عبارات مورد جستجو در ۱۰۹ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۳
گرم آمدم سوی تو و افسرده میروم
یعنی که زنده آمدم و مرده میروم
از باغ عشق، من که گیاه محبّتم
در خشکسال تفرقه پژمرده میروم
بیرحمیات اجازت یک مردمی نداد
هر چند یافتی که دل آزرده میروم
خوشدل به بزم او بنشین مدّعی، که من
هر جا غمیست همره خود برده میروم
روز شمار، دست من و دامنت که من
خود را ز اهل بزم تو نشمرده میروم
بادا بقای او، که چو میلی من از جهان
زهر فنا زجام اجل خورده میروم
یعنی که زنده آمدم و مرده میروم
از باغ عشق، من که گیاه محبّتم
در خشکسال تفرقه پژمرده میروم
بیرحمیات اجازت یک مردمی نداد
هر چند یافتی که دل آزرده میروم
خوشدل به بزم او بنشین مدّعی، که من
هر جا غمیست همره خود برده میروم
روز شمار، دست من و دامنت که من
خود را ز اهل بزم تو نشمرده میروم
بادا بقای او، که چو میلی من از جهان
زهر فنا زجام اجل خورده میروم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۴
ز من غافل چو گردد از غرور حسن، بد خویم
به تقریبی کنم هر دم سخن، تا بنگرد سویم
ز کوی دوست رفتم از جفای دشمنان، یا رب
چه او را بگذرد در دل نبیند چون در آن کویم
حجابش تا نگردد مانع دشنام، هر ساعت
به بزم او حکایتهای گستاخانه میگویم
اگر بختم کند یاری که تنها بینمت جایی
حجاب حسن نگذارد ترا تا بنگری سویم
همین بس حاصل دیوانگی میلی که هر ساعت
به سویم سنگ در کف میدود طفل جفا جویم
به تقریبی کنم هر دم سخن، تا بنگرد سویم
ز کوی دوست رفتم از جفای دشمنان، یا رب
چه او را بگذرد در دل نبیند چون در آن کویم
حجابش تا نگردد مانع دشنام، هر ساعت
به بزم او حکایتهای گستاخانه میگویم
اگر بختم کند یاری که تنها بینمت جایی
حجاب حسن نگذارد ترا تا بنگری سویم
همین بس حاصل دیوانگی میلی که هر ساعت
به سویم سنگ در کف میدود طفل جفا جویم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۳
از خون، پس از هلاک رقم کن به سنگ من
کاین خون گرفته است شهید خدنگ من
هر چند وقت کشته شدن دست و پا زدم
یک بار دامن تو نیامد به چنگ من
در آتشم ز شوق و به سویش نمیروم
تا یار شرمسار نگردد ز ننگ من
صد بار رنجه گشتهام و صلح کردهام
کان مه خبر نداشته از صلح و جنگ من
نام تو برد میلی و دریافت حالتم
از آه بیخودانه و تغییر رنگ من
کاین خون گرفته است شهید خدنگ من
هر چند وقت کشته شدن دست و پا زدم
یک بار دامن تو نیامد به چنگ من
در آتشم ز شوق و به سویش نمیروم
تا یار شرمسار نگردد ز ننگ من
صد بار رنجه گشتهام و صلح کردهام
کان مه خبر نداشته از صلح و جنگ من
نام تو برد میلی و دریافت حالتم
از آه بیخودانه و تغییر رنگ من
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۱
روزگاری شد که ما زین بخت وارون میتپیم
همچو زخم دل گریبان چاک در خون میتپیم
دیده عشقیم و ما را طالع نظاره نیست
سالها در انتظار یک شبیخون میتپیم
موجه دریای خونابیم دور از زلف دوست
بیقراری بین که هر ساعت دگرگون میتپیم
