخذ من وجه الارض من طیّبها و خبیثها، و سهلها و وعرها، قبضة. فعجّت الارض الى اللَّه سبحانه، فوعدها بان یعید الیها ما اخذ منها اطیب ممّا کان. فمن هاهنا امر بالدفن، مع الطیب و الحنوط. فامر اللَّه سبحانه حتى صبّ علیه من ماء بحر تحت العرش یقال له بحر الاحزان، فلذلک لا یتم لابن آدم سرور یوم و لا یخلو من وحشة. و انشد بعضهم لابى القاسم المغربى:
خلقت من التراب فصرت شخصا
بصیرا بالسّؤال و بالجواب
وعدت الى التّراب فصرت فیهى
کانک ما برحت من التراب
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً، قیل المراد به آدم و حوّا لانّها خلقت من ضلعه، و قیل المراد به النّساء، خلقن من نطف الرجال. و قیل معناه خلق لکم من جنسکم و من مثل خلقتکم ازواجا، و لم یجعلهن من الجنّ لِتَسْکُنُوا إِلَیْها. و انّما قال ذلک لانّ استیناس الجنس بالجنس اکثر من استیناسه بغیر جنسه.
نظیره قوله: وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها، و قوله وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها.
... وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً یودّ الرجل زوجته و المرأة زوجها وَ رَحْمَةً یعطف کلّ واحد منهما على صاحبه.
روى انّ رجلا اتى النبىّ (ص) فقال: یا نبىّ اللَّه لقد عجبت من امر و انّه لعجب انّ الرجل لیتزوّج المرأة و ما رآها و ما رأته قط حتى اذا ابتنى بها اصبحا و ما شى‏ء احبّ الى احدهما من الآخر فقال رسول اللَّه (ص): وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً.
و قیل مودّة ایّام الشباب و رحمة ایّام المشیب، و فى الخبر المقت من اللَّه و الفرک من الشیطان. قال ابن عباس: المودّة للکبیر و الرحمة للصغیر. و قال مجاهد المودّة الجماع و الرحمة الولد. إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ اى انّ فیما فعل اللَّه من ذلک لدلائل و شواهد على وحدانیة اللَّه و قدرته على ما یشاء، لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ، فیعلمون انّ قوام الدّنیا بوقوع التناسل فیها.
وَ مِنْ آیاتِهِ، الدّالة على وحدانیته و ربوبیّته خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ على الهیئة التی خلقهما علیها رفع السّماء فى الهواء من غیر عمد و بسط الارض على وجه‏ الماء و اثقاله ایّاها بالرواسى من الجبال و کذلک خلقه اللغات المختلفة و الاصوات المتغایرة و قسمته ذلک بین الامم فى الاقطار المتباعدة.
روى عن وهب قال: جمیع الالسنة اثنان و سبعون لسانا منها فى ولد سام تسعة عشر لسانا و فى ولد حام سبعة عشر لسانا و فى ولد یافث ستة و ثلاثون لسانا و کذلک من دلائل وحدانیته و شواهد قدرته خلقه الالوان المختلفة لیقع التعارف و التفاهم و لیتمیّز الاشخاص بعضها من بعض. و قیل فى الالوان المختلفة قولان: احدهما یرید به البیاض و السّواد و الادمة و الشقرة و غیرها، و الثانى انه خلقهم جمیعا على صورة واحدة، و فرق بینهم بامور لطیفة من صنعه حتى لا یلتبس احد على الناس من غیره، مع کثرتهم، بل یعرف کل واحد بما خصّه اللَّه به. و لو جهد الناس ان یقفوا على ما بان به کلّ واحد من الآخر لم یقفوا على کنه ذلک و هم کلّهم بنو اب واحد و امّ واحدة.
... إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى جمیع ما خلقه اللَّه و فصّله من ذلک، لَآیاتٍ لِلْعالِمِینَ من الانس و الجن، و قرأ حفص لِلْعالِمِینَ بکسر اللام، و انّما خصّ اهل العلم لانّهم مخصوصون بمعرفة الدقائق.
وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ، المنام مفعلة من النوم کالمسغبة و المرحمة على وزن المقام، و تأویل الآیة: منامکم باللّیل و ابتغاؤکم من فضله بالنّهار، و قد یقع النوم بالنهار و ابتغاء الرزق باللّیل لکنّه نادر و الحکم للاغلب الاکثر. إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ اى ینتفعون بسمعه.
وَ مِنْ آیاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ، یعنى ان یریکم البرق، فحذف إِنَّ لدلالة الکلام علیه، خَوْفاً للمسافر من الصواعق وَ طَمَعاً للمقیم فى المطر. و قیل خَوْفاً من السیل و الطوفان و الغرق، وَ طَمَعاً فى المطر النافع، و هما منصوبان لنزع اللّام عنهما، تقدیره للخوف و للطمع، وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ، اى من السحاب مطرا فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ المیتة فیخرج زروعها بعد جدوبها و دروسها إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ‏ عن اللَّه حججه و ادلّته.
