عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲
ای امم را سر بسر مالک رقاب
شرمگین ماه از رخت چون آفتاب
ساخت تا نقاش قدرت نقش تو
حسن یوسف گشت چون نقشی برآب
هر که دیدت رخ به بیداری به روز
آفتاب و مه به شب بیند به خواب
شد شرنگ از لعل نوشین تو شهد
گشت آب از آتشین رویت شراب
در فراقت خون دل لخت جگر
عاشقان را آن شراب است این کباب
کشوری آباد را، ویرانه کرد
اختلاف رأی و جور انقلاب
سر، به پای صلح کل باید نهاد
تا از او آباد گردد هر خراب
با بتی مهوش صبوحی کش به صبح
پیش کز رخ شمس برگیرد نقاب
بهر شیرین، خسرو، ار فرهاد کشت
تلخی شیرویه کرد او را عقاب
سر نهادن بر سر سودای عشق
منصبی عالیست سر از وی متاب
بی حسابی های عالم نیست شد
در حساب مالک یوم الحساب
از ثعالب شد تهی میدان مکر
حیدر صفدر برون آمز زغاب
در حجاب وهم «حاجب » تا بکی
ای خوش آن روزی که برگیری حجاب
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۵۴
در ارض و سما غیر تو شمس و قمری نیست
وز شمس و قمر جز تو نشان و اثری نیست
مادر مگرت بود قمر، شمس پدر زانک
غیر از تو، به حق شمس و قمر را پسری نیست
قدت شجر طیبه حسنت ثمر اوست
طیب شجری چون تو و طاهر ثمری نیست
در زیر و زبر معنی شمس و قمری تو
خالی ز تو یک نقطه زیر و زبری نیست
در عالم جان سیر و سفر کن ز تنستان
چون بهتر از این مرحله سیر و سفری نیست
در مرحله عشق تو بی پا و سرانند
پیش سر و پای تو به خط پا و سری نیست
از مخبر صادق شنو احوال جهان را
اینجاست خبرها که در آنجا خبری نیست
اندر پی دیدار تو صاحب نظرانند
نزد رخ زیبای تو صاحب نظری نیست
گر هست قضا و قدری از قلم تست
ور نیست چنین هیچ قضا و قدری نیست
شد نیشکر از خامه «حاجب » شکرستان
بهتر زنی خامه او نیشکری نیست
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۶۰
عاشق جانانه از جان بگذرد
جان کند قربان جانان بگذرد
دین و ایمان چیست در سودای عشق
عشقباز، از دین و ایمان بگذرد
دردمند عشق کی خواهد طبیب
از علاج درد و درمان بگذرد
زین بساط دهر از یک تندباد
همچنان موری سلیمان بگذرد
کس نخواهد ماند باقی جز خدا
چون گدا یکروز سلطان بگذرد
چون سکندر، از فراق دوستان
خضر نیز از آب حیوان بگذرد
دار، را عیسی گهی رفتی فراز
گه ز داری پور عمران بگذرد
کفر و ایمان صلح کردند و گذشت
کافر است آنکو، به کفران بگذرد
نیست کس انسان پرست و حق پسند
کز بتی بر شکل انسان بگذرد
ظالم ار، سندان بود مظلوم را
تیر آه از سخت سندان بگذرد
ملک ویران، نوجوانان غرق خون
این ستم بر آل سامان بگذرد
شعله آه از جگر سر بر کشید
سیل اشک از دل به دامان بگذرد
هر دهی آباد از دهقان شود
ده خراب افتد چو دهقان بگذرد
«حاجبا» تا صلح کل گیرد رواج
این بلا بر اهل ایران بگذرد
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸
پیش بینان همه گفتند کسی می آید
بدل او به غلط نیز بسی می آید
یوسفی عصمت و احمد صفتی برخیزد
موسی آیات و مسیحا نفسی می آید
خر سواران همه رفتند چو دجال امروز
مهدئی گرم عنان بر فرسی می آید
حاکم نزع سلاح است بود آمر صلح
این چنین دادگر و دادرسی می آید
بلکه موسی کندش جده و عیسی تنعیم
شحنه آدم اول عسسی می آید
عنکبوتا ندهی تار نبندند قنار
هر طرف بانگ گسستن مگسی می آید
شمس در طور سرایت ز چه تابد، هر صبح
موسی آسا، به امید قبسی می آید
کاروان رفت و در این مرحله گم گشته بسی است
سعی کن تا که صدای جرسی می آید
طایر گلشن جاویدم و اندر نظرم
وسعت کون و مکان چون قفسی می آید
منعما خرمنت ار بگذرد از خرمن ماه
پیش ماش ار نگری چون عدسی می آید
