عبارات مورد جستجو در ۴۳۳۷ گوهر پیدا شد:
جامی : دفتر اول
بخش ۷۶ - در بیان آنکه آدمی کل است و سایر اشیا به مثابه اجزا
آدمی چیست برزخی جامع
صورت خلق و حق در او واقع
نسخه مجمل است و مضمونش
ذات حق و صفات بیچونش
متصل با دقایق جبروت
مشتمل بر حقایق ملکوت
باطنش در محیط وحدت غرق
ظاهرش خشک لب به ساحل فرق
یک صفت نیست از صفات خدا
که نه در ذات او بود پیدا
هم علیم است و هم سمیع و بصیر
متکلم مرید و حی و قدیر
همچنین از حقایق عالم
همه چیزی بود در او مدغم
خواهی افلاک و خواهی ارکان گیر
خواه کان یا نبات و حیوان گیر
صورت نیک و بد نوشته در او
سیرت دیو و دد سرشته در او
گرنه مرآت وجه باقی بود
از چه رو شد فرشته را مسجود
بود عکس جمال حضرت پاک
اگر ابلیس پی نبرد چه باک
هر چه در گنج کنت کنز نهان
بود، در وی خدا نمود عیان
خلق را در ظهور پیدایی
هستی اوست علت غایی
زانکه عرفان بود سبب آن را
و اوست مظهر کمال عرفان را
جامی : دفتر اول
بخش ۷۹ - در بیان اندراج و اندماج شئون و اعتبارات فی اول رتب الذات و عدم تمایز ایشان از یکدیگر لا علما و لا عینا و تمایز ایشان فی ثانی رتب الذات علما لا عینا و ظهور ایشان فی مراتب الکون متفرقة مفصلة پس ظهور ایشان در مرتبه انسان کامل مجتمعة وحدانیة کما فی اول رتب الذات و ذلک غایة الغایات و نهایة النهایات
بود جمله شئون حق ز ازل
مندرج در تعین اول
همه بالذات متحد با هم
همه در ضمن یکدگر مدغم
همه در ستر جمع متواری
همه از فرق و حکم او عاری
در میانشان تعدد و تمییز
خارجا منتفی و علما نیز
بعد ازان در تعین ثانی
شد مفصل شئون پنهانی
شد حقایق ز یکدگر ممتاز
امتیازی درون پرده راز
امتیازی ز روی علم فقط
ز امتیازات خارجی منحط
وز پی آن حقایق مذکور
آمد از موطن بطون به ظهور
گر چه بودند باطن اندر ذات
ظاهر ذات بود چون مرآت
عکس باطن نمود در ظاهر
گشت امکان وجوب را ساتر
واجب از عکس صورت باطن
منصبغ شد به صبغ هر ممکن
متعدد به پیش چشم شهود
بود واحد به ذات لیک نمود
ز اختلاف تنوعات ظهور
شد مراتب عوالم مشهور
اولا عالم عقول و نفوس
وز پی آن مثال بس محسوس
زین عوالم باسرها اسما
نشد الا جدا جدا پیدا
بود هر شخص شخصی از اشخاص
زین عوالم به اسم دیگر خاص
آمد آیینه جمله کون ولی
همچو آیینه ای نکرده جلی
ننمود اندر او به وجه کمال
صورت ذوالجلال و الافضال
زانکه بود این تفرق عددی
مانع از سر جمعی احدی
گشت آدم جلای این مرآت
شد عیان ذات او به جمله صفات
مظهری گشت کلی و جامع
سر ذات و صفات ازو لامع
متجلی شد اندرین مظهر
همه اسما به رنگ یکدیگر
شد تفاصیل کون را مجمل
بر مثال تعین اول
به وی این دایره مکمل شد
آخرین نقطه عین اول شد
مصحفی گشت جامع آیات
هستی اش غایت همه غایات
جامی : دفتر اول
بخش ۹۱ - در بیان معنی اسم الله
هر تعین که گشت لا حق ذات
هست معدود در عداد صفات
ذات با هر تعین تنها
اسم آمد ز جمله اسما
ور بود با تعینات تمام
اسم جامع همی نهندش نام
لفظ الله و صورت کامل
اسم این اسم دان و زین مگسل
فابتداء الکلام بسم الله
کان بالکامل الذی حاذاه
ابتدا و انتها که قرآن راست
هر دو شرح کمال انسان راست
ختم بر ناس و ابتدا از ناس
قدر انسان ازین میان بشناس
وصف او لایزال و لم یزل است
اول الفکر و آخرالعمل است
