عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۰
رای اقضی القضاة اگر خواهد
زله پیش از نکاح بفرستد
خواجه چون خوان صبح‌دم فکند
زود پیش از صباح بفرستند
نزل ارواح دوستان نو نو
به صباح و رواح بفرستد
دل گرسنه است قوت فرماید
روح تشنه است راح بفرستد
بیخ دل را چو ریح صرصر کند
شاخ جان را ریاح بفرستد
نیک ترسانم از فساد جهان
مهر کار از صباح بفرستد
بر جگر صد جراحت است مرا
یک قصاص جراح بفرستد
شحنهٔ دانش مرا منشور
از نجات و نجاح بفرستد
رستم فضل را ز هند کرم
هم سنان هم رماح بفرستد
در دار الکتب چو باز کند
نسختی از صحاح بفرستد
بفرستد به من سقیم صحاح
درد ندهد صحاح بفرستد
وقت هیجاست در خورد که علی
سوی قنبر سلاح بفرستد
کتب علم گنج روحانی است
سوی عالم مباح بفرستد
هم خزانهٔ فتوح بگشاید
هم نشانهٔ فلاح بفرستد
مال دنیاست سنگ استنجا
به سوی مستراح بفرستد
به کرم بی‌جگر به خاقانی
آنچه کرد اقتراح بفرستد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۳ - این قطعه را در واقعهٔ حبس خویش گفته
بهشت صدرا تا دولت تو در دربست
بر آستان تو درهای آسمان بگشاد
قریشی هدی از رایت تو کرد شرف
یمانی ظفر از تیغ تو گرفت نژاد
به بارگاه تو دامن کشان رسید انصاف
ز درگه تو گریبان دریده شد بیداد
سپهر مهرهٔ بازوی بندگان تو گشت
از آن قبل ز قبول فنا شده است آزاد
سیه سپید جهان گوئی از دوات تو خاست
که صورت شب و روز آمد آبنوس نهاد
به یاد حضرت تو یوسفان مصر سخن
مدام جام معانی کشند تا بغداد
ز بود بنده و نابود او چه برخیزد
کجا رضای تو نبود، نبود و بود مباد
رضای خاطر من چون توئی تواند جست
که آب و دانهٔ سیمرغ جم تواند داد
خدایگان سپهر آستان نکو داند
که در جهان سخن بنده بی‌نظیر افتاد
در آن مبین که ز پشت دروگری زاده است
کجا خلیل پیمبر ه از دروگر زاد
ز بنده بوی برند آن و این در این صنعت
اگرچه موی برند این و آن در این بنیاد
در آن چه عیب که از سرب بشکند الماس
هنر در آن، که ز الماس بشکند پولاد
بدل من آمدم اندر جهان سنائی را
بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد
دهان دهر به گوهر چنان بیاکندم
که ره نبود نفس را که گویدم فریاد
به باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن
ز خشک بید هر افسرده‌ای چه اری یاد
ز نخل، میوه توان چید چون بیازی دست
ز بید کرم توان یافت چون بجنبد باد
اگر جهان من از غم کهن شده است رواست
جهان به مدح تو تازه کنم بقای تو باد
دلی که مدح تو سازد شکسته به که درست
چو جای گنج سگالی خراب به کاباد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۴ - در دعای مادر
مادرم کرد وقت نزع، دعا
که تو را بانگ و نام سرمد باد
عمر تو عمر نوح باد ولی
دولتت دولت محمد باد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۵ - در حماسه
چون زمان، عهد سنائی درنوشت
آسمان چون من سخن گستر بزاد
چون به غزنین ساحری شد زیر خاک
خاک شروان ساحری دیگر بزاد
بلبلی زین بیضهٔ خاکی گذشت
طوطی نو زین کهن منظر بزاد
مفلقی فرد از گذشت از کشوری
مبدع فحل از دگر کشور بزاد
از سیوم اقلیم چون رفت آیتی
پنجم اقلیم آیتی دیگر بزاد
چون به پایان شد ریاحین، گل رسید
چون سرآمد صبح صادق خور بزاد
ماه چون در حیب مغرب برد سر
افتاب از دامن خاور بزاد
جان محمود ار به گوهر باز شد
سلجق عهد از بهین گوهر بزاد
در فلان تاریخ دیدم کز جهان
