عبارات مورد جستجو در ۲۰۷۳ گوهر پیدا شد:
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۷
درد ما ننگ مداوا برنتابد بیش ازین
ناز اعجاز مسیحا برنتابد بیش ازین
یک جهان لذت چکد از هر سر مژگان من
چون کنم چشم تماشا برنتابد بیش ازین
پای در دامان صحرا پیچ همچون گردباد
دامن جان زحمت پا برنتابد بیش ازین
زین سپس گو لاله چون گل داغ غم بر سینه دزد
ناله فرضست و صحرا برنتابد بیش ازین
بلبلا هر موی تو نالانست باری خود منال
گوش گل فریاد و غوغا برنتابد بیش ازین
بگسلد گر زلف او از بار جانها دور نیست
رشته جان تاب سودا برنتابد بیش ازین
نامه طاعت شهیدان ترا آهی بس است
کفه میزان فردا برنتابد بیش ازین
در چمن آیید اما جانب گل منگرید
زخم غیرت بلبل ما برنتابد بیش ازین
بوی پیراهن فصیحی میرسد از خود مرو
غیرت عشق زلیخا برنتابد بیش ازین
ناز اعجاز مسیحا برنتابد بیش ازین
یک جهان لذت چکد از هر سر مژگان من
چون کنم چشم تماشا برنتابد بیش ازین
پای در دامان صحرا پیچ همچون گردباد
دامن جان زحمت پا برنتابد بیش ازین
زین سپس گو لاله چون گل داغ غم بر سینه دزد
ناله فرضست و صحرا برنتابد بیش ازین
بلبلا هر موی تو نالانست باری خود منال
گوش گل فریاد و غوغا برنتابد بیش ازین
بگسلد گر زلف او از بار جانها دور نیست
رشته جان تاب سودا برنتابد بیش ازین
نامه طاعت شهیدان ترا آهی بس است
کفه میزان فردا برنتابد بیش ازین
در چمن آیید اما جانب گل منگرید
زخم غیرت بلبل ما برنتابد بیش ازین
بوی پیراهن فصیحی میرسد از خود مرو
غیرت عشق زلیخا برنتابد بیش ازین
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۰
هر خار کان ز گلشن هجران برآمده
در پای دل شکسته و از جان برآمده
بهر نثار تیغ جفایت مرا چو شمع
هر دم سر دگر ز گریبان برآمده
از بس به ذوق ناوک جور تو خوردهایم
گلبانگ نوش ز پیکان برآمده
تو در دلی و دیده پی جستجوی تو
چون طفل اشک بر سر مژگان برآمده
در حیرتند خلق فصیحی ز نعش ما
کاین کشتی شکسته ز طوفان برآمده
در پای دل شکسته و از جان برآمده
بهر نثار تیغ جفایت مرا چو شمع
هر دم سر دگر ز گریبان برآمده
از بس به ذوق ناوک جور تو خوردهایم
گلبانگ نوش ز پیکان برآمده
تو در دلی و دیده پی جستجوی تو
چون طفل اشک بر سر مژگان برآمده
در حیرتند خلق فصیحی ز نعش ما
کاین کشتی شکسته ز طوفان برآمده
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۵
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۰
یک دو روزی شد که چون گل غوطه در خون میزنی
قرعه نازی به نام اشک گلگون میزنی
آشناتر مینشیند در دل اهل نیاز
هر خدنگی کز کمان ناز اکنون میزنی
عشقت از بهر دل من کرد زینسان ناله دوست
کاین زمانم بر رگ جان ناخن افزون میزنی
قطره اشکی برای زینت مژگان بس است
بیسبب در دیده هر دم فال جیحون میزنی
بیقرارت کرد عشق و این هم از بخت منست
کز دلم هر لحظه چون جان خیمه بیرون میزنی
نیک میدانی دل نامهربان حسن را
میکنی افسون و خود خنده بر افسون میزنی
عشق را بی خویش بودن گاهگاهی لازمست
من نمیدانم نفس بی خویشتن چون میزنی
فتنه چشم توام بس نیست کز چشم دگر
میستانی ناز و بر جانم شبیخون میزنی
سوخت از غیرت فصیحی تا تو از ذوق جنون
بیمحابا بوسههای بر نام مجنون میزنی
قرعه نازی به نام اشک گلگون میزنی
آشناتر مینشیند در دل اهل نیاز
هر خدنگی کز کمان ناز اکنون میزنی
عشقت از بهر دل من کرد زینسان ناله دوست