پاکتر ز آینه رخساره دریاست چه باک
بر سر موج اگر خار و خسی می آید
نیست کس عاشق آن شاهد یکتا «حاجب »
نارسی می رود و بوالهوسی می آید
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۸۰
آمد به فرخندگی، روز نجات ابد
روز نجات ابد، آمد حیات ابد
تا کی قیام و قعود، تا کی رکوع و سجود
کز فیض رب و دود، آمد صلات ابد
زد موج بحر ولا، بارید ابر بلا
ای تشنگان الصلا سوی فرات ابد
در جمع افتادگان در بزم دلدادگان
از دست آزادگان بستان برات ابد
از حق براتی طلب وز حق نجاتی طلب
از حق حیاتی طلب روز ممات ابد
جان برخی یار کن دل محو دلدار کن
رو جلوه بر، دار کن اینت حیات ابد
«حاجب » پی صلح کل پیوسته کوبد دهل
ای سالکان سبل اینک صفات ابد
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳
هست مرد را، ترک می بعید
ویژه روز وصل خاصه صبح عید
اهل جنگ را حکم صلح داد
خالق حمید قادر مجید
نقد صلح را، داد حق رواج
حبذا، از این سکه جدید
وجه کردگار گشت آشکار
گر، به غیب بود مدتی مدید
اهل صلح را، حق دم ممات
بر کفن نوشت مؤمن شهید
گشت بی فروغ آن چنان دروغ
کز جلو گریخت مرشد از مرید
تا سلاح حرب، کس نکرد چرب
رنگ و مشک را، هر چه بد جدید
اهل صلح را، «حاجبا» بگو
عمر کم طویل، عز کم مزید
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۹۳
چه باشد تن گر او را جان نباشد
چه باشد جان اگر جانان نباشد
عزیزی چون تو ای یوسف شمایل
نه در مصر و نه در کنعان نباشد
مکش منت ز خضر و آب حیوان
که نامی باقی از حیوان نباشد
کسی کو دست شست از آب حیوان
به غیر از حضرت انسان نباشد
زهی آن عاشق صادق که او را
غم مأیوسی و حرمان نباشد
عروس ملک را قانون جهیز است
عروس با جهیز . . .ـان نباشد
شود ایران بهشت عدن روزی
که در قانون او نقصان نباشد
بیا وصل بتی جو، گر توانی
چه وصلی کش ز پی هجران نباشد
چرا عیسی دمی نشناسی آخر
گرت دردیست کش درمان نباشد
چو خورشید است برهان تو «حاجب »
چه باشد دعوی ار برهان نباشد
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۷
آمد آن کس که جهان را همه ارشاد کند
آخرین نامه حق را، زنو انشاد کند
آمد آن شاهسواری که به میدان جهان
دل ز ابدال برد حکم بر، اوتاد کند
آمد آن قادر قیوم که از خامه صنع
عالم و آدم دیگر زنو ایجاد کند
آمد آن کس که سمیع است و علیم است و حکیم
تا، به تأثیر بیان در ره اضداد کند
همه اولاد، ویند، از، زن و مرد اهل جهان
پدر، آمد که مگر رحم به اولاد کند
آمد آن مجمع احسان و مکارم که ز لطف
مرحمت در حق هر فرد، از افراد کند
جبت نمرود، در او لطمه به فرعون زند
خاک غم در، دهن و دیده شداد کند
جام جم تا بخط بصره و بغداد کشد
شطی از، داد، روان در شط بغداد کند
حیدر، از بیشه توحید درآمد که ز عدل
بر، به روبه صفتان حمله چو اجداد کند
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸
عقل کل تا، به قدم از من و از ما دم زد
جلوه حسن تو آن ما و منی بر هم زد
غیرت عشق بنازم که چو افروخت چراغ
شعله بر خرمن خاصان بنی آدم زد
مدعی خواست کند شرح غم عشق بیان
دست قدرت دهنش بست و بلب خاتم زد
راند نامحرم و، ره در حرم قرب نداد
خیمه سلطنت اندر دل هر محرم زد
کرد منسوخ ابد قاعده جنگ و جدال
علم صلح چو اندر وسط عالم زد
از یقین تافت سر خود ز شک شیطانی
در قفا دست خدایش به قفا محکم زد
کرد از ار جهان عقده گشائی جانان
تا که صد عقده بر آن زلف خم اندر خم زد
«حاجبا» کم زن از این عالم و سر فاش مکن
که ز حق گوئی تو دشمن احمق کم زد
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۵