چون فرو شد بهمن، اسکندر بزاد
یوسف صدیق چون بربست نطق
از قضا موسی پیغمبر بزاد
اول شب بوحنیفه درگذشت
شافعی آخر شب از مادر بزاد
گر زمانه آیت شب محو کرد
ایت روز از مهین اختر بزاد
تهنیت بادا که در باغ سخن
گر شکوفه فوت شد، نوبر بزاد
گر شهابی برد چرخ، اختر گذاشت
ور زهابی خورد خاک، اخضر بزاد
آن مثل خواندی که مرغ خانگی
دانه‌ای در خورد و پس گوهر بزاد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۶ - در بارهٔ رشید الدین وطواط
نیک بد رائی با خلق جهان
که بدی نیک سوی جانت رساد
از تو نیکان را جز بد نرسید
که دعای بد نیکانت رساد
در پیت یارب پنهان من است
یارب آن یارب پنهانت رساد
آه خاقانی از آتش بتر است
یارب آن آتش سوزانت رساد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۳
مبر ای خواجه آب خاقانی
که زوال آب عمر تو ببرد
هرکه برگش دهد شکستن دل
بشکند شاخ عمر و بر نخورد
چون به نیکان کسی بد اندازد
بدش افتد چو نیک درنگرد
رگ چشم حیا کسی که برید
رگ جان بقاش اجل ببرد
بر عزیزان کسی که خواری کرد
زود گردد ذلیل و درگذرد
هرکه آرد به روی نیکان بد
هم نتیجهٔ بدیش پی سپرد
نامهٔ مصطفی درد پرویز
جامهٔ جان او پسر بدرد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۵ - در مدح مجد الدین افتخار الاسلام
با آینهٔ ضمیر مخدوم
خواهد که نفس زند نیارد
مجد الدین افتخار اسلام
که اسلام بدو تفاخر آرد
بحری است نهنگ سار کلکش
کالا گهر از دهن نبارد
در ظلمت حال خاطر اندوه
با نور خیال او گسارد
پر کحل جواهر آیدش چشم
چون بر خط او نظر گمارد
دل یاد کند فضایل او
چندان که به دست چپ شمارد
بر یاد محقق مهینه
انگشت کهینه بسته دارد
آخر چه حساب گیرد انگشت
کورا ز میان فرو گذارد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۷
دلت خاقانیا زخم فلک راست
که آن چوگان جز این گویی ندارد
ز جیب مه قواره‌ات زیبد از سحر
که بابل چون تو جادویی ندارد
ازین هر هفت کردهٔ هفت دختر
چو طبعت چرخ بانویی ندارد
خرد بوسد سر کلکت که چون او
عرابی نطق هندویی ندارد
به شروان گر کرم رنگی نمی‌داشت
به باب الباب هم بویی ندارد
به دامن گرچه دریا دارد اما
گریبانش نم جویی ندارد
چو کشتی شو عنان از پاردم ساز
ازین دریا که لولویی ندارد
ندارد موکبی کایام در وی
ردیف هر سگ آهویی ندارد
نگوئی کز چه معنی بشکنندت
که شمک آهو آهویی ندارد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۸ - در مدح منوچهر شروان شاه و شکایت اخستان شاه
در عجم کیست کو چو طفل عرب
طوق تو در گلو نمی‌دارد
همتت در جهان نمی‌گنجد
هفت دریا سبو نمی‌دارد
آفتابی است تیغ تو که غروب
جز به مغز عدو نمی‌دارد
آنکه فیض دو دست تو بشنید
چارجوی از دو سو نمی‌دارد
گو تیمم به خاک میکن از آنک
ز آب حیوان وضو نمی‌دارد
رای تو چون سپهر تو بر توست
رخنه در هیچ تو نمی‌دارد
کسری از شرم لعل خاتم تو
خاتم الا سرو نمی‌دارد
بی‌نسیم رضایت روضهٔ عمر
سر نشو و نمو نمی‌دارد
بی‌قبول هوات قالب عقل
قبله از لات و هو نمی‌دارد
بخت سوی تو نامه‌ای ننوشت
که رقم عبده نمی‌دارد
تو علی همتی و عالی تو
زیوری جز علو نمی‌دارد
کافرم کافر ار به خدمت تو
دل من آرزو نمی‌دارد
لیکن از روی طعنهٔ خسمان
آمدن هیچ رو نمی‌دارد
غصه‌ها هست در دلم که زبان
زهرهٔ بازگو نمی‌دارد
خلفت را که چشم بد مرساد
حرمت من نکو نمی‌دارد
آب رویم ببرد بر سر زخم
