عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳۲
را گشودند بار بر ببندید
خویشتن زیر بار مپسندید
این جهان درد خورد دندانیست
وارهیدید از او چو بر کندید
برگ ریزان عمر شد نزدیک
خیره خیره چو گل چه میخندید
شاخ پی میوه گر همه طوبیست
ببریدش به میوه پیوندید
ره نمایان عشق آئینه اند
پیش آئینه دم فرو بندید
تا نماید رخ شما به شما
گره همه طوطی همه قندید
بفلک رهبر شماست کمال
گر جهان زیر پای افکندید
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳۳
زاهد از روی تو تا چند مرا توبه دهد
گو دعا کن که خدایش ز ریا توبه دهد
گفته ای بردر منه بس کن ازین ناله و آه
کس ندیدم که گدا راز دعا توبه دهد
عاشق روی نرا زین دو برون کاری نیست
با رقیبش کشد از عشق تو با توبه دهد
پیش لبهای تو از دعوی کوچک دهنی
غنچه ها را همگی باد صبا توبه دهد
شیخ در دور لب او به کسی توبه نداد
همه رفتند به میخانه کرا توبه دهد
رایگان دل برد آن ابرو و زین ناید باز
شوخ کج باز که او را ز دغا توبه دهد
مرشد آن نیست که از می دهدت توبه کمال
مرشد آنست که از تو به تو را توبه دهد
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴۸
سرو اگر زآن قدر رفتار به بالاست زیاد
سایه گه گه چه عجب کز تو زیادت افتاد
سروی و سایه نوه سایه رحمت به زمین
سایه رحمت تو از سر ما دور مباد
راست گویند هواهاست ز تو در سر سرو
که نجنبد به یقین هیچ درختی بی باد
راست گویند هواهاست ز تو در سر سرو
جس آزاد ز جا سرو و به یک په استاد
سرو میخواست که پیش قد نو سر بنهد
داد بر باد سرو این هوس از سر بنهاد
تا قدرت دید که بر دیده نشاندیم دگر
باغبان سرو سهی را به چمن آب نداد
می کند از ستم سرو قدان ناله کمال
بلبل از نارون و سرو برآرد فریاد
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۴۶۵
عاشقان قصه های نو شنوید
که شما نیز عاشقان نوید
می رسد از خدا نسیم نوی
خس نهایه از نسیم زنده شوید
بالغی نی و دعوی پیران
کشت خود نا رسیده میدروید
ما گهر بافتیم چند شما
در ره سنگک و مجوره دوید
این گهر با شما بنفروشم
تا به دکان و خانه در گروید
در صف صوفیان صاف امید
گر مریدان مصلحت شنوید
دامن افشان ز خان ومان چو کمال
بر در شیخ مصلحت بروید
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۴۸۰
گدای کوی ترا پادشاه میخوانند
چو راه یافته بر آن در براه میخوانند
کمر به خدمت تو هر که بست شاهانش
بقدر مرتبه صاحب کلام می خوانند
بر آستان تو درویش بی سر و پا را
سرانه ملک و اصحاب جاه میخوانند
خیال روی نو هر پارسا که قبله نساخت
همه عبادت او را گناه میخوانند
کسی که لوح دل از نقش غیر پاک نشست
بحشر نامه او را سیاه میخوانند
دلا رهی بحریم وصال جو باری
ترا چو محرم آن بارگاه میخوانند
مرید وپیر بسر رقص می کنند کمال
چو گفت های تو در خانقاه میخوانند
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۱
الا ای صوفی مکشوف باطن
که بنمایی ره ارباب ورع را
به باطن صورت فقر دعا گوی
چو بینی قطع کن از من طمع را
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۱۱
ذاکر حق که دل روشنت از بیداریست
همدم صبح سحر خیز و خنک جان و تنت
گر تو در ذکری و فکری شده زانسان مشغول
که دگر باد نیاید زمن و حال منت
من هم از فکر نیم خالی و از ذکر دمی
گو بذکر توام و گاه بفکر دهنت
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۱۴
سوال کرد یکی از علای دین گلکار
که تو غلام نئی روی تو سیاه چراست
جواب داد که هر موریی که میسازیم
چو آتشی بکنی دود آن بجانب ماست
سیاه رویی من عارضی است اصلی نیست
سیاه رویی بنده ز دود موریهاست
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۱۶
صاحبا شوکت دی ماه بان پایه رسید
که زحل کرسی نه پایه به هیزم بفروخت
بر قد هیچکس ایام قبایی نبرید
که طمع چشمه خورشید بان چشم ندوخت
میکند باد برفتن حرکتهای خنک
مگر این شیوه ز زهاد ریایی آموخت
با همه ذوق درون گرم نشد وقت کمال
تا که در خلوت او دمبدم آتش نفروخت
بر سر نقده وامی بدعاگو بفرست
پاره هیزم و انگار که آن نیز بسوخت
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۲۷
بما آن صوفی ببریده بینی
بغیر از عجز و مسکینی ندارد
نشاید جرم خود بینی بروبست
که آن بیچاره خود بینی ندارد
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۲۸
به مجمعی که دف از قول خویش میزند لاف
جواب دادنی اش در نفس به بانگ بلند
که در برابر من ای فراغ چنبر پوش
ز لطف لاف زنی تن زن و به طلبه مخند
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۳۰
ترک دنیای دون بگیر کمال
تا جهانیت مرد دین خوانند
هر که در بند ریش و دستارست
خاص و عامش بهیج نستانند
چون کلاه ار سریش هست بترک
همه بر فرقهاش بنشانند
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۳۶
درسخنم کزو زنم لاف
لاف از سخن چو در توان زد
بر فرق حسود قالبی گوی
آن خشت بود که پرتوان زد
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۵۲
کیسه مکن پر زر و سیم ای پسر
کیسه برانند درین رهگذر
کیسه تهی باش و بیاسا کمال
هر که تهی کیسه تر آسوده تر
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۵۶
به نی گفت در خانقه صوفیی
که دارند جمعی به بانگ هوس
نی انگشت بر دیده بنهاد و گفت
کمتر بسته ام دل به قبول نفس
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۵۷
پهلوان فقاعی ار ناگاه
زیر یخ رفت و داد جان و نفیس
پسرش را بگو بگور پدرش
برد الله مضجعه بنویس
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۶۱
حافظ نیکخوان نیک نویس
هرکه حق گویدت شنو سخنش
چنگ را بیش بر کنار مزن
بسر خود که بر زمین نزنش
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۶۳
دوش گفتم خلیل اچکو را
تا کی این لهو و چند عیش و نشاط
گفت شیخا برو تو خود را باش
کل شاه برجلها استنباط
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۶۶
دی عزیزی بعلاالدین گفت
که ازین نکته شدستم غمناک
کانگه حافظ نبود خاک خورد
همه اعضاش چو افتد به مغاک
بنده هم یاد بگیرد قرآن
تا که در خاک نپوسد تن پاک
گفتم ای بنده مقبل تو مترس
هرگز انگشت نپوسد در خاک
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۷۰
ای زه نم کلک شکر بار تو
تازه و تر باغ سخن را نهال
تا شده روشن ز تو آب سخن
سرد شده بر دا مردم زلال
دیده خط شعر و تو گشته سرخ
جدول دیوان من انفعال
گر بهدادیان موظف ز فقر
می نرسد دست تو چون پارسا
تخفه ام اشعار مخیل فرست
از تو چو قانع شده ام با خیال
همت تو گر چه نیارد فرو
سر بمقام من شوریده حال
هست امیدم که رساند ترا
پیر مکمل بمقام کمال