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ، یعنى ثباتهما قائمتین بلا عمد بامره لهما بالقیام، و قیل بفعله. قال ابن مسعود قامتا على غیر عمد بامره، ثُمَّ إِذا دَعاکُمْ دَعْوَةً قیل هذا وقف تام. ثم ابتدأ فقال: مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ فیه تقدیم و تأخیر: یعنى اذا انتم تخرجون من الارض. قال ابن عباس تخرجون من القبور. و قیل الوقف عند قوله من الارض یعنى دعاکم و انتم فى الارض، اى فى القبور و الدّعوة فى الآیة هى النفخ فى الصور، کذلک قوله: یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلى‏ شَیْ‏ءٍ نُکُرٍ.
وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ من الملائکة و من فى الْأَرْضِ من الانس و الجن کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ، اى مطیعون. و هذه الطاعة لیست بطاعة العبادة، انّما هى طاعة الظهور من العدم اذ قال المکوّن عزّ جلاله کونوا فکانوا. و قیل هى طاعة ارادة لا طاعة عبادة، اى خلقهم على ما ارادوهم منقادون لما یریده بهم من حیاة و موت و بعث و صحّة و سقم و عزّ و ذلّ. و قیل کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ اى قائمون فى القیامة و قیل قانِتُونَ، اى مصلّون فیکون المراد به المؤمنین.
وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ فى الدنیا ثُمَّ یُعِیدُهُ هم فى الآخرة وَ هُوَ أَهْوَنُ.
فیه قولان: احدهما، و هو هیّن عَلَیْهِ فیکون افعل بمعنى: فعیل، کقوله: اللَّهِ أَکْبَرُ بمعنى الکبیر. و الثانى ان الاعادة اهون علیه فى تقدیرکم و زعمکم. و قیل وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ، اى على الخلق یقولون بصیحة واحدة، فیکون اهون علیهم من ان یکونوا نطفا ثم علقا ثم مضغا الى ان یصیروا رجالا و نساء.
... قوله: وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏، مفسران این سخن را دو معنى گفته‏اند یکى آنست که له الصفة الاعلى، مثل بمعنى صفت است، چنان که: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ‏. و قال تعالى: مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ، اى صفتهم، و پارسى مثل سان است. میگوید: او را است صفت وحدانیّت و فردانیّت یکتایى و یگانگى و بى همتایى او را صفات ذات است، و برترین همه صفات است. کس را با وى در آن انبازى نه و چنو هیچکس و هیچ چیز نه. ابن عباس از اینجا گفت در تفسیر این کلمات: هى انّه لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ. و قیل هى انّه: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ. و قیل هى الاحیاء و الاماتة لا یشارکه فیها احد. معنى دیگر آنست که این سخن بساط آیت است که بر عقب مى‏آید و بساط آن مثل که زد.
تأویل آنست که: لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ اذ ضَرَبَ لَکُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِکُمْ او راست مثل برترین و سان بلندترین در آن مثل که زد شما را هم از شما، هَلْ لَکُمْ یا معشر من اشرک باللّه مِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ من عبید و اماء مِنْ شُرَکاءَ فِی ما اعطیناکموه حتى تستووا فیه فلا تجعلوا بعض خلقى شریکا لى فى الالهة فانّى اعلى مثلا و اجلّ قدرا تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا. و معنى. تَخافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ اى تخافون ان یقاسمکم عبیدکم المال کما تخافون نظراءکم و امثالکم من الاحرار. حاصل این مثل آنست که چون در میان شما این نیست که بنده را با خداوند خویش در مال و ملک انبازى بود. وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ و هو بالتقدیس اولى. پس اللَّه تعالى که در قدر و پاکى خویش از شما برتر است اولى‏تر که از انبازى بندگان خویش پاک بود و منزّه کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نبیّن کما بیّنت هذا المثل لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ یتدبّرون فى ضرب الامثال.
بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ یعنى لیس لهم فى الاشراک باللّه شبهة لکنّهم بنوا الامر فیه على الجهل و هوى النفس، فَمَنْ یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ، اى اضلّه اللَّه وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ ما نعین یمنعونهم من عذاب اللَّه الذى ینزله بهم لکفرهم و شرکهم درین آیت اثبات اضلال از خداوند است جلّ جلاله و ببعضى آیات اثبات ضلال از بنده است، و ذلک فى قوله تعالى قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ قدریان منکراند مر اضلال را از خداوند عزّ و جلّ و گویند همه از بنده است، و جبریان منکراند مر ضلال را از بنده که ایشان بنده را اختیار نگویند و گویند همه از اللَّه است جلّ جلاله و اهل سنّت هر دو اثبات کنند اضلال از خداوند عزّ و جلّ و اختیار ضلال از بنده. و هر چه در قرآن ذکر اضلال و ضلالست همه برین قاعده است که یاد کردیم.