زخمهٔ کین فرو نمی‌دارد
روی جرم نکرده را کرمش
در نقاب عفو نمی‌دارد
جامهٔ جاه من درید چنانک
دل امید رفو نمی‌دارد
حرمت بیست ساله خدمت من
تو نگهدار کو نمی‌دارد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۱ - در هنگام زیارت مدینهٔ منوره گفته و در آن خاک نهفته است
ای شفیع صد هزار امت چو خاقانی به حشر
بنده مرتد بود و بر دست تو ایمان تازه کرد
گر زبان او جنابت داشت از هر جانبی
آن جنابت برگرفت اشکی که طوفان تازه کرد
چون زبان او به هفتاد آب خجلت شسته گشت
بر درت هر هفته‌ای هفتاد دیوان تازه کرد
زین سفر مقصود امسالش تو بودستی نه حج
کالامان گویان به درگاه آمد و جان تازه کرد
رفت زی کعبه که آرد کعبه را زی تو شفیع
تاش بپذیری که او با توبه ایمان تازه کرد
پیش کعبه نفس حسی بهر قربان هدیه برد
پیش صدرت جان قدسی کشت و قربان تازه کرد
این دو حرف از خون دل بنوشت و در خاکش نهفت
نسخهٔ توبه است کز خوناب مژگان تاره کرد
پیش بالینت ز بس زرد آب کز مژگان بریخت
زعفران سود و حنوط شخص یاران تازه کرد
پیشت از جان عود و ز دل عود سوزی کرده بود
هم ز سوز سینه عطر عود سوزان تازه کرد
تا به استسقای ابر رحمت آمد بر درت
کشت‌زار عمر فانی را به باران تازه کرد
عمر ضایع کرده‌ای دارد ز تو چشم قبول
کز قبول تو قبالهٔ عمر بتوان تازه کرد
قدر آن داری که طغرای قبولش درکشی
کانکه مقبول تو شد توقیع رضوان تازه کرد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۳
شکست این دلم نادرست اعتقادی
به سم خار در دیدهٔ آرزو زد
خطا کرد پرگار غمزش همانا
که زخمی بر آن سینهٔ نیک‌خو زد
شنیدی که زنبور کافر بمیرد
هر آنگه که نیشی به مردم فرو زد
نه کژدم سر نیش زد عالمی را
که او را وبال آمد آن نیش کو زد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۵ - در استغنای طبع
شاخ دولت به نزد خاقانی
میوه افشاندنش نمی‌ارزد
چرب و شیرین خوانچهٔ دنیا
به مگس راندنش نمی‌ارزد
زر طلب کردن از در ملکان
آفرین خواندنش نمی‌ارزد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۶
خاقانیا به بغداد اهل وفا چه جوئی
کز شهر قلب کاران این کیمیا نخیزد
گر خون اهل عالم ریزند دجله دجله
یک قطره اشک رحمت از چشم کس نریزد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۷ - در مرثیهٔ امیر رشید الدین اسد شروانی
آه و دردا که شبیخون اجل
در زد آتش به شبستان اسد
بدل نغمهٔ عنقاست کنون
نغمهٔ جغد بر ایوان اسد
اسدالله عجم خواند علیش
که علی بود ز اقران رسد
لاجرم خیبر خزران بگشاد
ذوالفقار کف رخشان اسد
لاجرم ز ابلق چرب‌آخور چرخ
دل دلی داشت خم ران اسد
بود معن عرب و سیف یمن
در کرم هندوی دربان اسد
گر اسد خانهٔ خورشید نهند
داشت خورشید کرم خان اسد
تاج بخش ملک مشرق بود
این نه بس باشد برهان اسد
مشتری ساختی از جرم زحل
مسن خنجر بران اسد
باز مریخ ز مهر افکندی
ساخت زر بر تن یکران اسد
باز زهره به عطار بردی
نامهٔ جود به عنوان اسد
باز مه بودی هر ماه دوبار
گاه خوان گاه نمکدان اسد
آسمان کردی بر گنج کمال
حمل و ثور دو قربان اسد
مهر و مه بود چو جوزا دو بدو
خادم طالع سرطان اسد
کمتر از داس سر سنبله بود
اسد چرخ به میزان اسد
نیش عقرب شده و قوس قزح
هم کمان هم سر پیکان اسد
مجلسش کعبه و انداخته دلو
خلق در زمزم احسان اسد
بخت بر کوس فلک بستی پوست
از تن جدی به فرمان اسد