کاین زمانم بر رگ جان ناخن افزون میزنی
قطره اشکی برای زینت مژگان بس است
بیسبب در دیده هر دم فال جیحون میزنی
بیقرارت کرد عشق و این هم از بخت منست
کز دلم هر لحظه چون جان خیمه بیرون میزنی
نیک میدانی دل نامهربان حسن را
میکنی افسون و خود خنده بر افسون میزنی
عشق را بی خویش بودن گاهگاهی لازمست
من نمیدانم نفس بی خویشتن چون میزنی
فتنه چشم توام بس نیست کز چشم دگر
میستانی ناز و بر جانم شبیخون میزنی
سوخت از غیرت فصیحی تا تو از ذوق جنون
بیمحابا بوسههای بر نام مجنون میزنی
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۲۶ - حسب حال
ای نقش کف پای تو پیرایه امید
کی از تو پس زانوی حرمان ننشستم
کی بود که در سایه دامان وصالت
آشفتهتر از چاک گریبان ننشستم
کی بود که از فیض تماشای جمالت
آسودهتر از دیده گریان ننشستم
کی بود که چون گل به گلستان خیالت
در خون جگر با لب خندان ننشستم
کی بود که چون آبله پای تمنا
از دست تو در گوشه دامان ننشستم
کی بود که از ننگ گرانجانی دامان
نومید چو خون بر سر مژگان ننشستم
کی بود که چون دود در آتشکده غم
تا گردن در آتش سوزان ننشستم
تو پیرهن یوسف و من نکهت وصلم
کی از تو بریدم که پشیمان ننشستم
نی زلف نگارم من وتو عارض یاری
کی با تو نشستم که پریشان ننشستم
اینها همه عذرست گنه مایه عفوست
صد شکر که بیمایه به دکان ننشستم
بار گنه بسته درین رسته گشودم
بیهوده به پهلوی کریمان ننشستم
سوگند به تیغ ستم عشق که امروز
چون زخم دمی بی لب خندان ننشستم
رحمی که من آن موج سرابم که درین بحر
شاداب دمی بر سر طوفان ننشستم
نینی که من آن ناله دردم که درین بزم
از شوخی در گوش حریفان ننشستم
در معرکه حسن من آن خنجر نازم
کز عربده در زخم شهیدان ننشستم
در دیر کله گوشه همت نشکستم
تا چون خم بر مسند عرفان ننشستم
لای خم فیضم وطنم ساغر دردست
در صومعه زهدفروشان ننشستم
آن نقش نگینم که ز بس شوکت همت
بر تارک فرمان سلیمان ننشستم
آن موج نشاطم که به فرمان بهاران
بر جبهه گلهای گلستان ننشستم
صد نیش مرا تعبیه در نوش سخن هست
بی خیل و سپه بر سر یکران ننشستم
طوفان ز تنور جگرم جوشد و هرگز
در کشتی از اندیشه طوفان ننشستم
صد شمع فغان مرد مرا بر لب و یک شب
در ماتم یک شعله پریشان ننشستم
اما چو تویی مرهم الماس و منم زخم
معذورم اگر بی تو به سامان ننشستم
از چشم تلافی به نگاهی بنوازم
پندار که در دوزخ عصیان ننشستم
در بزمگه ناز تو این شیوه گرانست
انگار که در خیل اسیران ننشستم
کی از تو پس زانوی حرمان ننشستم
کی بود که در سایه دامان وصالت
آشفتهتر از چاک گریبان ننشستم
کی بود که از فیض تماشای جمالت
آسودهتر از دیده گریان ننشستم
کی بود که چون گل به گلستان خیالت
در خون جگر با لب خندان ننشستم
کی بود که چون آبله پای تمنا
از دست تو در گوشه دامان ننشستم
کی بود که از ننگ گرانجانی دامان
نومید چو خون بر سر مژگان ننشستم
کی بود که چون دود در آتشکده غم
تا گردن در آتش سوزان ننشستم
تو پیرهن یوسف و من نکهت وصلم
کی از تو بریدم که پشیمان ننشستم
نی زلف نگارم من وتو عارض یاری
کی با تو نشستم که پریشان ننشستم
اینها همه عذرست گنه مایه عفوست
صد شکر که بیمایه به دکان ننشستم
بار گنه بسته درین رسته گشودم
بیهوده به پهلوی کریمان ننشستم
سوگند به تیغ ستم عشق که امروز
چون زخم دمی بی لب خندان ننشستم
رحمی که من آن موج سرابم که درین بحر
شاداب دمی بر سر طوفان ننشستم
نینی که من آن ناله دردم که درین بزم