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً، یعنى اقم قصدک، کقول ابرهیم (ع): إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ و کقوله عزّ و جلّ: وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ و کقوله: لِکُلٍّ وِجْهَةٌ. و الحنیف اسم للمسلم الموحد، و الحنفاء المسلمون الموحدون و الحنیفیة ملّة الاسلام و قیل الحنیف المستقیم یقال رجل حنیف و دین حنیف اى مستقیم و انتصب حنیفا على الحال. و معنى الآیة: اقم على الدین المستقیم، فطرة اللَّه، نصب على الاغراء اى الزم فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها فطرت را دو معنى است یکى خلقت، کقوله: فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، اى خلق السماوات و الارض، الذى فطرنى. اى خلقنى، فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ اى خلقکم، فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خالقها و مبدءها. و منه سمّى الفطیر من الخمیر، دیگر معنى فطرت ملّت است: کیش و منه‏
قول رسول اللَّه (ص) للبراء بن عازب فى الحدیث الصحیح حین علمه الدعاء عند النوم ان مت مت على الفطرة اى على دین الاسلام و الملّة الحنیفیة.
اگر گوئیم فطرت اینجا بمعنى دین اسلام است پس ناس اینجا مسلمانان‏اند بر خصوص، لقوله عزّ و جلّ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ یعنى للمسلمین، و معنى آنست که دین اسلام را ملازم باش و بر پى آن رو، آن دین که مسلمانان را در ازل بر آن آفرید و بفضل خود ایشان را بآن دین گرامى کرد. آن گه گفت: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، اى لا تبدیل لدین اللَّه، بلفظ خبر است و بمعنى نهى، اى الزموا دین اللَّه و اتّبعوا و لا تبدّلوا التوحید بالشرک ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ المستقیم، و محتمل است که هم برین قول ناس بر عموم مردم نهند، و معنى آنست که الزموا دین اللَّه و ملّته التی خلق الخلق على ان یدعوهم الیها، کقوله: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ یعنى الّا لآمرهم ان یعبدون ثمّ حقّق ذلک بقوله: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ و اگر گوئیم، فطرت بمعنى خلقت است فِطْرَتَ اللَّهِ منصوب است بر مصدر، اى فطر فطرة اللَّه، اى خلقة اللَّه التی خلق الناس علیها، و این فطرت آن عهد است که روز میثاق بر فرزند آدم گرفت و گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏. اکنون هر فرزند که درین عالم بوجود آید بر حکم آن اقرار اوّل آید و مقرّ باشد که او را صانعى و مدبّرى است و اگر چه او را بنامى دیگر میخواند یا غیر او را مى‏پرستد در اصل صانع خلاف نیست. و لهذا قال تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، و قالوا ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏.
و فى الخبر ما روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): من یولد یولد على الفطرة فابواه یهوّدانه او ینصّرانه کما تنتجون البهیمة هل تجدون فیها من جدعاء حتى تکونوا انتم تجدعونها قالوا یا رسول اللَّه أ فرأیت من یموت و هو صغیر؟ قال: اللَّه اعلم بما کانوا عاملین، ثم قرأ ابو هریرة اقرؤا ان شئتم: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها قال المحقّقون من اهل العلم و السنّة قوله: من یولد یولد على الفطرة یعنى على العهد الذى اخذ اللَّه علیهم بقوله: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ و کل مولود فى العالم على ذلک الاقرار. و هو الحنیفیّة التی وقعت الخلقة علیها و ان عبد غیره و لکن لا عبرة بالایمان الفطرى فى احکام الدنیا و انّما یعتبر الایمان الشرعى المأمور به المکتسب بالارادة و الفعل. الا ترى انّه یقول: فابواه یهودانه فهو مع وجود الایمان الفطرىّ فیه محکوم له بحکم ابویه الکافرین. و هذا معنى‏ قوله (ص): یقول اللَّه تعالى انى خلقت عبادى حنفاء فاحتالتهم الشیاطین عن دینهم.
و قال عبد اللَّه بن المبارک: فى‏ قوله (ص) کل مولود یولد على الفطرة قال على الخلقة التی جبل علیها فى علم اللَّه تعالى من سعادة او شقاوة، فکل منهم صائر فى العاقبة الى ما فطر علیها و عامل فى الدّنیا بالعمل المشاکل لها. فمن علم انّه یکون سعیدا اراد سعادته و اخبر عن سعادته و خلقه فى حکمه سعیدا، و من علم شقاوته اراد ان یکون شقیّا و اخبر عن شقاوته و خلقه فى حکمه شقیا. ثم قال: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ اى ما جبل علیه الانسان من السعادة و الشقاوة لا یتبدّل فلا یصیر السعید شقیّا و لا الشقىّ سعیدا. و قیل لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، اى لا یقدر أحد أن یغیّر هذه الخلقة. و قیل هو نهى عن الخصاء و غیره، اى لا تغییر لخلق اللَّه من البهائم، بالخصاء و بتک الآذان و نحوه. ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ المستقیم الذى لا عوج فیه وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ و هم الکفار لاعراضهم عن الدلائل الدّالّة علیه و الشواهد الشّاهدة له.
مُنِیبِینَ إِلَیْهِ منصوب على الحال، اى اقم وجهک انت و امّتک منیبین الیه لانّ مخاطبة النبى (ص) یدخل معه فیها الامّة کما قال: یا ایها النبى اذا طلقتم النساء منیبین الیه، اى راجعین الیه بالتوبة مقبلین الیه بالطاعة، وَ اتَّقُوهُ اى اتقوا مخالفته وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ ادّوها فى اوقاتها على شرائطها و حقوقها وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ.