وز فم الحوت نهادی دندان
بر سر ترکش ترکان اسد
سالها قصد فلک داشت مگر
جنبش رای فلک‌سان اسد
اسدا کنون چو اسد بر فلک است
ای فلک جان تو و جان اسد
فلکی بین شده بالای فلک
اسدی بین شده مهمان اسد
دشمن نیک اسد خوانندم
دوستان بد نادان اسد
به خدائی که فرستاد از عرش
آیت عاطفه در شان اسد
به خدائی که رقوم حسنات
کرد توقیع به دیوان اسد
به خدائی که اسد را ز فلک
بگذرانید ز امکان اسد
به خدائی که اسد را به بهشت
بسانید ز ایمان اسد
که به شروان ز دلم سوخته‌تر
هیچ دل نیست ز هجران اسد
علم الله که ز من غم‌زه‌ده‌تر
هیچکس نیست ز اخوان اسد
اشک‌ها راندم و گر حاضر می
تعزیت داشتمی آن اسد
عاریت خواستمی گوهر اشک
ز ابر دست گهر افشان اسد
حاش لله که سماتت ورزم
چون خزان بینم نیسان اسد
عبرت آید دل ویران مرا
دیدن خانهٔ ویران اسد
گرچه در مدت چل سال تمام
بی‌نیازی بدم از نان اسد
لیک چون من به همه شروان کیست
که نبد ریزه خور خوان اسد
ز آن همه ریزه خوران یک کس نیست
شاکر جود فراوان اسد
لیکن از گفتهٔ خاقانی ماند
نام جاوید ز دوران اسد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۹ - در نکوهش زن
زخم بر دل رسید خاقانی
تا خود آسیب بر خرد چه رسد
نقب محنت به گنج عمر رسید
تا به بنیاد کالبد چه رسد
گوئی از باغ جان رسد خبرت
بوئی ای مه نمی‌رسد چه رسد
چرخ را ز آه من زیان چه بود؟
پیل را از پشه لگد چه رسد؟
از فراش کهن به لات رسید
تا ازین نو رسیده خود چه رسد
غم رسید از ترنج تازه تو را
تا ز نارنج دست زد چه رسد
از یکی زن رسد هزار بلا
پس ببین تا ز ده به صد چه رسد
سنگ باران ابر لعنت باد
بر زن نیک، تا به بد چه رسد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۲ - در مرثیه امام ناصر الدین ابراهیم باکوئی
از مرگ براهیم که علامهٔ دین بود
دردا که علامات کرامات نگون شد
تا تختهٔ خاک است حصارش فضلا را
سر تختهٔ خاک آمد و دل خانهٔ خون شد
گویند که سلطان مهین بر در گنجه است
در گنجه کنون بین که ز بغداد فزون شد
من گنجه نبینم که براهیم در او نیست
من مکه نخواهم که ازو کعبه برون شد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۶ - در مدح خاموشی
خاقانی ار زبان ز سخن بست حق اوست
چند از زبان نیافته سودی زیان کشد
گو محرمان بخرده کفن بر کتف کشند
او بر در خدای کفن بر روان کشد
نای است بی‌زبان به لبش جان فرو دمند
بر بط زبان و رست عذاب از جهان کشد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۷
پیشوای علما جامهٔ من
نز پی بیشی و پیشی پوشد
لیک خواهد که به پوشیدن آن
در تنم خلعت بیشی پوشد
کان قبا کز حبش آرند رسول
بهر تشریف نجاشی پوشد
خواجه داند که مرا دل ریش است
مرهمی بر سر ریشی پوشد
چه عجب آب که گنج هنر است
عیب خاک از سر خویشی پوشد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۸ - در مرثیهٔ عز الدین بوعمران
جهان را آه آه از دل برآمد
چو عزالدین بوعمران فروشد
برآمد هر شب افغان از دل طور
چو روز موسی عمران فروشد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۳۹
چه شد که بادیه بربود رنگ خاقانی
که صبح فام شد از راه و شام‌گون آمد
در آفتاب نبینی که شد اسیر کسوف
چو تیغ زنگ زده در میان خون آمد
میار طعنه در آن کش سموم بادیه سوخت
که آن سفر ز عذاب سقر فزون آمد
مکن به لون سیه دیگ را شکسته، ببین
که از دهان کدام اژدها برون آمد