این بود شأن علت غایی
جهد کن کین مقام را شایی
جامی : دفتر اول
بخش ۹۲ - در بیان معنی اسم الرحمان و اسم الرحیم
هست اسم وجود حق رحمان
باعتبار العموم للاعیان
رحمتی در کمال بسط و سعت
مستفاد از «و رحمتی و سعت »
نیست غیر از وجود عام مفاض
بر حقایق ز واهب فیاض
اسم رحمان ازان بود مشتق
لفظ او خاص و معنیش مطلق
لفظ او بی وقوع سهو و غلط
می شود بر خدا مقول فقط
لیک معنیش شامل و عام است
کون را گشته خوان انعام است
عکس اینست حکم اسم رحیم
باعتبار الخصوص و التعمیم
هست اسم وجود حق اما
متخصص به موجب اشیا
بخشد از خوان رحمت القصه
طالبان وجود را حصه
لفظش افتاد بی خلاف و شقاق
بر حق و خلق جایزالاطلاق
جامی : دفتر اول
بخش ۹۶ - در بیان آنکه حکم لعنت مخصوص به تالیان قرآن نیست بلکه هر عملی ناشی از عجب و ریا و سایر محبطات عمل می شود از این قبیل است
حکم لعنت ز فعل بی اخلاص
نیست با قاریان قرآن خاص
بس مصلی که در میان نماز
می کند بر خدای عرض نیاز
چون در صدق نیست باز بر او
می کند لعنت آن نماز بر او
این بود حال سایر قربات
چون صیام و قیام و حج و زکات
هر چه اخلاص نیست اکسیرش
گر زر ناب کم ز مس گیرش
چیست اخلاص آنکه کسب و عمل
پاک سازی ز شوب نفس دغل
نه در آن صاحب غرض باشی
نه ازان طالب عوض باشی
کیسه خود ازو بپردازی
سایه خود بر او نیندازی
حول خود از میانه برداری
قوت خود تمام بگذاری
حول و قوت ز فضل حق بینی
گل حکمت ز باغ حق چینی
بخشش محض بینی اش ز خدا
بر تو جاری شده ز وهب عطا
لیک با این همه خجل باشی
فعل ناکرده منفعل باشی
زانکه آن فعل گر چه فضل حق است
مبتنی بر قضای ما سبق است
مظهر آن تویی و در ظاهر
ساری احکام مظهر و سایر
گر چه خالیست فعل حق ز خلل
ناقص آمد عمل ز نقص محل
آب باران که فصل فروردین
آمد از آسمان به سوی زمین
بود شیرین ولی به عرصه دشت
شور شد چون به خاک شوره گذشت
بود جان بخش بوی باد شمال
که وزید از مهب لطف و جمال
بر بیابان گرم کرد مرور
یافت اسم سموم و نعت حرور
جامی : دفتر اول
بخش ۹۷ - در بیان آنکه مخلص مکسور اللام مادام که اخلاص را مضاف به خود می بیند در عین اشراک است و المخلصون علی خطر عظیم اشارت بدین تواند بود و چون به فضل حق سبحانه خلاصی از خودش دست داد و آن اخلاص را مضاف به حق سبحانه مشاهده کرد مخلص باشد بفتح اللام بلکه مخلص باشد و هم مخلص مخلص مفتوح اللام به اعتبار اضافت فعل اخلاص به حق و مخلص مکسوراللام به اعتبار مظهریت خودش مر فعل حق را سبحانه و لهذا مخلصین در شأن انبیا علیهم السلام به روایتی کسر و فتح لام نازل شده است
مرد مخلص نگشته از خود پاک
باشد اخلاص او همه اشراک
نفسش از چرک شرک ناشده صاف
دارد اخلاص را به خویش مضاف
نیست پیش محقق آگاه
مخلصان را جز این خطر در راه
چون رهاند حقش ز نفس دغل
کسر لامش شود به فتح بدل
بود مخلص کنون شود مخلص
دهدش مخلصی ز خود مخلص
بلکه چون خود ز نفس ناکس رست
کسر او فتح و فتح او کسر است
گر به اخلاص خود شود حاضر
بیند اخلاص حق ز خود ظاهر
مخلص آید ولی به حق نه به خود
به حق آموزد این سبق نه به خود
مخلص مخلصی که در قرآن
انبیا راست نازل اندر شان
در عبارت بود دو صیغه ولی
در حقیقت بود به یک معنی
جامی : دفتر اول
