عبارات مورد جستجو در ۱۴۲ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۶
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۱۴
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۳۴
فضولی : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱
روز طرب و خرمی دولت و دین است
دوران زمان شاد به دارای زمین است
می گفت و همی دید در آیینه به مژگانش
آن تیر که از جوشن جان بگذرد این است
می گفت و همی خست به دندان لب خندانش
لعلی که به عقد گهر آمیخت چنین است
نبود عجب ار بخت سیاهم طلبد کام
زان روی که بازلف و خط و خال قرین است
زین پس من و با روز سیه گوشه ی عزلت
کان خال سیه نیز چو من گوشه نشین است
تا دوزخ هجران چه کند روز وداعش
بر من چو به عاصی نفس باز پسین است
این روی تو یا پرتوی از لمعه ی قدس است
این کوی تو یا گلشنی از خلد برین است
این نکهت گیسوی تو یا بوی بهار است
این چنین خم موی تو یا نافه ی چین است
این مهبط نور است که در وادی طور است
یا انجمن شاه که در گلشن فین است
دوران زمان شاد به دارای زمین است
می گفت و همی دید در آیینه به مژگانش
آن تیر که از جوشن جان بگذرد این است
می گفت و همی خست به دندان لب خندانش
لعلی که به عقد گهر آمیخت چنین است
نبود عجب ار بخت سیاهم طلبد کام
زان روی که بازلف و خط و خال قرین است
زین پس من و با روز سیه گوشه ی عزلت
کان خال سیه نیز چو من گوشه نشین است
تا دوزخ هجران چه کند روز وداعش
بر من چو به عاصی نفس باز پسین است
این روی تو یا پرتوی از لمعه ی قدس است
این کوی تو یا گلشنی از خلد برین است
این نکهت گیسوی تو یا بوی بهار است
این چنین خم موی تو یا نافه ی چین است
این مهبط نور است که در وادی طور است
یا انجمن شاه که در گلشن فین است
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۰
خوبان بغازه چون رخ خود لاله گون کنند
هر روز تازه در جگر خلق خون کنند
مستان برای نرگس بیمار چشم یار
از بهر خیر، آش خماری برون کنند
میباش سرفگنده، که شاهان ملک شرم
تسخیر دل باین علم سرنگون کنند
تقریب یاد ماست، بدلها غبار ما
یاران مباد کینه ام از دل برون کنند
گیرم که کوهسار دهد سنگ آن قدر!
طفلان وفا باینهمه دیوانه چون کنند؟!
اهل خرد شمرده گذارند پا براه
باید سلوک با فلک نیلگون کنند
آنان که دیده اند دمی التفات دوست
دیگر کی التفات بدنیای درون کنند؟!
گر مایل کتابت دیوان واعظ اند
اهل سخن، بگوی که مشق جنون کنند
هر روز تازه در جگر خلق خون کنند
مستان برای نرگس بیمار چشم یار
از بهر خیر، آش خماری برون کنند
میباش سرفگنده، که شاهان ملک شرم
تسخیر دل باین علم سرنگون کنند
تقریب یاد ماست، بدلها غبار ما
یاران مباد کینه ام از دل برون کنند
گیرم که کوهسار دهد سنگ آن قدر!
طفلان وفا باینهمه دیوانه چون کنند؟!
اهل خرد شمرده گذارند پا براه
باید سلوک با فلک نیلگون کنند
آنان که دیده اند دمی التفات دوست
دیگر کی التفات بدنیای درون کنند؟!
گر مایل کتابت دیوان واعظ اند
اهل سخن، بگوی که مشق جنون کنند
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۲
کارها در آب و خاک فقر وارون میشود
سرو اگر کارند اینجا، بید مجنون میشود!
گر چنین از شوق پابوس تو میبالد بخود
زلف آخر مصرع آن قد موزون میشود
گر خیال آن دهان از دل نیاید در نظر
در میان دیده و دل، بر سرش خون میشود
هر نظر با دلبری باشد سرکار دلم
بسکه حسن ماه من، هر لحظه افزون میشود
نیست اشک لاله گون، کز شوق دیدارش نگاه
تا بمژگان میرسد، چون من دلش خون میشود
گر تهیدستی نه واعظ مایه دیوانگیست؟
چیست باعث کز درختان بید مجنون میشود؟!
