عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
عبدالقهّار عاصی : غزلها
یا علی
من و ذکرِ نامِ تو یا علی، که کشانیام به هدایتی
مگر از تو چشمِ عنایتی، برسانَدَم به ولایتی
همهتن خلوص و ارادتم، به مقامِ فضل و کرامتت
که ز جمعِ خاصِ محمّدی، تو نمونهای تویی آیتی
سرِ راهِ بادِ سحر منم، بِنِشسته دیدهٔ تر منم
که ز باغِ فضلِ تو بو برم، به اشارتی به کنایتی
سر و پا امیدم و آرزو، سر و پا تپیدن و جستوجو
که از آستانِ جلالِ تو، رسدم پیامِ حمایتی
بر و دوشِ بامِ فلک علی، پر و بالِ مرغ و ملَک علی
به سخا و لطف محک علی، چه حدوده ای، چه نهایتی!
مگر از تو چشمِ عنایتی، برسانَدَم به ولایتی
همهتن خلوص و ارادتم، به مقامِ فضل و کرامتت
که ز جمعِ خاصِ محمّدی، تو نمونهای تویی آیتی
سرِ راهِ بادِ سحر منم، بِنِشسته دیدهٔ تر منم
که ز باغِ فضلِ تو بو برم، به اشارتی به کنایتی
سر و پا امیدم و آرزو، سر و پا تپیدن و جستوجو
که از آستانِ جلالِ تو، رسدم پیامِ حمایتی
بر و دوشِ بامِ فلک علی، پر و بالِ مرغ و ملَک علی
به سخا و لطف محک علی، چه حدوده ای، چه نهایتی!
عبدالقهّار عاصی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۵
عبدالقهّار عاصی : رباعیات
باعی شمارۀ ۱۱
عبدالقهّار عاصی : چهارپارهها
های پیغمبر!
های پیغمبر! های پیغمبر!
قد برافراز و امّتت بنگر
از برِ ماچین تا درِ خاور
مرگشان همره، دردشان یاور
های پیغمبر! های پیغمبر!
بوسنی در زخم، میزند پهلو
زَالجزایر غم، میکند سوسو
از فلسطین خون، میرود هر سو
از دیارِ من، دود و خاکستر
های پیغمبر! های پیغمبر!
قد برافراز و قتلِ امّت بین
از سرایوو تا سرزمینِ چین
بر خرابهی قدس، لحظهای بنشین
خانه را مگذار بر کفِ کافر
های پیغمبر! های پیغمبر!
فرصتی دریاب، شام و عمّان را
گریهای سر کن، مر خراسان را
مویهای آغاز، تاجکستان را
آیتی خوان بر، مسجدِ بابَر
های پیغمبر! های پیغمبر!
فرقهبازیها گشته اسلامت
جز دکانداری نیست با نامت
میرود بر باد گنجِ انعامت
از تو جز حرفی، نیست بر منبر
های پیغمبر! های پیغمبر!
آنچه که پیدا هیر و هامون است
گر بُوَد دجله یا که جیحون است
خطّهٔ اسلام غرقه در خون است
داعیانِ ره نوکر و چاکَر
های پیغمبر! های پیغمبر!
هر طرف اینجا، در دیارِ من
میشود بر باد، خانه و خرمن
کشته میگردند مؤمن و محسن
بر سرِهر کوی، در پسِ هر در
های پیغمبر! های پیغمبر!
کودکانِ فقر، اندر این وادی
رو به نومیدی، رو به بر بادی
خواهران از سوگ، آه و فریادی
مادران در خون، جامه و معجَر
های پیغمبر! های پیغمبر!
تا کجا قتّال فتنه انگیزد؟
تا چه حد نامرد خونِ ما ریزد؟
تا به کِی باطل با حق استیزد؟
تا به کِی خلق و این ستمگستر؟
های پیغمبر! های پیغمبر!
میکُشد نمرود، مؤمنان را این
زیرِ نامِ تو، زیرِ نامِ دین
میزند آتش، هر سو بد آیین
هین گذاری کن، سوی این مِحجَر
های پیغمبر! های پیغمبر!
سنبله ۱۳۷۲ کابل
قد برافراز و امّتت بنگر
از برِ ماچین تا درِ خاور
مرگشان همره، دردشان یاور
های پیغمبر! های پیغمبر!
بوسنی در زخم، میزند پهلو
زَالجزایر غم، میکند سوسو
از فلسطین خون، میرود هر سو
از دیارِ من، دود و خاکستر
های پیغمبر! های پیغمبر!
