عبارات مورد جستجو در ۴۲۱ گوهر پیدا شد:
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخ‌ها
۱۳- تاریخ وفات میر صفی جرمقی
چون میر صفی به ملک باقی
از دار فنا نمود رحلت
آسود خود از وصول و ما را
فرسود به ابتلای هجرت
بگذشت و گذاشت دوستان را
تا حشر به سینه داغ حسرت
تاریخ وفاتش از صفائی
درخواست هنر ز روی رحمت
گفت آه و فرانگاشت فی الفور
شد میرصفی به سوی جنت
۱۲۷۲ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخ‌ها
۲۰- تاریخ وفات پیر جوان بخت مرحوم مبرور میرزا عبدالحسین طاب ثراه
پیر پاکیزه رای پاک ضمیر
فخر اهل وفا به جنت رفت
عقل پیرش چو بود و بخت جوان
باخلوص و صفا به جنت رفت
چنگ در ذیل اولیا زد و زود
همچو اهل ولا به جنت رفت
روی بیگانه سان ز خود برتافت
با خدای آشنا به جنت رفت
دست در زد به حبل حق ستوار
به دو پای رضا به جنت رفت
مملو از حق تهی ز هر باطل
خالی از ماجرا به جنت رفت
به تبرا شد از جهنم دور
با ولای خدا به جنت رفت
هوس هشت کاخ مینو داشت
زین سپنجی سرا به جنت رفت
در سعادت بس این دلیل او را
که خود از کربلا به جنت رفت
رفت همراهش از جهان گویی
مهر و صدق و صفا به جنت رفت
تا نهان کرده روی پنداری
رحم و رفق و رضا به جنت رفت
کاشت در سینه حب و وفاق
پاکدل بی ریا به جنت رفت
با صفائی رضای وی روزی
گفت کی پیر ما به جنت رفت
راست با آنکه خود نگردانیم
بازگو کز کجا به جنت رفت
پی تاریخ در جوابش گفت
حاجی از نینوا به جنت رفت
۱۲۸۲ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخ‌ها
۲۵- تاریخ موقوفه های یغما که صفائی ساخته و یغما قطعه شعر را سروده است
خداوند غنی را عجز و فقر و خجلت یغما
نواگستر نیاز آور به مشتی آب و خاک آمد
ز ننگ این نیاز و این نوا و آن مایه استغنا
همی بر جای آمال و امیدش بیم و باک آمد
قبول رحمتش کرد از در اندک پذیری ها
«ریا بیرون شد از موقوفه خیرات و پاک آمد»
۱۲۶۰ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخ‌ها
۴۸- تاریخ تعمیر میدان فرخی به اهتمام مردم
میدان فرخی شد از نوبنا که یارب
دست حوادث دور جاوید از آن دور
از خون دل صفائی تاریخ آن رقم زد
این تکیه جاودان باد از اشک و آه معمور
۱۲۶۶ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخ‌ها
۶۹- مولود دختر آقامحمد
آورد هما چو رو به گل گشت جهان
شد صحن جهان ز حسن وی شرم جنان
بنگاشت صفائی که بگو مولودش
این بار آوردم آفتابی تابان
۱۳۰۸ق
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخ‌ها
۷۶- تاریخ وفات نوروز علی خان مزینانی
چون بست رخت رحلت از این تیره خاکدان
خان زین جهان به جانب جنت گرفت ره
کلک صفائی از پی تاریخ برنگاشت
وی را بهشت پاک برین باد جایگه
۱۲۵۵ق
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۳۳ - کمال خجندی فرماید
خطت که بر خط یاقوت مینهم ترجیح
نوشته است بر آن لعل لب که (انت ملیح)
در جواب او
بزشم نرم که بر پنبه مینهم ترجیح
زفوطه برکت گردد این حدیث صریح
بجیب جامه مثقالی سفید خطیست
نوشته از ره مفتون که (البیاض صحیح)
خلیلدان چو در آید بنطق با چمته
سلق زتسمه زند بند برزبان فصیح
تعلقی بمیان بند چون نمکدان داشت
نوشته اند بزرحل بر او که(انت ملیح)
بدوش صوف چو سجاده بینم از یقه
بگردنش کنم از در دانها تسبیح
کنون سرد که کنم شست و شوی مدعیان
که نظم البسه را کرده ام چنین تتقیح
بکوش(قاری) و دایم بپوش جامه نو
که رخت نوحسنست و لباس کهنه قبیح