شد صبح وصل روشن یا ایها المدثر
تا کی به خواب نازی ای دوست قُم فَاَنذَر
نخل کمال بریافت جیب جلال بشکافت
خورشید معرفت تافت قم یا بشیر بشر
خلقی در استماعند یا مصطفی فحدث
جمعی در انتظارند یا مرتضی فقدر
معبود عالمی تو مقصود عالمی تو
مسجود عالمی تو قم ربک فکبر
این شعر خود گواه است کز نور همچو ماه است
زیبای بزم شاه است ای پیک صبح فانشر
«حاجب » به عین عزلت دارد بساط عشرت
دلبر نموده ما را در امر خود مخیر
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۷
روز جشن جم و هان نوبت جامست امروز
جام ده جام که هر کار بکامست امروز
گل چو شاه است و غلامان سرا، سرو، و سمن
ساز، زد صیحه چو چاووش سلامست امروز
آنکه یک عمر بدی معتکف اندر مسجد
پیکرش بر در میخانه مقامست امروز
بلبل از شوق گل امروز بود نغمه سرا
کار عشاق همانا به نظامست امروز
فتوی پیر مغان است که در مذهب ما
می حلال است ریا محض حرامست امروز
خال مشگین تو در زلف دلم کرده اسیر
مرغی اندر طمع دانه به دامست امروز
گفتم از روز قیامت خبری هست تو را
قد، بر افراخت که هان روز قیامست امروز
در خرابات که سر منزل قلاشان است
مسکن واعظ و مأوای امامست امروز
باده خور زانکه بود شحنه چنان مست که باز
مست و هشیار نداند که کدامست امروز
مدعی را مچشان باده معنی «حاجب »
بله پخته کجا در زر خامست امروز
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۱
در دو عالم جلوه گر نور رخ یاراست و بس
جمله اشیاء تجلی گاه دلدار است و بس
سینه سیناست، عالم نور حق طالع در اوست
هر که را بینم چو موسی محو دیدار است و بس
معنی قرآن بود مکتوم اندر با، بسم
نقطه فی تحتها خال لب یار است و بس
دوش از پیر مغان پرسیدم از سر وجود
گفت ازخم پرس کو دانای اسرار است و بس
عارفان مست می دیدار و ما مست وصال
در میان جمع امشب شمع هشیار است و بس
یوسف معنی برآمد بر سر بازارها
هر کجا بینم هیاهوی خریدار است وبس
هر کسی آثار نیکوئی در این عالم نهاد
شعر شورانگیز ما فرخنده آثار است و بس
«حاجب » از مستی اناالحق می زند منصور وار
چاره دیوانه بی‌باک را دار است و بس
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۵
خورشید معرفت زد سر بر ز مشرق دل
تا کی به خواب نازی یا ایهاالمزمل
ای عشق این چه سوداست کز یک کرشمه تو
در زیر تیغ بوسد مقتول دست قاتل
در مکتب حقیقت داند ادیب عشقش
جاهل اگر نخواند سرمشق پیر کامل
کشتی تن شکستیم از ناخدا برستیم
ما غرق بحر عشقیم ای خفتگان ساحل
از قید و بند ما را ای مدعی مترسان
پیریم در محافل شیریم در سلاسل
خورشید و ماه با هم تابند این عجب نیست
گویا نهاده جانان آئینه در مقابل
هر کس بدین نمط گفت شعر ملیح و دلکش
از «حاجبش » بگوئید لله در قائل
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۰
نسیم صبح توئی جبرئیل نام از من
به طاق ابروی مردان رسان سلام از من
اگر که از من گمنام نام پرسد یار
ز بعد سجده شکرانه بر تو، نام از من
اگر ز قتل من آن دوست را به دل هوس است
میسر است در این کار اهتمام از من
عیال و مال و کسان شد حرام و باده حلال
گر، از حلال بپرسید یا حرام از من
غنا و ثروت کل منعما تمام از تو
ملال و ذلت و فقر و فنا تمام از من
اگر که نعمت وصل تو قدر نشناسم
کشد زمانه به هجر تو انتقام از من
از آن زمان که چو گل آمدی به دست مرا
همیشه می طلبد بوی تو مشام از من
غلام ناطق حقم قلم گواه من است
برد ملک به فلک روز وشب پیام از من
اگر قیامت موعود را توانی دید
بگو به خلق قیامت بود قیام از من
منم که محرم خلوتسرای قدسم و بس