قد برافراز و قتلِ امّت بین
از سرایوو تا سرزمینِ چین
بر خرابهی قدس، لحظهای بنشین
خانه را مگذار بر کفِ کافر
های پیغمبر! های پیغمبر!
فرصتی دریاب، شام و عمّان را
گریهای سر کن، مر خراسان را
مویهای آغاز، تاجکستان را
آیتی خوان بر، مسجدِ بابَر
های پیغمبر! های پیغمبر!
فرقهبازیها گشته اسلامت
جز دکانداری نیست با نامت
میرود بر باد گنجِ انعامت
از تو جز حرفی، نیست بر منبر
های پیغمبر! های پیغمبر!
آنچه که پیدا هیر و هامون است
گر بُوَد دجله یا که جیحون است
خطّهٔ اسلام غرقه در خون است
داعیانِ ره نوکر و چاکَر
های پیغمبر! های پیغمبر!
هر طرف اینجا، در دیارِ من
میشود بر باد، خانه و خرمن
کشته میگردند مؤمن و محسن
بر سرِهر کوی، در پسِ هر در
های پیغمبر! های پیغمبر!
کودکانِ فقر، اندر این وادی
رو به نومیدی، رو به بر بادی
خواهران از سوگ، آه و فریادی
مادران در خون، جامه و معجَر
های پیغمبر! های پیغمبر!
تا کجا قتّال فتنه انگیزد؟
تا چه حد نامرد خونِ ما ریزد؟
تا به کِی باطل با حق استیزد؟
تا به کِی خلق و این ستمگستر؟
های پیغمبر! های پیغمبر!
میکُشد نمرود، مؤمنان را این
زیرِ نامِ تو، زیرِ نامِ دین
میزند آتش، هر سو بد آیین
هین گذاری کن، سوی این مِحجَر
های پیغمبر! های پیغمبر!
سنبله ۱۳۷۲ کابل
فریدون مشیری : از دریچه ماه
رستگاری
از تو میپرسم، ای اهورا
ــ می توان در جهان جاودان زیست؟
« می رسد پاسخ از آسمان:»
- هر که را نام نیکو بماند،
جاودانی است
از تو میپرسم، ای اهورا
ــ تا به دست آورم نام نیکو
بهترین کار در این جهان چیست؟
« می رسد پاسخ از آسمان:»
- دل به فرمان یزدان سپردن
مشعل پر فروغ خرد را
سوی جانهای تاریک بردن
از تو میپرسم، ای اهورا
ــ چیست سرمایه رستگاری؟
« می رسد پاسخ از آسمان:»
- دل به مهر پدر آشنا کن
دین خود را به مادر ادا کن
ای پدر، ای گرانمایه مادر
جان فدای صفای شما باد
با شما از سر و زر چه گویم
هستی من فدای شما باد!
با شما، صحبت از «من» خطا رفت
من که باشم؟ بقای شما باد!
ــ می توان در جهان جاودان زیست؟
« می رسد پاسخ از آسمان:»
- هر که را نام نیکو بماند،
جاودانی است
از تو میپرسم، ای اهورا
ــ تا به دست آورم نام نیکو
بهترین کار در این جهان چیست؟
« می رسد پاسخ از آسمان:»
- دل به فرمان یزدان سپردن
مشعل پر فروغ خرد را
سوی جانهای تاریک بردن
از تو میپرسم، ای اهورا
ــ چیست سرمایه رستگاری؟
« می رسد پاسخ از آسمان:»
- دل به مهر پدر آشنا کن
دین خود را به مادر ادا کن
ای پدر، ای گرانمایه مادر
جان فدای صفای شما باد
با شما از سر و زر چه گویم
هستی من فدای شما باد!
با شما، صحبت از «من» خطا رفت
من که باشم؟ بقای شما باد!
فریدون مشیری : نوایی هماهنگ باران
عدالت
گفت روزی به من خدای بزرگ
نشدی از جهان من خشنود!
این همه لطف و نعمتی که مراست
چهرهات را به خندهای نگشود!
این هوا، این شکوفه، این خورشید
عشق، این گوهر جهان وجود
این بشر، این ستاره، این آهو
این شب و ماه و آسمان کبود!
این همه دیدی و نیاوردی
همچو شیطان، سری به سجده فرود!
در همه عمر جز ملامت من
گوش من از تو صحبتی نشنود!
وین زمان هم در آستانه مرگ
بیشکایت نمیکنی بدرود!