از شوخی در گوش حریفان ننشستم
در معرکه حسن من آن خنجر نازم
کز عربده در زخم شهیدان ننشستم
در دیر کله گوشه همت نشکستم
تا چون خم بر مسند عرفان ننشستم
لای خم فیضم وطنم ساغر دردست
در صومعه زهدفروشان ننشستم
آن نقش نگینم که ز بس شوکت همت
بر تارک فرمان سلیمان ننشستم
آن موج نشاطم که به فرمان بهاران
بر جبهه گلهای گلستان ننشستم
صد نیش مرا تعبیه در نوش سخن هست
بی خیل و سپه بر سر یکران ننشستم
طوفان ز تنور جگرم جوشد و هرگز
در کشتی از اندیشه طوفان ننشستم
صد شمع فغان مرد مرا بر لب و یک شب
در ماتم یک شعله پریشان ننشستم
اما چو تویی مرهم الماس و منم زخم
معذورم اگر بی تو به سامان ننشستم
از چشم تلافی به نگاهی بنوازم
پندار که در دوزخ عصیان ننشستم
در بزمگه ناز تو این شیوه گرانست
انگار که در خیل اسیران ننشستم
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۳۱ - اخوانیه
ای صبا رو به سوی صاحب ما
یک جهانش دعا ز ما برسان
آیت سجدهای به خاک درش
از جبین نیاز ما برسان
ذره ذره غبار آن کو را
تحفه جان جدا جدا برسان
گو که از تیغ دوست پیغامی
به فلان صید مبتلابرسان
آفتابی به دوش ذره فکن
به در خانه سها برسان
قسمت او ز خوان نعمت دوست
نیست گر عافیت بلا برسان
خوی هجران مگیر با احباب
درد بفرست یا دوا برسان
جان او نیم سوز هجران شد
آبش از ابر مدعا برسان
قطرهای از سحاب نیسانی
به لب تشنه گیا برسان
لقمهای از بهار سرسبزی
به خس و خار ناشتا برسان
خون چشمش بریخت تیغ فراق
نگهی چند خونبها برسان
مشت خاک سیاهبختش را
به زمینبوس کیمیا برسان
دیده بخت روز کورش را
ز آن شب زلف توتیا برسان
به غلط مژده وفا باری
ز آن جفا جوی بیوفا برسان
ورنه بشتاب و زود نعشش را
به در دخمه بلا برسان
بر در غم افتاده تابوتش
دوش همت بر و بجا برسان
ور پیام تو نشنود باری
ناله ما به گوش ما برسان
چون دهم جان ز درد نومیدی
کفنی ز آتش بلا برسان
قدری خاک و خون به هم آمیز
به کفن عطر جانفزا برسان
هر کجا نالهایست سرگردان
هم بدین تعزیتسرا برسان
وز جگر نالههای زار مرا
به لب من به صد نوا برسان
تن ما را به خاک غم بسپار
جان ما را به جان ما برسان
یک جهانش دعا ز ما برسان
آیت سجدهای به خاک درش
از جبین نیاز ما برسان
ذره ذره غبار آن کو را
تحفه جان جدا جدا برسان
گو که از تیغ دوست پیغامی
به فلان صید مبتلابرسان
آفتابی به دوش ذره فکن
به در خانه سها برسان
قسمت او ز خوان نعمت دوست
نیست گر عافیت بلا برسان
خوی هجران مگیر با احباب
درد بفرست یا دوا برسان
جان او نیم سوز هجران شد
آبش از ابر مدعا برسان
قطرهای از سحاب نیسانی
به لب تشنه گیا برسان
لقمهای از بهار سرسبزی
به خس و خار ناشتا برسان
خون چشمش بریخت تیغ فراق
نگهی چند خونبها برسان
مشت خاک سیاهبختش را
به زمینبوس کیمیا برسان
دیده بخت روز کورش را
ز آن شب زلف توتیا برسان
به غلط مژده وفا باری
ز آن جفا جوی بیوفا برسان
ورنه بشتاب و زود نعشش را
به در دخمه بلا برسان
بر در غم افتاده تابوتش
دوش همت بر و بجا برسان
ور پیام تو نشنود باری
ناله ما به گوش ما برسان
چون دهم جان ز درد نومیدی
کفنی ز آتش بلا برسان
قدری خاک و خون به هم آمیز
به کفن عطر جانفزا برسان
هر کجا نالهایست سرگردان
هم بدین تعزیتسرا برسان
وز جگر نالههای زار مرا
به لب من به صد نوا برسان
تن ما را به خاک غم بسپار
جان ما را به جان ما برسان
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۹۵