مِنَ الَّذِینَ بدل من المشرکین فَرَّقُوا دِینَهُمْ حمزة و کسایى فارقوا خوانند بالف، اى فارقوا دینهم، و هم الیهود و النصارى و طوائف اهل الشرک.
معنى آنست که از مشرکان مباشید ایشان که از دین خویش جدا شدند و با دین بنمانند و اگر: فَرَّقُوا دِینَهُمْ خوانى، بر قراءت باقى، مراد باین اصحاب اهواءاند و اهل بدعت. میگوید از ایشان مباشید که دین خویش پاره پاره کردند بپاره‏اى بگرویدند و بپاره‏اى نگرویدند، پاره‏اى بپذیرفتند و پاره‏اى نپذیرفتند. همانست که جاى دیگر گفت: أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ وَ کانُوا شِیَعاً، اى صاروا فرقا. و اصل الشیعة المعاونة، یقال شیّع نارک: اى ، ضع علیها حطبا دقاقا تحت الحطب الغلاظ، کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ راضون بما عندهم. و قیل کما انّ المؤمنین فرحون بتوحید اللَّه فهولاء الذین فرّقوا دینهم فرحون بالدّنیا.
عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول اللَّه (ص) لعائشة: «یا عائشة انّ الذین فارقوا دینهم و کانوا شیعا هم اهل البدع و الضلالة من هذه الامّة، یا عائشة انّ لکلّ صاحب ذنب توبة الّا صاحب البدع و الاهواء لیست لهم توبة، انا منهم برى و هم منّى براء».
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): ان اللَّه حجز التوبة عن کل صاحب بدعة.
قال الاوزاعى: الذنوب اربعة: فذنب یأتیه صاحبه بجهالة، و ذنب یأتیه و هو یعرفه فلیستغفر، و ذنب یصرّ علیه، و ذنب بدین اللَّه به، فهذا اعظمها ثم الذى یصرّ علیه قال ابو حاتم یعنى بالذنب الذى یدین اللَّه به البدعة. و عن ایّوب السختیانى قال ما ازداد صاحب بدعة اجتهادا الّا ازداد من اللَّه بعدا. و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): یجی‏ء قوم یمیتون السنة و یدغلون فى الدین، فعلى اولئک لعنة اللَّه و لعنة اللاعنین، و الملائکة و الناس اجمعین.
وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ یعنى اهل مکة ضُرٌّ سوء من الجوع و القحط و احتباس المطر و غیر ذلک من انواع البلاء دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِیبِینَ إِلَیْهِ تائبین مقبلین بالدعاء الیه و ترکوا الاصنام لعلمهم انّه لا فرج عندها و لا یقدر على کشف ذلک عنهم غیر اللَّه ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ اى من عنده، رحمة عافیة من الضّر النازل بهم إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ یعودون الى الشرک. و قیل الناس عام فى المؤمنین و المشرکین و اذا فریق هم المشرکون.
لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ هذه الّلام تسمى لام العاقبة، و قیل لام الامر، و المراد به التقریع و التهدید. کقوله: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ، و کذلک فَتَمَتَّعُوا امر تهدید و وعید فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ عاقبة امرکم، أَمْ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمْ سُلْطاناً السلطان هاهنا الکتاب قوله یَتَکَلَّمُ اى یتکلّم به، کقول القائل هذا الکتاب یشهد على فضل مصنّفه، و یتکلّم بفضله. و منه قوله تعالى: سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ یعنى القرآن. و قیل التکلّم هاهنا مجاز و المراد به البیان کقوله: هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ اى یبیّن لکم ما عملتموه على الحقیقة، و منه قول الشاعر:
وعظتک اجداث صمت
و نعتک ازمنة خفت‏
وارتک قبرک فى القبور
و انت حىّ لا تمت‏
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً، غنى و صحة و غیثا و خصبا، فَرِحُوا بِها فرح البطر وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ جدب و قحط إِذا هُمْ یَقْنَطُونَ، ییأسون من رحمة اللَّه و هذا خلاف وصف المؤمن، فانّ المؤمن یشکر اللَّه عند النعمة و یرجو ربّه عند الشدّة قرأ بصرى و الکسائى یَقْنَطُونَ بکسر النون و الباقون بفتحها من قنط.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ یعنى ا و لم یعلموا انّ اللَّه قسم المعیشة بین الخلائق و هو الفعّال لما یرید یوسع الرزق لمن یشاء من عباده امتحانا الهم بالسّرّاء و الشکر علیها و یضیقه لمن یشاء من خلقه امتحانا لهم بالضّرّاء و الصبر علیها لیستخرج منهم بذلک معلومة من الشکر و الکفران و الصبر و الجزع، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ، اى انّ فیما فعل اللَّه من ذلک لدلالات صادقة و شواهد واضحة لمن صدق بحجج اللَّه و اقرّ بها اذا عاینها و رءاها.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله: أَ لَمْ یَرَوْا یعنى اهل مکه کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ الم یعتبروا بمن هلک قبلهم فیؤمنوا مخافة ان ینزل بهم مثل ما نزل بمن قبلهم. مشرکان مکه را میگوید: نه نگرند و عبرت نگیرند بآن گذشتگان و رفتگان ازین جهان و جهانیان داران و ستمکاران که ما چون ایشان را هلاک کردیم و از خانه و وطن برانداختیم و نام و نشان ایشان از زمین برگرفتیم، نترسند اینان که با ایشان همان کنیم که با آنان کردیم. اهل کلّ عصر قرن سمّوا بذلک لاقترانهم فى الوجود، و «کم» موضعه نصب باهلکنا، و الجملة فى تقدیر النّصب بیروا.
و أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ بدل من الجملة، و المعنى: انّهم لا یعودون الى الدنیا و لا یرجعون الیهم یوم القیمة نمیدانند و نمى‏بینند که ما چند هلاک کردیم پیش ازیشان از گروه گروه و آنکه از ان هلاک کردگان و گذشتگان هیچکس باز نمى‏آید، همه میروند و کس را بازگشت نه، همه میروند و دیده عبرت نه.
فى الذاهبین الاولی
ن من القرون لنا بصائر
لما رأیت مواردا
للموت لیس لها مصادر
و رأیت قومى نحوها
تمضى الاکابر و الاصاغر
لا یرجع الماضى الىّ
و لا من الباقین عابر
ایقنت انّى لا محا
لة حیث صار القوم صائر
وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ اى نجمعهم یوم القیمة للحساب و الجزاء على الاعمال. ابن عامر و حمزه و عاصم «لمّا» بتشدید خوانند و باین قراءت «ان» بمعنى جحد است و «لمّا» بمعنى الا، اى و ما کلّ الا جمیع لدینا محضرون. باقى قرّا «لمّا» بتخفیف خوانند. و باین قراءت «ان» تحقیق سخن راست و «ما» صلت و زیادت توکید یعنى: و ان کلّ لجمیع لدینا محضرون.
«و آیة» رفع بالابتداء «لهم» خبره، «الارض المیتة» اى الیابسة. «احییناها» بالمطر، وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا من الحنطة و الشعیر و ما اشبههما الحبّ الذى یطحن و البذر الذى یعصر منه الدّهن و الحبّة عجم العنب، «فمنه» اى من الحبّ «یأکلون».
«وَ جَعَلْنا فِیها» اى فى الارض، «جنّات» بساتین، مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فِیها مِنَ الْعُیُونِ.
«لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ» اى ثمر الماء، لانّ الماء اصل الجمیع. و قیل: من ثمر ذلک.
قرأ حمزة و الکسائى: «من ثمره» بضمّتین، و الباقون «ثمره» بفتحتین. «وَ ما عَمِلَتْ» بغیر الهاء قراءة اهل الکوفة، و بالهاء قراءة الباقین. «ما» درین موضع بر دو وجه است: یکى بمعنى «الّذى» یعنى: و الّذى عملت ایدیهم، اى غرست و زرعت و حفرت میگوید: بستانها کردیم از آنچه ایشان کشتند و نشاندند و چشمه‏ها گشادیم از آنچه ایشان کندند و کاویدند. وجه دوم ماء نفى است یعنى: لیأکلوا من ثمره و لم تعمله ایدیهم تا از ان میوه‏ها خورند که نه از صنع ایشانست رویانیدن آن و نه کار ایشانست بیرون آوردن آن، ایشان کشتند امّا ببر نیاوردند ایشان نشاندند امّا ببار نیاوردند ایشان کندند امّا از سنگ آب نیاوردند، همانست که جاى دیگر فرمود میوه را: «ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها» و آب را گفت: «وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ» جاى دیگر فرمود: «أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ»، «أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ» و قیل: اراد العیون و الانهار التی لم تعملها ید خلق مثل دجلة و الفرات و النیل و نحوها. و قوله «ایدیهم» هذا کنایة عن القوّة لانّ اقوى جوارح الانسان فى العمل یده فصار ذکر الید غالبا فى الکنایة، و مثله قوله: ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ. و فى کلام العجم: بدست خویش کردم بخویشتن: و انت لا تنوى الید بعینها. أَ فَلا یَشْکُرُونَ استفهام بمعنى الامر، اى لیشکروا نعمى.
ثمّ نزّه نفسه عزّ و جلّ فقال: سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها اى الاجناس و الاعمال و الانواع، مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ من الحبوب و الثمار و الحشیش و الاشجار، وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ یعنى الذّکور و الاناث و ممّا خلق من الاشیاء من دوابّ البرّ و البحر یقال خلق اللَّه دابة ملأت ثلثى الارض و دوابّ البرّ و البحر الف صنف لا یعلم الناس اکثرها، یقول اللَّه تعالى: وَ نُنْشِئَکُمْ فِی ما لا تَعْلَمُونَ‏ وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ.