گفتم: آری درست فرمودی
که درست است هرچه حق فرمود
خوش سراییست این جهان، لیکن
جان آزادگان در آن فرسود
جای اینها که بر شمردی، کاش
در جهان ذرهای عدالت بود.
نشدی از جهان من خشنود!
این همه لطف و نعمتی که مراست
چهرهات را به خندهای نگشود!
این هوا، این شکوفه، این خورشید
عشق، این گوهر جهان وجود
این بشر، این ستاره، این آهو
این شب و ماه و آسمان کبود!
این همه دیدی و نیاوردی
همچو شیطان، سری به سجده فرود!
در همه عمر جز ملامت من
گوش من از تو صحبتی نشنود!
وین زمان هم در آستانه مرگ
بیشکایت نمیکنی بدرود!
گفتم: آری درست فرمودی
که درست است هرچه حق فرمود
خوش سراییست این جهان، لیکن
جان آزادگان در آن فرسود
جای اینها که بر شمردی، کاش
در جهان ذرهای عدالت بود.
امام خمینی : غزلیات
لب دوست
گرچه از هر دو جهان هیچ نشد حاصل ما
غم نباشد، چو بود مهر تو اندر دل ما
حاصل کونْ و مکان، جمله ز عکس رخ توست
پس همین بس که همه کوْن و مکانْ حاصل ما
جمله اسرار نهان است درونِ لب دوست
لب گشا! پرده برانداز ازین مشکل ما
یا بکش یا برَهان زین قفس تنگ، مرا
یا برون ساز ز دل، این هوس باطل ما
لایق طوْف حریم تو نبودیم اگر
از چه رو پس ز محبت بسرشتی گِل ما؟
غم نباشد، چو بود مهر تو اندر دل ما
حاصل کونْ و مکان، جمله ز عکس رخ توست
پس همین بس که همه کوْن و مکانْ حاصل ما
جمله اسرار نهان است درونِ لب دوست
لب گشا! پرده برانداز ازین مشکل ما
یا بکش یا برَهان زین قفس تنگ، مرا
یا برون ساز ز دل، این هوس باطل ما
لایق طوْف حریم تو نبودیم اگر
از چه رو پس ز محبت بسرشتی گِل ما؟
امام خمینی : غزلیات
درگاه جمال
هر کجا پا بنهی حسن وی آنجا پیداست
هرکجا سر بنهی سجده گه آن زیباست
همه سرگشته آن زلف چلیپای ویند
در غم هجر رُخش، این همه شور و غوغاست
جمله خوبان برِ حُسن تو سجود آوردند
این چه رنجی است که گنجینه پیر و برناست؟
عاشقان، صدرنشینانِ جهانِ قدسند
سرفراز آنکه به درگاه جمال تو گداست
فارغ از ما و من است آنکه به کوی تو خزید
غافل از هر دو جهان، کی به هوای من و ماست؟
بر کن این خرقه آلوده و این بت بشکن
به در عشق فرود آی که آن قبله نماست
هرکجا سر بنهی سجده گه آن زیباست
همه سرگشته آن زلف چلیپای ویند
در غم هجر رُخش، این همه شور و غوغاست
جمله خوبان برِ حُسن تو سجود آوردند
این چه رنجی است که گنجینه پیر و برناست؟
عاشقان، صدرنشینانِ جهانِ قدسند
سرفراز آنکه به درگاه جمال تو گداست
فارغ از ما و من است آنکه به کوی تو خزید
غافل از هر دو جهان، کی به هوای من و ماست؟
بر کن این خرقه آلوده و این بت بشکن
به در عشق فرود آی که آن قبله نماست
امام خمینی : غزلیات
میلاد گل
میلاد گل و بهار جان آمد
برخیز که عید میکشان آمد
خاموش مباش، زیر این خرقه
بر جان جهان، دوباره جان آمد
برگیر به دستْ پرچم عشّاق
فرمانده ملکِ لامکان آمد
گلزارْ ز عیش، لاله باران شد
سلطانِ زمین و آسمان آمد
با یار بگو که پرده بردارد
هین! عاشق آخر الزّمان آمد
آماده امر و نهی و فرمان باش
هشدار، که منجی جهان آمد
برخیز که عید میکشان آمد
خاموش مباش، زیر این خرقه
بر جان جهان، دوباره جان آمد