بگو به کعبه نگهدار احترام از من
مرا که غیر دل آشنا مقامی نیست
زمانه از چه طلب می کند مقام از من
تو ای نسیم صبا تاز سوی ما گذری
رسان به دوست سلام از من و پیام از من
ز غیر من مطلب التیام و خرق جهان
تو نیز خرق زمن خواه و التیام از من
منی نماند بجا هر چه هست «حاجب » اوست
که دوست می طلبد من علی الدوام از من
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۴
ای مست عالم سوز من شد مستی از چشمت عیان
از چشم مستت تا ابد مستند ذرات جهان
جانها فدای مستیت عالم طفیل هستیت
بالاتر از گل پستیت عالیست تن والاست جان
ای از تو ارسال رسل از تو طراط از تو سبل
ای آیت تقدیس کل وی رایت علم و بیان
دانند ارباب بصر کز شمس ضو یابد قمر
شمس از تو دارد این اثر چرخ از تو دارد این نشان
ای قبله مسجود دین وی کعبه اهل یقین
یا رحمت للعالمین یا صاحب عصر و زمان
حسن تو عالم گیر شد عالم زعشقت پیر شد
خاک رهت اکسیر شد کوی تو شد دارلامان
ای قبله دل کوی تو محراب جان ابروی تو
حبل المتین گیسوی تو قد تو طوبای جنان
«حاجب » تو اسم اعظمی جم را تو نقش خاتمی
بالای چشم عالمی ای چشم بینای جهان
حاجب شیرازی : سایر اشعار
شمارهٔ ۴ - مسمط در میلاد با سعادت امام زمان علیه السلام
شد صبح وصل روشن یا ایهاالنائمون
قومو وقت الصباح یا معشرالمؤمنون
باده فراز آورید فانکم قادرون
عیان شد از جیب غیب ماکانو یوعدون
منعم مطلب رسید لعلکم تشکرون
وحدت صرف آمده است لوکره المشرکون
صبح سعادت دمید شد در میخانه باز
شد ره جور و ستم بر همه عالم فراز
قبله بود خم می فرض از آن شد نماز
ساقی، عمر تو باد چون سر زلفت دراز
عود، به مجمر بسوز، زود، به محضر بساز
به کوی مستان حق ایاه تعبدون
ز جیب خاور نمود، روی منیر آفتاب
بر آسمان شد بلند خیمه زرین طناب
قبابش از سیم خام طنابش از زرناب
تاخت به میدان سمند خسرو مالک رقاب
به دست صلحش عنان به پای عدلش رکاب
گوید ابطال را، ایاه فارهبون
خسرو ثانی عشر روی به عالم نمود
ز روی روشن عذار منیر، عالم نمود
دهان معجز بیان به اهل عالم گشود
ز آینه روزگار، زنگ دوئیت زدود
ز ظلم و عدوان بکاست به عدل و احسان فزود
قولو للعالمین لعلهم ینتهون
ای صنم حق شناس یار خداجوی من
شاهد خوشخوی من دلبر خوشبوی من
قدرت و نیروی من قوت بازوی من
بسته به هر موی تو جان و تن و موی من
بگو به ارباب حال ز زلف نیکوی من
اغلبکم فائزون اکثرکم مفلحون
ساقی سرمست ما عید تو بادا سعید
جام صبوحی خوش است خاصه درین صبح عید
در این مبارک صباح، بود ز رندان بعید
که ترک مستی کنند به مدتی بس بعید
بگو که شد آشکار طلعت رب مجید
شد متولد زمام آنکه به تمترون
در این مبارک صباح شد می صافی مباح
شد می صافی مباح در این مبارک صباح
زانکه پدیدار شد رایت خیر و فلاح
روز ظهور حق است دوره صلح و صلاح
ساقی مستان عشق ای تو مسیح صباح
به خصم گو گشت فاش ماکنتم تنذرون
جام به دست توام جمجمه جم چه شد
نیروی رستم چه بود همت حاتم چه شد
علم رهین وی است عالم و اعلم چه شد
دل حرم خاص اوست عرش معظم چه شد
خاتم حاتم چه بود معن مکرم چه شد
بگوی با مشرکین انتم لایهتدون
شد متولد زمام شاه حجاز و عراق
زبس به گوشش رسید زمزمه الفراق
به مهد هستی نشست از این همایون رواق
ز بعد چندی دگر، به مرکبی چون براق
زکنز غیبت شتافت، دو اسبه با طمطراق
نک همه جا حاضر است یا قوم ماتنظرون
دهر خرافت مأب تازه و اخضر بود
چرخ معمر، زنو ساده و سرمد بود
دیو دغل با شتاب از در حق رد بود
راه وفا گشت باز، باب ستم سد بود
طالب دجال چشم ناقص و مرتد بود
قائم دائم رسید یا ایهاالغافلون
شور قیامت بپا مهدی مطلق کند
