عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۶۹
چشم مرا به شوق رخت خواب می برد
دام از پی گرفتن مهتاب می برد
کو صبر تا به خواب ببینم رخ ترا
صد خواب را ز گریه من آب می برد
دست از قدح مدار چو اندوهگین شدی
این گرد را نسیم می ناب می برد
مشکل گشا به ملت ما، دست مطرب است
کز دل گره به ناخن مضراب می برد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۷۴
در ساز فغانم ره آواز غلط شد
از زمزمه ام نغمه دمساز غلط شد
پیچید صدا در چمن از نغمه بلبل
چندان که رگ گل به رگ ساز غلط شد
در باغ تمنا چو گشودیم پرو بال
از هر طرف اندازه پرواز غلط شد
درمانده اصلاح غلط زار سلوکم
هرجا پی اصلاح شدم، باز غلط شد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۷۵
رهبری کو تا دل از سرگشتگی بی غم شود
خضر بیشم کرد سرگردان، که عمرش کم شود!
سرزمین عیش بی نور است، می در جام ریز
کی برافروزد چراغ لاله چون بی نم شود
تاک راکز ابر رحمت در چمن آبستن است
بهتر از می نیست فرزندی، اگر مریم شود
دل ندارد همچو من غم پروری در کار عشق
می خورم غم،اگر دل یک نفس بی غم شود
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۷۶
در شب وصل، نمایان شدن صبح فراق
دلخراش است چو در زلف سیه، موی سفید
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۸۰
بر سر تردامنی، دوزخ ز جانم تاب برد
دامن خود را فشردم، آتشش را آب برد
خواستم بیدار سازم بخت خواب آلود را
تا به سویش دست بردم، پنجه ام را خواب برد
شب که از باران اشکم فرش راحت گشت تر
چشم تا بر هم زدم، کاشانه را سیلاب برد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۸۵
شانه روشن کرد چشمم را و زلفش تیره ساخت
آنچه دل از آشنا می خواست، از بیگانه دید
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۹۶
خاک غربت شود اندوه وطن را درمان
آشنا زخم چو زد، مرهم بیگانه ببند
آبرو می رود از دست، به آمد شد غیر
چون حباب از همه جانب ره کاشانه ببند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۰۰
بی توام در سیر گل، تن با خزان همدرد شد
هر کجا چیدم گل سرخی، به دستم زرد شد
بس که در دل داشتم از ساقی دوران غبار
عالم آب از نسیم آه من پر گرد شد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۰۳
در شبستان دلم، از سرگذشت زلف او
گر هوس خوابید، چندین آرزو بیدار شد
زین تکاپو حاصلم چون آسیا بیگار شد
مزد سرگردانی ام در کیسه اغیار شد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۰۶
گر خیال تو ز پیش نظرم گردد دور
شادی رفته، دلیل غم آینده شود
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۱۳
حال طوفان زدگان هیچ نپرسید کسی
موجه هرچند برای خبر آمد به کنار
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۲۹
کنم چون یاد ایام وصالش
نیاید بر زبانم غیر افسوس
اگر آن بت ز میخواری کشد دست
قدح فریاد بردارد چو ناقوس
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۵۴
به ره گلشنم آید در زندان در پیش
هست در امنگهم صد خطر جان در پیش
هست در هر قدم وادی سرگشتگی ام
رهزن دین ز قفا، دشمن ایمان در پیش
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۶۲
کس را غم سوز دل ما نیست درین بزم
شمع از غم ما سوخته و ما ز غم شمع
بی آمدنت مجلس ما نور ندارد
شب، روشنی خانه بود در قدم شمع
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۷۱
بس که دارم از تغابن در دل محزون تأسف
می دود بی اختیارم بر لب پر خون تأسف
در کنار خوان قسمت، نیستم بی رزق و روزی
خورده ام زین پیش حسرت، می خورم اکنون تاسف
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۷۴
نیست یک دانه نصیب تن ما لذت رزق
ما ز تقدیر نداریم جوی منت رزق
میل غم خوردن خود نیست مرا یک سر مو
خورده ام بس که پیاپی ز جهان حسرت رزق
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۸۱
در محیط گریه ام هرگز نگردد آب خشک
کی شود چشم ترم چون دیده گرداب خشک
ریخت از بس آبرو در پیش گلبرگ لبت
شد گل شاداب ساغر، چون گل مهتاب خشک
مشت خونی داشتم وز دوری آن گلعذار
رفته رفته شد تنم چون دانه عناب خشک
بس که حیران شد ز بی آرامی چشم ترم
گشت در عین روانی، چشمه سیماب خشک
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۹۸
شورشی از هایهای گریه می خواهد دلم
یک نمکچش از صدای گریه می خواهد دلم
زیستن بی گریه دشوار است بر ارباب درد
زندگی تا انتهای گریه می خواهد دلم
سرکشی دارد ز چشم اشکبارم هر نفس
ناله را زنجیر پای گریه می خواهد دلم
دل به چندین دانه اشک از دیده ام راضی نشد
خرمنی در آسیای گریه می خواهد دلم
رهنمای خنده چون ساغر مرا دلچسب نیست
همچو مینا، رهنمای گریه می خواهد دلم
گر نیاید آب از سرچشمه پی در پی، چه حظ؟
گریه دایم از قفای گریه می خواهد دلم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۰۸
ما شیشه به دست طرب آلود شکستیم
از غم، کمر چنگ و دل عود شکستیم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۰۹
تاب عنان گرفتن یک ناله ام نماند
از بس که در فراق تو بی تاب گریه ام