بخش ۱۱۷ - در بیان آنکه عزلت و اقسامش که مذکور شد یکی از آن چهار رکن است که ابدال به سبب مداومت بر آن به مقام خود رسیده اند و آن سه رکن دیگر صحت و جوع و سهر است چنانکه خواهد آمد
قدوه عارفان به سر قدم
قطب حق صاحب فصوص حکم
قدس الله سره الأصفی
و هدانا لقسطه الأوفی
کرده نقل از زبان معتمدی
در حکایات اهل دل سندی
که شبی در درون خلوت خاص
بودم از گفت و گوی خلق خلاص
در خانه بر این و آن بسته
بر مصلای خویش بنشسته
چشم جان در شهود شاهد غیب
پا به دامن کشیده سر در جیب
ناگه آمد کسی درون و ربود
آن مصلا که زیر پایم بود
زیر من یک دو گز حصیر افکند
که مصلا به غیر ازین مپسند
زو هراسی فتاد در دل من
زانکه در بسته بود منزل من
گفت ای ساده بهر چیست هراس
نهراسد ز کس خدای شناس
ثم قال اتق الله المتعال
فی جمیع الأمور و الأحوال
بود ز ابدال و در دلم افتاد
آندم از ملهم سداد و رشاد
که بپرم ازو به وجه سؤال
کز چه ابدال گشته اند ابدال
گفت ازان چار خصلت مشهور
که به قوت القلوب شد مسطور
عزلت و خامشی و جوع و سهر
کین بود عمده خصال و سیر
این سخن گفت و زد به رفتن رای
در فرو بسته و حصیر به جای
خارج آمد ز حد فهم عقول
که چه سان بود آن خروج و دخول
گر تو گویی تمثل ارواح
بود آن نی تحول اشباح
آید از حول و قوت کمل
که مجرد شوند ازین هیکل
چون ملایک به خلع و لبس صور
متمثل شوند جای دگر
گویم آری ولی بدین تقریر
نشود راست انتقال حصیر
هست جسمی کثیف و ظلمانی
نیست چیزی لطیف و روحانی
به تمثل چه سان شوی قابل
تا بدان قول حل شود مشکل
گر تو گویی که کاملان را هست
از خدا بر وجود اشیا دست
شاید آن را به قوت ایجاد
داخل خانه وصف هستی داد
خارج خانه اش وجود نبود
داخل خانه اش وجود فزود
گویم این نیست خود بکلی رد
لیک باشد عظیم مستعبد
زانکه هر چه آفریندش کامل
گر شود لحظه ای ازان غافل
کشد از عرصه وجود قدم
رخت هستی برد به کوی عدم
این نشاید که کامل از همه سوی
آورد جانب حصیری روی
عمرها روی ازان نگرداند
چشم همت ازو نپوشاند
تا کند روزگار دور و دراز
تو نیازی بر آن ادای نماز
گر تو گویی سزد ز صاحب دید
که کند نقل آن به خلق جدید
دل برون زو وجود برباید
در درون مثل آن بیفزاید
عرش بلقیس و نقل آن ز سبا
اینچنین گفت عارف دانا
در سبا کرد آصفش اعدام
داد جای دگر به هستی نام
ور نه یک ماهه راه در یک آن
قطع کردن برون بود ز امکان
زانکه تحریک جسم و جسمانی
امر تدریجی است نی آنی
گویم این وجه بس قویم و قویست
گر چه بیرون ز حد وهم غویست
لیک کار خدا و خاص خدا
نیست محصور در مدارک ما
ای بسا کار کاید از ابدال
که بود پیش عقل خلق محال
باشد از خالق قوی و قدر
کارشان خارق قوای بشر
هر چه فهم تو زان بود قاصر
مشو آن را ز ابلهی منکر
هر چه عقلت کند بر آن اقبال
مبر آن را برون ز حد محال
معنی استحالت و امکان
باشد از اکثر عقول نهان
بس که باشی مصدق و موقن
کان بود مستحیل و این ممکن
لیک نسبت به قدرت صانع
نبود هیچ یک ازان واقع
تا نورزی طریقت ابدال
کی شناسی حقیقت این حال
عزلت و صمت و جوع و کم خوابی
پیشه کن تا مقامشان یابی
شرح عزلت گذشت و اسرارش
نیست حاجت دگر به تکرارش
زان سه رکن دگر سخن بشنو
ترک انکار کن بدان بگرو
جامی : دفتر اول
بخش ۱۲۱ - اشارة الی قوله علیه السلام من کان یؤمن بالله و الیوم الاخر فلیقل خیرا او لیصمت