برگیر به دستْ پرچم عشّاق
فرمانده ملکِ لامکان آمد
گلزارْ ز عیش، لاله باران شد
سلطانِ زمین و آسمان آمد
با یار بگو که پرده بردارد
هین! عاشق آخر الزّمان آمد
آماده امر و نهی و فرمان باش
هشدار، که منجی جهان آمد
امام خمینی : غزلیات
عشقِ مسیحا دم
بلبل از جلوه گل، نغمه داوود نمود
نغمهاش درد دل غمزده بهبود نمود
ساقی از جام جهانتاب به جانِ عاشق
آنچه با جان خلیل، آتش نمرود نمود
بنده عشقِ مسیحا دم آن دلدارم
که به یُمن قدمش، هستی من دود نمود
در پریشانی ما هر چه شنیدی، هیچاست
هیچ را کس نتوانست که نابود نمود
نازم آن دلبر پر شور که با صهبایش
پرده بردارِ رُخ عابد و معبود نمود
قدرت دوست نگر کز نگهی از سر لطف
ساجد خاک در میکده مسجود نمود
نغمهاش درد دل غمزده بهبود نمود
ساقی از جام جهانتاب به جانِ عاشق
آنچه با جان خلیل، آتش نمرود نمود
بنده عشقِ مسیحا دم آن دلدارم
که به یُمن قدمش، هستی من دود نمود
در پریشانی ما هر چه شنیدی، هیچاست
هیچ را کس نتوانست که نابود نمود
نازم آن دلبر پر شور که با صهبایش
پرده بردارِ رُخ عابد و معبود نمود
قدرت دوست نگر کز نگهی از سر لطف
ساجد خاک در میکده مسجود نمود
امام خمینی : غزلیات
پرتو حُسن
خواست شیطان بد کند با من؛ ولی احسان نمود
از بهشتم برد بیرون، بسته جانان نمود
خواست از فردوس بیرونم کند، خوارم کند
عشق پیدا گشت و از مُلک و مَلَک پرّان نمود
ساقی آمد تا ز جام باده بیهوشم کند
بیهُشی از مُلک، بیرونم نمود و جان نمود
پرتو حُسنت به جان افتاد و آن را نیست کرد
عشق آمد، دردها را هر چه بُد درمان نمود
غمزهات در جان عاشق برفروزد آتشی
آنچنان کز جلوهای با موسی عمران نمود
ابن سینا را بگو در طور سینا ره نیافت
آنکه را برهان حیرانساز تو، حیران نمود
از بهشتم برد بیرون، بسته جانان نمود
خواست از فردوس بیرونم کند، خوارم کند
عشق پیدا گشت و از مُلک و مَلَک پرّان نمود
ساقی آمد تا ز جام باده بیهوشم کند
بیهُشی از مُلک، بیرونم نمود و جان نمود
پرتو حُسنت به جان افتاد و آن را نیست کرد
عشق آمد، دردها را هر چه بُد درمان نمود
غمزهات در جان عاشق برفروزد آتشی
آنچنان کز جلوهای با موسی عمران نمود
ابن سینا را بگو در طور سینا ره نیافت
آنکه را برهان حیرانساز تو، حیران نمود
امام خمینی : غزلیات
رازگشایی
بس کن این یاوه سرایی، بس کن
تا به کی خویش ستایی، بس کن
مخلصان لب به سخن وا نکنند
برکَن این ثوبِ ریایی، بس کن
تو خطا کاری و حق، آگاه است
حیله گر، زهد نمایی بس کن
حق غنیّ است، برو پیش غنی
نزد مخلوق، گدایی بس کن
هر پرستش که تو کردی، شرک است
بی خدا، چند خدایی بس کن
شرک در جان تو منزل دارد
دعوی شرک زدایی بس کن
توی شیطان زده و عشقِ خدا !
نبری راه به جایی، بس کن
سیّئات تو، به است از حسنات
جان من، شرک فزایی بس کن
خیل شیطان، نبود اهل اللّه
ای قلم، راز گشایی بس کن
بس کن که در گفتار و نوشتار تو با همه ادعاهای پوچ، بویی از حق نیست؛ پس این قلم را که در دست ابلیس است، عفو کن و راه خود پیش گیر؛ ولی از رحمت خداوند - تعالی - مایوس مباش که آن، سر حلقه همه خطاها است.