دجلهای در هر بن مژگان ما بیکار و ما
از برای قطرهای در کوه و هامون میتپیم
نبض بیماریم ای دست مسیحا همتی
کامشب از طغیان تب زاندازه بیرون میتپیم
یار با ما همدم و ما از جدایی بیقرار
همچو موج از تشنگی بر روی جیحون میتپیم
سر این معنی فصیحی عشق به داند که ما
خون فرهادیم و در شریان مجنون میتپیم
همچو زخم دل گریبان چاک در خون میتپیم
دیده عشقیم و ما را طالع نظاره نیست
سالها در انتظار یک شبیخون میتپیم
موجه دریای خونابیم دور از زلف دوست
بیقراری بین که هر ساعت دگرگون میتپیم
دجلهای در هر بن مژگان ما بیکار و ما
از برای قطرهای در کوه و هامون میتپیم
نبض بیماریم ای دست مسیحا همتی
کامشب از طغیان تب زاندازه بیرون میتپیم
یار با ما همدم و ما از جدایی بیقرار
همچو موج از تشنگی بر روی جیحون میتپیم
سر این معنی فصیحی عشق به داند که ما
خون فرهادیم و در شریان مجنون میتپیم
ترکی شیرازی : فصل اول - لطیفهنگاریها
شمارهٔ ۱۳۵ - گلبن رعنایی
تا چند نگارا تو! بدخوی و ستمکاری
این خوی و ستمکاری از دست بده باری
شغل تو دل آزاری ست کار تو جفا کاریست
تا چند دل آزاری، تا چند جفا کاری
من بار غم عشق ات، پیوسته کشم بر دوش
تو از غم من خوردن پیوسته سبکباری
تو با منی ار دشمن، من دوستت انگارم
من گر چه ترایم دوست، تو دشمنم انگاری
هرگز نتوان برکند با سهل و به آسانی
آن دل که به تو بستم با سختی و دشواری
مستند دو چشمانت ناخورده شراب اما
از مستی چشمانت من مست، تو هشیاری
در چشم منش می جوی، ای گلبن رعنایی
در پای سمند تو بنشیند اگر خاری
خال تو به عیاری برد از کف «ترکی» دل
عیار ندیدم من، با این همه عیاری
این خوی و ستمکاری از دست بده باری
شغل تو دل آزاری ست کار تو جفا کاریست
تا چند دل آزاری، تا چند جفا کاری
من بار غم عشق ات، پیوسته کشم بر دوش
تو از غم من خوردن پیوسته سبکباری
تو با منی ار دشمن، من دوستت انگارم
من گر چه ترایم دوست، تو دشمنم انگاری
هرگز نتوان برکند با سهل و به آسانی
آن دل که به تو بستم با سختی و دشواری
مستند دو چشمانت ناخورده شراب اما
از مستی چشمانت من مست، تو هشیاری
در چشم منش می جوی، ای گلبن رعنایی
در پای سمند تو بنشیند اگر خاری
خال تو به عیاری برد از کف «ترکی» دل
عیار ندیدم من، با این همه عیاری
فروغ فرخزاد : اسیر
انتقام
باز کن از سر گیسویم بند
پند بس کن ، که نمی گیرم پند
در امید عبثی دل بستن
تو بگو تا به کی آخر ، تا چند
از تنم جامه برون آر و بنوش
شهد سوزندهٔ لبهایم را
تا به کی در عطشی دردآلود
به سر آرم همه شبهایم را
خوب دانم که مرا برده ز یاد
من هم از دل بکنم بنیادش
باده ای ، ای که ز من بی خبری
باده ای تا ببرم از یادش
شاید از روزنهٔ چشمی شوخ
برق عشقی به دلش تافته است
من اگر تازه و زیبا بودم
او ز من تازه تری یافته است
شاید از کام زنی نوشیده است
گرمی و عطر نفسهای مرا
دل به او داده و برده است ز یاد
عشق عصیانی و زیبای مرا
گر تو دانی و جز اینست ، بگو
پس چه شد نامه ، چه شد پیغامش