مصطفی کش جوامع الکلم است
که بدان سلک شرع منتظم است
بعد من کان مؤمنا بالله
و بیوم ینال فیه جزاه
گوهر صدق بی تفاوت سفت
فلیقل خیرا او لیصمت گفت
خیر گو خیر ور نه خامش کن
هر چه جز خیر ازان فرامش کن
هر که دانا بود به آنکه خدا
هست بینا به هر کس و شنوا
و گر از خیر دم زند یا شر
کند او را سؤال در محشر
هر چه گوید به عقل گوید و هوش
ور نباشد ز گفت و گوی خموش
جامی : دفتر اول
بخش ۱۲۲ - در بیان آنکه قول خیر کدام است که به آن اشتغال نمایند و قول شر کدام است که از آن اجتناب کنند
قول صادر ز فاعل مختار
چار نوع است گوش با من دار
یا بود خیر سامع و قاتل
که ازان قرب حق شود حاصل
قائل از وی به رفعت درجات
رسد و مستمع به فوز و نجات
همچو قول رسول یا اصحاب
که گرفتند ازو طریق صواب
یا گزارنده را بود نافع
گر چه باشد وبال بر سامع
همچو تبلیغ وحی با کفار
که نمودند بر جحود اصرار
اجر تبلیغ یافت پیغمبر
کافران را فزود کفر و بطر
یا بود خیر مستمع را لیک
مر گزارنده را نیفتد نیک
همچو وعظ مرائیان زمان
که نرستند از خیال و گمان
ماند واعظ به وزر عجب و ریا
مستمع کار بست و یافت جزا
یا نه گوینده نی نیوشنده
باشد از وی به خیر کوشنده
چون مقالات خاص و عام امروز
که بود زین قبل تمام امروز
نکند بر زبانشان جریان
غیر قلماش و هرزه هذیان
بلکه کذب و نمیمه و غیبت
هزل نامش کنند یا طیبت
نیست زین چار جز دو قسم نخست
کاید از مرد هوشیار درست
زان دو قسم دگر ببند زبان
ور نه بینی ادب چو بی ادبان
جامی : دفتر اول
بخش ۱۲۸ - اشارة الی معنی قوله تعالی: قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیرة انا و من اتبعنی و سبحان الله و ما انا من المشرکین
شاه این راه کز سر معنی
بود ادعوا الی الله ش دعوی
یافت ادعو چو استناد به وی
کرد قید علی بصیره ز پی
یعنی این دعوتم نه بر عمیاست
بینم آن را که از خدا به خداست
بلکه مدعو وی است داعی نیز
در هدی و ضلال ساعی نیز
خود ز خود خویش را به خود خواند
خود کند هر چه خواهد و داند
گمرهان را درین نشیمن بیم
خوانم از اسم منتقم به رحیم
من کیم مر خدای را سایه
اسم هادی دهد مرا مایه
کیست گمراه ظل اسم مضل
ظل بود فی الحقیقه عین مظل
گر چه ما در شمار اسماییم
لیکن از روی ذات یکتاییم
من و هر کس گرفته است سبق
ز من اندر شهود وحدت حق
خلق را سوی حق چنین خوانیم
سر این کار را چنین دانیم
دانم او را ز نقص شرکت پاک
لست ممن یقول بالاشراک
جامی : دفتر اول
بخش ۱۳۲ - قال رسول الله صلی الله علیه و سلم یوجر ابن آدم فی نفقته کلها الاشیئا وضعه فی الماء و الطین
مصطفی گفت هر که کرد انفاق
ببرد مزد خویش یوم تلاق
مگر آن هرزه کار بی حاصل
که کند سعی در عمارت گل
هر چه سازد در آب و خاک تلف
نایدش زان به غیر باد به کف
گر تو گویی کسی که دسترسی
یافت، سازد بنای خیر بسی
خانقاه و رباط و مسجد و پل
برکه و حوض بر ممر و سبل
چون بود قصدش از ریا منفک
مزد یابد بر آن عمل بی شک
گویم آری ولی به وجه جواب
با تو گویم دقیقه ای دریاب
قبله گاه توجهات همم
بر دو گونه است در جمیع امم
یا حفوظ نشیمن گل و آب
یا حظوظ ریاض حسن ماب
هر که می خواهد از عمارت گل
فسحت دار و نزهت منزل
یا تفاخر میانه اقران
که بنا کرد مسجدی ویران