سرو اگر کارند اینجا، بید مجنون میشود!
گر چنین از شوق پابوس تو میبالد بخود
زلف آخر مصرع آن قد موزون میشود
گر خیال آن دهان از دل نیاید در نظر
در میان دیده و دل، بر سرش خون میشود
هر نظر با دلبری باشد سرکار دلم
بسکه حسن ماه من، هر لحظه افزون میشود
نیست اشک لاله گون، کز شوق دیدارش نگاه
تا بمژگان میرسد، چون من دلش خون میشود
گر تهیدستی نه واعظ مایه دیوانگیست؟
چیست باعث کز درختان بید مجنون میشود؟!
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۸۷- تاریخ ولادت رحمه الله یکی از پسران شاعر
بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۷
نه من به عشق تو امروز خسته وزارم
که کرده اندبه روز ازل گرفتارم
بگفتم از پی خوبان دلا مروگفتا
گمانم اینکه یقین کرده ای که مختارم
مگر به دست من است اختیار من بگذار
که تا بسوزم و سازم کنی چه آزارم
به دست هیچ کسی اختیار کاری نیست
توگرخبر نیی از کار من خبر دارم
به گردن است مرا رشته ای ز طره دوست
به هر طرف که کشد می روم چو ناچارم
گهی مرا به یمین می بردگهی به یسار
گهی عزیز نماید گهی کند خوارم
کسی که آمده اقبال اوبلند از عشق
چرا خبر نبود از من و ز اسرارم
که کرده اندبه روز ازل گرفتارم
بگفتم از پی خوبان دلا مروگفتا
گمانم اینکه یقین کرده ای که مختارم
مگر به دست من است اختیار من بگذار
که تا بسوزم و سازم کنی چه آزارم
به دست هیچ کسی اختیار کاری نیست
توگرخبر نیی از کار من خبر دارم
به گردن است مرا رشته ای ز طره دوست
به هر طرف که کشد می روم چو ناچارم
گهی مرا به یمین می بردگهی به یسار
گهی عزیز نماید گهی کند خوارم
کسی که آمده اقبال اوبلند از عشق
چرا خبر نبود از من و ز اسرارم
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۵
خویش را بر آب و بر آیینه تا اظهار کرد
آب را آتش زد و آینه را گلزار کرد
مژده چشمِ دل براهِ مصرِ خواهش را که باز
اینک آن آشوب کنعان روی در بازار کرد
عمرها آسوده بودم در شکر خواب عدم
فتنة چشم تو زین خواب خوشم بیدار کرد
چون تل خاکستری کاید به پیش راه سیل
گریة من آسمان را با زمین هموار کرد
شب که زخم ناوکش پی در پیم دل مینواخت
ز آن میان تیری که رد شد سخت بر من کار کرد
ناشکیبایی چه بر جانم غم آسان کرده بود
صبر بر من عاقبت این کار را دشوار کرد
بیثباتیهای نازت آه را از پا فکند
سرگرانیهای چشمت ناله را بیمار کرد
یارب آسان کن به گوشش نالههای تیشه را
آنکه کوه بیستون را بر دل من بار کرد
دشمنیهای کم فیّاض سدّ ره نبود
هر چه با من کرد آخر یاری آن یار کرد
آب را آتش زد و آینه را گلزار کرد
مژده چشمِ دل براهِ مصرِ خواهش را که باز
اینک آن آشوب کنعان روی در بازار کرد
عمرها آسوده بودم در شکر خواب عدم
فتنة چشم تو زین خواب خوشم بیدار کرد
چون تل خاکستری کاید به پیش راه سیل
گریة من آسمان را با زمین هموار کرد
شب که زخم ناوکش پی در پیم دل مینواخت
ز آن میان تیری که رد شد سخت بر من کار کرد
ناشکیبایی چه بر جانم غم آسان کرده بود
صبر بر من عاقبت این کار را دشوار کرد
بیثباتیهای نازت آه را از پا فکند
سرگرانیهای چشمت ناله را بیمار کرد
یارب آسان کن به گوشش نالههای تیشه را
آنکه کوه بیستون را بر دل من بار کرد
دشمنیهای کم فیّاض سدّ ره نبود
هر چه با من کرد آخر یاری آن یار کرد
قوامی رازی : دیوان اشعار
شمارهٔ ۶۵ - در غزل است