وَ آیَةٌ لَهُمُ اى لاهل مکة تدلّ على قدرتنا: «اللَّیْلُ نَسْلَخُ» اى ننزع و نکشط منه النهار فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ داخلون فى الظلمة، و المعنى: نذهب بالنهار و نجى‏ء باللیل و ذلک انّ الاصل هى الظلمة و النهار داخل علیها اذا غربت الشمس سلخ النهار من اللیل فتظهر الظلمة، اى سلخنا الضّوء الذى هو شعاع الشمس من الهواء و کان کاللباس للهواء فصار لیلا کما ینزع اللباس من الشی‏ء، و منه قولهم: سلخت المرأة جلبابها اى نزعته.
وَ الشَّمْسُ تَجْرِی یعنى: و آیة لهم الشمس تجرى، «لِمُسْتَقَرٍّ لَها»، اى الى مستقر لها. معنى آنست که: خورشید میرود تا آرامگاه خویش و آرامگاه وى زیر عرش عظیم است. خبر درست است از مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه که فرمود فرا بو ذر غفارى: یا با ذر هیچ دانى که این آفتاب که فرو میشود کجا میرود؟ بو ذر گفت: اللَّه و رسوله اعلم، رسول فرمود: همى رود تا بزیر عرش او را قرار گاهى است، چون آنجا رسد سجود کند، پس دستورى خواهد تا از مشرق برآید بر عادت خویش، هر روز دستورى مى‏یابد و از مطلع خویش بر میآید تا روزى که او را دستورى ندهند، شفیع طلب کند و شفیع نیابد، دیر بماند و وقت در گذرد بداند که اگر نیز دستورى یابد بمشرق نرسد بنالد گوید: خداوندا مشرق دور است چه فرمایى؟ فرمان آید که از جاى خویش برآى آن گه از مغرب برآید و آن نشان مهین است از نشانهاى قیامت، آن گه مصطفى فرمود علیه السلام: «أ تدرون متى ذاکم؟ حین لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل».
و گفته‏اند: مستقرّ وى آنست که در غروب و طلوع هر روز او را مشرقى و مغربى است، آن روز که باقصى المشارق و آخر المغارب رسد بمستقرّ خویش رسد، لانها لا تجاوزه. و قیل: «مستقرّها» نهایة ارتفاعها فى السماء فى الصّیف و نهایة هبوطها فى الشتاء. و در شواذّ خوانده‏اند: «و الشّمس تجرى لا مستقر لها» و هو قراءة ابن مسعود یعنى انها جاریة ابدا لا تثبت فى مکان، همانست که جاى دیگر فرمود: «وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ» این خورشید بر دوام همى رود او را آرام نه و باز ایستاد نه تا آن گه که دنیا بسر آید و بنهایت روش خویش رسد.
«وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ» نافع و ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب «و القمر» برفع خوانند بر معنى ابتدایا بر تقدیر: و آیة لهم القمر. باقى بنصب خوانند یعنى: و قدّرنا القمر. «قدّرناه» اختیار بو حاتم رفع است و اختیار ابو عبید نصب، نظیره قوله تعالى: وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ میگوید: ماه را در رفتن اندازه کردیم منزلهایى که اول آن شرطین است و آخر آن بطن الحوت تا درین منزلها میرود هر شب بمنزلى فروآید بیست و هشت منزل اندر دوازده برج فلک در هر برجى دو روز و سه یکى بماند تا در یک ماه فلک بتمامى باز برد و آن روز که بمنزل آخر رسد «عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ» آن شاخ خرما بن که بر سر خوشه دارد چون یک سال برآید کهن گردد و خشک شود باریک و ضعیف و زرد شود و از خشکى متقوس گردد، رب العالمین میفرماید: ماه نو در آخر ماه هم چنان گردد، و در آن آیت دیگر فرمود: لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ این زیادت و نقصان ماه از آنست تا بر دیدار ماه و شمار رفتن او سال و ماه و روزگار میدانید.
«لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها» اى یسهل لها، بغیت الشی‏ء فانبغى لى، اى استسهلته فتسهل لى و طلبته فتیسر لی، یقول عز و جل: لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ لاختلاف مکانیهما فانّ القمر فى السماء الدنیا و الشمس فى السماء الرابعة. «وَ لَا اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ » لاختلاف زمانیهما فانّ زمان النهار وقت طلوع الشمس و زمان اللیل زمان غیبتها، سلطان قمر شب و سلطان آفتاب روز، میگوید: نیست ایشان را که امروز بر هم رسند یا بر سلطان یکدیگر زور کنند و پیشى گیرند تا بروز قیامت، پس چون قیامت پدید آید هر دو بر یکدیگر رسند چنانک رب العزة فرمود: وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ اما امروز یکى در فلک خویش میرود و بسلطان خویش مینازد. فذلک قوله: وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ السّبح الانبساط فى السیر کالسّباحة فى الماء.
وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ قرأ نافع و ابن عامر و یعقوب: ذرّیاتهم» على الجمع، و قرأ الآخرون: «ذریّتهم» على التوحید، و المراد بالذّریّة ها هنا الآباء و الاجداد. و اسم الذّرّیة یقع على الآباء الذین ذرى منهم الاولاد و الذّریّة فى قوله مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ هم الاولاد الذین ذرؤا من الاماء، و الذّرء الخلق، و «الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ» هو سفینة نوح علیه السلام الآباء فى سفینة و الأبناء فى اصلابهم.
وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما یَرْکَبُونَ یعى الزوارق و صغار السفن. و قال ابن عباس: هو الإبل تحمل فى البرّ کما تحمل السفن فى البحر. میگوید: در برّ آفریدیم مانند کشتى در بحر تا خلق بر ان مى‏نشینند و از آن منفعت همى گیرند. جاى دیگر فرمود: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ما فرزندان آدم را برداشتیم در دشت و در دریا، در دشت و صحرا باشتران و در دریا بکشتى. و گفته‏اند: سه چیز آنست که اللَّه راند بکمال قدرت خویش: شتران در صحرا و میغ در هوا و کشتى در دریا.
قوله: وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ نعمتهاى خویش بر شمرد و عطاها بر داد آن گه آیت قهر و هیبت بر پى آن داشت تا ایشان را تنبیه کند و خبر دهد که نعمت بشکر مقابل کنید و عطا بطاعت او بکار دارید، اگر نکنید نعمت بر شما و بال کنم و آن کشتى و آن دریا سبب هلاک کنم فذلک قوله: وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَرِیخَ لَهُمْ اى لا مغیث لهم، وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ ینجون من الغرق.
إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا وَ مَتاعاً إِلى‏ حِینٍ اى الا ان نرحمهم و نمتّعهم الى انقضاء آجالهم فهما منصوبان على المفعول له، و الرحمة هاهنا المهلة.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَ ما خَلْفَکُمْ قال ابن عباس: «ما بَیْنَ أَیْدِیکُمْ» یعنى الآخرة فاعملوا لها، «وَ ما خَلْفَکُمْ» یعنى الدنیا فاحذروها و لا تغترّوا بها. و قیل: معناه اتّقوا الذى قدمتم بین ایدیکم من الذنوب و الّذی خلفکم منها لم تعملوها بعد و انتم عاملوها.
قال شقیق البلخى: لانا ممّا لم اعمل من الذنوب اشدّ خوفا مما عملت. و قال قتادة: «اتَّقُوا ما بَیْنَ أَیْدِیکُمْ» اى اتّقوا نکالا کنکال من کان قبلکم من الامم «وَ ما خَلْفَکُمْ» اى اتّقوا قیام الساعة میفرماید: بپرهیزید از چنان فضیحت و چنان عقوبت که پیشینان را بود، آن مکنید که ایشان کردند که بشما رسد آن عقوبت که بایشان رسید، همانست که فرمود: «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ». «وَ ما خَلْفَکُمْ» اى اتقوا قیام الساعة التی خلفکم بترسید از قیامت که میآید در قفاى شما، یعنى آن مکنید که در قیامت شما را بآن عذاب کنند و جواب این سخن محذوف است، اى اذا قیل لهم اتّقوا لم یتّقوا و لم یرتدعوا.
وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ اى دلالة على صدق محمد (ص)، «إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ». قوله: «من آیة» این «من» تحقیق نفى است «مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ» «من» تبعیض است.
«وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ، یعنى لمشرکى قریش: «أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ» تصدّقوا على الفقراء و انفقوا على المساکین ممّا زعمتم من اموالکم انّه للَّه و هو ممّا جعلوه للَّه من الحرث و الانعام، قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ قالوها استهزاء، لا نطعمهم و لا نعطیهم و لم یعرفوا انّ اللَّه امرهم بذلک تعبّدا و امتحانا للعباد لیبلوا الغنیّ بالفقیر فیما فرض له فى مال الغنى، إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ فیه ثلاثة اقوال: احدهما انّه من تمام کلام الکفّار قالوا للمؤمنین: انتم فى ضلال مبین حیث ترکتم دین آبائکم و اتّبعتم محمدا صلى اللَّه علیه و سلم. و قیل: هو جواب من اللَّه لهم. و قیل امر المؤمنین بان یقولوا لهم «إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ».
وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ یعنون وعد البعث و فیه اضمار، التأویل: ارونا إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ و انّما ذکر بلفظ الوعد دون الوعید لانّهم زعموا انّ لهم الحسنى عند اللَّه ان کان الوعد حقّا.
«ما یَنْظُرُونَ» اى ما ینتظرون، «إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً» هذه الصیحة صعقة القیامة ینفخ فى الصور ثلث نفخات: الاولى نفخة الفزع و الثانیة نفخة الصّعقة و الثالثة نفخة القیام لرب العالمین بین کلّ نفختین اربعون سنة، و هذه الآیة فى النفخة الثانیة، «تَأْخُذُهُمْ» اى تلحقهم «وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ» قرأ حمزة «یخصمون» بسکون الخاء و تخفیف الصّاد، اى یغلب بعضهم بعضا بالخصام، و قرأ الآخرون بتشدید الصاد، اى یختصمون، فادغمت التاء فى الصّاد، ثمّ ابن کثیر و یعقوب و ورش یفتحون الخاء، و ابو عمرو یختلس فتحة الخاء، و قرأ الباقون بکسر الخاء.
روى انّ النبى (ص) قال: «اتقوا من السّاعة و قد نشر الرجلان ثوبهما فلا یتبایعانه و لا یطویانه و اتقوا من الساعة و قد رفع الرجل اکلته فلا یطعمها».