والسلام
روح اللّه الموسوی الخمینی
۲۵ بهمن ۱۳۶۵
تا به کی خویش ستایی، بس کن
مخلصان لب به سخن وا نکنند
برکَن این ثوبِ ریایی، بس کن
تو خطا کاری و حق، آگاه است
حیله گر، زهد نمایی بس کن
حق غنیّ است، برو پیش غنی
نزد مخلوق، گدایی بس کن
هر پرستش که تو کردی، شرک است
بی خدا، چند خدایی بس کن
شرک در جان تو منزل دارد
دعوی شرک زدایی بس کن
توی شیطان زده و عشقِ خدا !
نبری راه به جایی، بس کن
سیّئات تو، به است از حسنات
جان من، شرک فزایی بس کن
خیل شیطان، نبود اهل اللّه
ای قلم، راز گشایی بس کن
بس کن که در گفتار و نوشتار تو با همه ادعاهای پوچ، بویی از حق نیست؛ پس این قلم را که در دست ابلیس است، عفو کن و راه خود پیش گیر؛ ولی از رحمت خداوند - تعالی - مایوس مباش که آن، سر حلقه همه خطاها است.
والسلام
روح اللّه الموسوی الخمینی
۲۵ بهمن ۱۳۶۵
امام خمینی : غزلیات
کعبه در زنجیر
خار راه منی ای شیخ! ز گلزار برو
از سر راه من ای رند تبهکار، برو
تو و ارشاد من، ای مرشد بی رشد و تباه؟!
از برِ روی من ای صوفی غدّار، برو
ای گرفتار هواهای خود، ای دیر نشین
از صف شیفتگان رخ دلدار، برو
ای قلندر منش، ای باد به کف، خرقه به دوش
خرقه شرک تهی کرده و بگذار برو
خانه کعبه که اکنون، تو شدی خادم آن
ای دغل! خادم شیطانی، از این دار برو
زین کلیسای که در خدمت جبّاران است
عیسیِ مریم از آن، خود شده بیزار، برو
ای قلم بر کف نقادِ تبهکارِ پلید
بنه این خامه و مخلوق میازار، برو
از سر راه من ای رند تبهکار، برو
تو و ارشاد من، ای مرشد بی رشد و تباه؟!
از برِ روی من ای صوفی غدّار، برو
ای گرفتار هواهای خود، ای دیر نشین
از صف شیفتگان رخ دلدار، برو
ای قلندر منش، ای باد به کف، خرقه به دوش
خرقه شرک تهی کرده و بگذار برو
خانه کعبه که اکنون، تو شدی خادم آن
ای دغل! خادم شیطانی، از این دار برو
زین کلیسای که در خدمت جبّاران است
عیسیِ مریم از آن، خود شده بیزار، برو
ای قلم بر کف نقادِ تبهکارِ پلید
بنه این خامه و مخلوق میازار، برو
امام خمینی : غزلیات
شمس کامل
صف بیارایید رندان، رهبر دل آمده
جان برای دیدنش، منزل به منزل آمده
بلبل از شوق لقایش، پر زنان بر شاخ گل
گل ز هجر روی ماهش، پای در گِل آمده
طور سینا را بگو: ایّام صَعْق آخر رسید
موسی حق، در پی فرعون باطل آمده
بانگ زن، بر جمع خفّاشان پست کوردل
از ورای کوهساران، شمس کامل آمده
بازگو اهریمنان را، فصل عشرت بار بست
زندگی بر کامتان زهر هلاهِل آمده
دلبر مشکل گشا، از بام چرخ چارمین
با دم عیسی، برای حل مشکل آمده
غم مخور ای غرق دریای مصیبت، غم مخور
در نجاتت نوح کشتیبان به ساحل آمده
جان برای دیدنش، منزل به منزل آمده
بلبل از شوق لقایش، پر زنان بر شاخ گل
گل ز هجر روی ماهش، پای در گِل آمده
طور سینا را بگو: ایّام صَعْق آخر رسید
موسی حق، در پی فرعون باطل آمده
بانگ زن، بر جمع خفّاشان پست کوردل
از ورای کوهساران، شمس کامل آمده
بازگو اهریمنان را، فصل عشرت بار بست
زندگی بر کامتان زهر هلاهِل آمده
دلبر مشکل گشا، از بام چرخ چارمین
با دم عیسی، برای حل مشکل آمده
غم مخور ای غرق دریای مصیبت، غم مخور
در نجاتت نوح کشتیبان به ساحل آمده
امام خمینی : رباعیات
جمهوری اسلامی
امام خمینی : رباعیات
جمهوری ما
امام خمینی : رباعیات
پرچم
امام خمینی : رباعیات
ایمان
امام خمینی : رباعیات
افسوس
امام خمینی : رباعیات
نشان