خوب دانم که مرا برده ز یاد
زآنکه شیرین شده از من کامش
منشین غافل و سنگین و خموش
زنی امشب ز تو می جوید کام
در تمنای تن و آغوشی است
تا نهد پای هوس بر سر نام
عشق طوفانی بگذشتهٔ او
در دلش ناله کنان می میرد
چون غریقی است که با دست نیاز
دامن عشق تو را می گیرد
دست پیش آر و در آغوشش گیر
این لبش ، این لب گرمش ای مرد
این سر و سینهٔ سوزندهٔ او
این تنش ، این تن ِ نرمش ، ای مرد
پند بس کن ، که نمی گیرم پند
در امید عبثی دل بستن
تو بگو تا به کی آخر ، تا چند
از تنم جامه برون آر و بنوش
شهد سوزندهٔ لبهایم را
تا به کی در عطشی دردآلود
به سر آرم همه شبهایم را
خوب دانم که مرا برده ز یاد
من هم از دل بکنم بنیادش
باده ای ، ای که ز من بی خبری
باده ای تا ببرم از یادش
شاید از روزنهٔ چشمی شوخ
برق عشقی به دلش تافته است
من اگر تازه و زیبا بودم
او ز من تازه تری یافته است
شاید از کام زنی نوشیده است
گرمی و عطر نفسهای مرا
دل به او داده و برده است ز یاد
عشق عصیانی و زیبای مرا
گر تو دانی و جز اینست ، بگو
پس چه شد نامه ، چه شد پیغامش
خوب دانم که مرا برده ز یاد
زآنکه شیرین شده از من کامش
منشین غافل و سنگین و خموش
زنی امشب ز تو می جوید کام
در تمنای تن و آغوشی است
تا نهد پای هوس بر سر نام
عشق طوفانی بگذشتهٔ او
در دلش ناله کنان می میرد
چون غریقی است که با دست نیاز
دامن عشق تو را می گیرد
دست پیش آر و در آغوشش گیر
این لبش ، این لب گرمش ای مرد
این سر و سینهٔ سوزندهٔ او
این تنش ، این تن ِ نرمش ، ای مرد
فریدون مشیری : گناه دریا
بعد از من
فریدون مشیری : گناه دریا
گل خشکیده
بر نگه سرد من به گرمی خورشید، می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت
تشنهٔ این چشمهام چه سود خدا را، شبنم مرا نه تاب نگاهت
جز گل خشکیدهای و برق نگاهی، از تو در این گوشه یادگار ندارم
زان شب غمگین که از کنار تو رفتم، یک نفس از دست غم قرار ندارم
ای گل زیبا بهای هستی من بود، گر گل خشکیدهای ز کوی تو بردم
گوشهٔ تنها چه اشکها فشاندم، وان گل خشکیده را به سینه فشردم
آن گل خشکیده شرح حال دلم بود، از دل پُر درد خویش با تو چه گویم؟
جز به تو درمان درد از که بجویم؟، من دگر آن نسیتم به خویش مخوانم!
من گل خشکیدهام به هیچ نیرزم، عشق فریبم دهد که مهر ببندم
مرگ نهیبم زند که عشق نورزم
پای امید دلم اگرچه شکسته است، دست تمنای جان همیشه دراز است
تا نفسی میکشم ز سینهٔ پردرد، چشم خدابین من به روی تو باز است
تشنهٔ این چشمهام چه سود خدا را، شبنم مرا نه تاب نگاهت
جز گل خشکیدهای و برق نگاهی، از تو در این گوشه یادگار ندارم
زان شب غمگین که از کنار تو رفتم، یک نفس از دست غم قرار ندارم
ای گل زیبا بهای هستی من بود، گر گل خشکیدهای ز کوی تو بردم
گوشهٔ تنها چه اشکها فشاندم، وان گل خشکیده را به سینه فشردم
آن گل خشکیده شرح حال دلم بود، از دل پُر درد خویش با تو چه گویم؟
جز به تو درمان درد از که بجویم؟، من دگر آن نسیتم به خویش مخوانم!