«فَلا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً» اى لا یقدرون على ان یوصى بعضهم بعضا، «وَ لا إِلى‏ أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ» یعنى انّ السّاعة لا تمهلهم لشى‏ء بل یموتون حیث یسمعون الصّیحة. معنى آیت آنست که: اسرافیل در صور دمد یعنى نفخه صعق و مردم غافل باشند از قیامت و با یکدیگر در آویخته در معاملت و متاجرت، چنان که جامه‏اى در دست دو کس باشد بایع و مشترى و مى‏پیمایند در ان حال آواز صور برآید و هر دو در مقام خویش بمیرند یکى ترازو در دست دارد و بار مى‏سنجد ناگاه مرده بیفتد و ترازو هم چنان در دست وى، یکى گاو میدوشد یکى آب میکشد هر کس بر سر شغل خویش و از قیامت و رستاخیز بیخبر که ناگاه ایشان را صعقه افتد، اینست که رب العالمین فرمود: فَلا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً وَ لا إِلى‏ أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ.
«وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ» این نفخه سوم است نفخه بعث که خلق از گورها برآیند، و ذلک قوله: فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى‏ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ الاجداث القبور، واحدها جدث «یَنْسِلُونَ» اى یخرجون من القبور احیاء، نسل، اى خرج من مضیق، و منه قیل للولد: نسل لخروجه من بطن امّه، و الصور قرن فیه ارواح الموتى ینفخ فیه. و ذهب ابو عبید الى انّه جمع صورة کصوفة و صوف، اى تنفخ فى الاجسام فیحیون «فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى‏ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ» یسرعون.
قالُوا یا وَیْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا قال ابن عباس و قتادة: انّما یقولون هذا لانّ اللَّه تعالى یرفع العذاب عنهم بین النفختین فیرقدون فاذا بعثوا بعد النفخة الآخرة و عاینوا القیمة دعوا بالویل. و قال اهل المعانى: انّ الکفّار إذا عاینوا جهنّم و انواع عذابها صار عذاب القبر فى جنبها کالنوم فقالوا: «مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا»، ثم قالوا: «هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ»، اقرّوا حین لم ینفعهم الاقرار. و قیل: قالت الملائکة لهم: «هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ».
«إِنْ کانَتْ» یعنى ما کانت «إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً» یعنى النفخة الآخرة، «فَإِذا هُمْ جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ» للحساب و الخصومات. هلاک ایشان بصیحه‏اى و بعث و احیاء ایشان بصیحه‏اى، میگوید: نباشد مگر یک بانگ چون بنگرى همه بهم نزدیک ما حاضر کردگان باشند، همانست که گفت: «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً». و گفته‏اند: صیحه بعث آنست که اسرافیل گوید بر صخره بیت المقدس: ایّتها العظام البالیة هلمّوا الى العرض على جبّار الجبابرة.
فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ یجوز ان یکون «ما» مفعولا، و یجوز ان یکون تقدیره: بما کنتم تعملون، فحذف الجار، و نظیر هذه الآیة قوله: الْیَوْمَ تُجْزى‏ کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ، لا ظُلْمَ الْیَوْمَ و قوله: وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ و قوله: وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ و قوله: وَ یَوْمَ یُرْجَعُونَ إِلَیْهِ فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا.
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۸۷
بکوه ساوه (ساده) ز تو مرگ بر نخواهد گشت
همی دراید در روی تو از آن آژنگ
اگر نخواهی بر دشت ساوه شو بنشین
وگر بخواهی درشو بقلعۀ بشلنگ
عنصری بلخی : قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید
شمارهٔ ۱۴۷
شکرک از آن دولبک تو بچنم اگر تویله کنی
پسرک تو کی بزنمت بپدر اگر گله کنی
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۵۸۶
حذر ز فتنۀ آن ترکِ مست می باید
چنان که هر که بگیرد ز دست برباید
که زهره دارد از آن سنگ دل که برباید
مگر کسی که به جان التفات ننماید
دلی به هر سرِ مویی ز زلف بر بندد
اگر گره ز کمندِ نغوله بگشاید
میانِ راه بیا تا بگیرمش دامن
به دادخواه ببینم کزو چه می آید
چو دل برفت به یک بوسه التفات کنم
و گر سرم برود نیز گو برو شاید
ز رویِ خوب چو اخلاقِ زشت قاعده نیست
بدین قدر نه بر آنم که منع فرماید
یقینم ار همه جز آبِ زندگانی نیست
به خونِ هم چو منی دست در نیالاید
به حسن غّره نباشد مگر چو می داند
که گل به باغ پس از هفته یی نمی پاید
که در زمانه بر آساید از حیات دمی
کسی که یک نفس از عیش بر نیاساید
نزاریا دو سه روزی که هست تازه بر آی
که از حیات حصولِ مرا دمی باید
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴
جایی که نشان بی نشانست آنجا
انگشت خیال بر دهانست آنجا
از غمزه خدنگ در کمانست آنجا
زنهار مرو که بیم جانست آنجا