چو جد خود مصطفی مه را منشق کند
حجت حق در جهان کار، به رونق کند
نگون به چاه عدم دشمن احمق کند
به اهل بطلان بگو، هر چه کند حق کند
صراط حق شد عیان لعلکم ترجعون
مهدی صاحب زمان امام حی مبین
کعبه ارباب صدق قبله اهل یقین
مظهر پروردگار، رحمت بر عالمین
آنکه پی نصرتش آید حبل المتین
علی عالی نسب پادشه یوم دین
قائم بر ذوالفقار لوکره المشرکون
نور الهی بتافت باز، در این ناحیه
چو قله طور، شد ساحت این بادیه
دلبر صد نقش بین فی عیشة راضیه
دشمن بوجهل شد مأواه هاویه
کسانکه پوشند تن به کسوت عاریه
عزیز بینندشان و انهم صاغرون
ماه سحرخیز من ساقی شب زنده دار
خیز در این صبحدم جام صبوحی بیار
وقت غنیمت شمار پای محبت بدار
به روز و شب از دو لب گوهر معنی ببار
چونکه شده آشکار مظهر پروردگار
دع ذکرالمنکرین فانهم داخرون
ای گهر بحر جود خسرو عالی نسب
به خلقت ممکنات شخص تو باشد سبب
قائد خلق عجم قائم قوم عرب
خصم تو رسواتر، است ز همسر بولهب
توئی که هر بی ادب شد ز کلامت ادب
ز منکرینت چه باک از آنکه لایفقهون
خجسته این انجمن از این مسمط بود
مسمط ما، به از هر چه مسمط بود
جود و خریط و نهاد فی المثل بط بود
شود، در آتش کباب اگرچه در شط بود
کیست که اندر سخن چو من مسلط بود
گویند ار هست کس گویم لایعلمون
«حاجب » درویش را خامه سحرآفرین
نویسد اندر کلام هذا سحر مبین
گیرد با نظم خود تمام روی زمین
ملک، به حق آن اوست بی حشم و بی نگین
کسانکه نشناختند هستند خود مشرکین
به شأنشان کی سزد لفظ هم المفلحون
حاجب شیرازی : سایر اشعار
شمارهٔ ۵ - ترجیع بند در مدح و میلاد قطب عالم امکان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
وقت صبوحست ای به جسم جهان روح
خیز که شد باز، باب میکده مفتوح
صبحک الله باکرامة والخیر
راح مروق بسیار و رایحه روح
مؤذن میخوارگان خروس خوش الحان
آیه قدوس خواند از پی سبوح
ناله شب زنده دار و آه سحرخیز
از دل خونین خوش است و سینه مجروح
نی نی خاک درتو حله جودیست
فایده حاصله مثلث بدوح
ای بت سرمست وی نگار قوی دست
ای دو جهان مادح و تو بر همه ممدوح
در شب میلاد شاه حاضر غائب
انجمن قدس راست شأن تو مطروح
ذکر جهان و جهانیان شده یکسر
این سخن جان فزا مفصل و مشروح
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
زد علم عدل یار باز به عالم
بر همه عالم فکنده پرتو پرچم
سر نهان آشکار گشت به دنیا
شاهد معنی ظهور کرد در این دم
محتسب عدل کرد شحنه انصاف
هفت قلم را به یک نظام منظم
از دم روح القدس دوباره عیان شد
طلعت عیسی به مهد دامن مریم
تافت ز نو، بر فلک ستاره موسی
نخوت فرعون شد ز تابش او کم
زآتش نمرود و قهر آتش شداد
رست رسول خدا خلیل مکرم
کشتی نوح است در برابر جودی
ماهی یونس پدید شد زدل یم
نی نی نوبت زن زمانه فرو کوفت
نوبت دولت به نام شاه معظم
مهدی هادی امام حاضر غائب
قائم دائم وصی آدم و خاتم
شد متولد زمام آن ولدی کش
قابله حوا و شوی قابله آدم
ابر هدایت چنان به کعبه ببارید
کاب زمیزاب ریخت در چه زمزم
ای تو بقوت به ممکنات مسلط
وی تو بقدرت به کائنات مسلم
در شب میلاد حضرت تو، به ایران
انجمنی کرده بزم قدس فراهم
انجمن قدسیان به مجلس قدس است
کش پی تعظیم گشته پشت فلک خم
از لب روحانیان عالم بالا
این سخن آید به گوش هوش دمادم
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
ساقی روحانیان عالم بالا
ریخت به ساغر شراب ناب تولا
از خم وحدت کشید ساغر اول
کرد ظهور دومت به کثرت اشیا
صبح به میخوارگان صلای صبوحی
داد، بغمز و برمز عشوه و ایما
اقترب الساعة الصبوح فقومو