من گل خشکیدهام به هیچ نیرزم، عشق فریبم دهد که مهر ببندم
مرگ نهیبم زند که عشق نورزم
پای امید دلم اگرچه شکسته است، دست تمنای جان همیشه دراز است
تا نفسی میکشم ز سینهٔ پردرد، چشم خدابین من به روی تو باز است
مفاتیح الجنان : مناجات
مناجات راجین
المناجات الرابعة: مناجاة الرّاجین
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
یا مَنْ إِذا سَأَلَهُ عَبْدٌ أَعْطاهُ، وَ إِذا أَمَّلَ ما عِنْدَهُ بَلَّغَهُ مُناهُ، وَ إِذا أَقْبَلَ عَلَیهِ قَرَّبَهُ وَ أَدْناهُ، وَ إِذا جاهَرَهُ بِالْعِصْیانِ سَتَرَ عَلی ذَنْبِهِ وَ غَطَّاهُ، وَ إِذا تَوَکلَ عَلَیهِ أَحْسَبَهُ وَ کفاهُ.
إِلهِی مَنِ الَّذِی نَزَلَ بِک مُلْتَمِساً قِراک فَما قَرَیتَهُ؟ وَ مَنِ الَّذِی أَناخَ بِبابِک مُرْتَجِیاً نَداک فَما أَوْلَیتَهُ؟ أَیحْسُنُ أَنْ أَرْجِعَ عَنْ بابِک بِالْخَیبَةِ مَصْرُوفاً، وَ لَسْتُ أَعْرِفُ سِواک مَوْلی بِالْإِحْسانِ مَوْصُوفاً؟! کیفَ أَرْجُو غَیرَک وَالْخَیرُ کلُّهُ بِیدِک؟ وَکیفَ أُؤَمِّلُ سِواک وَالْخَلْقُ وَالْأَمْرُ لَک؟! أَ أَقْطَعُ رَجائِی مِنْک وَقَدْ أَوْلَیتَنِی ما لَمْ أَسْأَلْهُ مِنْ فَضْلِک؟ أَمْ تُفْقِرُنِی إِلی مِثْلِی وَ أَنَا أَعْتَصِمُ بِحَبْلِک؟
یا مَنْ سَعَدَ بِرَحْمَتِهِ الْقاصِدُونَ، وَ لَمْ یشْقَ بِنِقْمَتِهِ الْمُسْتَغْفِرُونَ؛ کیفَ أَنْساک وَ لَمْ تَزَلْ ذاکرِی؟! وَکیفَ أَ لْهُو عَنْک وَ أَنْتَ مُراقِبِی؟!
إِلهِی بِذَیلِ کرَمِک أَعْلَقْتُ یدِی، وَ لِنَیلِ عَطایاک بَسَطْتُ أَمَلِی، فَأَخْلِصْنِی بِخالِصَةِ تَوْحِیدِک، وَاجْعَلْنِی مِنْ صَفْوَةِ عَبِیدِک،
یا مَنْ کلُّ هارِبٍ إِلَیهِ یلْتَجِئُ، وَکلُّ طالِبٍ إِیاهُ یرْتَجِی، یا خَیرَ مَرْجُوٍّ، وَیا أَکرَمَ مَدْعُوٍّ، وَیا مَنْ لَایرَدُّ سائِلُهُ، وَ لَا یخَیبُ آمِلُهُ، یا مَنْ بابُهُ مَفْتُوحٌ لِداعِیهِ، وَ حِجابُهُ مَرْفُوعٌ لِراجِیهِ، أَسْأَلُک بِکرَمِک أَنْ تَمُنَّ عَلَی مِنْ عَطائِک بِما تَقَرُّ [تَقِرُّ] بِهِ عَینِی، وَ مِنْ رَجائِک بِما تَطْمَئِنُّ بِهِ نَفْسِی، وَ مِنَ الْیقِینِ بِما تُهَوِّنُ بِهِ عَلَی مُصِیباتِ الدُّنْیا، وَ تَجْلُو بِهِ عَنْ بَصِیرَتِی غَشَواتِ الْعَمی، بِرَحْمَتِک یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
یا مَنْ إِذا سَأَلَهُ عَبْدٌ أَعْطاهُ، وَ إِذا أَمَّلَ ما عِنْدَهُ بَلَّغَهُ مُناهُ، وَ إِذا أَقْبَلَ عَلَیهِ قَرَّبَهُ وَ أَدْناهُ، وَ إِذا جاهَرَهُ بِالْعِصْیانِ سَتَرَ عَلی ذَنْبِهِ وَ غَطَّاهُ، وَ إِذا تَوَکلَ عَلَیهِ أَحْسَبَهُ وَ کفاهُ.