چون به اخلاص همت عامل
متجاوز نشد ز عالم گل
نفقاتش در آب و گل موضوع
ماند و او ز اجر او مقطوع
بلکه در حج و عمره و صلوات
چون بود بهر عاجلت نفقات
همه ماند در آب و گل مرهون
ندهد اجر صانع بیچون
هر که را از عمارت گل و آب
هست مقصود کسب قرب و ثواب
چون ز گل درگذشت همت وی
نفاتش همی رود در پی
نفقاتش چو قطع کرد این راه
عندکم بود گشت عندالله
جامی : دفتر اول
بخش ۱۳۷ - اشارت به تقسیم جوع به اختیاری و اضطراری
جوع آیین سالک راه است
شیوه عارفان آگاه است
جوع سالک به اختیار بود
جوع عارف به اضطرار بود
می نماید رونده مرتاض
از مطاعم به قصد خویش اعراض
تا دلش خوی با خوشی نکند
نفسش آهنگ سرکشی نکند
راهش آخر به مقصد انجامد
چون به مقصد رسد بیارامد
مرد عارف چو یافت لذت قرب
نه به اکلش فتد کشش نه به شرب
اکل و شربش چه باشد انس به حق
دایم او در حق است مستغرق
لقمه از خوان یطعمش بینی
شربت از چشمه سار یسقینی
جان او در تجلی صمدی
دارد از حق تسلی ابدی
حاجت خوردن از تهی شکمیست
مر صمد را تو خود بگو چه کمیست
گر صمد را کسی کند تعریف
فهو مالم یکن له تجویف
وصف تجویف خاص امکان است
پری او ز فیض رحمان است
گر نه رحمان کند وجود دهی
ماند از معنی وجود تهی
ذات رحمان چو هست عین وجود
خالی از کجا تواند بود
جامی : دفتر اول
بخش ۱۴۸ - اشارة الی بعض بطون قوله تعالی و جنة عرضها السموات و الارض
اصل جنات جنت الذات است
عرضها الارض و السماوات است
ارض چه بود، حقایق اعیان
مستقر در نشیمن امکان
آسمان چه صفات یا اسما
متأثر ز حکم شان اشیا
بود اعیان باسرها و صفات
مندمج در نخست رتبه ذات
وحدت صرف و هستی ساذج
بود اینها همه در او مدرج
امتیازی و اختلافی نه
اتفاقی و ائتلافی نه
ذات خود را چو کرد بر خود عرض
عرضش این آسمان شد و این ارض
هم درآمد به کسوت اسما
هم برآمد به صورت اشیا
لیک در علم خویش نی در عین
بود در علم مندمج کونین
باز دیگر چو عرض کرد آغاز
کرد ارض و سمای دیگر ساز
ارض شد ملک و آسمان ملکوت
هر دو در تحت سطوت جبروت
شاید چو بار نخست در دومین
عرض او عین آسمان و زمین
هر چه در غیب ذات باطن بود
در شهادت ظهور کرد و نمود
آنچه در وی تجرد و تأثیر
گشت ظاهر شد آسمان و اثیر
آسمانی ولیک روحانی
نه هیولانی و نه جسمانی
وانچه آمد مخالف ارواح
ارض اجساد باشد و اشباح
طبقات است آن زمین و ازان
باشد اطباق آسمان جهان
ذات حق را که جنت آیین است
عرضهاالارض و السما این است
چون عیان شد ز غیب قدس قدم
عرضش این هر دو شد نه بیش و نه کم
جامی : دفتر اول
بخش ۱۶۸ - اشارت به آنکه نکته در آن چه بوده باشد که حضرت شیخ قدس سره از خود به کلمه ایشان تعبیر کرده نه به او که غایب واحد راست
گر تو گویی که شیخ دین ز چه رو
لفظ ایشان وظیفه ساخت نه او
گویمت زانکه لفظ او مطلق
هست اشارت سوی هویت حق
پیش چشم شهود دیده وران
محو باشد هویت دگران
در عبارت چو او و هو رانند
غرض از او و هو همو دانند
نیست مشهود جز هویت او
لا هو فی الوجود الاهو
وان هویت که واحد است و احد
برتر از وهم کثرت است و عدد
لیک چون در عدد شود ساری
رو نماید تعددی طاری
به تک و پو چو مرد وحدت جوی
از تعدد نهد به وحدت روی
سر وحدت بر او شود غالب
وصف کثرت ازو شود غایب
چون شود دور کثرتش ز نظر