کز دم روح الله است راح مصفا
صبح ازل گشت شام، شام ابد صبح
صبح دوم شد پدید از شب یلدا
صبح سعادت طلوع کرد زمشرق
شمس حقیقت نمود طلعت زیبا
صبح چنین ای ندیم باز چه خسبی
نوبت بیداری است و وقت تماشا
خیز که شمعی وجود یافت به عالم
خیز که شد ساعت ولادت مولا
خیز که نوبت زن زمانه فرو کوفت
نوبت دولت به نام داور دنیا
قائم موعود شهریار مظفر
مهدی هادی امام حی توانا
انکه بدین شعر دلکشش بسرایند
مجمع کروبیان عالم بالا
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
عرشه عرش است یا که روضه رضوان
خلوت قدس است یا مدینه ایمان
سینه سیناست یا که وادی ایمن
صحنه صنعاست یا که ساحت کنعان
بیت حرام است یا که بیت مقدس
مسجد اقصی است یا که معبد رهبان
محضر شیث است یا که مدرس ادریس
خیمه داود یا بساط سلیمان
خانقه عدل یا که مصطبه عشق
منزل جان است یاکه محفل جانان
بزم حقیقت و یا مقام طریقت
عالم معنی است یا قلمرو عرفان
باغ ارم یا فزای خلد مخلد
جنت شداد یا حدیقه رحمان
تبت تاتار یا که خلخ فرخار
کشور چین است یا طراز بدخشان
کاخ خورنق و یا که صرح ممرد
جرگه بهرام یا که خرگه نعمان
قطعه شعر است یا که آیه منزل
صفحه نصر است یا که سوره فرقان
صفحه ارژنگ یا که کبک دساتیر
نامه زید است یا نصایح لقمان
سوره نور است یا تلاوت تورات
نغمه انجیل یا قرائت قرآن
مصرع هر بیت تیر دیده دجال
مطلع هر شعر تیغ تارک شیطان
آن شب قدری که قر اوست معظم
هست شب نیمه مبارک شعبان
انجمنی کرده ماه انجمنی را
انجمنی چون فلک زانجم تابان
انجمنی این چنین تمام سخن سنج
انجمنی این چنین تمام سخندان
انجم این انجمن تمام غزل گو
انجم این انجمن تمام غزل خوان
انجم این انجمن مسلم آفاق
انجم این انجمن مشخص دوران
انجم این انجمن خلاصه کونین
انجم این انجمن سرآمد کیهان
انجم این انجمن مدیر زمانه
انجم این انجمن مؤید ایران
انجم این انجمن تمام سرایند
این سخن جان فزا چو بلبل دستان
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
شمس حقیقت امام حاضر غائب
در خور حمد و ثنا و مدح و مناقب
خدمت اوراست جبرئیل مواظب
درگه اوراست روح قدس مراقب
رتبت درگاه او سپهر مطبق
قبه خرگاه او نجوم ثواقب
آدم و نوح و خلیل عیسی و موسی
راجل و راکب ورا دوان به مواکب
در شب میلاد با سعادت او شد
اختر دجال شوم ساقط و خائب
اوست چه شهباز و خلق جمله چه عصفور
اوست چه ضرغام و جیش خصم ثعالب
ای همه مقهور و تو بر همه قاهر
وی همه مغلوب و تو بر همه غالب
مدح سرای تو عالمند ولیکن
گوی سعادت ربوده از همه «حاجب »
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
ای زده در عرش کبریا علم کوس
وی ز تو بانگ اذان و نغمه ناقوس
بنده فرمان تست دادگر روم
چاکر دربان تست پادشه روس
دشمن جاه تو مبتلاست شب و روز
بر، سل و دق بضرع سکته و کابوس
کوی تو خلد مخلد است به تحقیق
دشمن تو مارملک چون پر طاووس
ای خلف ارشد ستوده آدم
سنگ قصاصش بزن به سینه ناموس
عصر ظهور تو گشت بر همه عالم
روز قیام تو گشت بر همه محسوس
ای شه آفاق گیر عصر ظهور است
چند نهی ملک و دین به دشمن منحوس
آی و به یادآور آن زمان که شه دین
جد گرامت شدی ز یاران مأیوس
یکه و تنها میان لشگر کفار
نه پسر و نه پدر نه یار و نه مأنوس
تشنه لب و داغدار زخم فراوان
مرهم او تیغ تیز و غلغله کوس
تشنگیش زد شرر به عالم هستی
آبش باران تیر شد به صد افسوس
ذکر ملائک شد است این سخن من
هر که بخواند شود ز حادثه محروس
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