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۳۵ - خواجه حافظ فرماید
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر بمهر بعالم سمر شود
در جواب او
یکچند پنبه دانه بخاکش مقر شود
گردد بسعی زوده و دستار سر شود
دستارها دگر همه با گیوها رود
وین کبر وناز جمله زسرها بدر شود
کرباس شال بین که میان توی صوف شد
یارب مبادانکه گدا معتبر شود
این سرکشی که در سرپوشی مصری است
کی دست کوتهم بمیانش کمر شود
گویند برک سبز شود اطلس بنفش
آری شود ولیک بخون جگر شود
ای صندلی که دولت رختست برسرت
تن زن و گرنه بقچه کشانرا خبر شود
باور مکن که جبه چو گفتی ببر تمام
بی مزدو کوی و پنبه و رو و آستر شود
(قاری) کس از قماش نگفته سخن زتو
این راز سر به مُهر به عالم سمر شود
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۴۰ - مولانا ظهیر الدین فاریابی فرماید
دوش چون زلف شب بشانه زدند
رقم کفر بر زمانه زدند
در تتبع او
ریشه شده را بشانه زدند
رقم کفر بر زمانه زدند
نوبت جامه خواب را بسحر
طبل بالش زنان بخانه زدند
برق والا و شعله خسقی
از ته جامها زبانه زدند
بغچه را تخت صندلی دادند
پرده را سر بر آستانه زدند
چارقب را بپادشاهی رخت
کوس اقلیم پنجگانه زدند
نقش آماج داشت کمسان دوز
تیر سوزن بر آن نشانه زدند
قاری از بهر دفع سرما باز
ریش موئینها بشانه زدند
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۵۰ - امیر حسن دهلوی فرماید
فلک با کس دل یکتا ندارد
ز صد دیده یکی بینا ندارد
در جواب او
گلستان رونق کمخا ندارد
چمن آرایش دیبا ندارد
تنم تا یافت در بر صوف طاقین
سر حبر و دل خارا ندارد
ترحم کن بر آنکس ای ملبس
که او شلوار خود در پا ندارد
ببر آنرا که دستی رخت نو نیست
دل عیش و سر صحرا ندارد
ازین نه تو نپوشم پک دو توئی
فلک با کس دل یکتا ندارد
برقد شمط این اطلس چرخ
گرش پهنا بود بالاندارد
به وصف جامه‌ها قاری چو پرداخت
درین طرز سخن همتا ندارد
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۵۷ - شیخ سعدی فرماید
دنیی آن قدر ندارد که براو رشک برند
یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند
در جواب او
نیست تشریف لباسی که برو رشک برند
یاقد ناقص او را غم بیهوده خورند
نظر آنانکه نکردند بپشمین شلوار
الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند
زنده آنست که کردست کفن میت را
مرده آنست که رختی بعزایش ندرند
نرمه را که تو دیدی زعزیزی دستار
عاقبت گیوه شد و خلق برو میگذرند
رخت میت چو ببردند چه فکر آنانرا
که بیایند و قسم بر سر سی پاره خورند
من هنرهای در دگمه بگویم دخت
تا چو در جیب بیابند غنیمت شمرند
آنکسانی که میان بند و عقود دستار
نیک بندند بدانید که صاحب هنرند
نیست دایم جهه دوش تو سنجاب و سمور
دیگران درشکم مادر و پشت پدرند
قاری امروز گراینسانست برهنه فردا
صوف ودستار مگر بر سر قبرش بدرند
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۶۴ - مولانا حافظ فرماید
آنکه رخسار ترا رنگ گل نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد
در جواب او
انکه تشریف ترا خبر و زنخ رنگین داد
صوفکی نیز تواند بمن مسکین داد
آنکه او رخت سفیدم جهت تابستان
لطف فرمود زمستان قدک رنگین داد
بالش و نطع و نهالی و لحافم بخشید
بقچه و صندلیم بهر سرو بالین داد
تو و روسی وکتان ومن و کرباس چوشال
آنکه آن داد بشاهان بگدایان این داد
خوش عروسیست ببر خلعت تشریفی لیک
هر که پوشید بدو بند قبا کابین داد
