عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۵
خون باد دل ارشاد بپیوند تو نیست
جان برخی اگر بر سر سوگند تو نیست
دشمن دارم کسی که در تو نگرد
من بندۀ انکسم که در بند تو نیست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
کس را ز غم تو با طرب کاری نیست
جز ناله مرا بروز و شب کاری نیست
مشغول بکار آب چشم تر ماست
چشم تو چنان مست عجب کاری نیست؟
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۳
ای در حق من وصل ترارایی ست
وی در ره من عزم تراپایی ست
خوی تو چو روزگار بادستی سخت
عهد تو چو پای عمر بر جایی ست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۰
غافل بودم که یار بر ما بگذشت
چون برق برهگذار بر ما بگذشت
نادیده رخش تمام تا چشم زدیم
چون راحت روزگار بر ما بگذشت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۴
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۶
مویی که ز فرق آن دلارای برفت
بر بود دل مرا وز ان پای برفت
گفتم که بگیرمش شبی چون بشنود
با آن همه پر دلی هم از جای برفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۷
روی تو بدید عقل را رای برفت
قدّت بخمیده و سرو از جای برفت
بگذشت صبا سحرگهی بر گلزار
بویی تو شنید و زورش از پای برفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۹
دیشب هوس دل غمینم بگرفت
و اندیشۀ یار نازنینم بگرفت
گفتم بروم بر پی دل تا آنجا
اشکم بد و ید و آستینم بگرفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۰
وقت سحرش چو عزم رفتن بگرفت
دلرا غم جان رفته دامن بگرفت
اشکم بدوید تابگیرد راهش
در وی نرسید و دامن من بگرفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۱
آن بت که جهان بغمزۀ مست گرفت
زان پس که دلم بزلف چون شست گرفت
بر دست گرفت باز تا جان شکرد
این شیوه نگر که باز بر دست گرفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۲
گر چه کرمت ز من عنان باز گرفت
دل دوستی ترا بجان باز گرفت
شهری همه در زبان گرفتند مرا
کز من قلمت چرا زبان باز گرفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۳
یارآمد و دست من آشفته گرفت
وز من گله های گفته ناگفته گرفت
زین دولت بیدار عجب ماندم نیک
کو بخت بد مرا چنین خفته گرفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۵
دل را هوس زلف دلارای گرفت
یکباره شد اندر خم او جای گرفت
بر پای نهاد بند زلف مشکین
کاریست دراز این که در پای گرفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۷
در کوی وفا چو بی درنگیست دلت
با آتشی بجنگیست دلت
من با تو بگویم که چه رنگیست دلت
نازک تر از آبگینه سنگست دلت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۸
ای جان و جهانرا مدد از لطف و دمت
حیران شده عقل از صفت و بیش و کمت
روزی صد بار همچو زلف بخمت
اندیشه فرو رفته ز سر تا قدمت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۹
ای جان جهان را مدد از لطف دمت
حیران شده عقل از صفت بیش و کمت
روزی صدبار همچو زلف بخدمت
اندیشه ز سر رفته فرو تا قدمت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۲
از لطف نمی شود مصور دهنت
وز ناز نگنجد سخن اندر دهنت
نام تو زبانم بصد اندیشه برد
و اندیشه ام آنکه لب نهم بر دهنت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۳
من دوش دلی ز دستکار دهنت
بگذاشتم آنجا بکنار دهنت
گر یافته یی پیش منش باز فرست
تا می دارم بیادگار دهنت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۵
یک شب خواهم خراب و ناپروایت
تا روز من اندر برسیم آسایت
چون خط تو گرد دهنت می گردم
چون زلف تو می فتم بسر در پایت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۶
در حسن ندارد گل صد پر پایت
زان می فتد از دست تو هم در پایت
و آن غنچه که لب فراهم آورد چنان
زانست که تا بوسه دهد بر پایت