حاجب شیرازی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶ - ترکیب بند در مدح و میلاد آخرین ودیعه الهی بقیة الله الاعظم ارواح العالمین له الفدا
باز به فرمان قضا زد چو کوس
نوبت شعبان فلک آبنوس
نوبت شعبان معظم زند
پشت فلک کوس قضا را دو، بوس
آیت سبوح قدوس خواند
صبح صبوحی زدگان را خروس
گشت جهان حجله گهی پر مهیز
علم و بیانش چو دلا را عروس
وه چه عروسی که ز سر تا بپاست
قابل آغوش و سزاوار بوس
خامه قدرت پی مشاطگی
هفت قلم ساخت عروسی ملوس
گنج عروسی که زکاووس بود
قسمت گودرز شد و آن طوس
نوذر و پرویز عروس دوم
دولت بادآور و گنج مروس
روی نمائید عروس مرا
هر دو چو ملک پسر فیلقوس
غیرسخن سنج کسش جفت نیست
تیر تهمتن فکند اشگبوس
دوش از او مهر بکارت ربود
کوری هر بوالهوس چابلوس
تازه عروسا به رخ افکن نقاب
تا نرود عمر جهان برفسوس
شهرت این عیش و عروسی گرفت
ژاپن و استانبول و هند و پروس
نیست در این دایره به زین عریس
نیست در این حجله به از این عروس
باد به داماد و عروس آفرین
هم به سخن هم به سخن آفرین
نیمه شعبان به چنین انجمن
نرخ گهر یافت مطاع سخن
گشت زمین دکه گوهرفروش
بسکه گهر ریخت ز درج دهن
گوهر غلطان حقیقت نشان
لؤلؤ رخشان سعادت ثمن
شمسه الماسش عقد نجوم
شده لؤلویش عقدپرن
دامن دامن همه لعل بدخش
خرمن خرمن همه در عدن
معدن معدن گهر منتخب
مخزن مخزن درر ممتحن
در گران قیمت با آب و رنگ
قابل تحسین همه مرد و زن
زمره مرجان و لئالی به رطل
کهرب و یاقوت و زبرجد به من
معدن فیروزه به نیشابور است
کان عقیق است اگر در یمن
مشتریان کرده مزین رسوم
گوهریان کرده مرصع دمن
مشتریان یکسره خامش چو تو
گوهریان جمله سخن همچو من
گشته زراندوده از آنان زمین
شد گهر آموده از اینان زمن
هی هی از این مشتری تیزهوش
بخ بخ از این گوهر و گوهرفروش
نیمه شعبان که بر او آفرین
رشک گلستان ارم شد زمین
انجمن قدس مقدس بود
روز چنین رشک بهشت برین
گل به سر تخت چو بهرام رفت
نصرت و فتحش ز یسار و یمین
با دو سر شست و دو زانو دو کف
بر در او ناصیه ساید جبین
باغ پر از میوه و گل شد درست
کاخ همایون شه جم نگین
مشک عنب بنگر و وضع رطب
کرده به کپسول شکر انگبین
صورت بتیغ و خج اندر نظر
گنبد گردون شده گوی زمین
این یک در مرتبه برجی بلند
وآن یک بی شائبه حصنی حصین
دختر بکر ید به زهدان نهان
کرده بسی دختر بکری جنین
باطن آن ظاهر یاقوت ناب
ظاهر آن باطن در ثمین
اشمکشان چشمه آب حیات
پیکرشان منبع ما، معین
چون ببریشان نگری در مثال
صورت دو بدر و دو چندان هلال
انجمن امروز جهانیست نو
نور گرفت از قمر و شمس ضو
هست نو این مجلس و عالم کهن
کهنه دیرینه عجب گشته نو
عقل هر آن بذر که از علم کاشت
داس عمل کرد به عشقش درو
خواست دود جهل به میدان عقل
عشق زدش سخت قفائی که رو
سنبله از دور شبیه است لیک
فرق بسی دارد گندم ز جو
کس نشود مرد خدا را حریف
کس نرسد باد صبا را به دو
عاشق حق را به جهان کفو نیست
خنگ قضا را که ستاند جلو
مشک بهرجا که بود نرخ پشک
فرق قلمدان نکند از قشو
کوه عظیم است چه بیم از نسیم
بهر محیط است چه سود از شنو
مدعی افروخت بس آتش ز دور
دودش پیدا و نه پیدا الو
حبس هنر کس نشده رایگان
به که در این بزم بماند گرو
روی از این انجمن ایدون متاب
این سخن از روی حقیقت شنو
نو بود این مجلس و عالم کهن
تازه به از مانده به از کهنه نو
هی هی از این انجمن دلنواز
کش در رحمت به جهان کرده باز
هست در این عید مرا مستحب
مست شدن زآتش آب عنب
باده اگر رجس بود یا حرام
نیمه شعبان کندش مستحب
آب حیاتستی و ساقیش خضر
صد چو سکندر ز پیش تشنه لب
مست چنان شو که ندانی تو باز
روز سفید و صفت تیره شب
زانکه شد امروز تولد زمام