اینچنین جامه رنگین که خیالم پرداخت
فلکش گوی گریبان زدر پروین داد
دست قاری چو بارمک نرسید از افلاس
خویشتن را به یکی خاص زبون تسکین داد
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۶۵ - شیخ عطار فرماید
نسبت روی تو با روی پری نتوان کرد
از کجا تا بکجا بی بصری نتوان کرد
در جواب او
نسبت شرب زرافشان بپری نتوان کرد
از کجا تا بکجا بی بصری نتوانکرد
سالوو ساغر اگر زانکه بعقدت نرسد
کله از گردش دور قمری نتوانکرد
از برای لت کتان سپری زر باید
بهر آن لت کم ازین جان سپری نتوانکرد
نسبت گونه والای بمی و برمی
برخ لاله و گلبرگ طری نتوان کرد
جز بدستار طلا دوز و کلاه قمه
ما برآنیم که دعوی سری نتوان کرد
قاری این جلوه خوبان همه از رخت خوشست
بی سر و پای نکو جلوه گری نتوان کرد
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۶۸ - مولانا کاتبی فرماید
این کهن دیر جهان کشته فراوان دارد
دم عیسی نفسی جو که دلش جان دارد
در جواب او
زوده نرم که اقلیم صفاهان دارد
تو مپندار که از معدن کتان دارد
در بر حجله پرزیورو کت رخت سیاه
دیو راهست اگر تخت سلیمان دارد
رخت گازر سزدش عشق که با دامن پاک
سنگ بر سینه زنان روببیابان دارد
بخیه را چونکه شکافند نگر باکرباس
کین کفن بر کف و او تیغ بدندان دارد
مسجدی دان بصفت جامه که شیرازه چاک
راست بر صورت محراب بدامان دارد
برد از لحیه روباه و بروت ما چه
خجلت آنریش که دهقان خراسان دارد
بر سر اقمشه و رخت نفیس ایقاری
این کهن دیر جهان کشته فراوان دارد
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۷۷ - ناصر بخاری فرماید
در آن روزی که خوبان آفریدند
ترا بر جمله سلطان آفریدند
در جواب او
چو دیبای زر افشان آفریدند
درش گوی گریبان آفریدند
بسان غنچه دروی دگمه بنمود
چو کمخای گلستان آفریدند
زجیب اطلس گردون قواره
فتا دو مهر رخشان آفریدند
چو والا شاهد از خان اتابک
که دید ایخواجه تا خان آفریدند
بزشم و پنبه را کردند پیدا
جل خر بهر پالان آفریدند
برای بالش زینها قطیفه
پس آنگاهی زمستان آفریدند
دری میخواست بهر خانه رخت
در از بهرش گریبان آفریدند
چو مشتق بودی ای اطلس زسلطان
چرا بر رخت سلطان آفریدند
تن قاری بدو پیوند کردند
چو تار و پود کتان آفریدند
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۸ - شیخ کمال الدین خجند فرماید
درین پستی گر آنمه را نیابی
ببالا در شوی وآنجا نیابی
در جواب آن
زمیخک رونق کمخا نیابی
بخسقی قیمت والا نیابی
مجوی از آستر روئی بجامه
تو خود از کا سر دیبا نیابی
بدستارست اسراری نهانی
که آن در گنبد خضرا نیابی
نگردد حاصلت پیراهن بر
سر رشته زپنبه تا نیابی
قبا و گیوه و دستار اصلست
بجز مسواک فرع اینجا نیابی
زکوة مهر در اجناس ما نیست
درین کرباس ها تمغا نیابی
خطی کان خوانی از مخفی قاری
ز رومی باف مولانا نیابی
نظام قاری : قطعات
شمارهٔ ۱۵
گر چه سلطانست در جمع رخوت
جامه قلبست چون شد دامنش
این معما هر که چون بند قبا
میگشاید میدهم پیراهنش
نظام قاری : رباعیات
شمارهٔ ۸
با گیوه تنک رفتن راه چه سود
بیرخت نفیس جستن جاه چه سود
دستار طلب کردم از و فوطه رسید
(امید دراز و عمر کوتاه چه سود)
نظام قاری : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
دستار تو طره و سر و برداری
وز بر چو کلاه زینت وفرداری
معزور مشو که عالم زرداری
(هم در سر آن شوی که در سر داری)
نظام قاری : فردیات
شمارهٔ ۵
دست بالا بنما درزی ازان شال درشت
تا بدانند که نازک بدنی زین دستست