إِلهِی مَنِ الَّذِی نَزَلَ بِک مُلْتَمِساً قِراک فَما قَرَیتَهُ؟ وَ مَنِ الَّذِی أَناخَ بِبابِک مُرْتَجِیاً نَداک فَما أَوْلَیتَهُ؟ أَیحْسُنُ أَنْ أَرْجِعَ عَنْ بابِک بِالْخَیبَةِ مَصْرُوفاً، وَ لَسْتُ أَعْرِفُ سِواک مَوْلی بِالْإِحْسانِ مَوْصُوفاً؟! کیفَ أَرْجُو غَیرَک وَالْخَیرُ کلُّهُ بِیدِک؟ وَکیفَ أُؤَمِّلُ سِواک وَالْخَلْقُ وَالْأَمْرُ لَک؟! أَ أَقْطَعُ رَجائِی مِنْک وَقَدْ أَوْلَیتَنِی ما لَمْ أَسْأَلْهُ مِنْ فَضْلِک؟ أَمْ تُفْقِرُنِی إِلی مِثْلِی وَ أَنَا أَعْتَصِمُ بِحَبْلِک؟
یا مَنْ سَعَدَ بِرَحْمَتِهِ الْقاصِدُونَ، وَ لَمْ یشْقَ بِنِقْمَتِهِ الْمُسْتَغْفِرُونَ؛ کیفَ أَنْساک وَ لَمْ تَزَلْ ذاکرِی؟! وَکیفَ أَ لْهُو عَنْک وَ أَنْتَ مُراقِبِی؟!
إِلهِی بِذَیلِ کرَمِک أَعْلَقْتُ یدِی، وَ لِنَیلِ عَطایاک بَسَطْتُ أَمَلِی، فَأَخْلِصْنِی بِخالِصَةِ تَوْحِیدِک، وَاجْعَلْنِی مِنْ صَفْوَةِ عَبِیدِک،
یا مَنْ کلُّ هارِبٍ إِلَیهِ یلْتَجِئُ، وَکلُّ طالِبٍ إِیاهُ یرْتَجِی، یا خَیرَ مَرْجُوٍّ، وَیا أَکرَمَ مَدْعُوٍّ، وَیا مَنْ لَایرَدُّ سائِلُهُ، وَ لَا یخَیبُ آمِلُهُ، یا مَنْ بابُهُ مَفْتُوحٌ لِداعِیهِ، وَ حِجابُهُ مَرْفُوعٌ لِراجِیهِ، أَسْأَلُک بِکرَمِک أَنْ تَمُنَّ عَلَی مِنْ عَطائِک بِما تَقَرُّ [تَقِرُّ] بِهِ عَینِی، وَ مِنْ رَجائِک بِما تَطْمَئِنُّ بِهِ نَفْسِی، وَ مِنَ الْیقِینِ بِما تُهَوِّنُ بِهِ عَلَی مُصِیباتِ الدُّنْیا، وَ تَجْلُو بِهِ عَنْ بَصِیرَتِی غَشَواتِ الْعَمی، بِرَحْمَتِک یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.