پادشه ذوالحسب و ذوالنسب
مهدی قائم گل گلزار دین
مظهر حق سیدهادی لقب
ذات شریفش جهت هر جهت
امر بدیعش سبب هر سبب
اسمش سرمایه فضل و کمال
رسمش سررشته علم و ادب
مالک ملک است و مطاع ملوک
صاحب امر است بر ارباب رب
فخر ولد از اب و جد است لیک
فخر بر او کرده کنون جد و اب
باغ نبوت را فرخ نهال
نخل ولایت را شیرین رطب
هان مه شعبان وسط العقد دان
وزپس و پیشش رمضان ورجب
نه مه دیگر همه برگرد وی
دایره بر بسته به طرزی عجب
این مه و این هفته و این روز خاص
بوته سیم استی و زر خلاص
مهدی هادی گل گلزار حق
برده سبق در گهر از ماسبق
معنی حق آئینه حق نما
عین حق و وحی حق و حرف حق
بی خبرش مضغه نگردد جنین
بی مددش نطفه نگردد علق
بی اثر حکمت فرمان او
رنگ غسق می نپذیرد فلق
نیست گل آلوده ز شبنم به صبح
با رخ او کرده ز خجلت عرق
گر مرق مطبخ فیضش نبود
کس نشدی صاحب حس و رمق
شیر شکاری که به بندد به رزم
گردن شیران دژم بی وهق
بعثش چونانکه دهد گر مثال
مور درد شیر و خورد پیل بق
پادشهی کز سر انگشت عزم
پرده اوهام جهان کرده شق
ای که به اقبال تو مادر نزاد
از همه ماسبق و ماخلق
شمس بهر صبح به درگاه تو
تحفه اخلاص نهد بر طبق
طبع من و حاسد من در سخن
صوت هزار است و صدای وزق
لیک ز خونابه دل شد مرا
دامن جان رشک کنار شفق
زین هنر و فضل و کمال و ادب
بهره نبردیم بجز طعن و دق
هان ظلمات است مرا در دوات
خامه چو خضر و سخن آب حیات
کاش که بدهند همه خاص و عام
ابروی مردانه او را سلام
کاش بگویند که از مقدمش
روی زمین شد همه بیت الحرام
کاش بگویند قیامت رسید
کرده به حق مهدی قائم قیام
ای خلف ارشد آدم که شد
آدم و حوات کنیز و غلام
شحنه انصاف تو در روزگار
روی زمین را دهد آخر نظام
در خبراستی که بسعی علی
دین مبین از تو پذیرد قوام
سید سرمد علی نامدار
بر همه کس سید عالی مقام
قادر مطلق شه بر حق علی
ای به کفت خنگ فلک را زمام
در قدمت آیت حسن المأب
با قلمت معنی خیرالختام
ای همه چون بنده و تو چون خدای
وی همه مأموم و تو تنها امام
غیر تو کس نیست عدیم المثال
غیر تو کس نیست علی المقام
انجمن قدس مقدس توئی
روز چنین روضه دارالسلام
«حاجب » این انجمن فیض یافت
نیمه مه قدرت ماه تمام
باد همی نو به جهان کهن
انجمن و انجم این انجمن
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴
نه تنها خال هندویش رباید کفر و دین ما را
به کف زنار گیسویش، بود حبل المتین ما را
به کین از جیب فرعونی، برآرند ار جهانی سر
کلیم آسا ید بیضا بود در آستین ما را
مهی کز تابش مهرش دهد هر ذره را تابی
چرا بر صدر بینایی نماید مستکین ما را
نگین واری نداریم ار چه بر روی زمین جایی
بسی ملک سلیمانی بود زیر نگین ما را
مخوان از کنج میخانه به سوی خلدمان زاهد
که خاک درگهش باشد به از خلد برین ما را
تو می سوزی دل ما را، از آن ترسم که ناگاهی
جهد برق جهانسوزی ز آه آتشین ما را
اگر نور علی در دل نمیکرد این چنین منزل
که کردی نقش شک زایل، به تایید یقین ما را؟
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۸
خوش درآمد سحری مهوشی از در ما را
محفل دل ز رخش گشت منور ما را
ساقی ار گردش ساغر نبود باکی نیست
چشم گردان تو بس گردش ساغر ما را
حاجت عنبر و مشگی نبود زانکه مشام
نافه چین شده زان زلف معنبر ما را
دوش وقت سحر ایدل سوی میخانه عشق
ساغری داد بکف ساقی کوثر ما را
وه چه ساغر که از آن قطره چون ریخت بکام
بحر معنی بنظر گشت مصور ما را
نیست اندیشه ام از جنت و دوزخ که بود
شافع روز جزا آل پیمبر ما را
تا بود نور علی جلوه گر ای دل بجهان
کی شود آینه سینه مکدر ما را