لفظ ایشان به آن بود در خور
جامی : دفتر اول
بخش ۱۶۹ - سؤال و جواب
ور تو گویی که کاملان بسیار
ما و من آورند در گفتار
بی شک ایشان بسی شتافته اند
وز من و ما خلاص یافته اند
ما و من بر زبان چرا رانند
غرض از ما و من که را دانند
گویم آن کس که شد ز خویش خلاص
شد به سر شهود وحدت خاص
غیر مشهود خود نداند هیچ
غیر ازان بر زبان نراند هیچ
نشود زانش ما و من مانع
هر چه گوید بر آن شود واقع
من چو گوید مرادش از من اوست
اوست چون مغز و لفظ ها همه پوست
بلکه حق بر زبان او گویاست
نطق حق از زبان او پیداست
متکلم ز خود چو گوید راز
جز من و ما دگر چه گوید باز
قایل من چو نیست جز ذوالمن
غیر ذوالمن کجا بود آن من
قطره چون بحر ساخت ناچیزش
که تواند ز بحر تمییزش
به من و ما اگر شود گویا
من و مایش بود همان دریا
گر چه آرد هزار طوفان زور
نفتدش در شهود بحر فتور
جامی : دفتر اول
بخش ۱۷۷ - رجوع به آنچه پیش از این اشارتی به آن رفته بود
پیش ازین ذکر قاصد و نامه
زد به لوح بیان رقم خامه
نامه ای بود بس عظیم الشان
قرة العین خواجه مرسل آن
حاصل نامه آنکه می باید
چند بیتی روان به نظم آید
در بیان عقاید اسلام
کافی اندر بیان آن و تمام
آن عقاید که ضبطش آسان است
واندر آن خاص و عام یکسان است
هر که هست اهل سنت و دیندار
باشد او را ز حفظ آن ناچار
اینک آن را همی کنم املا
مستعینا بربنا الأعلی
جامی : اعتقادنامه
بخش ۵ - اشارت به حیات
از صفاتش یکی حیات آمد
که امام همه صفات آمد
نه حیاتش به روح و نفس و تن است
بلکه او زنده هم به خویشتن است
او به خود زنده ایست پاینده
زندگان دگر به او زنده
جامی : اعتقادنامه
بخش ۷ - اشارت به ارادت
وز پی آن بود ارادت و خواست
خواستی لایزال بی کم و کاست
فعل هایی که از همه اشیا
نو به نو در جهان شود پیدا
گر ارادی بود چو فعل بشر
ور طبیعی بود چو سیل و حجر
منبعث جمله از مشیت اوست
مبتنی بر کمال حکومت اوست
نخلد بی ارادتش خاری
نگسلد بی مشیتش تاری
فی المثل گر جهانیان خواهند
که سر مویی از جهان کاهند
گر نباشد چنان ارادت او
نتوان کاستن سر یک مو
ور همه در مقام آن آیند
که بر آن ذره ای بیفزایند
ندهد بی ارادت او سود
نتوانند ذره ای افزود
جامی : اعتقادنامه
بخش ۱۵ - اشارة الی ختمیته صلی الله علیه و سلم
خاتم الانبیاء و الرسل است
دیگران همچو جزو و او چو کل است
از پی او رسول دیگر نیست
بعد ازو هیچ کس پیمبر نیست
چون در آخر زمان به قول رسول
کند از آسمان مسیح نزول
پیرو دین و شرع او باشد
تابع اصل و فرع او باشد
دین همین شرع و دین او داند
همه کس را به دین او خواند
جامی : اعتقادنامه
بخش ۲۲ - اشارت به آنکه تکفیر اهل قبله جایز نیست
هر که شد ز اهل قبله بر تو پدید
که به آورده نبی گروید
گر چه صد بدعت و خطا و خلل
بینی او را ز روی علم و عمل
مکن او را به سرزنش تکفیر
مشمارش ز اهل نار و سعیر
ور ببینی کسی ز اهل صلاح
که رود راه دین صباح و رواح
از مناهی شود بکل یک سوی
با اوامر نهد بکلی روی
کند از فرض ها و نافله ها
سوی عقبی روانه قافله ها
به یقین اهل جنتش مشمار
ایمن از روز آخرش مگذار
مگر آن کس که از رسول خدا
شد مبشر به جنت المأوی
گر چه ده کس بود به آن مشهور
اندر آن ده مدارشان محصور
زانکه جمعی ز آل پاک سرشت
هم بشارت رسیدشان به بهشت