همه ای دل بلای ما خواهی
که به رغبت همی جفا خواهی
این چه عادت است و خو که تو راست
این همه رنج و غم چرا خواهی
وصل یاری طلب کنی پیوست
که بدان در صداع ما خواهی
یک جهان آرزو و تو ز جهان
همه سیمرغ و کیمیا خواهی
عمر چون خرج کرده شد عوضش
از که جوئی و از کجا خواهی
ازتو بی کارتر تو باشی هم
گر از این دلبران وفا خواهی
یارت آن است که تو را بیند
گوید ازسخره خه کرا خواهی
به از این دوستی به دست آور
گر همی دوست و آشنا خواهی
پس قوامی به جای آوردم
که بدین تو همی مرا خواهی
که به رغبت همی جفا خواهی
این چه عادت است و خو که تو راست
این همه رنج و غم چرا خواهی
وصل یاری طلب کنی پیوست
که بدان در صداع ما خواهی
یک جهان آرزو و تو ز جهان
همه سیمرغ و کیمیا خواهی
عمر چون خرج کرده شد عوضش
از که جوئی و از کجا خواهی
ازتو بی کارتر تو باشی هم
گر از این دلبران وفا خواهی
یارت آن است که تو را بیند
گوید ازسخره خه کرا خواهی
به از این دوستی به دست آور
گر همی دوست و آشنا خواهی
پس قوامی به جای آوردم
که بدین تو همی مرا خواهی
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۱
چو بیرون از چمن آن سرو یکتا گرد می آید
به دامن گیریی او بوی گل چون گرد می آید
چو دزدان کرده خود را شمع در فانوس زندانی
مگر در بزم رندان آن مه شبگرد می آید
به احسان داد حاتم دشمن خود را سرافرازی
به خصم خود مروت ساختن از مرد می آید
کدامین غنچه در گلزار می سازد مسیحای
که از گلهای باغ امروز بوی درد می آید
نگه از گوشه چشمان او مستانه می خیزد
برای پرسش دلهای غم پرورد می آید
خزان آورده در صحن چمن پیغام نومیدی
نسیم از بوستان بیرون به آه سرد می آید
بکش پای از طمع ای سیدا با کهربا بنگر
که در پیش پر کاهی به رنگ زرد می آید
به دامن گیریی او بوی گل چون گرد می آید
چو دزدان کرده خود را شمع در فانوس زندانی
مگر در بزم رندان آن مه شبگرد می آید
به احسان داد حاتم دشمن خود را سرافرازی
به خصم خود مروت ساختن از مرد می آید
کدامین غنچه در گلزار می سازد مسیحای
که از گلهای باغ امروز بوی درد می آید
نگه از گوشه چشمان او مستانه می خیزد
برای پرسش دلهای غم پرورد می آید
خزان آورده در صحن چمن پیغام نومیدی
نسیم از بوستان بیرون به آه سرد می آید
بکش پای از طمع ای سیدا با کهربا بنگر
که در پیش پر کاهی به رنگ زرد می آید
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۹
وفای وعده گمان از تو بیوفا داریم
کمال سادهدلیهاست اینکه ما داریم
ز هم برای چه بیگانهوار میگذریم
اگر نه بیم سخنهای آشنا داریم
ز آشنایی ما عالمی خبر دارند
ازین ملاحظه دیگر چه مدعا داریم
حجاب عشق چنان جا گرفته در دل ما
که با کمال جنون، غایت حیا داریم
خوش آنکه یاد کنی چون امیدواران را
ز ناامیدی میلی ترا به یاد آریم
کمال سادهدلیهاست اینکه ما داریم
ز هم برای چه بیگانهوار میگذریم
اگر نه بیم سخنهای آشنا داریم
ز آشنایی ما عالمی خبر دارند
ازین ملاحظه دیگر چه مدعا داریم
حجاب عشق چنان جا گرفته در دل ما
که با کمال جنون، غایت حیا داریم
خوش آنکه یاد کنی چون امیدواران را
ز ناامیدی میلی ترا به یاد آریم
میرزا قلی میلی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۳۸
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۹۲
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۲۱